eitaa logo
شعر، قصه، معرفی کتاب
3.9هزار دنبال‌کننده
220 عکس
35 ویدیو
9 فایل
قصه، شعر و معرفی کتاب حاصل تلاشی مادرانه بر اساس رویکرد کلیدی و مهم شخصیت محوری از مباحث استاد عباسی ولدی
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤إنا لله و إنا إلیه راجعون🖤 مادر بزرگوار استاد عباسی ولدی سحرگاه ۱۳بهمن ماه به رحمت خدا رفتند. صفحه ی یادبودی برای این بانوی بزرگوار باز شده ختم قرآن به صورت صفحه ای هست و صفحه مورد نظر را هم به طور خودکار به شما نمایش میدهد. ختم صلوات و فاتحه هم به صورت تکی و هم به صورت تعداد دلخواه در دسترس هست. خداوند روح همه رفتگان شما را متنعم از انوار قرآن کند 👇👇👇 وارد لینک زیر شوید (یه مقدار برید پایین صفحه تا گزینه ها رو ببینید) https://raftegan.com/memorial/rf-9373
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
pishraft .pdf
3.49M
🌸 رنگ‌آمیزی کودکانه 🌸 ❇️ معرفی تعدادی از دستاوردهای جمهوری اسلامی ایران به کودکان و نوجوانان در قالب نقاشی و 💠 اندیشکده راهبردی 🆔 @soada_ir
شعرهای کودکانه در مدح امیرالمومنین 😍 یه دل دارم حیدریه عاشق مولا علیه من این دل و نداشتم از تو بهشت برداشتم خدا بهم عیدی داد عشق مولا علی داد😍 ❤️❤️❤️❤️ علی وجود و هستی ه دشمن ظلمو پستی ه علی ندای بینواست علی تجلی خداست علی قرآن ناطق ه جد امام صادق ه علی که شمشیر خداست دست علی همراه ماست رو دلامون نوشته مولا علی رو عشقه ❤️❤️❤️❤️ کوچولو بچرخ! می‌چرخم دور علی می‌چرخم امام من همینه امیرالمومنینه کوچولو بشین! می‌شینم عشق علی ه دینم دشمنی با دشمناش حک شده روی ه سینه م کوچولو پاشو! پامی‌شم فدای مولا می‌شم عاشق نوکرای حضرت زهرا می‌شم کوچولو بایست! می ایستم با علی تنها نیستم دست علی یارمه خدانگه‌دارمه ❤️❤️❤️❤️ امام اول، علی یار پیمبر، علی ساقی کوثر، علی شافع محشر، علی فاتح خیبر، علی صفدر و حیدر، علی سرور و مولا، علی همسر زهرا، علی گوهر نایاب، علی مهر جهان‌ تاب، علی منبع رحمت، علی نور حقیقت، علی گنج فضیلت، علی شیر شجاعت، علی گوهر ایمان، علی آیت رحمان، علی هادی انسان، علی کلام قرآن، علی حجت یزدان، علی مظهر سبحان، علی یار فقیران، علی یار ضعیفان، علی دلبر دل ها، علی همسر زهرا، علی ❤️❤️❤️❤️ همه وقتی بچه بودیم حتی راه نرفته بودیم ایستادن بلد شدیم چون ( یا علی را گفته بودیم ۳بار) حیدر مولا مدد حیدر مولا مدد حیدر مولا مدد حیدر مولا خدایا سپاس گزاریم آقایی چون علی داریم ما همه شیعه اوییم ( در دو عالم غم نداریم ۳بار) حیدر مولا مدد حیدر مولا مدد حیدر مولا مدد حیدر مولا همیشه تو خونه‌ی ما هر کی می‌خواست پاشه از جا یا علی مدد رو می‌گفت ( تا که آسون بشه کارها ۳بار) حیدر مولا مدد حیدر مولا مدد حیدر مولا مدد حیدر مولا به کانال شعر، قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
