nahr 4.mp3
4.17M
🔅شرح دعای یا من ارجوه🔅
🎧#قسمت_چهارم
《یا مَن یُعطی الکَثیرَ بِالقَلیل》
#بهرهای_از_نهر
#ماه_رجب
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
🌱درس چهارم: شکرگزاری
ماه رجب وقت مناسبی برای شکرگزاریه.
✅ ما غرق در نعمت های خدا هستیم
حتی وقتی ما نخواستیم و نمی دونستیم به ما بخشیده💚
👈 یا مَن یُعْطِی مَن لَم یَسْئَلهُ و مَن لَم یَعْرِفْهُ...
آیا نباید عاشق این خدا بود؟😍😍
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
#چالش چهارم👇
فکر کنید خدا چه نعمت هایی بهتون داده؟😊
☘ده تا از مهم ترین هارو بنویسید..
🍀برای هر کدوم جداگونه شکرگزاری کنید.
برای ما هم بنویسید کدوم نعمت ها به نظرتون مهم ترین ها بوده😍👇
📮https://harfeto.timefriend.net/16497500922347
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
🔰داستان تصمیم سرنوشت ساز
🔸 #قسمت_بیست_و_دو:
#تصمیم_سرنوشت_ساز:
با صدای کلید انداختن به در، حواسم جمع میشه، به اونور نگاه میکنم...
یه دختر کوچولو با روسری قرمز طرح کارتونی سرک میشه داخل..
وقتی منو میبینه، انگار خیالش راحت شده باشه کامل میاد تو و می ایسته کنار در..
مثل شنل قرمزی میمونه...
پشت سرش آرش میاد داخل و بوی نون سنگگ تازه، تو خونه میپیچه ..
آرش که کنار دختر بچه میاد، مثل خودکار کنار پاک کن میمونه...
یکی لاغر و بلند و اون یکی کوتاه و تپل..
سلام امید جان...
یه مهمون کوچولو آوردم برات...
میدونم که خیلی به بچه ها علاقه داری...هه
صدامو صاف میکنم و میگم: سلام...
دختر کوچولو میگه: سلام،اسم من تربچه اس...
ناخواسته خندم میگیره و با خودم میگم: تربچه؟!! مثل این که این بچه هم مثل آرش شوخه...
میره یه گوشه و کیفشو میذاره زمین...
میگه: البته این اسمیه که به غریبه ها میگم. دوست ندارم هر کسی اسم واقعیمو بدونه...
چه سر و زبون دارم هست... مثل آزاده... اونم خیلی خوب حرف میزد...
آرش سفره رو پهن میکنه و میشینیم برای خوردن صبحانه ...
تو همین حال آرش میگه: تربچه خانم خواهر زادمه، امروز مامانش بیرون کار داشت سپردش به دایی جونش.
تربچه سریع میگه: بله، افتخار کردید که من کنارتون باشم...
و بعد یه قلپ از چایی رو خیلی جدی سر میکشه...
نگاهم از تربچه میره سمت آرش که ریز ریز میخنده و منم تو دلم خندم میگیره..
با خودم میگم نه بابا...این دیگه دست آزاده رو هم از پشت بسته...چه بزرگونه صحبت میکنه...
بعد از صبحونه تربچه مشغول بازی میشه...
آرش سفره رو جمع میکنه و منم مشغول شستن ظرفا میشم..
دوباره ذهنم به تکاپو میفته
و افکار آشفته ام شروع به جولان دادن میکنن...
خودشناسی...
کوره بودن زندگی...
کلاس بودن دنیا...
تفاوت آدم با حیوونا...
نیرو ....استعداد....نیاز...
باید بشینم بنویسم افکار توی ذهنم رو، ببینم مرتب میشه یا نه..
خیلی چیزا هست که تو ذهنم دائم رژه میره...
انگار هر بار هی دور میزنم میرم از اول و هیچ نتیجه ای هم نمیگیرم...
بیشتر آشفته میشم...
ممکنه با نوشتن از ذهنم بیرون میاد و خیالم راحت بشه...
اما از کجا باید شروع کنم؟!!
چی بنویسم؟
💢 ادامه دارد...
https://eitaa.com/ganj_penhan
nahr5.mp3
2.81M
🔅شرح دعای یا من ارجوه🔅
🎧#قسمت_پنجم
《یا مَن یُعطی من سئله》
#بهرهای_از_نهر
#ماه_رجب
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
درس پنجم: ذکر و یاد خدا
🍃خابَ الْوافِدُونَ عَلَىٰ غَیْرِكَ، وَخَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلّا لَكَ🍃
🔻جز به سمت خدا رفتن نتیجه اش میشه ناامیدی.
🔻جز یاد خدا بودن میشه خسارت و زیان.
✨می تونیم از این ماه برای بهبود رابطه مون با خدا استفاده کنیم و بیشتر یاد خدا باشیم.↪️
تا از خسارت و ناامیدی ها دور بشیم🌺
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
#چالش پنجم
💫امروز هر وقت وسط کاراتون یاد خدا افتادید، یه جمله ی عاشقانه بهش بگید.💌
مثلا بگید:
❤️خداجونم خیلی دوستت دارم❤️
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
گنج پنهان
🔰داستان تصمیم سرنوشت ساز 🔸 #قسمت_بیست_و_دو: #تصمیم_سرنوشت_ساز: با صدای کلید انداختن به در، حواسم
🔰داستان تصمیم سرنوشت ساز
🔸 #قسمت_بیست_و_سه:
#تصمیم_سرنوشت_ساز:
امتحان کردنش که ضرر نداره!
بالاخره تصمیم میگیرم هر چی تو ذهنم هست رو بریزم بیرون و بنویسمشون...
به آرش میگم: کاغذ داری؟!!
تربچه میگه: مگه گوشی نداری؟ کاغذ میخوای چیکار؟ الان دیگه بچه هام تو گوشی مینویسن...
آرش خندش میگیره...و میگه:
خب راست میگه بچه. کاغذ میخوای چیکار؟!
میخوای نقاشی بکشی یا برای دسته بندی کتابام میخوای، که میبینم حسابی مرتب شده ؟!...هه
تربچه فوری میگه: من بچه نیستم دایی جان... 5 سالمه دارم میرم تو 6 سال...
من که ذهنم درگیر نوشتنه، با بی حوصلگی میگم: داری یا برم بخرم؟!!
به کتاباش اشاره میکنه و میگه:
لای هموناست... باید کتابارو مرتب کنی تا پیداش کنی...هه.
از لای کتابا چند تا کاغذ پیدا میکنم که یه طرفشون نوشته است و یه طرفشون خالی.
برشون میدارم و میشینم رو مبل.
آااااخ...
دوباره این فنر در رفته ی مبل🤬
تربچه با همون جدیت خاصش میگه:
همیشه باید اول خوب نگاه کنی.
با اینکه مشغول بازیه حواسش به همه جا هست..!
میشینم اونورتر...
همینطور زل میزنم به برگه ها...
خب
از کجا شروع کنم؟!!
چی بنویسم؟؟؟!
یهو با صدایی از فکرم بیرون میام.
برج چوبی تربچه ریخته زمین و خراب شده...
تربچه ناراحت میشه اما وقتی متوجه نگاهم به خودش میشه، خودشو جمع میکنه و یه حالت جدی به خودش میگیره
انگار مثل من دوست نداره ضعفشو کسی ببینه...
دوباره آجرها رو جابجا میکنه و بلند بلند با خودش میگه:
اشکالی نداره، چون کج چیده بودمش، وقتی زیادی بلند شد افتاد... ایندفه بهتر درستش میکنم...
-این حرفش یه تلنگری برای منه...
موهای تنم سیخ میشه...
این بچه متوجه اشتباهش شده و سعی میکنه جبرانش کنه...
اما منِ آدم بزرگ، جا زدم و میخواستم ....
از خودم خجالت میکشم...😔
باید خودمو پیدا کنم...
باید جبران کنم.
اولین کلمه رو، روی برگه مینویسم:
" باید خودمو پیدا کنم "
💢 ادامه دارد...
https://eitaa.com/ganj_penhan
nahr 6.mp3
2.82M
🔅شرح دعای یا من ارجوه🔅
🎧#قسمت_ششم
《یا مَن یُعطی من لَم یَسئله》
#بهرهای_از_نهر
#ماه_رجب
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