eitaa logo
قلمدار
211 دنبال‌کننده
143 عکس
3 ویدیو
2 فایل
رسانه‌‌ی تخصصی قلم
مشاهده در ایتا
دانلود
گام‌هایی به سوی طنزنویسی ۱ ✍️ هادی حمیدی (مدیر انجمن آفرينش‌های ادبی و هنری لبخند قلم) شوخ‌طبعی استعداد خاصی است که به نویسنده قدرتی جادویی می‌دهد تا کاری کند که مردم ـ چه دلشان بخواهد و چه دلشان نخواهد ـ بخندند. استفاده از طنز در فرایند اقناع یکی از شیوه‌های مرسوم و نتیجه‌بخش در اقناع است. مفاهیم و پیام‌های طنز به دلیل ایجاد حس فرح‌بخشی می‌توانند توجه مخاطب را به پیام تبلیغاتی جلب کنند. دیوید بوچیئر (طنزنویس) معتقد است، شکسپیر فهمیده بود که زندگی خنده‌دار است یا حداقل به همان اندازه که غم‌انگیز است خنده‌دار هم هست! برای همین هر بار پس از هر صحنه غم‌انگیز، دلقک‌ها را روی صحنه می‌آورد. یک راه مطمئن برای بیشتر کردن جاذبه داستانی که می‌نویسید اضافه کردن مقدار دقیق و حساب‌شده طنز به آن است... «دقیق و حساب‌شده»؛ چون این نکته خیلی مهم است. طنز باعث می‌شود خواننده‌ها از یک داستان بیشتر استقبال کنند؛ اما به‌شرطی که در استفاده از آن زیاده‌روی نکنید. همان کاری که پدر طنز فارسی روان‌شاد عالی‌جناب عبید زاکانی انجام می‌داد؛ مختصر و مفید. ماهیت طنز دیوید بوچیئر (طنزنویس و روزنامه‌نگار زنده امریکایی) که هنوز هم در رادیو مغز مردم را می‌خورد و کلاس‌هایی هم در نیویورک برگزار کرده، معتقد است طنز مثل مسائل جنسی است. همه دقیقاً می‌دانند چیست؛ اما دو نفر را پیدا نمی‌کنید که درباره‌ی آن هم‌عقیده باشند. استادان دانشگاه ده‌ها کتاب درباره فلسفه، جامعه‌شناسی، روانشناسی، تاریخ و حتی زیست‌شناسی طنز و طنز پساساختارگرا نوشته‌اند. همه هم به یک نتیجه رسیده‌اند: ما دقیقاً نمی‌دانیم طنز چیست. برای همین به بودجه‌ای گزاف برای تحقیقات بیشتر نیازمندیم. بعضی از ملت‌ها و حتی آدم‌هایی که شغل خاصی دارند اصلاً طبعِ طنز ندارند؛ مثل صرب‌ها و مأموران مالیات امریکا. @HOWZAVIAN 🌱 @ghalamdar
نکته‌های طنزنویسی سمیه رستمی سه نظریه درباره‌ی خنده وجود دارد. ۱. نظریه‌ی تفوق: افلاطون و ارسطو و چند نفر دیگر می‌گویند که ما به‌دلیل تفوق بر دیگران می‌خندیم، به دلیل شکوه ناگهانی حاصل از درک ناگهانی برتری خویش، در قیاس با پستی و فرودستی دیگران یا پستی و فرودستی پیشین خودمان. خنده آن شوری است که هیچ نامی ندارد. ۲. نظریه‌ی آرامش: یک بابایی به نام «هربرت اسپنسر» این نظریه را در قرن نوزدهم مطرح کرد. این بنده‌ی خدا اعتقاد داشته که خنده آزاد‌شدن انرژی عصبی پس‌رانده‌شده‌ است. فروید هم گفته: اوهوم...انرژی آزاد یا تخلیه شده در خنده به این دلیل لذت‌بخش است که از میزان انرژی‌ای می‌کاهد که در مواقع معمول برای مهار یا سرکوب فعالیت روانی به‌کار می‌رود. ۳. نظریه‌ی ناهماهنگی: چند نفر از جمله کانت و شوپنهاور و چندتای دیگرشان گفته‌اند که خنده در تحلیل نخست، درک ناهماهنگی است. خنده حاصل تجربه ناهماهنگی‌ای محسوس میان دانسته‌ها یا توقعات ما از یک سو و اتفاقات رخ داده در لطیفه، خوشمزگی، لودگی یا مزاح از دیگر سو است. (که بنده این نظریه را بیشتر قبول دارم و شوخی‌سازی یک طنزنویس حاصل باور او درباره علت خنده است.) رایج‌ترین نوع لطیفه این است که ما بر خلاف انتظارمان، جمله‌ای غافلگیر کننده بشنویم. آنچه باعث خنده می‌شود این است که آنچه انتظارش را داشته‌ایم نقش بر آب شده است. «شوخ» در لغت یعنی «چرک». شما یادتان نمی‌آید قدیم‌ها در حمام فردی بود که اسمش دلاک بود. او وظیفه داشت با کیسه‌ی حمام، چرک و آلودگی را به همراه یک لایه‌ی پوست از روی بدن افراد بِکند، بگذارد کف دستشان. شوخی در اصطلاح عیب و آلودگی را به روی طرف آوردن است. شوخی‌ها دو دسته‌اند: لفظی (کلامی) و غیرلفظی و عملی. شوخی‌های کلامی و لفظی بیشتر جنبه بازی با کلمات دارند و لازمه آن تسلط طنزنویس بر کلمات و معانی ظریف و دقیق آن است. دستکاری بامزه اسامی از این دسته است؛ البته به شرط اینکه اسامی کاملاً مشهور و شناخته شده باشند. اگر اسامی اشخاص باشد در هجو و هزل کار برد دارند؛ اما اگر غیر این باشد کاربرد آن اخلاقی‌تر است؛ مثل پرایدو... و فیس‌بوق ... . سال‌ها پیش مطلبی نوشتم به اسم «شاخستاگرام» با نقطه کانونی شاخ‌های اینستاگرام. مطلبی هم نوشتم در نقد آپارتمان‌نشینی با تم غارنشینی. اسم متن هم «سلسله‌ی غاپارتمانیان» بود. دستکاری بامزه کلمات باید به حدی باشد که معنا را برساند و مخاطب متوجه شوخی بشود. @namakdooon 🌱 @ghalamdar
برش‌هایی از سرمقاله «آگاهی از ناآگاهی»؛ نخستین کارکرد الهیات انقلاب اسلامی ✍علی اسفندیار (دبیر هیئت تحریریه فکرت) ✂️📑 کار مهم انقلاب اسلامی، کلید زدن فرایند موقعیت‌یابی و زمانه‌شناسی ملت ایران بوده و این‌که «فهم ظلم‌بودنِ ظلم کلان»، «فهم فقر‌ بودنِ فقر سیاسی» و «آگاهی از درد ناآگاهی» را وارد ادبیات فرهنگی کشور کرده است. ✂️📑 قیام فرهنگی از قم، نهضت اسلامی در کشور و ثبات سیاسی در تهران؛ سه مرحله‌‌ی تاریخ‌ساز برای کشور است. ✂️📑 مکتب انتقادی قم را می‌توان کانون شکل‌گیری «فهم موقعیت تاریخی ایرانیان» و دستاورد پنهان و بی‌نظیر امام راحل در سال‌های پایانی طاغوت دانست؛ دستاوردی که با تنویر افکار عمومی و آغاز زدودن «ستمِ شناختی»، کارکرد اصیل علمای بیدار شیعه را به نمایش گذاشته است. ✂️📑 عمر انقلاب اسلامی را باید در دوگانه عمر فرهنگی و عمر سیاسی بازخوانی کرد. اگر امروزه چهل‌و‌چهارمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی را قدر