6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آجرک الله یا صاحب الزمان 😭😭
🌸🍂🖤🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_های_پیامبران
🌸حضرت لوط علیه السلام
#قسمت_سوم
مردم همه جمع شده بودند و مرد لاغر را با چوب و سنگ کتک میزدند و میخندیدند و او را مسخره میکردند.
حضرت لوط که خیلی ناراحت شده بود جلوی سنگهای آنها ایستاد و گفت:
-وایی بر شما که انسان نیستین و اذیت و آزار و مسخره گی جز زندگیتون شده. این قدر ستمکار نباشین و دست از این کارها بردارین. به شما میگم که خدای یگانه رو بپرستین و در غیر این صورت خدا همه تون رو عذاب خواهد کرد.
مردم که از دست حضرت لوط خسته شده بودند هر کدام چیزی میگفتند:
-ای لوط توی کارهای ما دخالت نکن. ای کاش از این جا میرفتی، اگه بخوایی این حرفها رو بزنی و دخالت کنی تو رو از شهر بیرون میاندازیم. لوط این قدر عذاب، عذاب نکن، اگه راست میگی عذابت را بفرست.
آنها خندیدند و حضرت لوط را مسخره کردند و به سمتش سنگ میزدند و میگفتند:
عذابتو بفرست تا بخندیم... حضرت لوط که دلش شکسته بود دست مرد لاغر را گرفت و کمکش کرد تا به خانه اش برود و با آن مرد از خدای یگانه صحبت کرد.
آن مرد گفت:
-در شهر دیگه مردی مومن هست که مثل تو از بتها و بدیها خوشش نمی آید او هم مثل تو از خدای یگانه حرف میزند.
حضرت لوط گفت:
-اسمش ابراهیم است، او هم پیامبر خداست و برای مردم شهر سدوم خیلی نگران است اما متاسفم که مردم شهر سدوم بسیار بد هستن و هیچ نمی فهمن.
آن مرد حضرت لوط را به خانه اش دعوت کرد. حضرت لوط که خیلی دل شکسته بود گفت:
-ممنون روز دیگه ای مییام. خوشحالم که تو هم خدای یگانه را میپرستی.
مرد دست حضرت لوط را به گرمی فشرد و گفت:
-من هم از تو ممنون هستم ای پیامبر خدا، حضرت لوط از آن مرد خداحافظی کرد و به خارج از شهر رفت و کنار یک چاه نشست. همین طور که داشت با خدا حرف میزد و از نا مهربانیهای مردم میگفت، سه مرد جوان و زیبا به طرف چاه آب آمدند تا از چاه آب بیرون بکشند و از آن بخورند.
حضرت لوط نگاهی به آنها انداخت.آنها به حضرت لوط سلام کردند. حضرت لوط از جا بلند شد و گفت:
-سلام بر شما کجا میخواین برین؟
یکی از آنها گفت:
-می خوایم به شهر سدوم بریم.
حضرت لوط ترسید و میدانست مردم بد شهر سدوم به محض ورود این سه جوان غریبه، اذیت و آزارشان را شروع میکنند. با نگرانی گفت:
-به این شهر نرین، مردم شهر اصلا آدمهای خوبی نیستن.
یکی از آنها جواب داد:
-اشکالی نداره. ما باید به این شهر بریم و نمی ترسیم.
حضرت لوط گفت:
-باشه، پس به خانه ی من بیاین. من شما رو یواشکی به خانه ی خودم میبرم.
حضرت لوط آن سه مرد زیبا را به خانه ی خود برد و از دختراهای خود خواست تا از آنها به خوبی پذیرایی کنند.
حضرت لوط همه اش نگران بود و میترسید آخر او مردم شهر سدوم را خیلی خوب میشناخت.
در همین لحظه بود که همسر حضرت لوط، مردم شهر سدوم را بدون این که حضرت لوط بفهمد، خبر دار کرد. او به پشت بام رفت و آتشی باز کرد و دودش را همه ی مردم شهر دیدند.
حضرت لوط داشت با مهمانهایش حرف میزد که صدای سر و صدا بالا رفت و محکم به در میزدند. حضرت لوط از جا بلند شد و پنجره را باز کرد و گفت:
-چی شده؟
#ادامه_دارد..
