هدایت شده از سعداء/حجت الاسلام راجی
pishraft .pdf
3.49M
🌸 رنگآمیزی کودکانه 🌸
❇️ معرفی تعدادی از دستاوردهای جمهوری اسلامی ایران به کودکان و نوجوانان در قالب نقاشی و #رنگ_آمیزی
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
🆔 @soada_ir
شعرهای کودکانه در مدح امیرالمومنین 😍
یه دل دارم حیدریه
عاشق مولا علیه
من این دل و نداشتم
از تو بهشت برداشتم
خدا بهم عیدی داد
عشق مولا علی داد😍
❤️❤️❤️❤️
علی وجود و هستی ه
دشمن ظلمو پستی ه
علی ندای بینواست
علی تجلی خداست
علی قرآن ناطق ه
جد امام صادق ه
علی که شمشیر خداست
دست علی همراه ماست
رو دلامون نوشته
مولا علی رو عشقه
❤️❤️❤️❤️
کوچولو بچرخ!
میچرخم
دور علی میچرخم
امام من همینه
امیرالمومنینه
کوچولو بشین!
میشینم
عشق علی ه دینم
دشمنی با دشمناش
حک شده روی ه سینه م
کوچولو پاشو!
پامیشم
فدای مولا میشم
عاشق نوکرای
حضرت زهرا میشم
کوچولو بایست!
می ایستم
با علی تنها نیستم
دست علی یارمه
خدانگهدارمه
❤️❤️❤️❤️
امام اول، علی
یار پیمبر، علی
ساقی کوثر، علی
شافع محشر، علی
فاتح خیبر، علی
صفدر و حیدر، علی
سرور و مولا، علی
همسر زهرا، علی
گوهر نایاب، علی
مهر جهان تاب، علی
منبع رحمت، علی
نور حقیقت، علی
گنج فضیلت، علی
شیر شجاعت، علی
گوهر ایمان، علی
آیت رحمان، علی
هادی انسان، علی
کلام قرآن، علی
حجت یزدان، علی
مظهر سبحان، علی
یار فقیران، علی
یار ضعیفان، علی
دلبر دل ها، علی
همسر زهرا، علی
❤️❤️❤️❤️
همه وقتی بچه بودیم
حتی راه نرفته بودیم
ایستادن بلد شدیم چون
( یا علی را گفته بودیم ۳بار)
حیدر مولا مدد حیدر مولا مدد
حیدر مولا مدد حیدر مولا
خدایا سپاس گزاریم
آقایی چون علی داریم
ما همه شیعه اوییم
( در دو عالم غم نداریم ۳بار)
حیدر مولا مدد حیدر مولا مدد
حیدر مولا مدد حیدر مولا
همیشه تو خونهی ما
هر کی میخواست پاشه از جا
یا علی مدد رو میگفت
( تا که آسون بشه کارها ۳بار)
حیدر مولا مدد حیدر مولا مدد
حیدر مولا مدد حیدر مولا
#شعر
#شعر_کودکانه
#شخصیت_محوری
#امیرالمومنین
به کانال شعر، قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇
@gheseshakhsiatemehvari
قصهی جنگ احد (کودکانه)
نویسنده:فاطمه احمدبیگی
کاری از گروه شعر و قصه در مسیرمادری
منبع:کتاب سیرهی پیشوایان،صفحه ۵۳_۵۷
🌿🌿🌿🌿
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بچهها!
سلام شیعههای علی مولا...
میدونم همتون دوست دارید بازم از علی مولا و شجاعت هاشون بشنوید.
قصههای قبلی رو که یادتون نرفته؟
قصه ی جنگ بدر و ماجرای آب آوردن علی مولا از اون چاه آب رو هم حتماً یادتونه...
یادتونه گفتیم چند هزار فرشته با اجازهی خدا اومدن و به مسلمونا کمک کردن تا تو جنگ بدر پیروز بشن؟
حالا میخوایم از یه جنگ دیگه براتون بگیم که بازم این آدم بدا، بهخاطر شکست سختی که تو جنگ بدر خورده بودن، راه انداختن. 😒
عجب آدمای بدجنسی بودن، همش دنبال جنگ و دشمنی و نقشه کشیدن برای ازبین بردن آدم خوبا بودن😡
اما... اسم این جنگ، اُحُد بود.
بهخاطر اینکه کنار کوهی بنام اُحُد اتفاق افتاد.
جنگ که شروع شد نبرد سختی بین مسلمونا و دشمنانشون درگرفت. اما مسلمونا با قدرت میجنگیدند علی مولا هم با قدرت خیییییلی زیادی که داشتن کلی از آدم بدا رو از بین بردن.
بچهها قدیما تو جنگ ها، هر سپاهی یه پرچم داشت که اونها رو معرفی میکرد. و اون پرچم براشون خیلی مهم بود و تلاش میکردن هیچوقت رو زمین نیفته. اگه پرچمشون میافتاد رو زمین یعنی انگار اون سپاه داشت شکست میخورد.
برای همین همیشه، قوی ترین و شجاع ترین آدما رو انتخاب میکردن و پرچم رو بهدستشون میدادن تا بتونن تا آخر جنگ، پرچم رو نگه دارن، و بهشون میگفتن پرچمدار.
جنگ که شروع شد علی مولا یکی یکی رفت سراغ پرچمدارای سپاه دشمن.
اولی رو با یه ضربه زمین زد، حالا نوبت دومی بود.
اونم وقتی علی مولا رو دید که داره به سمتش میاد، بااینکه خیلی قوی بود و تو قبیله شون به شجاعت معروف بود ولی حسسسساااااابی ترسید...
آخه علی مولا همین چند دقیقه پیش دوست و همرزمش، که اونم خیلی شجاع و قوی بود رو با یه ضربه کشت و پرچمش رو زمین افتاد.
علی مولا حساب دومی رو هم رسید، حالا دوتا پرچم از سپاه دشمن زمین افتاده بود. کم کم بعضیا داشتن میترسیدن که دیدن....
سومین پرچم هم...
سربازای دشمن شروع کردن نگاه کردن به همدیگه و پچ پچ کردن.
تو دلشون پر از ترس و وحشت شده بود. و هرلحظه هم ترس و وحشت شون بیشتر میشد وقتی میدیدن، یکی یکی پرچمهای سپاهشون داره سقوط میکنه و پرچمداراشون هم دارن کشته میشن.
حالا ۸تا پرچم سقوط کرده بود و فقط یکیش مونده بود. دیگه بعضی سربازا به فکر فرار افتاده بودن و بعضیاشونم... همین الان داشتن فرار میکردن...!
یکی به دوستش گفت وایسا بجنگ!
چرا فرار میکنی؟
اون یکی همونطور که میدوید داد میزد، تو هم فراااااار کن... علی ۸تا پرچمدارمون رو کشته، الانه که آخری رو هم ازبین ببره و کل سپاه سقوط کنه.
اونوقت اگه با علی روبرو بشی چطوری میخوای درمقابلش مقاومت کنی؟؟؟ پس تو هم فراااااار کن... و همینطور که داشت به عقب میدوید، با چشمای پر از ترسش دید که علی مولا، نهمین جنگجویِ پرچمدارِ سپاهشون رو هم زمین زد...
سپاه دشمن از ترسشون همه داشتن پا به فرار میذاشتن. مسلمونا هم خوشحال از اینکه تو این نبرد خیلی سخت تونستن پیروز بشن.
اما بچه ها... بعضی از مسلمونا وقتی که دارن پیروز میشن خیالشون راحت شد و دست از جنگیدن کشیدن!☹️ اونا حرفای قبل از شروع جنگِ پیامبر رو هم یادشون رفت😥 و بجای اینکه حواسشون به جنگ باشه میخواستن از کوه پایین بیان و برن وسایلی که از جنگ مونده بود مثل شمشیر و زره ها رو جمع کنن🤯 فرماندهشون بهشون حرف پیامبر رو یادآوری کرد اما اونا گوش نکردن.😓
و بچهها... همین باعث شد که سپاه دشمن که پشت کوه اُحُد مخفی شده بودن از فرصت استفاده کنن و وقتی دیدن بعضی از مسلمونا جنگ رو رها کردن، بهشون حمله کردن و یه عالمه از اونا رو شهید کردن.😭
مسلمونا که ترسیده بودند باورشون نمیشد که جنگِ بُرده رو دارن می بازن!
فکر کردن پیامبر هم شهید شدند و از ترسشون فرار کردند.🏃🏻♂️ فقط یه عدهی کمی کنار پیامبر باقی موندن که یکی از آنها علی مولا بود.💪🏻💪🏻💪🏻
علی مولا با شجاعت و قدرت میجنگیدن و از دشمن نمیترسیدن.
با اینکه زخمی شده بودن باز هم از جنگیدن و دفاع از پیامبر دست برنداشتنن.
آخه پیامبر که زخمی شده بودن روی زمین افتاده بودن و دیگه نمیتونستن بجنگن.
برای همین علی مولا یه تنه مشغول جنگیدن بودن و هر جا که پیامبر اشاره میکردند علی مولا حمله می کردند و یه عده از آدم بدا یا کشته میشدن یا فرار می کردند.
بچه ها جون...
خدا و فرشته ها از اینکه علی مولا اینطور شجاعانه برای دفاع از ولی و رهبر خودشون میجنگیدند و حاضر بودن حتی جونشون رو هم در این راه بدن خیلی خوشحال شدن.
ادامه دارد👇
#قصه
#قصه_جنگ_احد
#فضایل
#امیرالمومنین
#شخصیت_محوری
به کانال شعر،قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇
@gheseshakhsiatemehvari
ادامه ی قصه جنگ احد(کودکانه)
فرشتهی خوبِ خدا جبرئیل از آسمونا پیش پیامبر اومد و گفت:
ای رسول خدا، فرشتگان واقعاً از اینهمه فداکاری و دلسوزی علی شگفت زده شدن...
پیامبر فرمودند: همینطوره؛ او از من است و من از او هستم.
جبرئیل هم گفت: من هم از شما هستم.
اون روز از آسمون صدایی شنیده میشد....صدایی که داشت از شجاعت علی مولا حرف میزد و هممممه اون رو میشنیدن.
اما نمیدونستن صدای کیه؟
از پیامبر که سوال کردن، ایشون فرمودن: صدای فرشتهی خوب خدا جبرئیل هست.
جبرئیل هم میخواست از شجاعت و فداکاری علی مولا برای همه بگه...
و میگفت:
«لا سَيفَ اِلاّ ذُو الفَقار، لا فَتى اِلاّ عَلِىّ »
این ذکر اون روز مداوم تکرار میشد...
« جوانمردی چون على(ع) و شمشیرى چون ذوالفقار وجود ندارد. »
به کانال شعر،قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇
@gheseshakhsiatemehvari