«قصه ورود امام خمینی به ایران » ۱۸۵ @lalaiekhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه‌ی جنگ احد (کودکانه) نویسنده:فاطمه احمدبیگی کاری از گروه شعر و قصه در مسیرمادری منبع:کتاب سیره‌ی پیشوایان،صفحه ۵۳_۵۷ 🌿🌿🌿🌿 بسم الله الرحمن الرحیم سلام بچه‌ها! سلام شیعه‌های علی مولا... میدونم همتون دوست دارید بازم از علی مولا و شجاعت هاشون بشنوید. قصه‌های قبلی رو که یادتون نرفته؟ قصه ی جنگ بدر و ماجرای آب آوردن علی مولا از اون چاه آب رو هم حتماً یادتونه... یادتونه گفتیم چند هزار فرشته‌ با اجازه‌ی خدا اومدن و به مسلمونا کمک کردن تا تو جنگ بدر پیروز بشن؟ حالا می‌خوایم از یه جنگ دیگه براتون بگیم که بازم این آدم بدا، به‌خاطر شکست سختی که تو جنگ بدر خورده بودن، راه انداختن. 😒 عجب آدمای بدجنسی بودن، همش دنبال جنگ و دشمنی و نقشه کشیدن برای ازبین بردن آدم خوبا بودن😡 اما... اسم این جنگ، اُحُد بود. به‌خاطر اینکه کنار کوهی بنام اُحُد اتفاق افتاد. جنگ که شروع شد نبرد سختی بین مسلمونا و دشمنانشون درگرفت. اما مسلمونا با قدرت می‌جنگیدند علی مولا هم با قدرت خیییییلی زیادی که داشتن کلی از آدم بدا رو از بین بردن. بچه‌ها قدیما تو جنگ ها، هر سپاهی یه پرچم داشت که اونها رو معرفی می‌کرد. و اون پرچم براشون خیلی مهم بود و تلاش میکردن هیچ‌وقت رو زمین نیفته. اگه پرچمشون می‌افتاد رو زمین یعنی انگار اون سپاه داشت شکست می‌خورد. برای همین همیشه، قوی ترین و شجاع ترین آدما رو انتخاب میکردن و پرچم رو به‌دستشون می‌دادن تا بتونن تا آخر جنگ، پرچم رو نگه دارن، و بهشون می‌گفتن پرچمدار. جنگ که شروع شد علی مولا یکی یکی رفت سراغ پرچمدارای سپاه دشمن. اولی رو با یه ضربه زمین زد، حالا نوبت دومی بود. اونم وقتی علی مولا رو دید که داره به سمتش میاد، بااینکه خیلی قوی بود و تو قبیله شون به شجاعت معروف بود ولی حسسسساااااابی ترسید... آخه علی مولا همین چند دقیقه پیش دوست و همرزمش، که اونم خیلی شجاع و قوی بود رو با یه ضربه کشت و پرچمش رو زمین افتاد. علی مولا حساب دومی رو هم رسید، حالا دوتا پرچم از سپاه دشمن زمین افتاده بود. کم کم بعضیا داشتن می‌ترسیدن که دیدن.... سومین پرچم هم... سربازای دشمن شروع کردن نگاه کردن به همدیگه و پچ پچ کردن. تو دلشون پر از ترس و وحشت شده بود. و هرلحظه هم ترس و وحشت شون بیشتر می‌شد وقتی می‌دیدن، یکی یکی پرچم‌های سپاهشون داره سقوط میکنه و پرچمداراشون هم دارن کشته میشن. حالا ۸تا پرچم سقوط کرده بود و فقط یکیش مونده بود. دیگه بعضی سربازا به فکر فرار افتاده بودن و بعضیاشونم... همین الان داشتن فرار میکردن...! یکی به دوستش گفت وایسا بجنگ! چرا فرار میکنی؟ اون یکی همون‌طور که میدوید داد میزد، تو هم فراااااار کن... علی ۸تا پرچمدارمون رو کشته، الانه که آخری رو هم ازبین ببره و کل سپاه سقوط کنه. اون‌وقت اگه با علی روبرو بشی چطوری میخوای درمقابلش مقاومت کنی؟؟؟ پس تو هم فراااااار کن... و همینطور که داشت به عقب میدوید، با چشمای پر از ترسش دید که علی مولا، نهمین جنگجویِ پرچمدارِ سپاهشون رو هم زمین زد... سپاه دشمن از ترسشون همه داشتن پا به فرار میذاشتن. مسلمونا هم خوشحال از اینکه تو این نبرد خیلی سخت تونستن پیروز بشن. اما بچه ها... بعضی از مسلمونا وقتی که دارن پیروز میشن خیالشون راحت شد و دست از جنگیدن کشیدن!☹️ اونا حرفای قبل از شروع جنگِ پیامبر رو هم یادشون رفت😥 و بجای اینکه حواسشون به جنگ باشه میخواستن از کوه پایین بیان و برن وسایلی که از جنگ مونده بود مثل شمشیر و زره ها رو جمع کنن🤯 فرمانده‌شون بهشون حرف پیامبر رو یادآوری کرد اما اونا گوش نکردن.😓 و بچه‌ها... همین باعث شد که سپاه دشمن که پشت کوه اُحُد مخفی شده بودن از فرصت استفاده کنن و وقتی دیدن بعضی از مسلمونا جنگ رو رها کردن، بهشون حمله کردن و یه عالمه از اونا رو شهید کردن.😭 مسلمونا که ترسیده بودند باورشون نمیشد که جنگِ بُرده رو دارن می بازن! فکر کردن پیامبر هم شهید شدند و از ترسشون فرار کردند.🏃🏻‍♂️ فقط یه عده‌ی کمی کنار پیامبر باقی موندن که یکی از آنها علی مولا بود.💪🏻💪🏻💪🏻 علی مولا با شجاعت و قدرت می‌جنگیدن و از دشمن نمی‌ترسیدن. با اینکه زخمی شده بودن باز هم از جنگیدن و دفاع از پیامبر دست برنداشتنن. آخه پیامبر که زخمی شده بودن روی زمین افتاده بودن و دیگه نمی‌تونستن بجنگن. برای همین علی مولا یه تنه مشغول جنگیدن بودن و هر جا که پیامبر اشاره می‌کردند علی مولا حمله می کردند و یه عده از آدم بدا یا کشته میشدن یا فرار می کردند. بچه ها جون... خدا و فرشته ها از اینکه علی مولا اینطور شجاعانه برای دفاع از ولی و رهبر خودشون می‌جنگیدند و حاضر بودن حتی جونشون رو هم در این راه بدن خیلی خوشحال شدن.  ادامه دارد👇 به کانال شعر،قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
ادامه ی قصه جنگ احد(کودکانه) فرشته‌ی خوبِ خدا جبرئیل از آسمونا پیش پیامبر اومد و گفت: ای رسول خدا، فرشتگان واقعاً از این‌همه فداکاری و دلسوزی علی شگفت زده شدن... پیامبر فرمودند: همینطوره؛ او از من است و من از او هستم. جبرئیل هم گفت: من هم از شما هستم. اون روز از آسمون صدایی شنیده می‌شد....صدایی که داشت از شجاعت علی مولا حرف می‌زد و هممممه اون رو می‌شنیدن. اما نمیدونستن صدای کیه؟ از پیامبر که سوال کردن، ایشون فرمودن: صدای فرشته‌ی خوب خدا جبرئیل هست. جبرئیل هم میخواست از شجاعت و فداکاری علی مولا برای همه بگه... و می‌گفت: «لا سَيفَ اِلاّ ذُو الفَقار، لا فَتى اِلاّ عَلِىّ » این ذکر اون روز مداوم تکرار میشد... « جوانمردی چون على(ع) و شمشیرى چون ذوالفقار وجود ندارد. » به کانال شعر،قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینم نسخه ی بالای هفت سال قصه ی جنگ احد👇 🎉🎉🎉
قصه‌ی جنگ احد (بالای ۷ سال) نویسنده:فاطمه احمدبیگی کاری از گروه شعر و قصه درمسیرمادری منبع:کتاب سیره‌ی پیشوایان،صفحه ۵۳-۵۷ 🌿🌿🌿🌿 بسم الله الرحمن الرحیم در زمان پیامبر ما، منافقان، از هر راهی سعی می‌کردند به مسلمان ها آسیب برسانند. گاهی با کلک زدن و نقشه کشیدن ، گاهی با فشارهای اقتصادی ، گاهی هم با جنگ. اما خدا پیامبرش و دوستان او را تنها نمی‌گذاشت، برای همین در جنگ بدر مسلمانان پیروز شدند و دشمنان، چنان شکست سختی خوردند که حالشان بشدت خراب شد و افسرده شدند. اما  کم کم دور هم جمع شدند و به خاطر شکست سختی که خورده بودند، به فکر انتقام گرفتن افتادند. تصمیم گرفته بودند با نیروی فراوان و مجهز، به مدینه حمله کنند، اما بعضی از یاران پیامبر به ایشان خبر دادند و پیامبر هم با مشورت با یارانشان، تصمیم گرفتند با نیروهای خود به سمت کوه احد در بیرون مدینه حرکت کنند. پیامبر وقتی در حال سازماندهی نیرو ها بودند، به ۵۰ نفر از یارانشان که تیراندازان ماهری بودند فرمودند که در قسمتی از کوه احد که خیلی هم منطقه مهمی بود بایستند و هر اتفاقی افتاد، چه مسلمانان پیروز شدند و چه شکست خوردند تا زمانی که پیامبر به آن‌ها نگفته اند نباید آن جا را ترک کنند. جنگ سختی بین مسلمانان و دشمنانشان درگرفت. مسلمانان با قدرت می‌جنگیدند. علی مولا هم با قدرت فوق‌العاده‌ای که داشتند تعداد زیادی از دشمنان را از بین بردند. بچه‌ها! آن زمان ها در جنگ ها، هر سپاهی یک پرچم داشت که آنها را معرفی می‌کرد. و آن پرچم برای لشگر خیلی مهم بود و تلاش میکردند هیچ وقت روی زمین نیفتد. چون اگر پرچمشان می‌افتاد یعنی انگار آن سپاه داشت شکست می‌خورد. برای همین فرماندهان هر سپاهی، قوی ترین و شجاع ترین آدم هایشان را به عنوان پرچمدار انتخاب می‌کردند. جنگ که شروع شد علی مولا یکی یکی به سراغ پرچمداران سپاه دشمن رفت. اولی را با یک ضربه زمین زد، حالا نوبت دومی بود. او وقتی علی مولا را دید که دارد به سمتش می آید، بااینکه خیلی قوی بود و در قبیله اش به شجاعت معروف بود،ترس همه ی وجودش را فراگرفت... آخر علی مولا همین چند دقیقه پیش دوست و همرزم شجاع و قوی اش را با یک ضربه هلاک کرده بود. علی مولا حساب دومی را هم رسید، حالا دوتا پرچم از سپاه دشمن زمین افتاده بودند. کم کم بعضی ها داشتند می‌ترسیدند که دیدند... سومین پرچم هم... وای خدای من... یکی دارد همه‌ی پرچم دارهایمان را می‌کشد... او کیست؟ این زمزمه‌ی سپاهیان دشمن بود که دلهایشان پر از ترس و وحشت شده بود. حالا ۸ پرچم سقوط کرده بود و فقط یکی باقی مانده بود. بعضی از سربازها به فکر فرار افتاده بودند و بعضی ها هم داشتند فرار میکردند...! یکی به دوستش گفت:« بایست و بجنگ! چرا فرار میکنی؟» آن یکی همان‌طور که می‌دوید داد زد:« تو هم فرار کن... علی ۸ پرچمدارمان را کشته، بعید نیست که آخرین پرچمدار را هم ازبین ببرد و کل سپاه سقوط کند. آن وقت اگر با علی روبرو شوی چطور میخواهی درمقابلش مقاومت کنی؟؟؟ پس تو هم فراااااار کن...» و همینطور که داشت به عقب می‌دوید، با چشمان پر از ترسش دید که علی مولا، نهمین جنگجویِ پرچمدارِ سپاهشان را هم زمین زد... همه ی سربازان سپاه دشمن، از ترس داشتند فرار می‌کردند. مسلمان ها هم از اینکه در این نبرد خیلی سخت توانستند پیروز بشوند خوشحال بودند. بچه ها... یادتان هست پیامبر به آن ۵۰ نفر یارشان چه فرموده بودند؟ فرمودند: به هیچ وجه نباید آنجا را ترک کنند..‌ اما... آنها وقتی دیدند که مسلمان ها دارند پیروز میشوند خیالشان راحت شد و حرف پیامبر را فراموش کردند. میخواستند از کوه پایین بیایند که فرمانده‌شان حرف پیامبر را به آن ها یادآوری کرد، اما فقط ۱۰ نفر ماندند و بقیه به دنبال جمع کردن غنیمت رفتند. سپاه دشمن که پشت کوه مخفی شده بودند وقتی دیدند جمعیت مسلمانان کم شده است از فرصت استفاده کردند و همه ی آن ۱۰ نفر را شهید کردند و به لشکر مسلمانها حمله ور شدند و خیلی‌ها را شهید کردند. مسلمانها که ترسیده بودند باورشان نمی‌شد که جنگِ بُرده را دارند می بازند. فکر کردند پیامبر هم شهید شده اند و از ترسشان فرار کردند. فقط عده ی کمی کنار پیامبر باقی ماندند که یکی از آنها علی مولا بود. ادامه دارد👇 به کانال شعر،قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
ادامه قصه جنگ احد (بالای ۷سال) علی مولا با شجاعت و قدرت می‌جنگیدند و از دشمن نمی‌ترسیدند. باوجود اینکه زخمی شده بودند، از جنگیدن و دفاع از پیامبر دست برنداشتند. آخر پیامبر چون زخمی شده بودند، روی زمین افتاده بودند و نمیتوانستند بجنگند. اما علی مولا یک تنه مشغول جنگیدن بودند و به هر جا که پیامبر اشاره می‌کردند، حمله می‌کردند و یه عده از دشمنان یا کشته می‌شدند یا فرار می کردند. خدا و فرشته ها از اینکه علی مولا اینطور شجاعانه برای دفاع از ولی و رهبر خودشان می‌جنگیدند و حتی حاضر بودند جانشان را در این راه بدهند خیلی خوشحال شدند.  فرشته‌ی خوبِ خدا جبرئیل از آسمان نزد پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا، فرشتگان از مواساتِ علی شگفت زده شدند... پیامبر فرمودند: همینطور است؛ او از من است و من از او هستم. جبرئیل هم عرض کرد: من هم از شما هستم. آن روز از آسمان صدایی شنیده می‌شد... صدایی که از شجاعت علی مولا حرف می‌زد و همه آن را می‌شنیدند. از پیامبر سوال کردند این صدای کیست؟ ایشان فرمودند: صدای فرشته‌ی خوب خدا جبرئیل است. او می گفت: «لا سَيفَ اِلاّ ذُو الفَقار، لا فَتى اِلاّ عَلِىّ » این ذکر آن روز مداوم تکرار می‌شد... « جوانمردی چون على(ع) و شمشیرى چون ذوالفقار وجود ندارد. » به کانال شعر،قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
❤️قصه هایی از مولامون امیرالمومنین علی علیه السّلام❤️ قصه ولادت امیرالمومنین (صوت) برگرفته از کانال لالایی خدا استاد عباسی ولدی قصه جنگ خیبر(صوت) برگرفته از کانال لالایی خدا استاد عباسی ولدی قصه فاتح خیبر شعر جنگ خیبر ۱ شعر جنگ خیبر ۲ قصه جنگ خندق(صوت) برگرفته از کانال لالایی خدا استاد عباسی ولدی قصه جنگ خندق (متن پیاده شده صوت) شعر جنگ خندق قصه تخته سنگ گمشده قصه غدیر(صوت) برگرفته از کانال لالایی خدا استاد عباسی ولدی قصه غدیر شعر کودکانه غدیری (لی لی لی لی حوضک) قصه (متن) ماموریت آب(چاه بدر) نسخه زیر چهارسال قصه (متن) ماموریت آب نسخه بالای چهار سال قصه معراج قصه لیلة المبیت قصه بخشش انگشتر قصه دعای امام علی علیه السّلام قصه ازدواج علی مولا برگرفته از کانال لالایی خدا استاد عباسی ولدی قصه عروسی آسمانی (ازدواج حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت علی علیه السّلام) قصه سوره انسان برگرفته از کانال لالایی خدا استاد عباسی ولدی قصه مباهله برگرفته از کانال لالایی خدا استاد عباسی ولدی قصه غذای بابرکت عروسی امیرالمومنین برگرفته از کانال لالایی خدا استاد عباسی ولدی قصه جنگ احد(کودکانه) قصه جنگ احد (بالای هفت سال) شعرهای کودکانه در مدح امیرالمومنین 📣 با نشر این پیام در ثواب آشناکردن بچه شیعه های ایران عزیزمون با مولا امیرالمومنین سهیم باشیم 🙏 🌿🌿🌿 کانال لالایی خدا 👇 @lalaiekhoda به کانال شعر، قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
قصه زندگانی حضرت زینب سلام الله علیها👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجموعه «شاه فراری شده» نویسنده:مجید ملامحمدی ناشر:به نشر داستانی از وقایع انقلاب اسلامی است که با زبانی ساده و روان برای گروه‌های سنی (ب) و (ج) نگاشته شده است. در این کتاب خاطرات کودکی نویسنده از دوران ظلم و ستم شاهنشاهی و پیروزی انقلاب اسلامی از زبان یک کودک برای کودکان بازگو می‌شود و یادآور اتفاقاتی است که در آن دوران در شهر اشتهارد زادگاه نویسنده روی داده و مبتنی بر واقعیت است. مطالعه کتاب «هواپیمایی که فرشته ها همراهش بودند» جلد دوازدهم از مجموعه «شاه فراری شده» در فراکتاب: www.faraketab.ir/b/173101?u=693900 به کانال شعر، قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
مجموعه کتاب «من امام می‌شوم» نویسنده:مجید ملامحمدی ناشر:به نشر مناسب ۶ سال به بالا معرفی سیره امام خمینی رحمة الله علیه با تصاویر زیبا و متن های کوتاه و ساده مطالعه کتاب «من امام می شوم» در فراکتاب: www.faraketab.ir/b/178069?u=693900
پشت پرده ی تخت طاووس تالیف:مینو صمیمی ترجمه:حسین ابوترابیان در طول دو سالی که مینو صمیمی مقام منشی امور بین المللی فرح را به عهده داشت ، با جریانهای پشت پرده بیشماری در دربار آشنا می شود و آنطور که خود مدعی است، سرانجام پی می برد که: در دربار پهلوی مرزی بین خدمت برای رژیم و استفاده های شخصی وجود ندارد و مقامات درباری از طریق کانالهایی که وجود آورده اند ثروت عمومی را به جیبهای خود سرازیر می کنند. نویسنده در این کتاب ضمن شرح مفصلی از دوران خدمت خود در تشکیلات فرح ، یک یک معایب و نا بسامانی های موجود در دربار را نیز بر می شمارد. به کانال شعر قصه معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
خدمتگزار تخت طاووس خاطرات پرویز راجی (آخرین سفیر شاه در لندن) به کانال شعر، قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
پس از سقوط خاطرات احمدعلی مسعود انصاری پسرخاله ی فرح پهلوی پس از سقوط : سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی - کتابخانه دیجیتال (بازار کتاب) قائمیه https://www.ghbook.ir/index.php?option=com_dbook&task=viewbook&book_id=11376&Itemid=167&lang=fa به کانال شعر، قصه، معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari