🖇💌🖇💌
💌🖇💌
🖇💌
« بسم الله الرحمن الرحیم»
#شهید_محسن_حججی
#قسمت_نهم
#ازآشنایی_تاشهادت
🌹خاطراتی از شهید حججی🌹
خانه اش #طبقه ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖
یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز.
گفتم: "ای والله آقا #محسن. عجب کار توپی کرده ای."😜
لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻
☜✧✧✧✧✧✧
خیلی زهرایم را #دوست ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌
اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود #کوتاه_می_آمد.😇
بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞
از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍
هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇
دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻
~~~~~~~~~~~~~
حساس بود روی #نماز صبح هایش.
اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز #ناراحت و پکر بود.😞
بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، #حدیث_کسا و #دعای_عهد و #زیارت_عاشورا میخواند.😔
هر سه اش را.
برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد.
میخواست چشمانش #گرم نشود و خوابش نبرد.
میخواست بتواند دعاهایش را #باحال و با #توجه بخواند..😌👌🏻
.
#ادامه_دارد..
♡♥️✧❥꧁♥️꧂❥✧♥️♡
➣
۞ #یڪـــآیــهقـــــرآن ۞
آنچه از كتاب به ســــــوى تو وحى
شده است بخــوان و نـــماز را برپا
دار كه #نماز از كار زشت و ناپسند
باز مى دارد و قطعا ياد خـدا بالاتر
است و خدا مى داند چه مى كنيد.
📒سوره مبارکه العنكبوت آیه ۴۵
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰
@gofteman245
#مردان خدا_گردن ما حق دارند
#نماز لیله الدفن بخوانیم_که روزی هم برای ما بخوانند
#ضمن تسلیت رحلت عالم فقید آسید جواد آیت اللهی(رحمت الله علیه) امشب لطف کنید بعداز نماز دهه اول ذی الحجه نماز لیله الدفن این عالم فراموش نشود.
(۲رکعت رکعت اول بعداز حمد آیه الکرسی و رکعت دوم بعداز حمد۱۰مرتبه انا انزلنا)
با آرزوی سلامتی امام زمان(عج) و نائبشان و شفای همه بیماران جهان
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
💠 اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
💠 حدود هشتاد روز بود نگاه #عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
💠 دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلیها رو خریده.»
💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا #نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچهاش #شهید شدن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
♥️ #اللهم_ارزقنا_شهادت ♥️
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_ام
💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از #شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد.
مصیبت #مظلومانه همسایهای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد.
💠 در تاریکی صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن #سید_علی_خامنهای گفته آمرلی باید آزاد بشه و #حاج_قاسم دستور شروع عملیات رو داده!»
غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمیگرده!» و همین حال حیدر شیشه #شکیباییام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان میکردم تنهایم بگذارند.
💠 زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.»
زمینهای کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازهام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به #فدایش رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!»
💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک #داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشهای بود که میتوانستم برای حیدر ببرم.
نباید دل زنعمو و دخترعموها را خالی میکردم، بیسر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با #خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی میشد اعتماد کنم؟
💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبهای پنهان کرده بودم و حالا همین #نارنجک میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.
شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستیام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم.
💠 در گرمای نیمهشب تابستان #آمرلی، تنم از ترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به #خدا سپردم و از خلوت خانه دل کندم.
تاریکی شهری که پس از هشتاد روز #جنگ، یک چراغ روشن به ستونهایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از #امام_مجتبی (علیهالسلام) تمنا میکردم به اینهمه تنهاییام رحم کند.
💠 با هر قدم #حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی #عشقم یکتنه از شهر خارج میشدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلولهای هم شنیده نمیشد و همین سکوت از هر صدایی ترسناکتر بود.
اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه #جاسوسان داعش باشد.
💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشتهای کشاورزی نمیشد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میکردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده میشد.
وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند و دلم میخواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای #اذان صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به #نماز ایستادم.
💠 میترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با #وحشتی که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم.
پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم.
💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و #عشقم در حصار همین خانه بود که قدمهایم بیاختیار دوید و با گریه به خدا التماس میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد.
به تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
♥️ #اللهم_ارزقنا_شهادت ♥️
سوال کاربران 1 فرائض دینی.mp3
5.04M
🔰 پرسش و پاسخ صوتی استاد؛
🌀 دور دوم / شماره ۱
💠 دختر ۱۰ ساله ای دارم؛ نحوهی برخورد ما در مقابل انجام فرائض دینی( از جمله نماز) او چگونه باید باشد؟
📣 پاسخ استاد در خصوص انجام فرائض دینی توسط نوبالغان را میشنویم.
#استاد_تراشیون
#پرسش_پاسخ
#نماز
#هفت_سال_دوم
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
🔴تأخیر نماز
✍شخصی به نام ابو سلام عبدی می گوید : خدمت امام صادق ( علیه السلام ) رسیدم و عرض کردم : چه می فرمایید درباره کسی که #نماز عصرش را عمدا تاخیر اندازد؟
حضرت فرمودند : روز قیامت بی کس و تنها (و فقیر) و بدون ثروت محشور می گردد. عرض کردم : اگر چه از بهشتیان باشد؟ فرمود : اگر چه از اهل بهشت باشد.
پرسیدم : منزل و جایگاهش در بهشت در کجاست؟ فرمود : یکه و تنها، بی زن و فرزند و مال و منال در بهشت سرگردان است و اهل بهشت به او چیزی می دهند.
📚 ثواب الأعمال ، ص 231 .
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
✍️ نوشتار تربیتی " کودک و نوجوان"
✴️ دور دوم / شماره ۱۵
📝 موضوع بحث: #تربیت_عبادی
💠 قسمت اول
🔰 همراهان گرامی؛
◽️ در قسمتهای قبل مجموعهای از راههای افزایش تمرکز ارائه شد.
💢 اکنون بحث جدید و تازهای را با عنوان #تربیت_عبادی شروع خواهیم کرد.
📋 یکی از مباحث محوری، تربیت عبادی فرزندان است.
⏳ تربیت عبادی از انعقاد نطفه فرزندان و یا حتی قبلتر باید شروع شود.
📚 درتفسیر سوره مبارکه انفال میخوانیم که:
"چنانچه لقمه حلال نباشد ، شیطان در انعقاد نطفه فرزند همراه میشود."
🔻 پیامبر اکرم (ص):
🍃 اگر خواستید #ازدواج کنید ببینید همسر شما مادر یا پدر خوبی برای فرزند شما هست؟
🔰 تربیت عبادی به سه بخش تقسیم میگردد:
1⃣ #تربیت_اعتقادی؛
2⃣ #تربیت_احکامی؛
3⃣ #تربیت_اخلاقی؛
📍 تربیت عبادی ⬅️ پرورش بنده
📍 تربیت دینی ⬅️ شکوفاسازی فطرت های الهی
⚠️ تربیت دینی قلهای است که به سمت آن باید حرکت کنیم حتی اگر نتوانیم آن را فتح کنیم.
✴️ در سنین پایین تربیت احکامی و اخلاقی است.
📌 از سنین ۹ یا ۱۰ سال به بعد سراغ #مسائل_اعتقادی میرویم؛ چون قبل از این سنین ماوراء و غیب را نمیفهمند.
🌸 مادران باید شیوههای تربیت را یاد بگیرند.
✳️ دخترها از ۷ سالگی و پسرها از ۹ سالگی مستحب است #نماز بخوانند.
⁉️ چند سوال مهم:
1⃣ آیا وقتی کودکی قبل از سن بلوغ گناهی را مرتکب شده است معصیت کرده؟
🔻 پاسخ:
🔸 خیر گناه نکرده اما وقتی کودک به سن تمیز میرسد (حدود ۶سالگی) نامحرمان باید حدود را رعایت کنند.
🔸 بخصوص خانمها در برابر پسربچهها بیشتر رعایت کنند چون بچهها تصاویر را در ذهنشان نگه میدارند بخصوص پسرها که حتی دچار خودارضایی هم میشوند.
🔸 یعنی ابتدا در ذهن این حالت ایجاد میشود و بعدها به عمل خودارضایی منتهی میشود.
2⃣ آیا گناه روی ذهن و روان اثر میگذارد؟
🔻 پاسخ:
🔹 بله
3⃣ در روایات نماز به چه چیزی تشبیه شده است؟
🔻 پاسخ:
🔸 به جوی آب که روح را جلا میدهد.
4⃣ اگر کودک را به حال خودش واگذار کنیم تا به سن بلوغ و تکلیف برسد و روح آلودهای داشته باشد در برابر عبادت مقاومت میکند؟
🔻 پاسخ:
🔹 بله حتما مقاومت می کند
🌼 انشاءالله در قسمت بعد نکاتی در مورد ترغیب بچهها به نماز ارائه خواهد شد.
#استاد_تراشیون
#نوشتار_تربیتی
#کودک_نوجوان
#تربیت_عبادی
#نماز
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
✍️ نوشتار تربیتی "کودک و نوجوان"
✴️ دور دوم / قسمت ۱۶
📝 موضوع بحث: #تربیت_عبادی
💠 قسمت دوم
🔰 همراهان گرامی:
💢 همانطور که گفته بودیم از این قسمت از مجموعههای تربیتی "کودک و نوجوان" به بیان برخی از راههای ترغیب فرزندان به نماز خواهیم پرداخت.
🔰 ۱۷ نکته برای ترغیب بچهها به #نماز:
1️⃣ زمزمه نماز و اقامه را داشته باشیم تا گوش بچهها با شعار دینی آشنا شود.
2️⃣ ایجاد علاقه در فرزند به ارتباط قلبی با خدا
🌸 مثلا از نعمتها و زیباییها بگوییم.
3️⃣ آموزش نماز براساس شیوه آموزشی امام باقر (ع):
🗓 ۳سالگی: ۷ بار لا اله الا الله
🗓 ۳سال و ۷ ماه و ۲۰ روز: ۷ بار محمد رسول الله
🗓 ۴ سالگی: صلوات
🗓 ۵سالگی: دست راست و چپ، آموزش سجده و رو به قبله
🗓 ۶سالگی: آموزش رکوع
🗓 ۷ سالگی: دست و صورت خود را بشوید و نماز بخواند.
⚠️ هرچه که بلد است در نماز بگوید
🗓 ۹ سالگی: نماز را به طور کامل یاد بگیرد و بخواند.
⭕️ اگر نخواند او را تنبیه کنید.
👆 این مرحله در دخترها در ۷ سالگی انجام میشود.
4️⃣ حضور در اماکن مذهبی و دینی؛
📌حضور هدفمند نه خستهکننده!
🕌 بچهها را با مساجد مأنوس کنیم.
✅ امام جماعتها در مساجد نمازها را سریع بخوانند که بچهها و نوجوانان خسته نشوند.
😠 پیرزنها و پیرمردهای بداخلاق در مساجد مراعات کنند.
5️⃣ استفاده از شیوههای تشویقی؛
🍭 سجاده بچهها را پهن کنید و داخلش شکلات بگذارید.
❌ بچهها را شرطی نکنید. از قبل نگویید اگر نماز بخوانی فلان کار را انجام میدهم.
🌸 مثلا مادر ژلهای آماده کند و بعد نماز باهم بخورند.
6️⃣ فضاسازی مناسب در محیط خانه برای نماز؛
7️⃣ آشنا کردن فرزند با نمازهای واجب؛
🔺زمان
🔺رکعات
🔺اذکار
8️⃣ #الگو_سازی؛
💎 یکی از مهم ترین روشهای تربیتی #ارایه_الگو است.
#استاد_تراشیون
#نوشتار_تربیتی
#کودک_نوجوان
#تربیت_عبادی
#تشویق
#نماز
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
✍️ نوشتار تربیتی " کودک و نوجوان"
✴️ دور دوم / قسمت ۱۷
📝 موضوع بحث: #تربیت_عبادی
🔰 همراهان گرامی؛
💢 در قسمت قبلی ۸ نکته جهت ترغیب بچهها به #نماز ارائه شد.
🔰 در این قسمت به تکمیل این راهها خواهیم پرداخت:
9⃣ تقویت حس #مسئولیت_پذیری؛
📌 مسؤلیت عبادی در جایی معنا دارد که بچهها مسؤلیت پذیر باشند.
🍋 گاهی به پسرها مسؤلیت خرید را بدهید.
⚠️ وقتی بچه را به خرید میفرستید نیت کنید که بهجای شما خرید میکند
چون از شرایط بیع، بلوغ است.
0⃣1⃣ #آرامش_روحی و #امنیت_روانی؛
1⃣1⃣ آشنایی با مفاهیم نماز؛
📚 کتاب پر پرواز آقای محمودی مخصوص نوبالغهاست و بچهها را بصورت ساده با مفاهیم نماز آشنا میکند.
2⃣1⃣ #داستان و #خاطره_گویی مثبت از نمازهای دوران کودکی و نوجوانی؛
3⃣1⃣ #اصل _تکرار و مداومت؛
✅ تکرار، نتیجهاش باور است.
😕 وقتی مدام به کسی که زیباست بگویی به دل نمینشینی باورش میشود.
😥 وقتی به کسی مدام بگویی تنبلی!
اگر تنبل هم نباشد باورش میشود که تنبل است.
‼️ قرآن مفاهیم مهم و کلیدی را مدام تکرار میکند.
🍁 گاهی در قالب داستان و گاهی گفتگو
4⃣1⃣ آسان گیری منطقی در نماز؛
🌸 بیان خاطرات نماز اشخاص محبوب مثلا شهدا
5⃣1⃣ روش #گفتگو؛
🤔 مامانجان به نظر تو چرا باید نماز بخوانیم؟
✳️ وقتی خودش جواب میدهد عقیدهاش به آن مسأله بیشتر میشود.
🔻 ویژگیهای یک گفتگوی خوب:
🔸 حرفهای خوب را از دهان بچه بشنویم.
🔹 ما نقش راهنما داشته باشیم.
6⃣1⃣ #دوستان_خوب؛
🌀 پیداکردن دوستان خوب نمازخوان
🌷 برای بچهها هیأتهای خانگی بگیرید.
7⃣1⃣ بچهها را #دنیازده نکنیم؛
❌ بچه ها را تجمل گرا و دنیازده بار نیاوریم ولو اینکه وضع مالیمان مناسب است.
#استاد_تراشیون
#نوشتار_تربیتی
#کودک_نوجوان
#تربیت_عبادی
#نماز
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
✍️ نوشتار تربیتی"خانواده و زوجین"
✴️ دور دوم / قسمت ۱۷
📝 محور بحث: #آرامش_دیداری
◽️ در قسمت قبل به بیان پنجمین مورد از روشهای رسیدن به آرامش دیداری پرداختیم و در این قسمت ششمین راه از راههای رسیدن به آرامش دیداری را توضیح خواهیم داد.
6⃣ توجه به ترکیب و چیدمان محیط زندگی، آرامش میدهد.
📣 منظور نحوه چیدمان وسایل است و با نظم که قبلاً اشاره کردیم متفاوت است.
🌹 مثلاً فرشهای قرمز آرامش ندارد؛
👈 و برخیها اعتقاد دارند که برای فضای عبادی، فرشهای قرمز خوب نیست و آرامش ذهنی را مختل میکند. به این دلیل است که طبیعت رنگ قرمز اینگونه است.
🌸 مثلاً زن و شوهر میخواهند یک صحبت جدی با یکدیگر انجام بدهند.
👆 اینکه برای حرف زدنشان از چه رنگی برای پوششان استفاده کنند مهم است.
👇 برای نمونه:
💢 لباس نارنجی یا قرمز قطعا به #پرخاشگری منجر میشود چون از رنگی استفاده میکنند که #هیجان دارد.
❎ حتی برای بچهها هم مهم است.
🙁 متاسفانه ما در ترکیب رنگهای پرده و اتاقشان از رنگهای گرم مثل نارنجی و قرمز استفاده میکنیم.
🔺 اینها (رنگهای قرمز و نارنجی) به خودی خود آرامش بچههایمان را بهم میزند.
🔺 به دلیل اینکه بچهها خودشان جنب و جوش دارند و اگر از این رنگها هم استفاده بشود جنب و جوششان بیشتر خواهد شد.
✅ برای بچههای کوچک باید از رنگهای آرام بخش استفاده نمود.
👇 میدانید که ما سه دسته رنگ داریم:
📍 رنگ گرم: قرمز، زرد و نارنجی
🔹 رنگ سرد: آبی، سبز و بنفش
◽️ رنگ خنثی: سفید وسیاه
📍 رنگهای گرم یک خاصیت مشترک دارند که #تحریکگری است. یعنی #تحریک میکنند.
🔹 رنگهای سرد معمولا ویزگی مشترک #آرامش دارند.
🔔 حتی محیط خانه میتواند در آرامش بصری افراد تاثیر داشته باشد.
⚠️ حتی خودمان هم باید به این نکته دقت داشته باشیم که چطور در مقابل بچههایمان قرار میگیرم.
⁉️ آیا باورتان میشود:
💠 یکی از توصیههایی که میشود این است: مادرانی که بچه شیر میدهند هیچ وقت از رنگهای گرم استفاده نکنند.
👆 به این دلیل که بچهها #بد_غذا میشوند و حواسشان را پرت میکند در صورتی که رنگهای سرد برعکس عمل میکنند.
💠 در موضوع #گفتگو بهترین رنگ قهوهای است.
👈 چشم راخسته نمیکند و درعین حال پذیرش راهم افزایش میدهد
🔆 اگر توجه کرده باشید معمولا در سخنرانیهای مقام معظم رهبری، زمینه پشت ایشان، شامل رنگهای آرام بخش است.
✳️ معمولا از رنگهای آبی، قهوهای و سبز استفاده میشود تا توجه مخاطب بیشتر بشود.
🕌 محراب مساجد معمولا آبی است تا فرد با آرامش در آن محل قرار بگیرد و #نماز بخواند.
⚠️ دو نکته مهم:
🌀 به رنگها توجه داشته باشیم.
🌀 نظام بخشی ایده آل یا مطلوب و یا مناسب درخانه وجود داشته باشد.
💐 مثلا: در دلم دوست دارم که میز در سمت راست قرار بگیرد ولی آنرا در سمت چپ قرار میدهیم. تا زمانی که این میز در سمت چپ است من آرامش ندارم.
🔻 معمولا این دو تعبیر را به کار میبرم:
🚹 به آقایان میگویم که: مدیریت محیط خانه باید تحت مدیریت بانوان باشد حتی چیدمان آن!
🚺 به بانوان هم میگویم که: حتما در چیدمان خانه از همسرتان مشورت بگیرید. چون مهم است و با یکدیگر به یک اتفاق نظر خواهید رسید.
🔮 با ما همراه باشید.
