#نهج_البلاغه
#توصیه_های_پدرانه | ۱۳
📜 متن : وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لاََتَتْکَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ سُلْطَانِهِ وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ وَ لَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لاَ یُضَادُّهُ فِی مُلْکِهِ أَحَدٌ وَ لاَ یَزُولُ أَبَداً وَ لَمْ یَزَلْ.
أَوَّلٌ قَبْلَ الاَْشْیَاءِ بِلاَ أَوَّلِیَّة وَ آخِرٌ بَعْدَ الاَْشْیَاءِ بِلاَ نِهَایَة.
عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِیَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْب أَوْ بَصَر.
فَإِذَا عَرَفْتَ ذَلِکَ فَافْعَلْ کَمَا یَنْبَغِی لِمِثْلِکَ أَنْ یَفْعَلَهُ فِی صِغَرِ خَطَرِهِ، وَ قِلَّةِ مَقْدِرَتِهِ وَ کَثْرَةِ عَجْزِهِ و عَظِیمِ حَاجَتِهِ إِلَى رَبِّهِ فِی طَلَبِ طَاعَتِهِ، وَ الْخَشْیَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ وَ الشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ: فَإِنَّهُ لَمْ یَأْمُرْکَ إِلاَّ بِحَسَن، وَ لَمْ یَنْهَکَ إِلاَّ عَنْ قَبِیح.
╭───
│ 🌐 @Mabaheeth
╰──────────
🗞️ #ترجمه_نامه۳۱ :
↓↓↓↓↓↓
📄 ... پسرم! بدان اگر پروردگارت شريکى داشت، رسولان او به سوى تو مى آمدند و آثار مُلک و قدرتش را مى ديدى و افعال و صفاتش را مى شناختى; ولى او خداوندى يگانه است همان گونه که خودش را به اين صفت توصيف کرده است.
هيچ کَس در ملک و مملکتش با او ضديت نمى کند و هرگز زايل نخواهد شد و همواره بوده است. او سرسلسله هستى است بى آنکه آغازى داشته باشد و آخرين آنهاست بى آنکه پايانى برايش تصور شود.
بزرگ تر از آن است که ربوبيتش در احاطه فکر يا چشم قرار گيرد.
حال که اين حقيقت را شناختى، در عمل بکوش آن چنان که سزاوارِ مانند توست از نظر کوچکى قدر و منزلت و کمى قدرت و فزونى عجز و نياز شديدت به پروردگارت.
در راه اطاعتش بکوش، از عقوبتش برحذر باش و از خشمش بيمناک؛ زيرا او تو را جز به نيکى امر نکرده و جز از قبيح و زشتى باز نداشته است.
╭───
│ 🌐 @Mabaheeth
╰──────────
ایمان به یکتایى او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امام(علیه السلام) در این بخش از وصیّت نامه خود به سراغ یکى از دلایل توحید مى رود، همان توحیدى که پایه اصلى تمام دین و رکن رکین آن است; مى فرماید: «پسرم بدان اگر پروردگارت شریکى داشت، رسولان او به سوى تو مى آمدند و آثار ملک و قدرتش را مى دیدى و افعال و صفاتش را مى شناختى»; (وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لاََتَتْکَ رُسُلُهُ، وَ لَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ وَ سُلْطَانِهِ، وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ).
امام(علیه السلام) در یک نگاه براى نفى شریک و همتا براى خداوند به سه امر استدلال مى کند:
نخست اینکه اگر خدا شریک و همتایى مى داشت حتماً حکیم بود و خداوندِ حکیم باید بندگان را از وجود خویش آگاه سازد و اوامر و نواهیش را توسط پیامبران خویش به گوش آنها برساند در حالى که ما مى بینیم تمام انبیا، بشر را به سوى خداى واحد دعوت کرده اند; آیات قرآن و متون کتب آسمانى گواه این مطلب است.
از سوى دیگر اگر پروردگارِ دیگرى وجود داشت باید آثار ملک و قدرت و سلطان او در جهان نمایان گردد در حالى که هر چه در این عالم بیشتر دقت مى کنیم به وحدت آن آشناتر مى شویم.
جهان مجموعه واحدى است با قوانین یکسان که بر سر تا سر آن حکومت مى کند و این وحدت که از ساختمان اتم ها گرفته تا کهکشان هاى عظیم همه تحت قانون واحدى به حیات خود ادامه مى دهند، دلیل بر یکتایى آفریدگار و یگانگى خداست.
آن گاه امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به هفت وصف از صفات خداوند اشاره مى کند:
نخست مى فرماید: «ولى او خداوند یگانه است، همان گونه که خودش را به این صفت توصیف کرده است»; (وَ لَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ).
این وصف نتیجه استدلالى است که امام(علیه السلام) قبلاً بیان فرمود که اگر پروردگار و معبود دیگرى بود، فرستادگان او به سراغ تو مى آمدند و آثار ملک و سلطانش را در همه جا مى دیدى و افعال و صفاتش را در جبین موجودات مشاهده مى کردى و چون چنین نیست نتیجه مى گیریم که او خداوندى است یکتا.
اضافه بر این در قرآن مجید نیز بارها خودش را به یکتایى توصیف کرده که نمونه بارز آن سوره توحید است و از آنجا که او صادق است و کذب و دروغ که نتیجه نیاز و عجز و هواپرستى است در ذات او راه ندارد؛ بنابراین مى توانیم در این وصف و سایر صفاتش، بر دلیل سمعى; یعنى آیات و روایات قطعى تکیه کنیم.
در دومین وصف مى فرماید: «هیچ کَس در ملک و مملکتش با او ضدیت نمى کند»; (لاَ یُضَادُّهُ فِی مُلْکِهِ أَحَدٌ).
این همان توحید در حاکمیّت است که یکى از شاخه هاى توحید افعالى است; مالک یکى است و حاکم یکى.
دلیل آن هم روشن است؛ زیرا وقتى بپذیریم خالق اوست طبعاً مالک و حاکم جز او نمى تواند باشد.
آن هم خالقیت مستمر، چرا که مى دانیم خلقتش دائمى است; یعنى ما لحظه به لحظه آفریده مى شویم درست مانند نور چراغ 💡 که به منبع مولّد برق 🔌 ارتباط دارد و اگر یک لحظه رابطه اش قطع شود خاموش مى گردد.
آرى او همه روز خالق است و همواره حاکم و مالک.
آن گاه در بیان سومین و چهارمین وصف مى افزاید: «و هرگز زایل نخواهد شد و همواره بوده است»; (وَ لاَ یَزُولُ أَبَداً وَ لَمْ یَزَلْ).
دلیل اینها روشن است؛ زیرا مى دانیم او واجب الوجود است، واجب الوجود حقیقتى است که به تعبیر ساده، وجود او از ذاتش مى جوشد؛ بنابراین چنین وجودى ازلى است و باید ابدى باشد.
موجودى حادث است که وجودش از خود او نبوده و از بیرون آمده; موجودى فانى مى شود که وجودش از درون ذاتش نبوده و از خارج ذاتش به او رسیده باشد.
بنابراین پنجمین و ششمین وصف را هم مى توان از اینجا نتیجه گرفت که مى فرماید: «او سرسلسله هستى است بى آنکه آغازى داشته باشد و آخرین آنها است بى آنکه پایانى برایش تصور شود»; (أَوَّلٌ قَبْلَ الاَْشْیَاءِ بِلاَ أَوَّلِیَّة، وَ آخِرٌ بَعْدَ الاَْشْیَاءِ بِلاَ نِهَایَة).
این دو وصف نیز از لوازم ازلیت و #ابدیت ذات پاک اوست که آن هم نتیجه واجب الوجود بودن او است.
در هفتمین وصف که آخرین وصفى است که امام(علیه السلام) در اینجا بیان کرده و مى فرماید: «بزرگ تر از آن است که ربوبیتش در احاطه فکر یا چشم قرار گیرد»; (عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِیَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْب أَوْ بَصَر).
دلیل آن هم روشن است; ربوبیت او از ازل شروع شده و تا ابد ادامه دارد و همه عالم هستى را با مرزها و حدود ناشناخته اش در بر مى گیرد؛ بنابراین چنین ربوبیت گسترده اى را نه با چشم مى توان مشاهده کرد و نه در فکر انسان مى گنجد؛ زیرا ربوبیتش نامحدود است و نامحدود در فکر محدود انسان نخواهد گنجید.
امام(علیه السلام) بعد از بیان عظمت خداوند و یگانگى و ازلیت و ابدیت و احاطه ربوبیت او بر جمیع عالم، در ادامه سخن، فرزندش را مخاطب ساخته و او را به کوچکى و ناتوانیش و نیازهاى فراوانش در برابر خداوند توجّه مى دهد مى فرماید: «حال که این حقیقت را شناختى، در عمل بکوش آن چنان که سزاوارِ مانند توست از نظر کوچکى قدر و منزلت و کمى قدرت و فزونى عجز و نیاز شدیدت به پروردگارت»; (فَإِذَا عَرَفْتَ ذَلِکَ فَافْعَلْ کَمَا یَنْبَغِی لِمِثْلِکَ أَنْ یَفْعَلَهُ فِی صِغَرِ خَطَرِهِ(۱)، وَقِلَّةِ مَقْدِرَتِهِ وَکَثْرَةِ عَجْزِهِ، و عَظِیمِ حَاجَتِهِ إِلَى رَبِّهِ).
چهار وصفى را که امام(علیه السلام) براى فرزندش بر شمرده اوصافى است درباره همه انسانها; همه در پیشگاه خداوند کوچک اند و قدرتشان ناچیز و عجزشان فراوان و نیازشان به پروردگارشان زیاد.
مشروط بر اینکه انسان، خویشتن را بشناسد و به خود فراموشى گرفتار نگردد که در این صورت از طریق بندگى خارج نخواهد شد و گام در طریق طغیان نخواهد گذاشت.
آرى شناخت عظمت خدا و معرفت به کوچکى خویش در برابر او سرچشمه عبودیت و بندگى است و فراموشى آن سرآغاز طغیان و ظلم و بیدادگرى است.
قرآن مجید مى فرماید: «(وَلا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون); وهمچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند نیز آنها را به «خودفراموشى» گرفتار کرد; آنها گناهکارانند».(۲) آن گاه امام(علیه السلام) راه را به فرزند دلبندش نشان مى دهد که انجام اعمال شایسته چگونه است، مى فرماید: «در راه اطاعتش بکوش، از عقوبتش ترسان باش و از خشمش بیمناک، زیرا او تو را جز به نیکى امر نکرده و جز از قبیح و زشتى باز نداشته است»; (فِی طَلَبِ طَاعَتِهِ، وَالْخَشْیَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ، وَالشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ: فَإِنَّهُ لَمْ یَأْمُرْکَ إِلاَّ بِحَسَن، وَلَمْ یَنْهَکَ إِلاَّ عَنْ قَبِیح).
امام(علیه السلام) در اینجا عمل شایسته را در سه چیز خلاصه کرده است: اطاعت و فرمان، ترس از عقوبت و اشفاق از خشم او.
بدیهى است که خشیت و اشفاق در برابر عقوبت و خشم پروردگار، انگیزه طاعت است، بنابراین امام(علیه السلام) نخست به اطاعت پروردگار اشاره کرده و سپس بر انگیزه هاى آن تأکید ورزیده است و تفاوت خشیت و اشفاق همان گونه که قبلاً اشاره شد در این است که خشیت به معناى خوف و ترس ولى شفقت و اشفاق ترس آمیخته با امید است، بنابراین ترس از عقوبت خداوند، همچون ترس از حادثه وحشتناک ناامید کننده نیست، بلکه ترسى آمیخته با امید به لطف و عطوفت و کرم پروردگار است.
جمله «فَإِنَّهُ لَمْ یَأْمُرْکَ ...» اشاره به این است: گمان نبر اطاعت تو از پروردگار چیزى بر جاه و جلال او مى افزاید یا خداوند نیازى به آن دارد.
به عکس تو نیازمند به آنى، زیرا تو را به نیکى هایى که مایه سعادت توست امر فرموده و از قبایح و زشتى هایى که تو را به بدبختى و شقاوت مى کشاند نهى کرده است.
این جمله دلیل روشنى بر حسن و قبح عقلى است که متأسّفانه جمعى از مسلمانان که از مکتب اهل بیت و تمسک به کتاب و عترت دور مانده اند با آن به مخالفت برخواسته اند و مسأله اى بدیهى عقلى را به سبب انگیزه هاى نادرست انکار کرده اند.
نکته ها ۱.
رابطه جهان بینى و ایدئولوژى امام(علیه السلام) در این بخش از نامه بعد از بیان یک سلسله حقایق در مورد خداوند و بیان چندى از صفات او و بیان عجز، ضعف و ناتوانى انسان، نتیجه مى گیرد که باید او را آن گونه که شایسته است عبادت کرد.
این بدان معناست که وظایف ما پیوندى تنگاتنگ با واقعیّت ها دارد; یعنى قوانین، همیشه از دل حقایق بیرون مى آید و بایدها و نبایدها زاییده هست ها و نیست هاست.
به عبارت دیگر، به دلیل شناخت و واقعیت هایى که در مورد غناى خداوند و احتیاج انسان است، لزوم عبادت نیز استنباط مى شود و این همان بحث مهمى است که مى گویند بین ایدئولوژى و جهان بینى ارتباط هست یا نه.
جهان بینى همان شناختِ واقعیت هاست و ایدئولوژى در اینجا اصطلاحاً به معناى احکام و قوانینى است که به عقیده ما از دل جهان بینى متولد مى شود.
از این رو شبهه کسانى که مى گویند: احکام امورى اعتبارى بوده و ارتباطى با واقعیت ها که امورى تکوینى است ندارد، بى اساس است و امام(علیه السلام) در این بخش از نامه قلم سرخ بطلان بر آن مى کشد، زیرا با جدایى این دو از یکدیگر، اعتبار احکام از میان مى رود.
حکم، زمانى ارزش دارد که با واقعیّت پیوند داشته باشد و این فلسفه احکام است که به آن اعتبار مى بخشد و این گره خوردن حکم با واقعیّت است که موجب تثبیت حکم مى شود.
احکام تعبدى نیز از این قانون مستثنا نیستند و همه احکام مطابق مصالح و مفاسد واقعى اند، هرچند گاهى ما فلسفه آنها را ندانیم، زیرا در غیر این صورت ترجیح بلا مرجح مى شد.
علماى شیعه همه بر این قول اتفاق دارند.
آیات قرآن و روایات نیز به این ارتباط تنگاتنگ میان احکام و واقعیت ها تصریح دارند.
در قرآن کریم در سوره مائده آمده است: «(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالاَْنْصابُ وَالاَْزْلامُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ * إِنَّما یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُّنْتَهُونَ); اى کسانى که ایمان آورده اید شراب و قمار و بت ها و ازلام (نوعى بخت آزمایى) پلید و از عمل شیطان است، از آن دورى کنید تا رستگار شوید * شیطان مى خواهد به وسیله شراب و قمار در میان شما عداوت و کینه ایجاد کند، و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد.
آیا (با این همه زیان و فساد، و با این نهى اکید) خوددارى خواهید کرد؟»(۳) خداوند متعال در این آیات بعد از آنکه مواردى از پلیدى هاى واقعى; مانند شراب و قمار را بیان مى کند و متذکر مى شود که آنها از عمل شیطان هستند، به بیان حکم آن مى پردازد و مؤمنان را از ارتکاب به آنها نهى مى کند سپس بار دیگر در بیان واقعیت ها به رستگارى انسان اشاره مى کند و اینکه عمل شیطان در واقع دشمنى، کینه و دورى از ذکر خدا و ترک نماز است.
در مورد روزه نیز فرموده اند: «صُومُوا تَصِحُّوا; روزه بگیرید جسم شما سالم مى شود»(۴) و در جاى دیگر به بیان فلسفه روزه پرداخته مى فرماید: (لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون).(۵) در حقیقت تمام روایاتى نیز که در باب علل الشرایع وارد شده، دلیل روشنى بر این مدعاست.
۲.
آغاز خلقت و دوام فیض همان گونه که از تعبیرات گویاى امام(علیه السلام) در این بخش از نامه روشن شد، ذات پاک خداوند سرآغاز همه چیز است بى آنکه آغازى و سرانجام همه چیز است بى آنکه پایانى داشته باشد.
از این معنا به ازلیت و ابدیت تعبیر مى شود.
در اینجا این سؤال پیش مى آید که آیا مخلوقات، حدوث زمانى دارند; یعنى زمانى بوده که خداوند بوده است و مخلوقى وجود نداشته؟ (البتّه تعبیر به زمان نیز از باب تسامح است، زیرا زمان خودش یا مخلوق است یا نتیجه حرکت در مخلوقات) آن گونه که آمده است: «کانَ اللهُ وَلَمْ یَکُنْ مَعَهُ شَىْءٌ»(۶) اگر چنین باشد مسأله دوامِ فیض زیر سؤال مى رود و مفهومش این است که زمانى بوده که خداوند فیاض فیضى نبخشیده است در حالى که مى دانیم فیض لازمه ذات پروردگار است و نبودنش نقصى محسوب مى شود.
پاسخ این سؤال آن است که جهان حدوث ذاتى دارد; یعنى اگر بگوییم همیشه مخلوقى وجود داشته، آن مخلوق هم مستند به ذات پاک او و وابسته به قدرت او بوده است نه اینکه واجب الوجود باشد، همان گونه که نور آفتاب وابسته به اوست و اگر همیشه خورشید باشد و همیشه نورافشانى کند باز هم خورشید اصل است و نورش فرع و وابسته به آن.
به تعبیر دیگر واژه «مع» در جمله «کانَ اللهُ وَلَمْ یَکُنْ مَعَهُ شَیءٌ» بیانگر این حقیقت است که خداوند در ازل بوده و با او و همراه و همتاى او (نه به وسیله او) چیزى وجود نداشته است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاورقی :
۱ . «خطر» در اينجا به معناى قدر و منزلت است.
۲ . حشر، آيه ۱۹.
۳ . مائده، آيه ۹۰ و ۹۱.
۴ . بحارالانوار، ج ۵۹، ص ۲۶۷، ح ۴۶.
۵ . بقره، آيه ۱۸۳.
۶ . بحارالانوار، ج ۵۴، ص ۲۳۸ .
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│📖 @feqh_ahkam
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
هدایت شده از مباحث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞️ سخنان #شنیدنی آیتالله #جوادی_آملی حفظه الله تعالی درباره استاد شهید #مرتضی_مطهری
@motahari_ir
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│📖 @feqh_ahkam
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
⎚ سیری در #سیره_ائمه_اطهار علیهم السلام | ۱
╭ ─━─━─• · · · · · ·
به عنوان مقدمه
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
یکی از موضوعاتی که خوب است در اطراف آن بحث و تحقیق شود، مقایسه روش سیدالشهداء علیهالسلام با سایر ائمه اطهار علیهمالسلام است.
در نظر بسیاری از مردم اینطور است که روش امام حسین علیهالسلام با سایر ائمه اطهار مثل روش امام حسن و امام سجاد و امام باقر و امام صادق و سایر ائمه و حتی روش امیرالمؤمنین متفاوت و مختلف است و مثل این است که مکتب امام حسین مخصوص به خود اوست و هیچ یک از ائمه دیگر تابع این مکتب و این روش نبودهاند و از روش و مکتب دیگری پیروی مینمودهاند، و این خود به خود عقده کور و اشکالی در دلها تولید میکند؛
بعلاوه ما باید بدانیم که در عمل چه نوع رفتار کنیم، باید تابع آن مکتب باشیم یا تابع این مکتب؟
برای اینکه موضوع بحث بهتر مشخص شود، عرض میکنم روشی که شیعه با آن روش شناخته شده و ائمه دین آن را مشخص کردهاند و از علامات و مختصات شیعه شناخته شده موضوع «تقیه» است، به طوری که کلمه «شیعه» و «تقیه» مثل «حاتم» و «جود» لازم و ملزوم یکدیگر شناخته شدهاند.
همه ائمه دین تقیه میکردهاند، حالا چطور شد که امام حسین علیه السلام در این میان تقیه نکرد و قیام نمود؟
اگر تقیه حق است چرا امام حسین تقیه نکرد و حال آنکه موجبات تقیه کاملاً برای امام حسین فراهم بود، و اگر تقیه حق نیست پس چرا سایر ائمه اطهار تقیه میکردهاند و به تقیه دستور میدادهاند؟
و بعلاوه، خود یک بحث اصولی است قطع نظر از اینکه روش ائمه با یکدیگر متفاوت است و یا یکی است.
فرض کنیم همه یک روش داشتهاند، همه تقیه میکردهاند و یا هیچ کدام تقیه نمیکردهاند، این خود یک بحث اصولی است که از جنبه کلامی و اصولی میتوان بحث کرد که اساساً تقیه میتواند حق باشد؟
و آیا با عقل و قرآن وفق میدهد و یا نمیدهد؟
این مطلب هم باید گفته شود که هرچند معروف و مشهور این است که تقیه از مختصات شیعه است و غیرشیعه قائل به تقیه نیست ولی این شهرت اساسی ندارد؛ در غیر شیعه هم تقیه هست.
این مسئله نیز مثل مسئله تحریف قرآن است که بعضی آن را از مختصات شیعه دانستهاند و حال آنکه اگر عدهای از شیعه قائل به تحریف قرآن هستند، از اهل سنت هم قائلند، عدد قائلین آنها کمتر از عدد قائلین شیعه نیست، و البته اگر همه علمای سنّی قائل به تحریف قرآن نیستند همه علمای شیعه نیز قائل به تحریف قرآن نیستند. این مطلب به عنوان مثال گفته شد؛ فعلاً وارد بحث تحریف قرآن نیستیم.
این مطلب را یک توسعه بیشتر هم میتوان داد که از موضوع رعایت تقیه وسیعتر باشد، و میشود گفت در بعضی امور دیگر هم در ابتدا بین سیرت و طریقه ائمه اطهار با یکدیگر تعارض و تناقض دیده میشود.
ممکن است مثلاً رسول اکرم صلی الله علیه و آله یک طور عمل کرده باشد و امیرالمؤمنین طور دیگر، و یا اینکه هر دو بزرگوار طوری عمل کرده باشند و امام باقر و امام صادق طوری دیگر.
این تعارضها و تناقضهای ظاهری زیاد دیده میشود، و به عنوان مثال بعضی را عرض خواهم کرد؛ و چون همه به عقیده ما معصومند و فعل همه آنها مانند قولشان حجت است پس ما در عمل چه کنیم؟
تابع کدام سیرت و کدام عمل باشیم؟
ما به دلیل اینکه امامت اهل بیت عصمت را پذیرفتهایم و سخنان آنها و افعال آنها را حجت میدانیم و معتقدیم رسول خدا ما را به آنها ارجاع فرموده است، از لحاظ آثار و مآثر دینی از اهل سنت و جماعت غنیتر هستیم، بیش از آنها حدیث و خبر داریم، بیش از آنها حکمتهای اخلاقی و اجتماعی داریم، بیش از آنها دعاهای پرارزش داریم که خود دعاها باب بزرگی است از معارف و تعلیمات اخلاقی و اجتماعی اسلام و باید مستقلاً در اطراف آن بحث شود.
آنها به اندازه ما سیرت ندارند و از این جهت نیز ما از آنها غنیتر هستیم.
لهذا کسانی که حساب کردهاند میگویند که تمام صحاح ستّه اهل تسنن به اندازه کتاب کافی ما حدیث ندارد. (چون در مدتها پیش بوده که دیدهایم و البته خودم این حساب و مقایسه را نکردهام، از قول دیگران نقل میکنم، الآن هم عدد و رقم این دو یادم نیست). اجمالاً آنچه به خاطرم مانده این است که کافی متجاوز از شانزده هزار حدیث دارد. این به نوبه خود یک افتخاری برای شیعه شُمرده شده و به همین دلیل شیعه خود را محتاج به قیاس و استحسان ندیده است و همیشه به این مطلب افتخار کرده است.
۲.
حال میخواهم عرض کنم همین چیزی که نقطه قوّت شیعه شمرده شده ممکن است باتوجه به اشکال بالا نقطه ضعف شیعه شمرده شود؛ گفته شود شیعه چون یک معصوم و یک پیشوا ندارد و چهارده پیشوا دارد و چون از هر یک از پیشواها راه و رسمهای مختلف نقل شده، در نتیجه یک نوع حیرت و یک نوع ضلالت و یک نوع سرگیجه برای شیعه پیدا میشود و یک نوع هرج و مرج برای مردم شیعه پدید میآید.
آن وقت این خود یک وسیله خوبی هم برای مردمی که دین را وسیله مقاصد خودشان قرار میدهند و فساد را با نیروی مقدسی میخواهند مجهز نمایند میشود.
هر کسی دلش میخواهد طوری عمل کند، از یک حدیث و یک عمل یکی از ائمه در یک مورد بالخصوص شاهد و دلیل میآورد.
نتیجه اینها تشتّت است و هرج و مرج و اصل ثابت اخلاقی و اجتماعی نداشتن، و وای به حال ملتی که اصول ثابت و واحدی نداشته باشد و هر کسی از خود طرز فکری داشته باشد.
این درست مصداق همان مثل است که میگوید: اگر مریض 🤒 طبیبش زیاد شد امید بهبود در او نیست.
والحق هم باید گفت که اگر روی این روشهای به ظاهر مخالف، حساب و تحقیق و اجتهاد نشود همین آثار سوء هست؛ یعنی چه آنکه ما چند پیشوای مختلف الطریقه داشته باشیم و یا آنکه پیشوایان ما همه بر یک طریق باشند ولی در ظاهر اختلافی ببینیم و حتی اینکه یک پیشوا داشته باشیم ولی در مواطن مختلف روشهای مختلف در او ببینیم و نتوانیم اختلافها را حل کنیم به یک اصل معین، همین هرج و مرج که گفته شد پیدا میشود.
مثلاً به عنوان مثال عرض میکنم: ما از یک طرف وقتی که به سیرت رسول اکرم صلیالله علیه وآله مراجعه میکنیم میبینیم که فقیرانه زندگی میکرده است، نان جو میخورده است، لباس وصلهدار میپوشیده است، امیرالمؤمنین علیهالسلام همینطور؛ و قرآن هم میفرماید: «لَقَدْ کانَ لَکمْ فی رَسولِ اللهِ اسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یرْجُوا اللهَ وَ الْیوْمَ الْآخِرَ» [1]، پس همه مردم موظفند از روش و سیره رسول اکرم پیروی کنند، همه فقیرانه زندگانی کنند، همه نان جو بخورند، لباس وصلهدار بپوشند.
ولی وقتی میرویم زندگانی امام مجتبی علیهالسلام را میبینیم و یا زندگانی امام صادق علیهالسلام و امام رضا علیهالسلام را میبینیم، میبینیم آنها فقیرانه زندگانی نمیکردهاند، غذای خوب میخوردهاند و جامه خوب میپوشیدهاند و مرکب خوب سوار میشدهاند، از طیبات دنیا استفاده
میکردهاند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] احزاب/ 21.
۳.
امام صادق علیهالسلام وقتی به خانه شخصی میرود و میبیند آن شخص خانه کوچکی دارد با اینکه متمکن است، میفرماید: چرا خانه وسیعتری برای خود تهیه نمیکنی؟ میگوید: این خانه خانه پدری من است، پدرم در اینجا زندگانی کرده است.
میفرماید: شاید پدرت شعور نداشته، آیا تو هم باید مثل او شعور نداشته باشی؟! تو میخواهی یک عمر جُرم بیشعوری پدرت را بدهی؟!
این امور است که در ظاهر مخالف یکدیگر شمرده میشود، و این است امری که ممکن است یک نقطه ضعف در تشیع شمرده شود. ولی نه، اینطور نیست.
من از همین مثال استفاده میکنم که اینطور نیست و نقطه قوّت شیعه در همین است.
مقدمتاً عرض میکنم ما اگر یک پیشوای معصوم داشته باشیم که 20 سال یا 30 سال در میان ما باشد و یا یک پیشوا داشته باشیم که 250 سال در میان ما باشد، البته اگر تنها 20 سال در میان ما باشد آنقدرها تحولات و پیچ وخمها و تغییرها و موضوعهای مختلف پیش نمیآید که ما عمل آن پیشوا و طرز مواجه شدن آن پیشوا را با صورتهای مختلف و شکلهای مختلف موضوعات ببینیم و درنتیجه استاد بشویم و مهارت پیدا کنیم که ما هم در این دنیایِ متغیر چگونه مواجه شویم و در این زندگی متغیر چگونه اصول کلی دین را با موضوعات مختلف و متغیر تطبیق کنیم؛ زیرا دین یک بیانی دارد و یک تطبیقی و عملی، عیناً مانند درسهای نظری و درسهای عملی؛ درسهای عملی طرز تطبیق نظریههاست با موضوعات جزئی و مختلف.
ولی اگر 250 سال یک پیشوای معصوم داشته باشیم که با اقسام و انواع صورتهای قضایا مواجه شود و طریق حل آن قضایا را به ما بنمایاند، ما بهتر به روح تعلیمات دین آشنا میشویم و از جُمود و خشکی و به اصطلاحِ منطق «اخذ ما لیس بعلّةٍ» و یا «خلط ما بالعرض بما بالذّات» نجات پیدا میکنیم. «خلط ما بالعرض بما بالذّات» یعنی دو چیزی که همراه یکدیگرند یکی از آنها در امر سومی دخالت دارد و همراهی آن دیگری با آن امر سوم اصالت ندارد بلکه به اعتبار این است که به حسب اتفاق همراه اولی بوده است و ما اشتباه کنیم و بپنداریم که آن چیزی که مستلزم امر سوم است اوست.
💭 فرض کنید «الف» و «ب» در ظرفی همراه یکدیگر بودهاند و «الف» تولید «ج» میکند، بعد ما خیال کنیم که «ب» مولّد «ج» است یا خیال کنیم در تولید کردن «الف» «ج» را، «ب» هم دخالت دارد.
در سیره پیشوایان دین شک نیست که آنها هم هر کدام در زمانی بودهاند و زمان و محیط آنها اقتضائاتی داشته است و هر فردی ناچار است که از مقتضیات زمان خود پیروی کند؛ یعنی دین نسبت به مقتضیات زمان، مردم را آزاد گذاشته است.
حال در زمینه تعدد پیشوای معصوم و یا طول عمر یک پیشوا انسان بهتر میتواند روح تعلیمات دینی را از آنچه که مربوط به مقتضیات عصر و زمان است تشخیص دهد، روح را بگیرد و امور مربوط به مقتضیات زمان را رها کند.
ممکن است پیغمبر یک عملی بکند به حکم اینکه روح دین اقتضا میکند و ممکن است یک عملی بکند به حکم مقتضیات زمان، مثل همان مثالی که راجع به زندگانی فقیرانه عرض کردم که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فقیرانه زندگی میکرد و امام صادق علیهالسلام مثلًا نه.
حال یک داستانی نقل میکنم که خوب روح این مطلب را بشکافد:
در حدیث معروفی که هم در کافی و هم در تحف العقول است آمده که سفیان ثوری آمد به حضور امام صادق علیهالسلام [و نسبت به اینکه امام لباس لطیفی پوشیده بود اعتراض کرد که پیغمبر چنین لباسی نمیپوشید.
حضرت فرمود:[ تو خیال میکنی چون پیغمبر چنان بود مردم تا ابد [باید آنطور باشند؟!] تو نمیدانی این جزء دستور اسلام نیست؟! تو باید عقل داشته باشی، اینقدر عقل و قوّه حساب داشته باشی، آن عصر و زمان و آن منطقه را در نظر بگیری. در آن زمان زندگانی متوسط همان بود که پیغمبر داشت.
دستور اسلام #مواسات و مساوات است. باید دید اکثریت مردم در آن زمان چگونه زندگی داشتهاند. البته برای پیغمبر که پیشوا و مقتدا بود و مردم جان و مال خود را در اختیار او میگذاشتند همه جور زندگی فراهم بود، ولی هرگز رسول اکرم صلیالله علیه وآله با وجود چنان زندگی عمومی، برای شخص خودش امتیازی قائل نمیشد.
آنچه دستور اسلام است همدردی است، مواسات و مساوات است، عدل و انصاف است، روش نرم و ملایم است که در روح فقرا تولید عُقده ننماید، آن کسی که رفیق یا همسایه یا ناظر اعمال اوست ناراحت نشود.
اگر در زمان پیغمبر این وسعت عیش و این رُخَص میبود پیغمبر آنطور رفتار نمیکرد.
مردم از این جهت آزادند که اینطور لباس بپوشند یا آنطور، کهنه بپوشند یا نو، این پارچه را انتخاب کنند یا آن پارچه را، این طرز را یا آن طرز را.
دین به این چیزها اهمیت نمیدهد، آنچه که اهمیت میدهد آن چیزهاست [یعنی اصولی مانند همدردی، مواسات، مساوات و عدل و انصاف].
۴.
بعد فرمود: ولکن من را که اینطور میبینی، همیشه متوجه حقوقی که به مال من تعلق میگیرد هستم... پس بین روش من و روش پیغمبر اختلاف اصولی و معنوی نیست.
و لهذا در حدیث است که در زمان امام صادق علیهالسلام خشکسالی پیدا شد.
امام صادق علیهالسلام به ناظر خرج خود فرمود: [برو گندمهای ذخیره ما را در بازار بفروش، از این پس نان خود را به طور روزانه از بازار تهیه میکنیم؛ و نان بازار از گندم و جو با هم تهیه میشد.[ اسلام نمیگوید نان گندم بخور یا نان جو و یا گندم و جو را با هم مخلوط کن؛ میگوید روش تو باید در میان مردم مقرون به #انصاف و #عدالت و احسان باشد.
حال ما از این اختلاف روش رسول اکرم صلیالله علیه وآله و امام صادق علیهالسلام بهتر به روح اسلام پی میبریم.
اگر امام صادق علیهالسلام این بیان را نمیکرد و توضیح نمیداد، ما آن جنبه از عمل رسول خدا را که مربوط به مقتضیات عصر آن حضرت است جزء دستور اسلام میشمردیم و بعد به ضمیمه آیه 21 از سوره احزاب که میفرماید به پیغمبر تأسّی کنید، صغری و کبری تشکیل میدادیم و تا قیامت مردم را در زیر زنجیر میکشیدیم، ولی بیان امام صادق علیهالسلام و توضیح آن حضرت و اختلاف روش آن حضرت با روش پیغمبر درس آموزندهای است برای ما، و ما را از جمود و خشکی خارج میکند، به روح و معنا آشنا میسازد.
البته در اینجا امام صادق علیهالسلام شخصاً بیان دارد.
اگر هم بیانی نمیداشت باز خود ما باید اینقدرها تعقل و قوّه اجتهاد داشته باشیم، اینها را متناقض و متضاد و متعارض ندانیم.
این جمود مخصوصاً در اخباریین زیاد است که حتی شُرب دخان 🚭 را منع میکنند.
علیهذا یکی از طرق حل تعارضاتی که در سیرتهای مختلف است، به اصطلاح حل عُرفی و جمع عُرفی است که از راه اختلاف مقتضیات زمان است.
حتی در حل تعارضات قولی نیز این طریق را میتوان به کار برد، گو اینکه فقهای ما توجه نکردهاند.
یک مثال دیگر: به علی علیه السلام عرض کردند درباره این حدیث که «غَیرُوا الشَّیبَ وَ لا تَشَبَّهوا بِالْیهودِ». علی علیه السلام خودش این حدیث را روایت میکرد ولی عمل نمیکرد، یعنی خودش رنگ نمیبست و خضاب نمیکرد. علی علیه السلام فرمود: این دستور، مخصوص زمان پیغمبر است؛ این تاکتیک جنگی بود که دشمن نگوید اینها یک عده پیر و پاتال هستند، یک حیله جنگی بود که رسول اکرم صلیالله علیه وآله به کار میبرد ولی امروز «فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتارَ»...
حال اگر سیرت علی نبود و توضیح علی نبود، ما میگفتیم پیغمبر فرمود ریشها را خضاب کنید، تا قیامت به ریش مردم چسبیده بودیم که حتماً باید ریشها را رنگ ببندید؛ پس این خود یک طریق حل تناقض است. البته این کار مطالعه کامل لازم دارد.
یکی از علمای مطلع که مستقل فکر میکرد، یادم هست که درباره اخبار تفویض که خیلی قرع سمع هم میکند که چگونه خدا اختیارات میدهد (مثل اختیارات وزیر دادگستری) میگفت مثلاً... [1]
این نکته را باید بدانیم که یک عده مسائل داریم که این مسائل روح تعلیمات دین است، دستورهای کلی الهی است. اینها به هیچ نحو قابل تغییر و تبدیل نیست، ناشی از مصالح کلی و عالی بشریت است، تا بشریت هست این دستورها هم هست، بشر از آن جهت که بشر است باید این دستورها را به کار بندد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱]. [یادداشت استاد به همین صورت است.]
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│ 📖 @feqh_ahkam
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
هدایت شده از مباحث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞️ #تواضع حیرتانگیز آیتالله #مصباح_یزدی رضوان الله تعالی علیه نسبت به مقام علمی #شهید_مطهری
@motahari_ir
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│ 📖 @feqh_ahkam
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستانهای_شگفت
۲۱ - اخبار از آتیه
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
مرحوم آقای رضوی فرمودند مرحوم بیدآبادی مذکور به قصد تشرف به مدینه منوره از طریق بوشهر به شیراز تشریف آوردند و قریب دوماه توقف فرمودند و در آن اوقات بین عموم طبقات مردم دودستگی ایجاد شده بود یعنی مشروطه خواهان و استبدادطلبان؛ و مرحوم بیدآبادی در مسئله اصلاح ذات بین و جلوگیری از فساد و تفرقه اهمیت زیادی می داد و در آن ساعی بود و در این اختلاف هم زیاد کوشش فرمود حتی اینکه شخصاً منزل مرحوم علامه حاج شیخ محمد باقر اصطهباناتی که از طرفداران مشروطه بود تشریف برد و هرچه کوشید این غائله را برطرف نماید سودی نبخشید؛ پس از آن ناگهان عازم حرکت از شیراز شد. هرچه اصرار کردیم که توقف نماید نپذیرفت و فرمود بزودی در این شهر آتش فتنه روشن می شود و در آن عده ای کشته و خونهایی ریخته می شود و خلاصه حرکت کرد و چند نفر از اخیار، خدمتشان حرکت کردند، از آن جمله مرحوم حاج سید عباس مشهور به دلال و مرحوم آقا میرزا محمدمهدی حسنپور که هر دو از اصحاب مسجد جامع بودند و برای بنده نقل کردند که تا دشت ارژن خدمت آقای بیدآبادی بودیم آنجا به ما فرمودند در شیراز آتش فتنه روشن شده و حاج شیخ محمد باقر اصطهباناتی کشته گردیده و عده ای دیگر، و اهل بیت شما ناراحتند و باید شما برگردید؛ لذا ما دو نفر و چند نفر دیگر( که بنده اسم آنها را فراموش کرده ام) به شیراز برگشتیم و صدق فرمایش ایشان را دیدیم.
https://eitaa.com/mabaheeth/45933
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
هدایت شده از فقه و احکام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 امام جمعه سمنان: برخی مسئولین «رباخوار فرهنگی» هستند!
🔴 «اگر امروز از حجاب شرعی عقب نشینی کنیم فردا باید سر برهنگی و عدم برهنگی بجنگیم »
#امر_به_معروف
#تذکر_لسانی
#حجاب
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│ 📖 @feqh_ahkam
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#نهج_البلاغه
#توصیه_های_پدرانه | ۱۴
📜 متن : یَا بُنَیَّ إِنِّی قَدْ أَنْبَأْتُکَ عَنِ الدُّنْیَا وَ حَالِهَا، وَ زَوَالِهَا وَ انْتِقَالِهَا، وَ أَنْبَأْتُکَ عَنِ الاْخِرَةِ وَ مَا أُعِدَّ لاَِهْلِهَا فِیهَا، وَ ضَرَبْتُ لَکَ فِیهِمَا الاَْمْثَالَ، لِتَعْتَبِرَ بِهَا وَ تَحْذُوَ عَلَیْهَا.
إِنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَرَ الدُّنْیَا کَمَثَلِ قَوْم سَفْر نَبَا بِهِمْ مَنْزِلٌ جَدِیبٌ، فَأَمُّوا مَنْزِلاً خَصِیباً وَ جَنَاباً مَرِیعاً، فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ الطَّرِیقِ وَ فِرَاقَ الصَّدِیقِ، خُشُونَةَ السَّفَرِ وَ جُشُوبَةَ المَطْعَمِ، لِیَأْتُوا سَعَةَ دَارِهِمْ وَ مَنْزِلَ قَرَارِهِمْ، فَلَیْسَ یَجِدُونَ لِشَیْء مِنْ ذَلِکَ أَلَماً وَ لاَ یَرَوْنَ نَفَقَةً فِیهِ مَغْرَماً. وَ لاَ شَیْءَ أَحَبُّ إِلَیْهِمْ مِمَّا قَرَّبَهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ وَ أَدْنَاهُمْ مِنْ مَحَلَّتِهِمْ.
وَ مَثَلُ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا کَمَثَلِ قَوْم کَانُوا بِمَنْزِل خَصِیب، فَنَبَا بِهِمْ إِلَى مَنْزِل جَدِیب، فَلَیْسَ شَیْءٌ أَکْرَهَ إِلَیْهِمْ وَ لاَ أَفْظَعَ عِنْدَهُمْ مِنْ مُفَارَقَةِ مَا کَانُوا فِیهِ، إِلَى مَا یَهْجُمُونَ عَلَیْهِ، یَصِیرُونَ إِلَیْهِ.
╭───
│ 🌐 @Mabaheeth
╰──────────
🗞️ #ترجمه_نامه۳۱ :
↓↓↓↓↓↓
📄 ... فرزندم! من تو را از دنيا و حالات آن و زوال و دگرگونيش آگاه ساختم و از آخرت و آنچه براى اهلش در آن مهيا شده مطلع کردم و درباره هر دو برايت مثال هايى زدم تا به وسيله آن #عبرت گيرى و در راه صحيح گام نهى.
کسانى که دنيا را خوب آزموده اند (مى دانند که آنها) همچون مسافرانى هستند که در منزلگاهى بى آب و آبادى 🏜 وارد شده اند (که قابل زيستن و ماندن نيست) لذا تصميم گرفته اند به سوى منزلى پرنعمت و ناحيه اى راحت (براى زيستن) حرکت کنند، از اين رو (آنها براى رسيدن به آن منزل) مشقت راه را متحمّل شده و فراق دوستان را پذيرفته و خشونت ها و سختى هاى سفر و غذاهاى ناگوار🥴 را (با جان و دل) قبول نموده اند تا به خانه وسيع و منزلگاه آرامشان گام نهند. به همين دليل آنها از هيچ يک از اين ناراحتى ها احساس درد و رنج نمى کنند و هزينه هايى را که در اين طريق مى پردازند از آن ضرر نمى بينند و هيچ چيز براى آنها محبوب تر از آن نيست که ايشان را به منزلگاهشان نزديک و به محل آرامششان برساند.
(اما) کسانى که به دنيا مغرور شده اند همانند مسافرانى هستند که در منزلى پرنعمت قرار داشته سپس به آنها خبر مى دهند که بايد به سوى منزلگاهى خشک و خالى از نعمت حرکت کنند (روشن است که) نزد آنان چيزى ناخوشايندتر و مصيبت بارتر از مفارقت آنچه در آن بوده اند و حرکت به سوى آنچه که بايد به سمت آن روند و سرنوشتى که در پيش دارند، نيست.
╭───
│ 🌐 @Mabaheeth
╰──────────