#داستان_راستان
✨در خانه ام سلمه✨
آن شب را، رسول اكرم در خانه امسلمه بود. نيمه هاي شب بود كه ام سلمه بيدار شد و متوجه گشت كه رسول اكرم در بستر نيست. نگران شد كه چه پيش آمده؟ حسادت زنانه او را وادار كرد تا تحقيق كند. از جا حركت كرد و به جستجو پرداخت. ديد كه رسول اكرم
در گوشهاي تاريك ايستاده، دست به آسمان بلند كرده اشك ميريزد و ميگويد:
خدايا چيزهاي خوبي كه به من دادهاي از من نگير، خدايا مرا مورد شماتت دشمنان وحاسدان قرار نده، خدايا مرا به سوي بديهايي كه مرا از آنها نجات دادهاي برنگردان، خدايا مرا هيچگاه به اندازه يك چشم برهم زدن هم به خودم وامگذار.
شنيدن اين جمله ها با آن حالت، لرزه بر اندام ام سلمه انداخت، رفت در گوشه اي نشست و شروع كرد به گريستن. گريه ام سلمه به قدري شديد شد كه رسول اكرم آمد و از او پرسيد:
چرا گريه ميكني؟
- چرا گريه نكنم؟! تو با آن مقام و منزلت كه نزد خدا داري، اين چنين از خداوند ترساني.
از او ميخواهي كه تو را به خودت يك لحظه وانگذارد، پس واي به حال مثل من.
- اي ام سلمه! چطور ميتوانم نگران نباشم و خاطر جمع باشم، يونس پيغمبر يك لحظه به خود واگذاشته شد و آمد به سرش آنچه آمد(1)
پاورقي:
. 1 بحار، جلد 6 ، باب مكارم اخلاقه و سيره و سننه.
📚📚📚📚📚📚📚📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
#طرح_کلی_آقا
طرح کلی اندیشه ی اسلامی در قرآن
📚📚📚📚📚📚📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
📜نهج البلاغه📜
سهم امروز ⬅️حکمت ۳۷۷ و ۳۷۹
✅از کتاب ترجمه دشتی✨
ما را به دوستانتون معرفی کنید😊👇
〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️
🆔️ @gofteman245
🌹⚜⚜⚜⚜
⚜⚜⚜
⚜
🍃🍃
💞 و درود خدا بر او فرمود:
بر بهترين افراد اين امّت از عذاب الهی ايمن مباشيد، زيرا كه خدای بزرگ فرمود: «از كيفر خدا غافل نيستند جز زيان كاران» و بر بدترين افراد اين امّت از رحمت خدا نوميد مباشيد زيرا كه خدای بزرگ فرمود: «همانا از رحمت خدا نوميد نباشند جز كافران».👌👌
📒 #نهج_البلاغه #حکمت377
〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️
🆔️ @gofteman245
⚜
⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
⚜⚜⚜
⚜
🍃🍃
💞 و درود خدا بر او فرمود:
بخل ورزيدن كانون تمام عيبها، و مهاری است كه انسان را به سوی هر بدی می كشاند.👌👌
📒 #نهج_البلاغه #حکمت378
〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️
🆔️ @gofteman245
⚜
⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
⚜⚜⚜
⚜
🍃🍃
💞 و درود خدا بر او فرمود:
ای فرزند آدم! رزق و روزی دو گونه است، روزیی كه تو آن را جویی، و روزیی كه تو را می جويد، كه اگر به سراغش نروی به سوی تو آيد، پس اندوه سال خود را بر اندوه امروزت منه، كه برطرف كردن اندوه هر روز از عمر تو را كافي است، پس اگر سال آينده، در شمار عمر تو باشد همانا خدای بزرگ در هر روز سهم تو را خواهد داد، و اگر از شمار عمرت نباشد تو را با اندوه آن چه كار است؟ كه هرگز جوينده ای در گرفتن سهم روزی تو بر تو پيشی نگيرد، و چيره شونده ای بر تو چيره نگردد، و آن چه برای تو مقدر گشته بی كم و كاست به تو خواهد رسيد.👌👌
📒 #نهج_البلاغه #حکمت379
〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️
🆔️ @gofteman245
⚜
⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
#مفاتیح_الحیات
برخی آداب غذاخوردن👌👌
📚📚📚📚📚📚📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
#داستان_راستان
✨بند كفش✨
امام صادق علیه السلام با بعضي از اصحاب براي تسليت به خانه يكي از خويشاوندان ميرفتند، در بين راه بند كفش امام صادق(ع) پاره شد، به طوري كه كفش به پا بند نميشد. امام كفش را به دست گرفت و پاي برهنه به راه افتاد.
ابن ابي يعفور - كه از بزرگان صحابه آن حضرت بود - فورا كفش خويش را از پا درآورد،بند كفش را باز، و دست خود را دراز كرد به طرف امام، تا آن بند را بدهد به امام كه امام با كفش برود و خودش با پاي برهنه راه را طي كند.
امام با حالت خشمناك، روي خويش را از عبداالله برگرداند، و به هيچ وجه حاضر نشد آن را بپذيرد و فرمود:
اگر يك سختي براي كسي پيش آيد، خود آن شخص از همه به تحمل آن سختي اولي است. معنا ندارد كه حادثه اي براي يك نفر پيش بيايد و ديگري متحمل رنج بشود.(1)
پاورقي:
. 1 بحار الانوار، جلد 11 ،صفحه 117
📚📚📚📚📚📚📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
#طرح_کلی_آقا
نویدهای قرآن به مومنین،هدایت و نور بیان شد اکنون دوتای دیگر👌👌👌👌
📚📚📚📚📚📚📚📚
#طرح_کلی_آقا
گلچینی از طرح کلی اندیشه ی اسلامی در قرآن
📚📚📚📚📚📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوکران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
1⃣4⃣ #قسمت_چهل_ویکم
📖مامان با اینکه #وسواس داشت💥اما به ایوب فشار نمی اورد. یک بار که حال ایوب بد بود، همه جای خانه را دنبال قرص هایش گشت حتی توی کمد دو در قدیمی مامان، ظرف های چینی را #شکسته بود، دستش بریده بود و کمد خونی شده بود.
📖مامان بی سر و صدا کمد را برد حیاط تا اب بکشد. حالا ایوب خودش را به اب و اتش میزد تا محبتشان💖 را جبران کند. تا میفهمید به چیزی احتیاج دارند حتی از راه دور هم ان را تهیه میکرد. بیست سال از عمر #یخچال مامان میگذشت و زهوارش در رفته بود. بدون انکه به مامان بگوید برایش یخچال قسطی خریده بود و با وانت🚚 فرستاد خانه
📖ایوب فهمیده بود اقاجون هر چه میگردد کفشی👞 که به پایش بخورد پیدا نمیکند. تمام #تبریز را گشت تا یک جفت کفش مناسب برای اقا جون خرید. ایوب به همه محبت میکرد. ولی گاهی فکر میکردم بین محبتی که به #هدی میکند با پسرها👥 فرق دارد.
📖بس که قربان صدقه ی هدی میرفت. هدی که مینشست روی پایش ایوب انقدر #میبوسیدش که کلافه میشد، بعد خودش را لوس می کرد و میپرسید:
-بابا ایوب، چند تا بچه داری⁉️😉
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
#اینک_شوکران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
2⃣4⃣ #قسمت_چهل_ودوم
📖جوابش را خودش میدانست، دوست داشت از زبان #ایوب بشنود
-من یک دختر دارم♥️ و دوتا پسـر
#هدی از مدرسه امده بود. سلام کرد و بی حوصله کیفش را انداخت روی زمین.
📖ایوب دست هایش را از هم باز کرد
_سلام دختر بانمکم، بدو بیا یه بوس بده😍
هدی سرش را انداخت بالا
+نه✘ دست و صورتم را بشویم، بعد
-نخیر، من این طوری دوست دارم، بدو بیا
📖و هدی را گرفت توی بغلش💞 مقنعه را از سرش برداشت. چند تار موی افتاد روی صورت هدی. ایوب روی موهای گیس شده اش دست کشید و مرتبشان کرد👧 هدی لب هایش را غنچه کرد و سرش را فشرد ب سینه ی ایوب "خانم معلممان باز هم گفت باید #موهایم را کوتاه کنم"
📖موهای هدی تازه به کمرش رسیده بود. ایوب خیلی دوستشان داشت، به سفارش او موهای هدی را #میبافتم که اذیت نشوند. با اخم گفت: من نمیگذارم❌ اخر موهای ب این مرتبی چه فرقی با موهای کوتاه🧒 دارد؟
📖اصلا یک نامه📩 مینویسم به مدرسه، میگویم چون موهای دخترم #مرتب است، اجازه نمیدهم کوتاه کند.
فردایش هدی با یک دسته برگه🗞 امد خانه. گفت: معلمش از دستخط ایوب خوشش آمده و خواسته که او اسم بچه های کلاس را برایش توی لیست بنویسد📝
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
📜نهج البلاغه📜
سهم امروز ⬅️حکمت ۳۸۰ و ۳۸۲
✅از کتاب ترجمه دشتی✨
ما را به دوستانتون معرفی کنید😊👇
〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️
🆔️ @gofteman245
🌹⚜⚜⚜⚜
⚜⚜⚜
⚜
🍃🍃
💞 و درود خدا بر او فرمود:
چه بسيار كسانی كه در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسيدند، و چه بسيار كسانی كه در آغاز شب بر او حسد می بردند و در پايان شب عزاداران به سوگشان نشستند.👌👌
📒 #نهج_البلاغه #حکمت380
〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️
🆔️ @gofteman245
⚜
⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
⚜⚜⚜
⚜
🍃🍃
💞 و درود خدا بر او فرمود:
سخن در بند توست، تا آن را نگفته باشی، و چون گفتی، تو در بند آنی ، پس زبانت را نگهدار چنان كه درهم و دينار را نگه میداری، زيرا چه بسا سخنی كه نعمتی را طرد يا نعمتی را جلب کرد.👌👌
📒 #نهج_البلاغه #حکمت381
〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️
🆔️ @gofteman245
⚜
⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
⚜⚜⚜
⚜
🍃🍃
💞 و درود خدا بر او فرمود:
آنچه نمی دانی مگو، بلكه همه آنچه را كه می دانی نيز مگو، زيرا خداوند بزرگ بر اعضاء بدنت چيزهایی را واجب كرده كه از آنها در روز قيامت بر تو حجت آورد.👌👌
📒 #نهج_البلاغه #حکمت382
〰️〰️〰✨🌹✨〰️〰️〰️
🆔️ @gofteman245
⚜
⚜⚜⚜
🌹⚜⚜⚜⚜
#مفاتیح_الحیات
وعده های غذایی
برخی آداب سفره🌸🌸🌸
📚📚📚📚📚📚📚📚📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
#داستان_راستان
✨بزنطي✨
احمد بن محمد بن ابي نصر بزنطي، كه خود از علما و دانشمندان عصر خويش بود، بالاخره بعد از مراسله هاي زيادي كه بين او و امام رضا(ع) رد و بدل شد، و سؤالاتي كه كرد وجوابهايي كه شنيد، معتقد به امامت حضرت رضا شد. روزي به امام گفت : من ميل دارم درمواقعي كه مانعي در كار نيست و رفت و آمد من از نظر دستگاه حكومت اشكالي توليد
نميكند، شخصا به خانه شما بيايم و حضورا استفاده كنم.
يك روز، آخر وقت، امام رضا(ع) مركب شخصي خود را فرستاد، و بزنطي را پيش خود خواند.
آن شب تا نيمه هاي شب به سؤال و جوابهاي علمي گذشت. مرتبا بزنطي مشكلات خويش را ميپرسيد و امام جواب ميداد. بزنطي از اين موقعيت كه نصيبش شده بود به خود ميباليد،
و از خوشحالي در پوست نميگنجيد.
شب گذشت و موقع خواب شد.
امام خدمتكار را طلب كرد و فرمود :
همان بستر شخصي مرا كه خودم در آن ميخوابم بياور، براي بزنطي بگستران تا استراحت كند.
اين اظهار محبت، بيش از اندازه در بزنطي مؤثر افتاد. مرغ خيالش به پرواز در آمد. در دل باخود ميگفت، الان در دنيا كسي از من سعادتمندتر و خوشبختر نيست. اين منم كه امام مركب شخصي خود را برايم فرستاد، و با آن مرا به منزل خود آورد. اين منم كه امام نيمي
از شب را تنها با من نشست، و پاسخ سؤالات مرا داد. بعلاوه همه اينها اين منم كه چون موقع خوابم رسيد، امام دستور داد كه بستر شخصي او را براي من بگسترانند. پس چه كسي در دنيا از من سعادتمندتر و خوشبختتر خواهد بود؟
بزنطي سرگرم اين خيالات خوش بود، و
دنيا و مافيها را زير پاي خودش ميديد، ناگهان امام رضا(ع) در حالي كه دستها را به زمين عمود كرده بود، و آماده برخاستن و رفتن بود، با جمله يا احمد ، بزنطي را مخاطب قرار داد و رشته خيالات او را پاره كرد، آنگاه فرمود:
هرگز آنچه را كه امشب براي تو پيش آمد، مايه فخر و مباهات خويش برديگران قرار نده، زيرا صعصعة بن صوحان، كه از اكابر ياران علي بن ابيطالب - عليه السلام - بود، مريض شد.
علي به عيادت او رفت و بسيار به او محبت و ملاطفت كرد، دست خويش را از روي مهرباني بر پيشاني صعصعه گذاشت، ولي همينكه خواست از جا حركت كند و برود، او را مخاطب قرار داد و فرمود : اين امور را هرگز مايه فخر و مباهات خود قرار نده، اينها دليل بر
چيزي از براي تو نميشود. من تمام اينها را به خاطر تكليف و وظيفهاي كه متوجه من است انجام دادم، و هرگز نبايد كسي اين گونه امور رادليل بر كمالي براي خود فرض كند.(1)
پاورقي:
. 1 بحار، جلد 12 ،صفحه 14
📚📚📚📚📚📚📚
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