#ادامه_دارد
#استاد_تراشیون
#نوشتار_تربیتی
#خانواده_زوجین
#روابط_زوجین
#آرامش_بصری
#محیط_زندگی
#توجه
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
✫⇠ #اینک_شوکران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
4⃣3⃣ #قسمت_سی_وچهارم
📖یک بار بهش گفتم: نگو؛ چیزی از عملت نگذشته صبر کن. شاید گرفت. سرش را بالا انداخت. مطمئن بود👌 دکتر که امد بالای سرش از اتاق امدم بیرون تا #نماز بخوانم.
📖وقتی برگشتم تمام روپوش دکتر قرمز شده بود😰 بدون اینکه ایوب را #بیهوش کند با چاقوی جراحی گوشت های فاسد را بریده بود. کمی بعد به جایی رسید که دیگر گوشت، دست خود ایوب بود و #خون ملافه ی زیر ایوب و لباس دکتر را قرمز کرده بود.
📖ایوب از حال رفته بود😓 که پرستار ها برای تزریق مسکن قوی امدند. دوست نداشت کسی جز من کنارش💞 باشد. مادرش هم خیلی اصرار کرد اما #ایوب قبول نکرد.
📖ایوب وقتی خانه بود کنار رختخواب و بساط چایش☕️ همیشه #کتاب بود. از هر موضوعی، کتاب میخواند. یک کتاب دو هزار صفحه ای📕 به دستش رسیده بود که از سر شب یک لحظه ام ان را زمین نگذاشته بود
📖گفتم دیر وقت است نمیخوابی؟ سرش را بالا انداخت
-مگر دنبالت کرده اند؟
سرش توی کتاب بود
+باید این را #تا_صبح تمام کنم
صبح که بیدار شدم، تمامش کرده بود.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوکران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
3⃣6⃣ #قسمت_شصت_وسوم
📖از ایوب هر کاری بر می اید. هر وقت از او #کمک میخواهم هست. حضورش👤 فضای خانه را پر میکند. مادرش امده بود خانه ما و چند روزی مانده بود. برای برگشتنش پول💰 نداشت، توی اتاق ایوب سرم را بالا گرفتم
_ابرویم را حفظ کن، هیچ #پولی در خانه ندارم✘
دوستم امد جلوی در اتاق
+ #شهلا بیا این اتاق، یک چیزی پیدا کردم
📖امده بود کمکم تا #بخاری ها را جمع کنیم. شش ماهی بود که بخاری را تکان نداده بودیم. زیر فرش یک دسته اسکناس💷 پیدا کرده بود. #ایوب ابرویم را حفظ کرد.
📖توی امتحانهای #محمدحسین کمکش کرد. برای خواستگارهایی که هدی از همان نوجوانیش داشت به خوابم میامد و راهنمایی میکرد👌 حتی حواسش به #محمدحسن هم بود.
📖یک سینی حلوا درست کرده بودم تا محمدحسین شب جمعه ای ببرد مسجد🕌 یادش رفت. صبح سینی را دادم به محمدحسن و گفتم بین #همسایه ها بگرداند. وقتی برگشت حلوا ها نصف هم نشده بود. یک نگاهش به حلوا بود و یک نگاهش به من👀
📖-مامان میگذاری همه اش را #خودم بخورم؟
+نه مادر جان، این ها برای #بابا است که چهار تا نماز خوان بخورند و فاتحه اش را بفرستند
شانه اش را بالا انداخت
_خب مگر من چه ام است⁉️ خودم میخورم، خودم هم #فاتحه اش را میخوانم
📖چهار زانو نشست وسط اتاق و همه #حلوا ها را خورد. سینی خالی را اورد توی اشپز خانه
_مامان فاتحه خیلی کم است. میروم برای بابا #نماز بخوانم.
شب ایوب توی خواب، سیب ابداری🍎 را گاز میزد و میخندید؛ فاتحه و نماز های محمدحسن به او رسیده بود😍
📖از تهران تا تبریز خیلی راه است. اما وقتی دلمان گرفت💔 و هوایش را کردیم می رویم سر #مزارش. سالی چند بار میرویم تبریز و همه روز را توی وادی رحمت میمانیم. بچه ها جلوتر از من میروند. اول سر مزار #حسن میروم تا کمی ارام شوم اما باز دلم شور میزند
📖چه بگویم؟
از کجا شروع کنم⁉️
#ایوب.........
🖋 #پـــــایان
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
❤️قسمت هجده❤
.
از چلو کبابی که بیرون آمدیم #اذان گفته بودند.
ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین مسجد را می گرفت.
گفت:
_ اگر #مسجد را پیدا نکنم، همین جا می ایستم به #نماز
اطراف را نگاه کردم
+ اینجا؟؟ وسط پیاده رو؟؟
سرش را تکان داد گفتم:
+ زشت است مردم تماشایمان می کنند.
نگاهم کرد
_ این خانم ها بدون اینکه خجالت بکشند با این سر و وضع می آیند بیرون، آن وقت تو از اینکه دستور خدا را انجام بدهی خجالت میکشی؟؟
.
❤️قسمت نوزده❤️
.
آقاجون این رفت و آمد های ایوب را دوست نداشت. می گفت:
- نامحرمید و گناه دارد.
اما ایوب از رفت و آمدش کم نکرد. برای، من هم سخت بود.
یک روز با ایوب رفتیم خانه ی روحانی محلمان.
همان جلوی در گفتم: "حاج آقا می شود بین ما صیغه محرمیت بخوانید؟؟" او را می شناختیم.
او هم ما و آقاجون را می شناخت.
همان جا محرم شدیم.
یک جعبه شیرینی ناپلئونی خریدیم و برگشتیم خانه.
مامان از دیدن صورت گل انداخته من و جعبه شیرینی تعجب کرد.
- خبری شده؟؟
نخ دور جعبه را باز کردم و گرفتم جلوی مامان.
گفتم:
+ مامان!....ما......رفتیم....موقتا محرم شدیم.
دست مامان تو هوا خشک شد.
🌹
#شهید_ایوب_بلندی
#ادامہ_دارد
#من_ماسک_میزنم😷
〰〰〰✨🌹✨〰〰〰 @gofteman245
📎 با ما همراه باشید👆
هدایت شده از استاد تراشیون
🔰پرسش و پاسخ؛
🌀ادامه پاسخ به سوال قبل؛
💠 فرزندم در سنین نوبلوغی است و حدودا ۱۰ ساله است و نسبت به واجبات دینی کمی سهل انگاری می کند!
نحوه برخورد پدر و مادر باید با این گونه فرزندان چگونه باشد؟
📌 حالا ما باید چه کار کنیم تا این فرزند ترغیب بشود نسبت به فرائض دینی؟
✍پاسخی کوتاه به این سوال:
2⃣خوب است در این سن بیایم و داستانهایی درباره نماز بگوییم، البته نه داستانی که داخلش رکوع و سجده چند ساعته هست بلکه در باب اهمیت به نماز داستان بگوییم؛
🔹از علما، بزرگان و حتی مثل مادربزرگ بچهها و...
3⃣خود نقش هم سالان بسیار میتواند کمک کند!
🔹مثلا با دوستش بودن رو با نماز قرار بدهیم و بگوییم که این هفته در نماز مغرب و عشاءها دوستت را دعوت کن و باهم نماز بخوانید.
🔸مثلا یکی از کارهایی که هیئتها و مجموعهها برای شروع جلساتشون انجام میدهند این است که به عنوان مثال میگویند:
همراه با اقامه نماز مغرب و عشاء...
یعنی به این مسئله توجه دارند.
#پرسش_پاسخ
#نماز
🌐پایگاه حفظ و نشر آثار "استاد تراشیون"
🆔 @tarashiun_ir