#قصه_کوتاه
🌸خواهش دعا
شخصی با هیجان و اضطراب به حضور امام
صادق علیه السلام آمد و گفت:
«درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به
من وسعت رزقی بدهد، که خیلی فقیر و تنگدستم.»
امام: «هرگز دعا نمیکنم.»
چرا دعا نمیکنید؟!
برای اینکه خداوند راهی برای این کار معین کرده است.
خداوند امر کرده که روزی را پی جویی کنید و طلب نمایید اما تو میخواهی در خانه
خود بنشینی و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی!»
نکته آموزنده: برای به دست آوردن هر چیزی ابتدا باید تلاش و در کنار تلاش دعا
کنیم.
🌸ضرب المثل: از تو حرکت از خداوند برکت
🌼نویسنده:استاد شهید مرتضی مطهری
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آشتی گل ها با خار_صدای اصلی_54020-mc.mp3
4.62M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🥀آشتی گلها با خار
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_های_پیامبران
🌸حضرت لوط علیه السلام
#قسمت_اول
مردم شهر سدوم، مردم بد و گناه کاری بودند.آنها همه ی روزها و شبهای خودشان را به گناه مشغول بودند و خدا را نمی پرستیدند.
آنها دزد بودند و راهزنی میکردند و زشت ترین گناهها را انجام میدادند.
وقتی مسافری از شهر دیگر میآمد از راه دور به او سنگ میزدند و سنگ هر کس به مسافر میخورد او را لخت کرده و پولهایش را میدزدیدند، اذیت و آزارش میدادند و میخندیدند.
آنها قمار باز هم بودند و اصلا بهداشت را رعایت نمی کردند و حتی به حمام نمی رفتند و غسل نمی کردند و مهمان نواز هم نبودند و خیلی راحت به همدیگر فحش میدادند.
آنها آن قدر گناه میکردند که خدای بزرگ حضرت لوط را مامور کرد تا پیامبرشان باشد و آنها را راهنمایی کند تا دیگر گناه نکنند.
حضرت لوط همیشه از کارهای زشت و بد مردم سدوم ناراحت و عصبانی میشد و آنها را نصیحت میکرد. اما هیچ کس به حرفهای حضرت لوط توجهی نمی کرد و او را مسخره میکردند.
یک روز وقتی حضرت لوط داشت از یک کوچه رد میشد صدای جیغ و فریاد زن و مردی را از یک خانه شنید. حضرت لوط جلوتر رفت و نگاه کرد.
چند مرد قوی داشتند وسایل و پولهای آن خانواده را میدزدیدند و زن و بچههایش را بیرون از خانه انداخته بودند و داشتند مرد خانواده را کتک میزدند.
حضرت لوط ناراحت شد و با عصبانیت وارد حیاط خانه شد و دست یکی از دزدها را گرفت و کنار انداخت و گفت:
-این چه کاریه که میکنین.
مرد دزد حضرت لوط را هول داد و گفت:
-به تو چه ربطی داره.
حضرت لوط با دزدها درگیر شد و گفت:
-خجالت بکشید. از این هم گناه دست بردارید.
دزدها که از قدرت حضرت لوط ترسیده بودند از آن خانه رفتند.
حضرت لوط بچههای آنها را بوسید و نوازش کرد و با کمک پدر و مادر آنها وسایلشان را داخل خانه برد و با ناراحتی گفت:
-اگه خدای یگانه رو میپرستیندن این قدر گناه کار نبودن.
اعضای آن خانواده با تعجب به هم نگاه کردند و گفتند:
-خدای یگانه!
حضرت لوط گفت:
-بله، خدای یگانه خداییه که از چوب و سنگ نیست.
خورشید و درخت نیست و فقط یکی است. خدایی که از همه ی کارهای بد و زشت متنفر است و خوبیها را دوست دارد و پیامبرها را برای راهنمایی مردم فرستاده.
آنها نگاهی به یکدیگر کردند و مرد خانواده گفت:
-چه خدای خوبی.
حضرت لوط خوشحال شد و گفت:
-خدای یگانه، مهربان و بزرگ است.
مادر در حالی که بچههایش را در بغل داشت گفت: ...
#ادامه_دارد..
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر
﴿ سوره توحید ﴾
🌸🌼🍃🌼🌸
🌸سورهی توحیدی تو
🌱 شبیهِ خورشیدی تو
🌸یه روز تو رو شنیدم
🌱معنی تو وقتی دیدم
🌸گفتی خدا یگانه
🌱 یکتا و مهربانه
🌸همواره بی نیازه
🌱 غنی ز هر لحاظه
🌸هستیم به او نیازمند
🌱 نداره زن با فرزند
🌸 گفتی خدایِ اکبر
🌱 هرگز نداره مادر
🌸فرد است و تک و تنها
🌱 هرگز نداشته بابا
🌸همیشه بود و می زیست
🌱 همتا برای او نیست
🌸پس عاشقِ تو گشتم
🌱 در دفترم نوشتم
🌸قدرِ تو رو میدونم
🌱 توو نمازام میخونم
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر : سلمان آتشی
#کودکانه
#ترجمه_سوره_توحید_به_زبان_شعر
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مداد سفید و مداد بنفش_صدای اصلی_60911-mc.mp3
4.95M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸مداد سفید و مداد بنفش
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر_کودکانه
🔸️شعر حرم امام رضا
علیه السلام
﴿دههی کرامت﴾
🌸🌼🍃🌼🌸
🌸آی بچهها اینجا کجاست؟
🌱گنبد و گلدسته طلاست
🌸انگاری شهر مشهده
🌱که با غریبه آشناست
🌸رواقها و صحن و سراش
🌱مثلِ بهشت و با صفاست
🌸نقاره هاش دارن میگن
🌱وقتِ نماز و هم دعاست
🌸ضریحِ خوشکلش ببین
🌱پناهگاهِ عاشقاست
🌸میزبونِ زائرا همه
🌱غریبِ طوسامام رضاست
🌸اینجا محلِ خواستنِ
🌱هزار تا حاجت ازخداست
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر : سلمان آتشی
#شعر_امام_رضا_ع
#دهه_کرامت
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌺🌺بخشندهترین مرد دنیا🌺🌺
قصّههای من و امام رضا(ع)
پدر میگوید: «مردی هر روز به خانهی امام رضا(ع) میآمد و در کارهای خانه به امام کمک میکرد. عصر که میشد امام رضا(ع) مزدش را میداد و مرد باخوشحالی به خانهیشان میرفت. مرد فقط یک ناراحتی داشت. خانهی آنها خیلی کوچک بود. او و بچّههایش در آن خانه راحت نبودند.
یک روز مرد مثل همیشه به خانهی امام رضا(ع) آمد و در کارهای خانه به امام کمک کرد. آن روز امام رضا(ع) کلیدی را به مرد داد. مرد گفت: این کلید چیست؟ امام رضا(ع) گفت: کلید خانهی نو شما. خانهی شما کوچک بود. من آن را برای شما خریدم.»
مرد حالا به یکی از آرزوهای عمرش رسیده بود. به پدر میگویم: «دوست دارم یک قصّهی دیگر از امام رضا(ع) برایم تعریف کنی!»
سنجاقک-ش 113
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_های_پیامبران
🌸حضرت لوط علیه السلام
#قسمت_دوم
تو پیامبر خدا، لوط هستی؟
حضرت لوط گفت:
-بله.
زن و مرد به هم نگاه کردند و گفتند:
-ما خدایی را که لوط مهربان را برای ما فرستاده دوست داریم و به خدای یگانه ایمان مییاریم.
حضرت لوط خوشحال شد و از آنها خداحافظی کرد و از خانه اشان رفت.
عصر همان روز حضرت لوط به میدان شهر رفت و طوری که همه بشنوند گفت:
ای مردم شهر، لحظه ای به کارهای خودتون فکر کنین، اگه کسی بر سر خودتون و خانوادههاتون این بلاها و دزدیها کتک زدنها رو بیاره خوشتون مییاد؟ تا کی میخواین به این کارها ادامه بدین. خدای یگانه بپرستین و به جای بدیها به خوبیها توجه کنین. از بس بت پرستیدین و گناه کردین قلبهاتون سیاه شده و جای هیچ خوبی نمونده.
مردم هر کدام به کار خودشان مشغول بودند و توجهی به حضرت لوط نداشتند فقط یک لحظه او را نگاه میکردند و با خنده میرفتند. حضرت لوط هر چه حرف میزد هیچ کس گوش نمی کرد انگار که همه ی آنها ناشنوا شده بودند.
حضرت لوط سری با ناراحتی تکان داد و گفت: -آن قدر بدی کردین که خوبیها را نمی بینین و نمی خواین ببینید. و از آن جا رفت. حضرت لوط به شدت از کارهای مردم ناراحت بود. فردای همان روز مثل همیشه به میدان شهر رفت و با صدای بلند رو به مردم گفت:
-شما کارهای حرام را که کارهای ناشایست هستن را هر روز تکرار میکنین و این بدیهای شما و بت پرست بودنتان عاقبت خوبی ندارد.
مردی که دیگر از دست لوط عصبانی شده بود گفت:
-ببین لوط، دیگه داری حوصله ی همه ی ما رو سر میبری اگه ما این کارها رو هر روز تکرار میکنیم، تو این حرفهای مسخره ات را صبح، ظهر، عصر و شب تکرار میکنی.
مرد دیگری گفت:
لوط، ما رو راحت بذار، ما هر کاری دوست داشته باشیم انجام میدیم و پیامبر نمی خوایم. از این شهر برو. بقیه هم شروع به فحش دادن حضرت لوط کردند و میگفتند:
-لوط باید از این شهر بره.
حضرت لوط ناراحت شده بود هر چه قدر بیشتر با آنها حرف میزد آنها بدتر میکردند.
شب حضرت لوط در اتاقی جداگانه مشغول عبادت شد و با خدا درد و دل میکرد:
-ای خدای بزرگم همه ی مردم این شهر بیش از حد بد هستن. من هر چه میگویم اثری نمی کند آنها بدون هیچ خجالت و ترسی جلوی همه هر کاری دوست دارند میکنن. من خیلی ناراحت هستم. حتی همسرم هم خدا را نمی پرستد و حرفهای منو قبول ندارد.
صبح وقتی حضرت لوط برای کار از خانه خارج شد با شنیدن سر و صدایی به سرعت به طرف صدا دوید.
#ادامه_دارد..
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مهمونی خانم سوسکه_صدای اصلی_60858-mc.mp3
4.91M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸مهمونی خانم سوسکه
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آجرک الله یا صاحب الزمان 😭😭
🌸🍂🖤🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_های_پیامبران
🌸حضرت لوط علیه السلام
#قسمت_سوم
مردم همه جمع شده بودند و مرد لاغر را با چوب و سنگ کتک میزدند و میخندیدند و او را مسخره میکردند.
حضرت لوط که خیلی ناراحت شده بود جلوی سنگهای آنها ایستاد و گفت:
-وایی بر شما که انسان نیستین و اذیت و آزار و مسخره گی جز زندگیتون شده. این قدر ستمکار نباشین و دست از این کارها بردارین. به شما میگم که خدای یگانه رو بپرستین و در غیر این صورت خدا همه تون رو عذاب خواهد کرد.
مردم که از دست حضرت لوط خسته شده بودند هر کدام چیزی میگفتند:
-ای لوط توی کارهای ما دخالت نکن. ای کاش از این جا میرفتی، اگه بخوایی این حرفها رو بزنی و دخالت کنی تو رو از شهر بیرون میاندازیم. لوط این قدر عذاب، عذاب نکن، اگه راست میگی عذابت را بفرست.
آنها خندیدند و حضرت لوط را مسخره کردند و به سمتش سنگ میزدند و میگفتند:
عذابتو بفرست تا بخندیم... حضرت لوط که دلش شکسته بود دست مرد لاغر را گرفت و کمکش کرد تا به خانه اش برود و با آن مرد از خدای یگانه صحبت کرد.
آن مرد گفت:
-در شهر دیگه مردی مومن هست که مثل تو از بتها و بدیها خوشش نمی آید او هم مثل تو از خدای یگانه حرف میزند.
حضرت لوط گفت:
-اسمش ابراهیم است، او هم پیامبر خداست و برای مردم شهر سدوم خیلی نگران است اما متاسفم که مردم شهر سدوم بسیار بد هستن و هیچ نمی فهمن.
آن مرد حضرت لوط را به خانه اش دعوت کرد. حضرت لوط که خیلی دل شکسته بود گفت:
-ممنون روز دیگه ای مییام. خوشحالم که تو هم خدای یگانه را میپرستی.
مرد دست حضرت لوط را به گرمی فشرد و گفت:
-من هم از تو ممنون هستم ای پیامبر خدا، حضرت لوط از آن مرد خداحافظی کرد و به خارج از شهر رفت و کنار یک چاه نشست. همین طور که داشت با خدا حرف میزد و از نا مهربانیهای مردم میگفت، سه مرد جوان و زیبا به طرف چاه آب آمدند تا از چاه آب بیرون بکشند و از آن بخورند.
حضرت لوط نگاهی به آنها انداخت.آنها به حضرت لوط سلام کردند. حضرت لوط از جا بلند شد و گفت:
-سلام بر شما کجا میخواین برین؟
یکی از آنها گفت:
-می خوایم به شهر سدوم بریم.
حضرت لوط ترسید و میدانست مردم بد شهر سدوم به محض ورود این سه جوان غریبه، اذیت و آزارشان را شروع میکنند. با نگرانی گفت:
-به این شهر نرین، مردم شهر اصلا آدمهای خوبی نیستن.
یکی از آنها جواب داد:
-اشکالی نداره. ما باید به این شهر بریم و نمی ترسیم.
حضرت لوط گفت:
-باشه، پس به خانه ی من بیاین. من شما رو یواشکی به خانه ی خودم میبرم.
حضرت لوط آن سه مرد زیبا را به خانه ی خود برد و از دختراهای خود خواست تا از آنها به خوبی پذیرایی کنند.
حضرت لوط همه اش نگران بود و میترسید آخر او مردم شهر سدوم را خیلی خوب میشناخت.
در همین لحظه بود که همسر حضرت لوط، مردم شهر سدوم را بدون این که حضرت لوط بفهمد، خبر دار کرد. او به پشت بام رفت و آتشی باز کرد و دودش را همه ی مردم شهر دیدند.
حضرت لوط داشت با مهمانهایش حرف میزد که صدای سر و صدا بالا رفت و محکم به در میزدند. حضرت لوط از جا بلند شد و پنجره را باز کرد و گفت:
-چی شده؟
#ادامه_دارد..
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
چرا به گلها آب ندادید؟_صدای اصلی_433955-mc.mp3
2.75M
#یک_آیه_یک_قصه
🌸چرا به گلها آب ندادید؟
«هدی توی حیاطه» و «عزیزجون» ازش میپرسن که چرا توی این سرما اومده اینجا. هدی از این که گلها و درختهای توی باغچه همگی خشک شدن ناراحته اون فکر میکنه خشک شدن درختهای باغچه تقصیر ،عزیزجونه چون عزیزجون بهشون آب
نداده.
🌸این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان یاد میده که گردش فصلها و تأثیر اون روی آدمها و روی طبیعت اطرافمون، یکی از بزرگترین و شگفت انگیزترین نعمتهای خداونده که اگه بهش دقت کنیم درسهای زیادی از اون میگیریم.
🌸در این قسمت از برنامه ی یک آیه یک قصه«عزیزجون به آیه ی ۵۰ سوره ی مبارکه ی «روم» اشاره میکنن.
🌸خداوند در این آیه میفرماید:
«فَانْظُرْ إِلَىٰ آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ إِنَّ ذُلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتَى ۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ .
پس ای بشر دیده باز
کن و آثار رحمت (نامنتهای الهی را مشاهده کن که چگونه زمین را پس از مرگ و دستبرد خزان باز به نفس باد بهار زنده میگرداند. محققاً همان خداست که مردگان را هم پس از مرگ
باز زنده میکند و او بر همه ی امور عالم تواناست.»
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#قصه_های_پیامبران 🌸حضرت لوط علیه السلام #قسمت_سوم مردم همه جمع شده بودند و مرد لاغر را با چوب و س
#قصه_های_پیامبران
🌸حضرت لوط علیه السلام
#قسمت_چهارم
یکی از مردها که قوی و هیکلی بود داد زد:
-ای لوط ما میدونیم چه کرده ای، زود باش آنها را به ما بده. مگه ما به تو نگفته بودیم دیگه مهمان دعوت نکن به خونه ات.
حضرت لوط با ناراحتی گفت:
-خجالت بکشید این سه جوان مهمان من هستن و شما حق ندارین آنها را اذیت کنین.
آن مرد گفت:
-مسخره بازی را کنار بذار لوط و آنها را به ما بده و با تفریح ما هم مخالفت نکن.
مرد دیگری فریاد زد:
-زود باش لوط وگرنه خانه ات را روی سرت خراب میکنیم.
حضرت لوط که از ناراحتی و عصبانیت میلرزید گفت:
-دست بردارین، این قدر بد نباشین. اگه ایمان داشته باشین و توبه کنین و دیگه کارهای زشت نکنین. من اجازه میدم تا با دخترهایم ازدواج کنین آنها شروع به سنگ انداختن کردند و حضرت لوط را تهدید میکردند، حضرت لوط فریاد زد:
-حتی اگه منو بکشین اجازه نمی دم این مهمانها را اذیت کنین.
بعد با ناراحتی آهی کشید و گفت:
-ای خدا، کاش قدرتی داشتم تا میتونستم جلوی همه ی اینها بایستم.
حضرت لوط پنجره را بست و رو به آن سه مرد زیبا گفت:
-زود باشین، بیاین از پشت بام فرار کنین.
در همین لحظه یکی از آنها گفت:
نگران نباش ما از طرف خدا آمده ایم، ای لوط وقت عذاب این مردم فرا رسیده، خانواده و دوستهای خودتو از این جا ببر و یادت نره که اصلا به پشت سرتون نگاه نکنین و این را بدون که تنها کسی که این کار را میکند همسر تو است که از گناه کاران است. حضرت لوط گفت:
-خدایا، خدای بزرگم، شکر.
در همین لحظه بود که چند نفر به زور وارد خانه ی حضرت لوط شدند و به محض این که چشمشان به آن سه جوان زیبا افتاد کور شدند.
حضرت لوط نصف شب، همراه دخترهایش و انسانهای خوب و مومنی که میشناخت از شهر سدوم رفت.
همین که آنها پایشان را از شهر بیرون گذاشتند، زمین لرزید و سنگ از آسمان به جای باران پایین ریخت، به طوری که مردم شهر هر جا که فرار میکردند نمی توانستند جان سالم داشته باشند و با خانههایی ویران، همگی مردند.
#پایان
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مسجد، خانهی خداست.MP3
14.84M
#قصه_صوتی
#یک_آیه_یک_قصه
🌼عنوان قصه: مسجد ،خانه خداست
🍃اشاره به بخشی از آیه ۱۲۵ سوره مبارکه بقره
لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ (۱۲۵)
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
باغچه داروها.کانال قصه های کودکانه.pdf
2.01M
#آموزنده
🌸باغچه داروها👆
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کانال قصه های کودکانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 نوههای شهید دکتر رئیسی صبح امروز در آغوش رهبر انقلاب
🌸🍂🖤🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⚫️سه تا دختر با مادرشون از صبح زود اومدن مراسم تشییع رئیس جمهورشون، بعد نماز هر سه خوابشون برده با عکسهایی از شهید آیت الله #رئیسی…😭
خدایا این مردم قدرشناس رو عزت بده
🌸🍂🖤🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌸دوست خوب امام
مدینه گرمای روزهای قبل را نداشت.
نسیم ملایمی میوزید و هوای این شهر را لذت بخش کرده بود.
آن روز پیامبر خدا(ص) با جمعی از یاران خود در حال عبور از کوچه های مدینه بود. همه جا بچه ها بازی میکردند و شاد بودند. پیامبر (ص) دوست مهربان بچه ها بود به آنها عشق می ورزید و احترام میکرد ، او برای خوشحال کردن کودکان
دست به هر کاری میزد.
پیامبر (ص) هنگام عبور در یکی از کوچه ها قدمهایش را آهسته آهسته برداشت کمی جلوتر ایستاد و با دقت به بازی
بچه ها نگاه کرد و خندید.
همراهان آن حضرت فکر میکردند او امام حسن و امام حسین علیهم السلام را بین بچه ها دیده است،در صورتی که آن
دو نفر در جمع کودکان نبودند.
پیامبر (ص) آرام آرام به میان بچه ها رفت و در حالی که تبستم زیبایی بر لب داشت کنار یکی از آنها نشست و بر سر و صورتش دست نوازش کشید و پیشانی او را بوسید. همراهان پیامبر (ص) که خیلی تعجب کرده بودند
پرسیدند:
یا رسول الله (ص) این کودکی که شما به او خیلی محبت
کردید، فرزند چه کسی است؟
پیامبر (ص) فرمود او یکی از دوستان خوب حسین من
است و همیشه با فرزندم بازی میکند.
آن حضرت چند قدم برداشت و بار دیگر فرمود:
روزی این بچه را دیدم که خاک زیر پای حسین مرا بر میداشت و به صورتش میکشید. همان موقع جبرئیل خبر داد او دوست خوب و مهربان حسین(ع) و یار وفادار فرزندم در صحرای کربلا خواهد بود
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قو و مرغ.MP3
19.78M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸قو و مرغ
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لالایی خوابهای پارچه ای .MP3
12.11M
#لالایی
🌸لالایی خوابهای پارچه ای😴
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💕💕
🛎داستان گرگ و الاغ🛎
روزی الاغ هنگام علف خوردن ،کم کم از مزرعه دور شد . ناگهان گرگ گرسنه ای جلوی او پرید.
الاغ خیلی ترسید ولی فکر کرد که باید حقه ای به گرگ بزند وگرنه گرگه اونو یک لقمه می کنه ،
برای همین لنگان لنگان راه رفت و یکی از پاهای عقب خود را روی زمین کشید.
الاغ ناله کنان گفت : ای گرگ در پای من تیغ رفته است ، از تو خواهش می کنم که قبل از خوردنم این تیغ را از پای من در بیاوری.
گرگه با تعجب پرسید : برای چه باید اینکار را بکنم من که می خواهم تو را بخورم.
الاغ گفت : چون این خار که در پای من است و مرا خیلی اذیت می کند اگر مرا بخوری در گلویت گیر می کند وتو را خفه می کند. گرگ پیش خودش فکر کرد که الاغ راست می گوید برای همین پای الاغ را گرفت و گفت : تیغ کجاست ؟ من که چیزی نمی بینم و سرش را جلو آورد تا خوب نگاه کنه.
در همین لحظه الاغ از فرصت استفاده کرد و با پاهای عقبش لگد محکمی به صورت گرگ زد و تمام دندانهای گرگ شکست. الاغ با سرعت از آنجا فرار کرد . گرگ هم خیلی عصبانی بود از اینکه فریب الاغ را خورده است .
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈 کانال تربیت کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
چیزی به اسم اژدها وجود ندارد .pdf
3.3M
#قصه
توضیحات:pdf
🐉چیزی به اسم اژدها وجود ندارد
🌸مترجم:آرش عیدی
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یه کاسه سوپ خوشمزه_صدای اصلی_356587-mc-mc.mp3
8.98M
#قصه_صوتی
#یک_آیه_یک_قصه
🌼عنوان قصه: یه کاسه سوپ خوشمزه🍜
🌸مامانِ هدی مریض شدن و مشغول استراحتن. هدی هم داره ظرف می شوره که صدای زنگ خونه به صدا درمی یاد. عزیز جون با یه ظرف، سوپ تازه اومدن تا به هدی و مامانش کمک کنن. بعد از اینکه عزیز جون و هدی کاراشون تموم شد، با همدیگه یه برنامه مستند درباره...
🌼کودکان با شنیدن این داستان یاد می گیرن که باید به پدر و مارشون نیکی کنن، نه فقط از روی محبت بلکه این یک وظیفه است که بر عهده هر فرزندیه.
🍃در این قسمت از برنامه «یک آیه، یک قصه» عزیز جون به بخشی از آیه ۲۳ سوره مبارکه « اسراء» اشاره می کنن.
🍃خداوند در این آیه می فرمایند:
وَقَضَىٰ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا ۚ
و خدای تو حکم فرموده که جز او را نپرستید و درباره پدر و مادر نیکویی کنید.
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#یک_قصه_یک_حدیث
🐫بستن زانوی شتر
قافله چندین ساعت راه رفته بود آثار خستگی در سواران و در مرکبها پدید گشته بود همینکه به منزلی رسیدند که آنجا آبی بود قافله فرود آمد رسول اکرم نیز که همراه قافله بود شتر خویش را خوابانید و پیاده شد قبل از همه چیز همه در فکر بودند که خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم
کنند.
رسول اکرم بعد از آنکه پیاده شد به آن سو که آب بود روان شد، ولی بعد از آنکه مقداری رفت، بدون آنکه با احدی سخنی بگوید به طرف مرکب خویش بازگشت، اصحاب و یاران با تعجب با خود میگفتند آیا اینجا را برای فرود آمدن نپسندیده است و میخواهد فرمان حرکت بدهد؟ چشمها مراقب و گوشها منتظر شنیدن فرمان بود تعجب جمعیت هنگامی زیاد شد که دیدند همینکه به شتر خویش رسید،زانوبند را برداشت و زانوهای شتر را بست و دومرتبه به سوی مقصد اولی خویش روان شد.
فریادها از اطراف بلند شد: ای رسول خدا! چرا ما را فرمان ندادی که این کار را برایت بکنیم و به خودت زحمت دادی و
برگشتی؟ ما که با کمال افتخار برای
انجام این خدمت آماده بودیم.
در جواب آنها فرمود: هرگز از دیگران در کارهای خود کمک نخواهید و به دیگران اتکا نکنید ولو
برای یک قطعه چوب مسواک باشد.
«لا یستعن احدکم من غیره و لو بقضمة من سواک » .
کحل البصر محمد قمی ، صفحه ۶۹
نویسنده: استاد شهید مرتضی مطهری
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
☀️🌤سلام🌤☀️
سلام سلام بچه ها
آی غنچه ها نوگلا
سلام من بر شما
دسته گلای زیبا
سلام سلام بچه ها
سلام به تو ای عزیز
که خوشگلی و تمیز
سلام دهیم به همه
با خوشحالی و خنده
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🐣🐝 شنل قرمزی را گرگ نخورده است 🐝🐣
ظهر بود و خورشید کم کم داشت به نوک بلندترین درخت جنگل می رسید. شنل قرمزی، شنل قرمزش را آویزان کرده بود به شاخه ی درخت سیب. سبد کلوچه های عسلی اش را در گوشه ای گذاشته بود و مشغول چیدن گل های سفید و زرد بود برای مادربزرگ. شنل قرمزی دسته گلش را توی سبد کلوچه ها می گذاشت و با خودش می خواند:
یک گل این جا
یک گل آن جا
هر یک دارند
رنگی زیبا....
اما باد وزید. شاخه ی سیب تکانی خورد و گل ها کمی عقب و جلو آمدند. شنل قرمزی خم شد که یک گل آبی بچیند که آخ... شنلش را باد برد. جیغ زد و ویغ زد و کمک خواست که ناگهان گرگ سیاه از پشت بوته ها پرید بیرون. شنل قرمزی یک نگاه به گرگ کرد و یک نگاه به باد. گفت: مگه نمی بینی شنلم را باد برده؟ من که زور ندارم. من که دندون تیز ندارم. بدو برو شنل رو بگیر.
گرگ هنوز گیج بود، نمی دانست باید باد را بخورد یا قرمزی بی شنل را. فکر کرد که شنل قرمزی بدون شنل مثل غذای بی نمک، مزه ندارد که. پس دوید دنبال شنل، .و باد بدو، گرگ بدو.
باد، اما خیلی زرنگ بود و گرگ هم خیلی قوی بود. باد از لای بوته ی خارها می دوید. گرگ پایش خار می رفت. گرگ از روی تخته سنگ ها می پرید. باد از روی صخره ها می جهید. باد هوهو می خندید. گرگ زوزو ناله می کرد. باد حواسش به گرگ درمانده بود که به یک باد دیگر برخورد کرد. یک تصادف بادی شد! سر باد گیج رفت و شاخه ی درخت را ندید. گیر کرد به شاخه، شنل از دستش افتاد توی بغل گرگ. گرگ شنل را محکم گرفت و نفس نفس زد. به باد گفت: مگه نمی بینی خسته شدم؟ نفسم تیکه تیکه شده، پاهام پر از خاره،، پنجه هام نا ندارن؟ زود باش منو بگذار رو پشتت، بریم پیش شنل قرمزی از دلش در بیار...
باد خجالت کشید. دید نامردیه اگر گرگ رو تنها بذاره. گفت: سوار شو رو پشتم؛ اما مواظب باش، که من خیلی قلقلکی ام.
گرگ رفت روی پشت باد. باد دوید. باد وزید. شنل قرمزی رو دید که نشسته کنار درخت سیب و یکی یکی گلبرگ ها رو از گل جدا می کنه و می گه: میاد؟...نمی یاد؟...میاد؟...
باد تلپی گرگ رو میندازه پایین درخت. شنل قرمزی جیغ می زنه: وای!اومد.
گرگ می گه: اینم شنل. صحیح و سالم.
شنل قرمزی می گه: باورم نمی شه. همه ی کلوچه هام برای تو. شنل قرمزی سبد کلوچه ها را می ده به گرگ. یک گل هم می ذاره توش و خداحافظی می کنه. خیلی دیرش شده و باید تمام راه خونه ی مادربزرگ رو بدوه.
باد داره می ره که گرگه می گه: صبر کن! کجا؟
باد می گه: تو رو تا این جا رسوندم، حالا بذار برم.
گرگ گفت: نامردیه اگه بذارم بری. کلوچه دوست داری؟
باد گفت: چه جورم!
گرگ گفت: پس بفرمایید.
شاخه ی درخت سیب گفت: پس من چی؟
#قصه_متنی
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ادریس نبی .MP3
27.1M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🍃ادریس پیامبر
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#تصویری pdf
🌸عنوان قصه:
🍃🐰چهار خرگوش کوچولو به چیدن قارچ می روند🍄 👇👇
rabbit_story.pdf
1.8M
#قصه_متن_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌼عنوان:چهار خرگوش کوچولو به چیدن قارچ می روند
🐇🍄🐇🍄🐇🍄🐇
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یک درخت صد تا درخت_صدای اصلی_447339-mc.mp3
9.19M
#قصه_صوتی
🌲 یک درخت صدتا درخت
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4