می‌دانیم، عمر فرهنگی انقلاب را نیز نباید نادیده گرفت که از سال‌های ۴۱_۴۲ با عبور از فرایندهای شناختی، آرام آرام به بار نشسته و انقلابی قلبی را بر پایه فهم انسان، خودآگاهی و خودشناسی ملی رقم زده است. ✂️📑 کار مهم انقلاب اسلامی، کلید زدن فرایند موقعیت‌یابی و زمانه‌شناسی ملت ایران بوده و این‌که «فهم ظلم‌بودنِ ظلم کلان»، «فهم فقر‌ بودنِ فقر سیاسی» و «آگاهی از درد ناآگاهی» را وارد ادبیات فرهنگی کشور کرده است؛ اگر ظلم‌بودنِ دستگاه ستم‌شاهی، در لایه‌های ذهنی مردم آن هم در مدت بیش از پانزده سال به مرحله «باور» نمی‌رسید، انقلاب مردم در مواجهه با جریان طاغوتی_آمریکایی با هیجان کاذب و بی‌جانی روبه‌رو می‌شد. ✂️📑 دوران پیشا انقلاب را می‌توان دوران افول تحریم ایرانیان از فهم موقعیت فردی، اجتماعی و تاریخی و آغاز شکل‌گیری «الهیات انقلاب اسلامی» دانست؛ از این رو امام راحل جامعه‌ی زمان ستم‌شاهی را از بی‌حسی و سِرشدگی خارج کرد و کشور، متناسب با فرایندهای آرام تولید فرهنگ، از اتمسفر ضدِشناختی و جهل‌زا به فضای جهل‌زدا و معرفت‌افزا انتقال یافته است. ✂️📑 بازخوانی سخنان امام راحل نشان می‌دهد بزرگ‌ترین دستاورد پیام‌های امام از ۴۱ تا ۵۷ شمسی، تغییر نگرش مردم به موقعیت خود است. اگر «فهم موقعیت» اتفاق نمی‌افتاد، فهم زمانه و موقعیت‌های تاریخی بزرگ‌تر همچون پیروزی انقلاب رخ نمی‌نمود. 👇 @howzavian 👇 http://fekrat.net/%d8%a2%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d9%86%d8%a7%d8%a2%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c%d8%9b-%d9%86%d8%ae%d8%b3%d8%aa%db%8c%d9%86-%da%a9%d8%a7%d8%b1%da%a9%d8%b1%d8%af-%d8%a7%d9%84%d9%87/ 🌱 @ghalamdar
صلب شامخ ابوطالب سعید احمدی: درخت بی‎ریشه سایه نمی‎بخشد و سقف بی‎ستون کسی را پناه‎ نمی‎دهد. قوم و تبار بدون رئیس لایق نیز خوار و خرد و حقیر و سپس نابود می‎شود. «قریش» مهره‎ی مار نداشت که به چشم «عدنانیان» بزرگ و عزیز بیاید؛ بلکه مردان دانا و توانایی داشت که سفره‎ی ایمان و ذکاوت آنان از ابراهیم خلیل‎الرحمان تا محمد مصطفی گسترده بود. چنین نبود که حجاز و مکه، آش دهان‎سوز هیچ قدرت و سلطنتی نباشد. هجوم «بخت‎النصر» در ادوار ماضی و حمله‎ی «ابرهه» در روزگار نزدیک به ولادت پیامبر خدا فقط دو نمونه است که نشان می‎دهد سکونت‎گاه قریش نیز طعمه‎ای لذیذ برای طمع کشورگشایان شمالی و جنوبی بوده است. قدرت تشخیص و ذکاوت مهتران قوم بود که نمی‎گذاشت «بیت‎الله» و طواف‎کنندگان آن، لقمه‎ی چربِ خوف و خطرهای ویرانگر شوند. محمد از همین قوم برخاست و در میان همین ایل و تبار، قد کشید. اگر «عبدالمطلب» و «ابوطالب» در جایگاه رئیس قوم و بزرگ بنی‎هاشم سنجیده و پخته عمل نمی‎کردند قریش نام بلند «نضربن کنانه» را در خواب هم نمی‎دید؛ چه رسد به اجتماع و هم‎گرایی در قالب قومی بزرگ و مقتدر. بالاتر از آن اگر نیا و عموی محمد سایه و پناه دلکش و امنی نبودند، اکنون مناره‎ای برای اذان و مسلمانی برای طواف وجود نداشت؛ چه رسد به جمعیت انبوه باورمندان به اسلام و قرآن در سراسر گیتی. اگر وصی عبدالمطلب نبود ما مسلمان دست کدام پیامبر بودیم که بخواهیم از اسلام یا شرک سخن بگوییم؟ مگر فرزند عبدالله در کودکی دست حمایت پدر و سپس آغوش پرمهر مادر را از دست نداد؟ یک در هزار تخیل کنیم پدربزرگ یا عموی او یتیم‎نواز نبودند یا در مراقبت و حمایت از آخرین امید موحدان کم می‎گذاشتند و کوتاه می‎آمدند. فرض کنیم حامیان بزرگ‌ بازمانده‎ی عبدالله بازمی‎ماندند و در سخت‎ترین شرایط، تسلیم طغیان و عصیان مشرکان می‎شدند، آیا کفر و ایمان یا شرک و اسلامی می‎ماند که حرف داغ، و تیتر زرد برای قلم و بیان عده‎ای شود که بخواهند با شک و یقین، یکی را غسل ایمان بدهند و دیگری را در گور کفر بخوابانند؟ درباره‎ی کسانی همچون ابوطالب و خدیجه، سند نقل، حجت نیست باید بر مسند عقل تکیه زد و کلاه وجدان و انصاف را قاضی کرد. ابولهب عمو بود، ابوطالب هم. گیریم ابولهب جای پدر (عبدالمطلب) می‎نشست یا ابوطالب به جای فرزند برادر، سنگ همان عموی عنود خمود و جامدمغز او را بر سینه می‎زد، آیا نور اسلام فراتر از غار حرا هم می‎تابید؟ نشان به آن نشان که ابولهب، وقتی ریاست یافت، پیامبر دیگر امنیت جانی در مکه نداشت. طوایف قریش زیر لوای تأیید و قبای گشاد همان دستان بریده و نفرین‎شده‎ی قرآن، «لیلة‎المبیت» را به راه انداختند. حتی همان شب هم فرزند ابوطالب، در بستر پیامبر خوابید و همچون پدر، جان گرامی خود را سپر وجود مردی کرد که چشم جهانی نگرانش بود. بزرگی یک قوم به گرز گران نیست. انبوهی از صفات و خصائل عالی باید در تن و جان تو بنشیند تا به قاعده‎ و قامت کوهی ستبر و دژی نفوذناپذیر درآیی و یک امت بتوانند با خاطری آسوده بر تو تکیه کنند و به تو پناه بیاورند. ابوطالب نه در حمایت از محمدبن عبدالله، بلکه در دفاع از «محمد رسول‎الله» هم نیزه‎ی نرم میان دو دست داشت هم شمشیر سخت. او هر دو حربه را به سوی کسانی گرفت که می‎خواستند محمد را از هدایت بنی‎آدم بگیرند. «میمیه» و «لامیه» می‎سرود، تیغ تیز هم می‎کشید و شعار «یا معشر قریش! ابغی محمدا» سر می‎داد. خود را از چشم می‎انداخت تا چشمه‎ی وحی بجوشد. اگر عبدالمطلب و ابوطالب و خدیجه نبودند برخی به شوق و عشق کدام خلیفه برای کدام پیامبر پوستین وارونه می‎پوشیدند؟ کسانی به «ایمان ابوطالب» کافرند که گوهر عقل خود را کف دست گمشدگان لب دریا گذاشته‎ باشند. این نکته‌ را کی و کجا باید گفت که جدال بر سر ایمان و کفرِ آن پشت و پناه محکم رسول‎الله از ولادت تا شعب ابوطالب، سر از «احقاد البدریه و حنینیه» نیز در می‎آورد؛ زیرا ابوطالب پیش از آنکه پیامبر را ترک بگوید از «صلب شامخ» خود فرزندانی را به یادگار گذاشت که پا‌به‌پای پیامبر و شانه‌به‌شانه‎ی او راه می‎رفتند و سر و جان می‎باختند. «علی‎بن ابی‎طالب» حجت آشکار این جانبازی بی‎مانند است. او از دعوت عشیره و لیلة‎المبیت تا بدر و خندق و احد و خیبر، تا غسل و تدفین، چشم از رسول مهربانی بر نداشت. علمدار سپاه اسلام سنگ‎های ریز و درشت جلو پای نور هدایت را با «ذوالفقار» برچید و پرچم اسلام را بر ولادتگاه خود (کعبه) برافراشت. او نگذاشت اضلاع مثلث کینه و کفر و شرک، جهانی را از شعاع تابان «وحی» و «توحید» محروم کند؛ اگرچه بازماندگان همان اضلاع، در خط «نفاق»، به ترور شخصیت در اتهام‎زنی به پدر او (ابوطالب) یا قتل نفس فرزندان او در کربلا رو بیاورند. ابوطالب و فرزندان او «مبارزترین مرد میدان» تاریخ اسلام‎اند. کسانی به «ایمان ابوطالب» کافرند که گوهر عقل خود را کف دست گمشدگان لب دریا گذاشته‎اند.​
رقص در شعله‌ی عشق تو می‌زنم حسین... برشی از یادداشت پروای پروانگی سعید احمدی: همه‎ی آنات و لحظات آغازی دارند و انجامی، ایجادی و اعدامی، بودی و نبودی؛ لیکن یگانه خاکی که الی‌الابد در زمین دم و بازدم دارد و تنها هوایی که در آسمان نفس حق می‌بخشد، نبض پیاپی دارد، حیات جاویدان می‌دهد و البته جگر شیر دارد، تربت عجیب و اعجازآمیز کرب‌و‌بلا است. این خاک نامیرا. این خون جاری. این زمان بی‌گذر. این تپش دمادم. این خیمه‌ی همیشه سرپا. این بیرق دائم‌الاهتزاز. این علم باشکوه. این چند سر و گردن از همه بالاتر. این حق همیشه حق. به خودم می‎نگرم. این هم منم. آدمی‌زاده‌ای برآمده از گل خشک. گوشت و خون و استخوانی برای فنا. نفسی برای خفگی. چشمی برای خفتن و مردن. نامی برای فراموشی. این منم؛ افتاده در گرداب مکنده و کشنده‎ی مرور زمان. عاجزانه‌ دست و پا می‎زنم. دادخواهانه‌ فریاد می‎کشم. ای کشتی نجات فراموش‌شدگان! ای جاودانگی‌بخش به فنارفته‌ها! زمان بر مدار تو می‌چرخد. زمین بر محور تو گهواره‎ی امن حیات من و ماست. مرا از زمین برکن. از زمان بیرون ببر. پایم را، قلبم را، روحم را پروای پروانگی بده و هستی مرا در هیمان حب‎الحسین جاودانگی ببخش. 🌱 @ghalamdar
مساحت کنونی کشور ایران، ۱٫۶۴۸٫۱۹۵ کیلومتر مربع است که طبق برخی برآوردها، در دویست سال گذشته بیش از سه میلیون کیلومتر مربع از آن به تاراج رفته است. آزادی خرمشهر در سوم خرداد ۱۳۶۱ پایانی قطعی بر دوران‌های خاک دادن و زمان خریدن است. 🌱 @ghalamdar
سایه‌های عصرگاهی عمرم دارند قد می‌کشند؛ اما من همچنان رو به مشرق جهان قدم برمی‌دارم.
🌱 @ghalamdar
هنوز زنده‌ایم و نفس می‌کشیم. شنبه‌ها روز خاصی نیستند؛ جز این‌که ما را تکرار می‌کنند؛ صدای‌مان را، نگاه‌مان را، رفت و آمدهای‌مان را و دو_دو زدن‌های‌مان را برای روزهای نیامده؛ اما باز هم تکراری. تغییر و تازگی را باید از خودمان آغاز کنیم؛ نه از شب و روزهایی که بر ما می‌گذرند. 🌱 @ghalamdar
سلام فردا! تو هم آمدی. خداحافظ دیروز! تو هم رفتی. پس امروز کی می‌آید تا احوالش را بپرسم؟ 🌱 @ghalamdar
می‌گویند جغد شوم است. شاید برای همین ته دل ما با این پرنده‌‌ی زیبا و عجیب، صاف نشود. 🦉🦉🦉 🦉 مردم عادت دارند برای آنان که «پرواز در تاریکی» را بلدند همیشه حرف دربیاورند. 🌱 @ghalamdar
بزرگی و کوچکی غم آدمی به اندازه‌ی وسعت روح و قد و قواره‌ی شعور اوست. 🌱 @ghalamdar
از وقت و روز و فصل، عصر و جمعه و پاییز دلتنگند … و بی تو من مانند عصر جمعه‌ی پاییز دلتنگم 🌱 @ghalamdar
چه سرنوشت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود 🌱 @ghalamdar
زنده‌تر از تو کسی‌ نیست، چرا گریه‌ کنیم؟ مرگ‌مان‌ باد و مباد آن‌ که‌ تو را گریه‌ کنیم هفت‌ پشتِ عطش‌ از نام‌ زلالت‌ لرزید ما که‌ باشیم‌ که‌ در سوگ شما گریه‌ کنیم؟ رفتنت‌ آینه‎ی‌ آمدنت‌ بود، ببخش‌ شب‌ میلادِ تو تلخ‌ است‌ که‌ ما گریه‌ کنیم ما به‌ جسم‌ شهدا گریه‌ نکردیم، مگر می‌توانیم‌ به‌ جان‌ شهدا گریه‌ کنیم؟ گوش‌ِ جان‌ باز به‌ فتوای‌ تو داریم، بگو با چنین‌ حال‌ بمیریم‌ و یا گریه‌ کنیم؟ ای‌ تو با لهجه‎ی خورشید سراینده‎ی‌ ما ما تو را با چه‌ زبانی‌ به‌ خدا گریه‌ کنیم؟ آسمانا! همه‌ ابریم گره‌ خورده‌ به‌هم‌ سر به‌ دامانِ‌ کدام‌ عقده‌‌گشا گریه‌ کنیم؟ باغبانا! ز تو و چشم‌ِ تو آموخته‌ایم‌ که‌ به‌ جان‌تشنگیِ‌ باغچه‌ها گریه‌ کنیم 🌱 @ghalamdar
جلال‌الدین محمد بلخی (مولوی، قرن ۷ ه.ق)، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۳۳ چونک گل بگذشت و گلشن شد خراب بوی گل را از که یابیم از گلاب چون خدا اندر نیاید در عیان نایب حق‌اند این پیغامبران نه غلط گفتم که نایب با منوب گر دو پنداری قبیح آید نه خوب نه دو باشد تا توی صورت‌پرست پیش او یک گشت کز صورت برست چون به صورت بنگری چشم تو دوست تو به نورش در نگر کز چشم رست نور هر دو چشم نتوان فرق کرد چونک در نورش نظر انداخت مرد ده چراغ ار حاضر آید در مکان هر یکی باشد به‌صورت غیر آن فرق نتوان کرد نور هر یکی چون به نورش روی آری بی‌شکی گر تو صد سیب و صد آبی بشمری صد نماند یک شود چون بفشری در معانی قسمت و اعداد نیست در معانی تجزیه و افراد نیست اتحاد یار با یاران خوشست پای معنا گیر صورت سرکشست صورت سرکش گدازان کن برنج تا ببینی زیر او وحدت چو گنج ور تو نگدازی عنایت‌های او خود گدازد ای دلم مولای او او نماید هم به دل‌ها خویش را او بدوزد خرقه‌ی درویش را منبسط بودیم یک جوهر همه بی‌سر و بی‌پا بدیم آن سر همه یک گهر بودیم همچون آفتاب بی گره بودیم و صافی همچو آب چون به‌صورت آمد آن نور سره شد عدد چون سایه‌های کنگره گنگره ویران کنید از منجنیق تا رود فرق از میان این فریق شرح این را گفتمی من از مری لیک ترسم تا نلغزد خاطری نکته‌ها چون تیغ پولادست تیز گر نداری تو سپر وا پس گریز پیش این الماس بی اسپر میا کز بریدن تیغ را نبود حیا زین سبب من تیغ کردم در غلاف تا که کژخوانی نخواند برخلاف 🌱 @ghalamdar
درب یا در؟ کدام واژه درست است؟ «در» فارسی است؛ به معنای چیزی که با آهن یا چوب و مانند آن‌ها برای ورودی مکان‌هایی همچون خانه می‌سازند و در آنجا نصب می‌کنند. «درب» عربی است به معنای دروازه، راه و در بزرگ و فراخ. جمع آن دروب است. در، مفرد و جمع آن درها درب مفرد و جمع آن دروب 🌱 @ghalamdar
سنایی غزنوی (محمد بن مجدود بن آدم، قرن پنجم و ششم) هر جا که روضه‌ایست وردیست هر جا که ناله‌ایست دردیست گیتی همه سربه‌سر کلوخی ست قسم تو از آن کلوخ، گردیست هر کز [هر که از] تو به خرقه‌ای فزونست کم گوی که بختیار مردیست 🌱 @ghalamdar
بهبود یا بهبودی؟ کدام درست است؟ بهبود مصدر مرکب به معنای خوب‌بودن و تندرستی است و به «ی» نیاز ندارد. کاربرد درست «بهبود» است. 🌱 @ghalamdar
روزی‌ روزگاری، ادبیات زینت علم بود و در خدمت آن؛ اما اندک‌اندک عیب کار روشن شد و اکنون «ادبیات‌زدایی» از آثار علمی، اهمیت فراوان یافته است. این هوشیاری را باید غنیمت شمرد؛ اما عده‌ای به این بهانه که در متن علمی نباید ادب‌ورزی کرد، از آن سوی بام افتاده‌اند و هیچ ترتیبی و آدابی را تن نمی‌دهند. این گروه، آراستگی کلام را هم از مقوله‌ی ادبیات پنداشته‌اند و به این بهانه «نازیبانویسی» را حُسن می‌شمارند؛ اما باید بدانیم که «زبان آراسته» نیز از جنس زبان است؛ نه از سنخ ادبیات. متن کامل در کانال تخصصی قلم https://eitaa.com/ghalamdar 🌱 @ghalamdar
زبان ادبی چند سالی است که مخالفت با «زبان ادبی در مقالات علمی»، مد شده است و هرکس به هر مناسبتی درباره‌ی آن اظهارنظر می‌کند. کسانی که بر زبان علمی غیرت می‌ورزند، خواستار مرزبندی آن با زبان ادبی‌اند. در نظر این گروه، «نگارش علمی» یعنی پرهیز از بازی‌کردن با احساسات خواننده و کوشیدن در پاکیزگی زبان از آرایه‌ها و آویزه‌های ادبی. حق هم همین است. آب چشمه در کوزه‌ی گلین گواراتر است تا در جام زرین و گرسنه را نان و پنیر باید نه نقل و نبات. تا اینجا سخنی نیست. سخن این است که زبان ادبی چیست که باید از آن در نوشته‌های علمی پرهیخت؟ روزی‌ روزگاری، ادبیات زینت علم بود و در خدمت آن؛ اما اندک‌اندک عیب کار روشن شد و اکنون «
ادبیات‌زدایی
»
 از آثار علمی، اهمیت فراوان یافته است. این هوشیاری را باید غنیمت شمرد؛ اما عده‌ای به این بهانه که در متن علمی نباید ادب‌ورزی کرد، از آن سوی بام افتاده‌اند و هیچ ترتیبی و آدابی را تن نمی‌دهند. این گروه، آراستگی کلام را هم از مقوله‌ی ادبیات پنداشته‌اند و به این بهانه 
«نازیبانویسی»
 را حُسن می‌شمارند؛ اما باید بدانیم که 
«زبان آراسته»
 نیز از جنس زبان است؛ نه از سنخ ادبیات. تشبیه و استعاره و تصویرپردازی و حتی جناس و سجع، زبان را ادبی نمی‌کند. ویژگی‌های مهم و مقوّم زبان ادبی، «مبالغه»، «کلی‌گویی»، «آشنایی‌زدایی» و «آرایه‌پردازی‌‌ به‌جای تحلیل و استدلال» است. هر زبانی که در آن 
«مبالغه»
 باشد یا 
«آرایه»
 را جایگزین دلیل کند، ادبی است؛ البته غیبت دلیل، همیشه به‌معنای غلط‌بودن مدعا نیست. بسا نوشته‌هایی که در آن‌ها هیچ خبری از ادبیت و زیبایی نیست؛ اما به‌دلیل مبالغات یا استدلال‌گریزی یا خالی‌بودن از تحلیل علمی، شعر منثورند. نیز ممکن است کسی نوشته‌ی خود را از تصویر و آرایه بیاکند؛ اما پا از گلیم استدلال یا تحلیل درازتر نکند. این زبان، ادبی نیست؛ اگرچه سرشار از زیبایی و آرایه‌پردازی باشد. جمله‌ی «من تو را دوست می‌دارم»، آراسته‌تر از جمله‌ی «من تو را دوست دارم» است؛ اما جمله‌ی ادبی نیست؛ چون در آن اولاً مبالغه‌ای نیست و ثانیاً سخنی نیست که اقتضای دلیل یا تحلیل داشته باشد؛ اما اگر کسی از سر مبالغه یا به‌گزاف، به دیگری گفت: «من تو را می‌پرستم»، جمله‌ی ادبی گفته است؛ اگرچه در آن هیچ سجع و جناس و آرایه‌ای نیست. 🌱 @ghalamdar
هاتف اصفهانی (سید احمد حسینی، قرن ۱۲ ه.ق)، دیوان اشعار. جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا؟ ذره است این، آفتاب است، آن کجا و این کجا؟ دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبه‌ای ورنه پای ما کجا وین راه بی‌پایان کجا؟ ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا؟ جسم غم‌فرسود من چون آورد تاب فراق؟ این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا؟ در لب یار است آب زندگی در حیرتم خضر می‌رفت از پی سرچشمه‌ی حیوان کجا؟ چون جرس با ناله عمری شد که ره طی می‌کند تا رسد هاتف به گرد محمل جانان کجا؟ 🌱 @ghalamdar
به‌خاطر کاربرد «به‌خاطر» در معنای «به‌علت، به‌دلیل، به‌سبب و برای» نادرست است. خاطر یعنی ذهن و خیال؛ بنابراین ترکیب به‌خاطر معنای درستی نمی‌دهد. جمله‌ی غلط: «او به‌خاطر احیای ارزش‌های الهی قیام کرد». او به‌ذهن احیای... . جمله‌ی درست: «او برای احیای ارزش‌های الهی قیام کرد». 🌱 @ghalamdar