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
چرا به گلها آب ندادید؟_صدای اصلی_433955-mc.mp3
2.75M
#یک_آیه_یک_قصه
🌸چرا به گلها آب ندادید؟
«هدی توی حیاطه» و «عزیزجون» ازش میپرسن که چرا توی این سرما اومده اینجا. هدی از این که گلها و درختهای توی باغچه همگی خشک شدن ناراحته اون فکر میکنه خشک شدن درختهای باغچه تقصیر ،عزیزجونه چون عزیزجون بهشون آب
نداده.
🌸این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان یاد میده که گردش فصلها و تأثیر اون روی آدمها و روی طبیعت اطرافمون، یکی از بزرگترین و شگفت انگیزترین نعمتهای خداونده که اگه بهش دقت کنیم درسهای زیادی از اون میگیریم.
🌸در این قسمت از برنامه ی یک آیه یک قصه«عزیزجون به آیه ی ۵۰ سوره ی مبارکه ی «روم» اشاره میکنن.
🌸خداوند در این آیه میفرماید:
«فَانْظُرْ إِلَىٰ آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ إِنَّ ذُلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتَى ۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ .
پس ای بشر دیده باز
کن و آثار رحمت (نامنتهای الهی را مشاهده کن که چگونه زمین را پس از مرگ و دستبرد خزان باز به نفس باد بهار زنده میگرداند. محققاً همان خداست که مردگان را هم پس از مرگ
باز زنده میکند و او بر همه ی امور عالم تواناست.»
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#قصه_های_پیامبران 🌸حضرت لوط علیه السلام #قسمت_سوم مردم همه جمع شده بودند و مرد لاغر را با چوب و س
#قصه_های_پیامبران
🌸حضرت لوط علیه السلام
#قسمت_چهارم
یکی از مردها که قوی و هیکلی بود داد زد:
-ای لوط ما میدونیم چه کرده ای، زود باش آنها را به ما بده. مگه ما به تو نگفته بودیم دیگه مهمان دعوت نکن به خونه ات.
حضرت لوط با ناراحتی گفت:
-خجالت بکشید این سه جوان مهمان من هستن و شما حق ندارین آنها را اذیت کنین.
آن مرد گفت:
-مسخره بازی را کنار بذار لوط و آنها را به ما بده و با تفریح ما هم مخالفت نکن.
مرد دیگری فریاد زد:
-زود باش لوط وگرنه خانه ات را روی سرت خراب میکنیم.
حضرت لوط که از ناراحتی و عصبانیت میلرزید گفت:
-دست بردارین، این قدر بد نباشین. اگه ایمان داشته باشین و توبه کنین و دیگه کارهای زشت نکنین. من اجازه میدم تا با دخترهایم ازدواج کنین آنها شروع به سنگ انداختن کردند و حضرت لوط را تهدید میکردند، حضرت لوط فریاد زد:
-حتی اگه منو بکشین اجازه نمی دم این مهمانها را اذیت کنین.
بعد با ناراحتی آهی کشید و گفت:
-ای خدا، کاش قدرتی داشتم تا میتونستم جلوی همه ی اینها بایستم.
حضرت لوط پنجره را بست و رو به آن سه مرد زیبا گفت:
-زود باشین، بیاین از پشت بام فرار کنین.
در همین لحظه یکی از آنها گفت:
نگران نباش ما از طرف خدا آمده ایم، ای لوط وقت عذاب این مردم فرا رسیده، خانواده و دوستهای خودتو از این جا ببر و یادت نره که اصلا به پشت سرتون نگاه نکنین و این را بدون که تنها کسی که این کار را میکند همسر تو است که از گناه کاران است. حضرت لوط گفت:
-خدایا، خدای بزرگم، شکر.
در همین لحظه بود که چند نفر به زور وارد خانه ی حضرت لوط شدند و به محض این که چشمشان به آن سه جوان زیبا افتاد کور شدند.
حضرت لوط نصف شب، همراه دخترهایش و انسانهای خوب و مومنی که میشناخت از شهر سدوم رفت.
همین که آنها پایشان را از شهر بیرون گذاشتند، زمین لرزید و سنگ از آسمان به جای باران پایین ریخت، به طوری که مردم شهر هر جا که فرار میکردند نمی توانستند جان سالم داشته باشند و با خانههایی ویران، همگی مردند.
#پایان
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مسجد، خانهی خداست.MP3
14.84M
#قصه_صوتی
#یک_آیه_یک_قصه
🌼عنوان قصه: مسجد ،خانه خداست
🍃اشاره به بخشی از آیه ۱۲۵ سوره مبارکه بقره
لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ (۱۲۵)
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
باغچه داروها.کانال قصه های کودکانه.pdf
2.01M
#آموزنده
🌸باغچه داروها👆
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کانال قصه های کودکانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 نوههای شهید دکتر رئیسی صبح امروز در آغوش رهبر انقلاب
🌸🍂🖤🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⚫️سه تا دختر با مادرشون از صبح زود اومدن مراسم تشییع رئیس جمهورشون، بعد نماز هر سه خوابشون برده با عکسهایی از شهید آیت الله #رئیسی…😭
خدایا این مردم قدرشناس رو عزت بده
🌸🍂🖤🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌸دوست خوب امام
مدینه گرمای روزهای قبل را نداشت.
نسیم ملایمی میوزید و هوای این شهر را لذت بخش کرده بود.
آن روز پیامبر خدا(ص) با جمعی از یاران خود در حال عبور از کوچه های مدینه بود. همه جا بچه ها بازی میکردند و شاد بودند. پیامبر (ص) دوست مهربان بچه ها بود به آنها عشق می ورزید و احترام میکرد ، او برای خوشحال کردن کودکان
دست به هر کاری میزد.
پیامبر (ص) هنگام عبور در یکی از کوچه ها قدمهایش را آهسته آهسته برداشت کمی جلوتر ایستاد و با دقت به بازی
بچه ها نگاه کرد و خندید.
همراهان آن حضرت فکر میکردند او امام حسن و امام حسین علیهم السلام را بین بچه ها دیده است،در صورتی که آن
دو نفر در جمع کودکان نبودند.
پیامبر (ص) آرام آرام به میان بچه ها رفت و در حالی که تبستم زیبایی بر لب داشت کنار یکی از آنها نشست و بر سر و صورتش دست نوازش کشید و پیشانی او را بوسید. همراهان پیامبر (ص) که خیلی تعجب کرده بودند
پرسیدند:
یا رسول الله (ص) این کودکی که شما به او خیلی محبت
کردید، فرزند چه کسی است؟
پیامبر (ص) فرمود او یکی از دوستان خوب حسین من
است و همیشه با فرزندم بازی میکند.
آن حضرت چند قدم برداشت و بار دیگر فرمود:
روزی این بچه را دیدم که خاک زیر پای حسین مرا بر میداشت و به صورتش میکشید. همان موقع جبرئیل خبر داد او دوست خوب و مهربان حسین(ع) و یار وفادار فرزندم در صحرای کربلا خواهد بود
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قو و مرغ.MP3
19.78M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸قو و مرغ
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لالایی خوابهای پارچه ای .MP3
12.11M
#لالایی
🌸لالایی خوابهای پارچه ای😴
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💕💕
🛎داستان گرگ و الاغ🛎
روزی الاغ هنگام علف خوردن ،کم کم از مزرعه دور شد . ناگهان گرگ گرسنه ای جلوی او پرید.
الاغ خیلی ترسید ولی فکر کرد که باید حقه ای به گرگ بزند وگرنه گرگه اونو یک لقمه می کنه ،
برای همین لنگان لنگان راه رفت و یکی از پاهای عقب خود را روی زمین کشید.
الاغ ناله کنان گفت : ای گرگ در پای من تیغ رفته است ، از تو خواهش می کنم که قبل از خوردنم این تیغ را از پای من در بیاوری.
گرگه با تعجب پرسید : برای چه باید اینکار را بکنم من که می خواهم تو را بخورم.
الاغ گفت : چون این خار که در پای من است و مرا خیلی اذیت می کند اگر مرا بخوری در گلویت گیر می کند وتو را خفه می کند. گرگ پیش خودش فکر کرد که الاغ راست می گوید برای همین پای الاغ را گرفت و گفت : تیغ کجاست ؟ من که چیزی نمی بینم و سرش را جلو آورد تا خوب نگاه کنه.
در همین لحظه الاغ از فرصت استفاده کرد و با پاهای عقبش لگد محکمی به صورت گرگ زد و تمام دندانهای گرگ شکست. الاغ با سرعت از آنجا فرار کرد . گرگ هم خیلی عصبانی بود از اینکه فریب الاغ را خورده است .
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈 کانال تربیت کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه