#داستان_راستان ۲۷
وزنه برداران 🏋🏻♂🏋🏻
جوانان مسلمان سرگرم زورآزمایی و مسابقه ی وزنه برداری بودند. سنگ بزرگی آنجا بود كه مقیاس قوّت و مردانگی جوانان به شمار می رفت و هركَس آن را به قدر توانایی خود حركت می داد. در این هنگام رسول اكرم رسید و پرسید:
«چه می كنید؟ » .
- داریم زورآزمایی می كنیم. می خواهیم ببینیم كدام یك از ما قویتر و زورمندتر است.
- میل دارید كه من بگویم چه كسی از همه قویتر و نیرومندتر است؟ .
- البته، چه از این بهتر كه رسول خدا داور مسابقه باشد و نشان افتخار را او بدهد.
افراد جمعیت همه منتظر و نگران بودند كه رسول اكرم كدام یك را به عنوان قهرمان معرفی خواهد كرد؟ عده ای بودند كه هر یك پیش خود فكر می كردند الآن رسول خدا دست او را خواهد گرفت و به عنوان قهرمان مسابقه 🏆 معرفی خواهد كرد.
رسول اكرم: «از همه قویتر و نیرومندتر آن كَس است كه اگر از یك چیزی خوشش آمد و مجذوب آن شد، علاقه ی به آن چیز او را از مدار حق و #انسانیت خارج نسازد و به زشتی آلوده نكند؛ و اگر در موردی عصبانی شد و موجی از خشم😡 در روحش پیدا شد، تسلّط بر خویشتن را حفظ كند، جز حقیقت نگوید و كلمه ای دروغ یا دشنام بر زبان نیاورد؛ و اگر صاحب قدرت و نفوذ گشت و مانعها و رادعها از جلویش برداشته شد، زیاده از میزانی كه #استحقاق دارد دست درازی نكند. » [1]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📚 [1] . وسائل ، جلد 2 / صفحه 469
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
🤔 هنوز تاریخ نتوانسته ثابت كند كه او اصلاً ایرانی است یا عرب،
و اگر ایرانی است آیا اصفهانی است یا خراسانی.
او غلامی جوان بود- بیست و چندساله- كه ابراهیم امام با وی برخورد كرد، خیلی او را با استعداد تشخیص داد، او را به خراسان فرستاد، گفت این برای این كار خوب است؛ و او در اثر لیاقتی كه داشت توانست سایرین را تحت الشعاع خود قرار دهد و رهبری این نهضت را در خراسان اختیار كند.
البته أبو مسلم سردار خیلی لایقی است به مفهوم سیاسی، ولی فوق العاده آدم بدی👺 بوده؛ یعنی یك آدمی بوده كه اساساً بویی از انسانیت نبرده بوده است.
أبو مسلم نظیر حجاج بن یوسف👹 است.
اگر عرب به حجاج بن یوسف افتخار كند، ما هم حق داریم به أبو مسلم افتخار كنیم.
حجاج هم خیلی مرد باهوش و با استعدادی بوده، خیلی سردار لایقی بوده و خیلی به درد عبد الملك می خورده؛ اما خیلی هم آدم ضد انسانی بوده و از #انسانیت بویی نبرده بوده است.
😨 می گویند در مدت حكومتش صد و بیست هزار نفر آدم كشته،
و أبو مسلم را می گویند شش صد هزار نفر آدم كشته.😱
به اندك بهانه ای همان دوست بسیار صمیمی خودش را می كشت و هیچ این حرفها سرش نمی شد كه این ایرانی است یا عرب، كه بگوییم تعصب ملی در او بوده است.
ما نمی بینیم كه امام صادق علیهالسلام در این دعوتها دخالتی كرده باشد ولی بنی العباس فوق العاده دخالت كردند و آنها واقعاً از جان خودشان گذشته بودند، مكرر هم می گفتند كه یا ما باید محو شویم، كشته شویم، از بین برویم و یا خلافت را از اینها بگیریم.
مسأله ی دیگری كه در اینجا اضافه می شود این است: بنی العباس دو نفر دارند از داعیان و مبلغانی كه این نهضت را رهبری می كردند، یكی در عراق و در كوفه- كه مخفی بود- و یكی در خراسان. آن كه در كوفه بود به نام «ابو سلْمه ی خلاّل» معروف بود و آن كه در خراسان بود أبو مسلم بود كه عرض كردیم او را به خراسان فرستادند و در آنجا پیشرفت كرد.
ابو سلمه در درجه ی اول بود و أبو مسلم در درجه ی دوم.
به ابو سلمه لقب «وزیر آل محمد» داده بودند و به أبو مسلم لقب «امیر آل محمد».
ابو سلمه فوق العاده مرد با تدبیری بوده، سیاستمدار و مدبّر و وارد در امور و عالم و خوش صحبت بوده است.
یكی از كارهای بد و زشت أبو مسلم همین بود كه با ابو سلمه حسادت و رقابت می ورزید، از همان خراسان مشغول تحریك شد كه ابو سلمه را از میان بردارد.
نامه هایی به أبو العباس سفّاح نوشت كه این، مرد خطرناكی است، او را از میان بردار.
به عموهای او نوشت، به نزدیكانش نوشت. مرتب توطئه كرد و تحریك. سفّاح حاضر نمی شد. هرچه به او گفتند، گفت: كسی را كه اینهمه به من خدمت كرده و اینهمه فداكاری نموده چرا بكشم؟
گفتند: او ته دلش چیز دیگری است، مایل است كه خلافت را از آل عباس برگرداند به آل ابی طالب.
گفت: بر من چنین چیزی ثابت نشده و اگر هم باشد این یك خیالی است كه برایش پیدا شده و بشر از اینجور خاطرات و خیالات خالی نیست.
هرچه سعی كرد كه سفّاح را در كشتن ابو سلمه وارد كند او وارد نشد، ولی فهمید كه ابو سلمه از این توطئه آگاه است، به فكر افتاد خودش ابو سلمه را از میان بردارد و همین كار را كرد.
ابو سلمه خیلی شبها می رفت نزد سفّاح و با همدیگر صحبت می كردند و آخرهای شب بازمی گشت. أبو مسلم عده ای را مأمور كرد، رفتند شبانه ابو سلمه را كشتند و چون اطرافیان سفّاح نیز همراه [قاتل یا قاتلان ] بودند در واقع خون ابو سلمه لوث شد، و این قضایا در همان سالهای اول خلافت سفّاح رخ داد. حال جریانی كه نقل كرده اند و خیلی مورد سؤال واقع می شود این است:
______________
[1] . حج/39.
[2] . حجرات/13.
│📚@ghararemotalee
╰๛-------------------------------
#مثل_شاخه_های_گیلاس
┅═┄⊰༻ 🍒 ༺⊱┄═┅
❒ مثل كيف قاپ! 👜
⿻◌⿻◌⿻◌⿻
وقتي يك كيـ💼ـف قاپِ مـوتـ🏍ـورسوارِ حرفه اي با شتاب تمام به سوي شما مي آيد چه مي كنيد؟
آغوش باز مي كنيد يا نه، پرشتاب تر از خود او به گوشه و كناري مي رويد تا ردّ كارش را بگيرد و برود؟
يادمان باشد خشم و عصبانيت 🤬 كيف قاپ ماهري است كه مي آيد تا سرمايه ما را كه همان #ايمان، انصاف و #انسانيت است سرقت كند؛ پس تنها راه براي در امان ماندن همين است كه در وقت خشم😡، سريع از فضاي موجود فاصله بگيريم و هرگز آن را استقبال نكنيم.
درست مثل ظرفي كه روي اجاق جوش آمده باشد؛ يا بايد اجاق را خاموش كرد يا بايد ظرف را از
روي اجاق برداشت و كناري گذاشت.
┗━━━━━━─━━⎚𑁍✐━
📚 @ghararemotalee
📳 @Mabaheeth
#مثل_شاخه_های_گیلاس
┅═ ۹۷ ⊰༻ 🍒 ༺⊱┅
❒ مثل مغز و پوست!
⿻◌⿻◌⿻◌⿻
🥜 پوست گردو را اگر به تنهايي در مرغوب ترين خاك هم بكاري سبز نمي شود.
مغز تنها هم همين طور است، مگر اين كه هر دو را با هم بكاري.
يادمان باشد #نماز، روزه، حج و تمامي عبادات ديگر چيزي شبيه پوست اند و آدميت و #انسانيت و داراي احساس عاطفه و مهر بودن حكم مغز را دارد.
پس اگر كسي نماز مي خواند؛ اما جوانمردي ندارد، مثل باغباني است كه تنها پوست را كاشته باشد؛
يا از آن طرف اگر كسي جوانمرد است و عاطفه و احساس دارد؛ اما نماز نمي خواند، مثل باغباني است كه تنها مغز را كاشته باشد؛ باز هم سبز نمي شود.
و كار شيطان 😈 همين است كه ميان مغز و پوست جدايي اندازد يعني يك عده را به مغز مي خواند بدون نماز و كسان ديگر را هم به نماز مي خواند؛ اما بدون مغز.
┗━━━━━━─━━⎚𑁍✐━
📚 @ghararemotalee
📳 @Mabaheeth
2⃣
____________
بشر اگر میخواهد به #انسانیت برسد نمیتواند در مراتب حیوانی وجود خویش توقف داشته باشد، حال آنکه در تفکر غربی بشر ذاتا حیوان است و چون این معنا مورد قبول قرار گیرد، دیگر چه تفاوتی دارد که وجه تمایز انسان از حیوان، نطق باشد یا ابزارسازی یا چیزهای دیگر؟
اگر بشر را اصالتاً حیوان بدانیم لاجرم باید تمامی تبعات این تعریف را نیز بپذیریم.
اولین نتیجهای که از این تعریف برمیآید این است که لذتطلبی خصوصیت اصلی ذات بشر و تنها محرک اوست، و جامعهی غرب امروز این معنا را به تمامی پذیرفته است.
«دزموند موریس»(۴) مظهر کامل این هبوط اعتقادی است که جامعهی غرب بدان مبتلاست.
او در اولین کتابش که با عنوان «میمون برهنه»(۵) در ایران نیز ترجمه شده است به بررسی جایگاه بشر در سلسلهی تطوّر جانوری پرداخته و همهی اعمال و عکسالعملها، اخلاقیات، دین، فرهنگ و تمامی قراردادهای اجتماعی بشریت را بر اساس #حیوانیت او مورد تفسیر قرار داده است.
هنگامی که دزموند موریس این کتاب را تألیف کرده، مدیر بخش پستانداران باغ وحش لندن(!) بوده است. او ـ به تصریح مترجم کتاب ـ سالها از عمر گرانمایهی(!) خویش را صرف شناخت روح حیوانات نموده و در هر حیوانی نشانی از انسان یافته، یا به زبان دیگر، تمام خصایص روح بشری را به طور روشنتر در حیوانات پیدا کرده است.
آقای موریس مقدمهی کتاب را اینچنین آغاز کرده است: میمونها🐒 و گوریلهای 🦍 کنونی به ١٩٣ جنس میرسند، بدنِ ١٩٢ جنس آنها از مو پوشیده شده است.
انسان فرزانه (Sapiens Homo) تنها میمون استثنایی برهنه است.(۶)
ایشان با احساس وظیفهی انسانی نسبت به هدایت مؤمنینی که خرافهی آدم و حوا، بهشت اولیه و هبوط انسان را باور کردهاند، در همان آغاز کتاب به تفسیر جانورشناسانهی هبوط آدم میپردازد.
در این تفسیر علمی(!) اجداد ایشان ـ یعنی شامپانزههای علفخواری که با دم از درختها آویزان شدهاند ـ ناچار میشوند که باغ بهشت یعنی جنگل را ترک کنند و به جانوران خشکیها و سرزمینهای دیگر بپیوندند: در این حد تکامل و زندگی بوزینهای، جنگل راحتترین و جالبترین و بهترین عزلتگاه محسوب میشد و میمونها زندگی آرام و مرفهی داشتند، در واقع جنگل بهشت آنها بود... اجداد شامپانزهها، گوریل، ژیبونها و اوران اوتانها در جنگل باقی ماندند که هنوز هم این جانوران در جنگل زندگی میکنند و سلسلهی آنها قطع نشده است. بین اجداد میمونی، تنها اجداد میمون برهنه [یعنی انسان] ترک جنگل کردند و به جانوران خشکیها و سرزمینهای دیگر پیوستند، و به زودی با آنها خو کردند.
گر چه این اخراج یا خروج از بهشت کار دشواری بود، اما آنها را به محیطی کشانید که برای تحول و تکامل بیشتر مساعدتر بود و اجداد میمون برهنه توانستند در این محیط تازه برای منافع خویش سفرهی پهنتری بگسترانند.(۷)
قصد ما نقد همهی کتاب نیست، بلکه مراد بیان این مطلب است که چگونه غلبهی روح شهوت بر وجود آدمی، بشر را در محدودهی حیوانی وجودش متوقف میسازد و همهی وجوه دیگر او را تابع حیوانیت او قرار میدهد و لاجرم، بشری که در محدودهی حیوانیِ هستیش توقف دارد همهی عالم را از دریچهی حیوانیت خود و بر محور لذتطلبی و غرایز حیوانی مورد تفسیر قرار میدهد.
بدین ترتیب بعید نیست اگر آقای دزموند موریس ـ معاذالله ـ منشأ خداپرستی را در واکنشهای غریزی گوریلها در برابر نر فرمانده یا رئیس گروه پیدا کند.
باید توجه کرد که تفکر امروز بشر غربی از طریق نظریههای علوم تجربی بیان میشود و زبان فرهنگ غرب، زبان تکنولوژی و علوم تجربی است و مثلاً این گفته که «انسان از نسل میمون است» فقط در محدودهی زیستشناسی باقی نمیماند، بلکه بر فرهنگ بشر غلبه مییابد و از این طریق بنیان تمدن و مناسبات اجتماعی قرار میگیرد، چرا که تمدن مبتنی بر فرهنگ است.
انسان مورد نظر اومانیسم(۸)، حیوان میمونزادهی گرگصفتی است نتیجهی تطور طبیعی داروینی و تنازع بقایی که در آن فقط قویترها باقی میمانند، و در ادامهی بحث خواهد آمد که وضعیت کنونی عالم از نظر موازنهی قدرتها و گرایش به سلطه و استیلا نتیجهی پذیرش این نظریه است که تکامل انسان را نتیجهی تنازع بقای داروینی بدانیم.
آقای دزموند موریس در کتاب بعدی خود به نام «باغ وحش انسانی» در بیان وجه تسمیهی کتاب خویش، بعد از مقایسهی نوع انسان و جانوران دیگر و رد اختلافات بنیادی فیمابین این نوع و انواع دیگر جانوران، شهرها و اجتماعات بشری را باغ وحش انسانی مینامد.(۹)
صرف نظر از اینکه تفکر غالب بشری در مغرب زمین انسان را صرفاً از دریچهی حیوانیتش مینگرد، آقای موریس در این مدعای خویش چندان هم به خطا نیست، چرا که در چهرهی مسخشدهی بشر غربی، دیگر هیچ نشانی از انسانیت باقی نمانده است.