eitaa logo
کانون گفتمان ولایت
54 دنبال‌کننده
103 عکس
9 ویدیو
3 فایل
نخستین تشکل مستقل ولایی طلاب خواهر ارتباط با ما @talatomekhamush
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️بسم‌الله▪️ ✅ بانو خدیجه در گفتار و رفتار، عوامگریز بود؛ حشر و نشری گزیده داشت و ترجیح میداد با زنانی نشست و برخاست کند که ویژگی‌های نزدیک به او داشته باشند. ⚡️سیدمحمدحسن کوچکترین فرزندش میگوید: «مادرم تنها یک نفر را با تمام وجود «خانم» خطاب کرد و او همسر امام خمینی بود.» خانم میردامادی از دیدارش با همسر امام در اوایل دهه چهل چنین میگوید: «امام که به ترکیه [تبعید] شدند، خانمشان آمدند مشهد و به منزل ما. من گریه کردم و گفتم: از حضرت رضا بخواهید که خدا آقا را نجات دهد. گفتند: من برای همین آمدهام به مشهد. گفتم: نذری [بکنید]، ختمی بگیرید برای این کار. گفتند: همه این کارها را کردهام.» 📔او به دیوان حافظ تسلّط داشت و ضمیر خود و کودکانشان را با اشعار عرفانیِ خواجه شیراز صیقل میداد. ⬅️ «مادرم يك خانم بسيار فهميده، باسواد، كتابخوان، داراى ذوق شعرى و هنرى، حافظ‌شناس ـ البته حافظ‌شناس كه مى‌گويم، نه به معناى علمى و اين‌ها، به معناى مأنوس بودن با ديوان حافظ ـ و با قرآن كاملاً آشنا بود و صداى خوشى هم داشت. ⏪ ما وقتى بچه بوديم، همه مى‌نشستيم و مادرم قرآن مى‌خواند؛ خيلى هم قرآن را شيرين و قشنگ مى‌خواند. ما بچه‌ها دورش جمع مى‌شديم و برايمان به مناسبت، آيه‌هايى را كه در مورد زندگى پيامبران است، مى‌گفت... قرآن كه مى‌خواند، به آياتى كه نام پيامبران در آن است مى‌رسيد، بنا مى‌كرد به شرح دادن. ◀️ بعضى از شعرهاى حافظ كه هنوز بعد از سنين نزديكِ شصت‌سالگى يادم است، از شعرهايى است كه آن وقت از مادرم شنيدم. از جمله، اين دو بيت يادم است: سحر چون خسرو خاور عَلَم در كوهساران زد به دست مرحمت يارم در امّيدواران زد دوش ديدم كه ملائك در ميخــــــانه زدند گل آدم بسرشتنـد و به پيـــمانه زدند 🌺 غرض؛ خانمى بود خيلى مهربان، خيلى فهميده و فرزندانش را هم ـ البته مثل همه مادران ـ دوست مى‌داشت و رعايت آنها را مى‌كرد.» 🍂 حاجیه خدیجه میردامادی در ١۵ مرداد ١٣۶٨ بر اثر سکته قلبی درگذشت و پیکرش روز بعد رخ بر تیره تراب نهاد. آرامگاه او در حرم امام رضا (علیه السلام)، کنار همسرش واقع است. ⚜ گفتمان ولایت 🌱 نخستین تشکل مستقل ولایی طلاب خواهر ✌️ 💠 نرم‌افزار بله: https://ble.im/goftemanevelayat 💠 نرم‌افزار ایتا: https://eitaa.com/goftemanevelayat 💠 نرم‌افزار سروش: https://sapp.ir/goftemanevelayat
#حجره_سیره_شناسی_امامین_انقلاب #پدر_تکیه_گاهی_آرام_و_صبور 👇 👇 👇
▪️بسم‌الله▪️ در مشهد، به عنوان یک و ، به تشکیل حوزه درس اقدام نکرد. و جز مطالعه، برنامه مباحثهای علمی با همدرسان همزبان خویش داشتند؛ مشهور به حلقه‌ی ؛ "چهار، پنج نفر از ملاهای ترک مشهد با هم جلسه داشتند، مرحوم و مرحوم «آسیّدعلی‌اکبر»، [پدر آیت‌الله‌العظمی سیّد أبوالقاسم خوئی] پیرترین‌شان بودند. آقای «حاج شیخ غلامحسین تبریزی» و آقای «آقامیرزا حبیب‌الله» هم بودند. اینها «مباحثه‌ی کمپانی» را شروع کردند، که این مباحثه تا اواخر عمر مرحوم والد ما ادامه داشت. البته همه‌ی آنها کنار رفتند، اما بعد، کسان دیگری وارد این مباحثه شدند، مثل آقای «علم الهدی» و مرحوم «مهدوی قائنی» و «آسیدحسین درچه‌ای». تا حدود اوایل انقلاب، به نظرم این مباحثه، چهل سال سابقه داشت. رشته‌ی معینی را دنبال می‌کردند، اما کتاب مشخصی نبود. البته بحث معمول نجفی‌ها، بحث کمپانی بود." آیت الله سید جواد خامنهای، همچون پدر، را به عهده گرفتند و در یا مسجد ترکها که در میانه بازار سرشور قرار داشت، به اقامه نماز میپرداختند و تا حدود چهل سال بعد که این مسجد معروف در طرح توسعه حرم رضوی تخریب شد، به مداومتِ آن، همت گماشت. ایشان نماز صبح را در یکی از شبستانهای اقامه میکردند. این همان شبستانی است که آیت الله سیدمحمدهادی میلانی و پیش از او حاج شیخ حبیب الله گلپایگانی نماز مغرب و عشاء را در آن میخواندند. "پدرم، و بود. برخلاف مادرم كه خيلى گيرا و حرّاف و خوش برخورد بود، پدرم مردى ساكت، آرام و كم‌حرف مى‌نمود؛ كه اين تأثيرات دوران طولانى طلبگى و تنهايى در گوشه حجره بود. البته پدرم تُرك‌زبان بود ما اصلاً تبريزى هستيم؛ يعنى پدرم اهل خامنه تبريز است و مادرم فارسزبان. ما به اين ترتيب از بچگى، هم با زبان فارسى و هم با زبان تركى آشنا شديم." وی ، و بود و دلبستگی دنیوی نداشت. همسرش میدید که معیشت او در مقایسه با دیگر پیشنمازهای نامی مشهد، سادهترین است. "من شبهایی را از کودکی به یاد می آورم که در منزل شام نداشتیم و مادر با پول خردی که بعضی از وقتها مادر یا پدربزرگم به من یا یکی از برادران و خواهرم میداد، قدری کشمش یا شیر میخرید تا با نان بخوریم." "مادرم زن کم توقع و بی اعتنایی به خوراک [بود]... برایش مهم نبود یک لقمه هم غذا بخورد. اما برای ماها خیلی جوش میزد که بچههایش... سیر [شوند.]" زندگی محقرانه او در خانهای کوچک و در میگذشت. اگر میزبان کسی برای تدریس یا گپ و گفت بود، اهل خانه، آن زمان را در خانه سپری میکردند. این وضع تا هنگامی که برخی از علاقهمندان وی، زمینی را کنار این خانه خریده، به آن اضافه کردند، ادامه داشت. "محيط خانه محيط خوبى بود. البته محيط شلوغى بود؛ منزل ما هم منزل كوچكى بود. شرايط زندگى، شرايط باز و راحتى نبود و طبعاً اينها در وضع كار ما اثر مى‌گذاشت." اتاق او در طبقه بالا، بود. زمانی که خانه‌اش وسعت نیافته بود، این اندرونی، یک بیرونی اجباری هم داشت که تک اتاق طبقه زیرین بود. آن جا محل اسکان و استراحت خانواده بود، اما هنگام میزبانی از میهمانان، به بیرونی حاج سیدجواد تبدیل می‌شد. همسرش، بانو خدیجه نیز روضههای ماهانه را در آن اتاق بالایی برگزار میکرد. آقا سیدعلی به یاد میآورد: "هر وقت از مدرسه میآمدیم، روضه بود یا میهمان بود، عزای ما بود. باید گوشهای توی راهرو پلهها، جایی، خودمان را سرگرم میکردیم تا این روضه و میهمانی تمام شود." آیت الله حاج سید جواد خامنهای، پیکری لاغر، اما سالم داشت. بود. گذر زمان کیفیت معیشت او را دچار دگرگونی نکرد؛ مگر راهیابی تدریجی برق، یخچالی کوچک و تلفن به خانه‌اش که آن هم با مساعی پسران یا دوستانش انجام می‌شد. آیت الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی وقتی در ١٣۵١ هـ.ش به مشهد رفت، هنگام ملاقات با آیت الله حاج سیدجواد خامنه‌ای، خطاب به فرزندان او گفت: "من چهل سال قبل با پدرم [آیت الله حاج میرزا باقر قاضی طباطبایی] از تبریز به مشهد آمدم و برای دیدن آقا، سری به ایشان زدیم. آقا در چهل سال پیش همان جایی نشسته بود که الآن نشسته و من همان جایی نشسته ام که پدرم نشسته بود؛ و این اتاق و این خانه کمترین تغییری نکرده است". او پس از ٩٣ سال زندگی در ١۴ تیر ١٣۶۵ درگذشت و در (رواق پشت سر مرقد امام رضا(علیه السلام)) رخ در نقاب خاک کشید. ⚜ گفتمان ولایت 🌱 نخستین تشکل مستقل ولایی طلاب خواهر ✌️ 💠 نرم‌افزار بله: https://ble.im/goftemanevelayat 💠 نرم‌افزار ایتا: https://eitaa.com/goftemanevelayat
#حجره_سیره_شناسی_امامین_انقلاب #سید_علی_خامنه_ای #دوران_کودکی
🌸بـــسم‌الله🌸 😊سید علی آقا، از کودکی قبا میپوشید؛ و با همین لباس هم بازی می‌کرد؛ میدوید و راهی مدرسه میشد. او عمامه هم داشت. هوا که گرم بود عمامه نمیگذاشت، اما زمستان‌ها یا هنگامی که با پدر به مسجد می‌رفت، عمامه‌ای که مادرش میپیچید، بر سر می‌گذاشت. ⚽️ «بله؛ بازى هم مى‌كرديم. منتها در كوچه بازى مى‌كرديم؛ چون در خانه جاى بازى نداشتيم و بازیهاى آن وقت بچه‌ها فرق مى‌كرد. يك مقدار هم بازیهاى ورزشى بود؛ مثل واليبال و فوتبال و اينها كه بازى مى‌كرديم. 🏐 من آن موقع در كوچه، با بچه‌ها واليبال‌بازى مى‌كردم؛ خيلى هم واليبال را دوست مى‌داشتم.😇 الآن هم اگر گاهى بخواهيم ورزش دسته‌جمعى بكنيم البته با بچه‌هاى خودم به واليبال رو مى‌آوريم كه ورزش خيلى خوبى است. 🌺 چيزى كه مى‌دانم براى شما جالب است، اين است كه من همان وقت، معمّم بودم؛ يعنى در بين سنين ده و سيزده‌سالگى ـ كه ايشان سؤال كردند ـ من عمامه به سرم و قبا به تنم بود!😀 قبل از آن هم همينطور. از اوايلى كه به مدرسه رفتم، با قبا رفتم؛ منتها تابستان‌ها با سرِ برهنه مى‌رفتم، زمستان كه مى‌شد، مادرم عمامه به سرم مى‌پيچيد. مادرم خودش دختر روحانى بود و برادران روحانى هم داشت، لذا عمامه پيچيدن را خوب بلد بود؛ سرِ ما عمامه مى‌پيچيد و به مدرسه مى‌رفتيم. 😥 البته اسباب زحمت بود كه جلوِ بچه‌ها، يكى با قباى بلند و لباس نوع ديگر باشد. طبعاً مقدارى حالت انگشت‌نمايى و اينها بود؛ اما ما با بازى و رفاقت و شيطنت و اينطور چيزها جبران مى‌كرديم و نمى‌گذاشتيم كه در اين زمينه‌ها خيلى سخت بگذرد.»😌 ✨این قبا، لباس گشادی بود که تا زیر زانو می‌رسید و تجزیه شده لباس کهنه پدر یا دیگر پارچه‌ها بود که مادر میبرید و با آن چرخ خیاطی سینگر سیاه رنگ میدوخت. پدر چند قبای بَرَک وصلهپینه شده داشت. یکی دامنش، یکی آستین و سرشانهاش بازسازی شده بود. پدر این‌ها را میپوشید و عقیده داشت قبا بایستی کثیف یا پاره نباشد؛ پوشیدن قبای وصلهدار عیب نیست. همین قباها، بالاپوشهای آتی پسران بود. 🌀«[اما پدرم] عباهای خوب میپوشید. تا یادم هست... زمستان عباهای نایینی و تابستان عباهای خاشیه خوب میپوشید... مقید بود عبای خوب بپوشد.» ✳️ قبای سیدمحمد، سیدعلی و بعدها سیدهادی، اگر چه ریشهای در باورهای مذهبی پدر داشت، اما با دوران خلع لباس روحانیان، لباس متّحدالشکل و تحدیدها و تهدیدهای رضاشاهی هم بیارتباط نبود؛ سیدجواد دوست نداشت لباس تحمیلی رضاشاه را به تن فرزندان خود کند. ♦️سیدعلی هر روز پسکوچههای خانه تا مدرسه دیانتی را که در بازار سرشور بود، با علاقه میرفت و باز میگشت. او دستمالی با خود داشت که دفتر و کتابش در آن پیچیده شده بود. کفشهایش، یارای جنب و جوش او را نداشتند. کفش او در تابستانها «گیوه» و در زمستانها «میرزایی» بود؛ پاپوش طلبه‌ها و روحانیان آن زمان؛ کفشهایی ساده، ارزان و بیبند. پدر، کفش بنددار نمیخرید. 👞«آرزوی کفش بنددار به دلمان بود؛ تا الآن هم من کفش بنددار نپوشیدهام؛ یعنی این آرزو برآورده نشد.» 👈 نداری پدر که ریشه در زندگی زاهدانه و دنیاگریزانه داشت، نمیگذاشت برخی خواستهای بچهها، حتی در خرید کفش بر مدار میل کودکانه آنها بگردد. زندگی سیدعلی و خانواده به سختی، اما در اوج عزّتمندی میگذشت... ⚜ گفتمان ولایت 🌱 نخستین تشکل مستقل ولایی طلاب خواهر ✌️ 💠 نرم‌افزار بله: https://ble.im/goftemanevelayat 💠 نرم‌افزار ایتا: https://eitaa.com/goftemanevelayat 💠 نرم‌افزار سروش: https://sapp.ir/goftemanevelayat
🌸بـــسم‌الله🌸 🌳پدر، مادر و آباء اهل علم 🍃برخورداری از سلسله خانوادگی باشرافتی که همگی اهل علم و اجتهاد بودند، طبیعیترین زمینه برای انتخاب مسیر نورانی تحصیل علوم دینی است؛ هرچند جایگاه روحانی و معنوی پدر، و فضل و کمالات مادر مشوقی قوی در این طریق محسوب میشود. ✳️ من در مشهد متولد شدم، در يك خانواده‌ى روحانى، پدرم... از علماى معروف مشهد بودند و من در زير سايه‌ى پدرى كه خود روحانى بود و علاقه‌ى به رشته‌ى روحانيت و تبليغ و تدريس علوم دينى داشت، شروع به خواندن مقدمات علوم اسلامى آغاز كردم، در حالى كه هنوز دوره‌ى دبستان را به پايان نرسانده بودم. 🔆البته پدرم در من اثر داشت، مادرم در من خیلی اثر داشت. از جمله شخصیت‌هایی که عمیقاً روی من اثر گذاشته، مادرم است، خانم خیلی مؤثّری بود. 🌀 حالا چون در این منزل هستیم و اینجا هم که ما نشسته‌ایم اتاق والده‌ی ماست، ذکر خیری از والده‌مان بکنیم. والده‌ی ما، عربی رسمی (درس رسمی عربی) نخوانده بود، اما چون خودِ ایشان متولّد نجف بود و با محیط عربی خو داشت و مراجعه و سؤال زیاد کرده بود، همه‌ی متون عربی (قرآن، حدیث و دعا) را می‌فهمید. گاهی اوقات که جاهایی را اشتباه می‌کرد (به خاطر اینکه یک لغت را نمی‌دانست) تذکّر مختصری می‌دادیم، فوراً می‌فهمید. ♻️لذا ایشان در همه‌ی قضایای گوناگون، چون اهل دعا و امور عبادی بود، هیچ وقت ما احساس درماندگی روحی در ایشان نکردیم. تکیه‌اش به همین دعاها بود. با حدیث هم خیلی مأنوس بود. هر چه می‌شد، می‌گفت: «این مطلب، حدیثی است.» و برای آن یک حدیث در ذهنش داشت! ⚜ گفتمان ولایت 🌱 نخستین تشکل مستقل ولایی طلاب خواهر ✌️ 💠 نرم‌افزار بله: https://ble.im/goftemanevelayat 💠 نرم‌افزار ایتا: https://eitaa.com/goftemanevelayat 💠 نرم‌افزار سروش: https://sapp.ir/goftemanevelayat
🌸بـــسم‌الله🌸 📚گرايش شخصي به علم و تحصيل دين و مجالس دینی 📍«اینکه در آینده‌ی زندگی خودم، بنا بود چه شغلی را انتخاب کنم، از اوّل برای خود من و برای خانواده‌ام معلوم بود. 🔰همه می‌دانستند که من بناست طلبه و روحانی شوم. این چیزی بود که پدرم می‌خواست و مادرم به شدّت دوست می‌داشت. خود من هم علاقه‌مند بودم، یعنی هیچ بی‌علاقه به این مسأله نبودم. 🔆اما اینکه لباس ما را از اوّل، این لباس قرار دادند، به این نیّت نبود، به خاطر این بود که پدرم با هر کاری که رضاخان پهلوی کرده بود، مخالف بود (از جمله، اتّحاد شکل از لحاظ لباس) و دوست نمی‌داشت همان لباسی را که رضاخان به زور می‌گوید، بپوشیم. می‌دانید که رضاخان، لباس فعلی مردم را که آن زمان لباس فرنگی بود و از اروپا آمده بود، به زور بر مردم تحمیل کرد. ایرانی‌ها لباس خاصی داشتند و همان لباس را می‌پوشیدند. او اجبار کرد که بایستی این طور لباس بپوشید، این کلاه را سرتان بگذارید! پدرم این را دوست نمی‌داشت، از این جهت بود که لباس ما را همان لباس معمولی خودش که لباس طلبگی بود، قرار داده بود، اما نیّت طلبه‌شدن و روحانی‌شدن من در ذهنشان بود. هم پدرم می‌خواست، هم مادرم می‌خواست، خود من هم می‌خواستم.» ✳️ التزام مادر به تربیت علمی فرزندان و آشناسازی آنان با معارف اسلامی، زمینة علاقه سید علی به تبلیغ و منبر را فراهم ساخت؛ 💠 من شاید از دوازده، سیزده سالگی با اسم و شخصیت آقای فلسفی آشنا بوده‌ام. یادم هست من کوچک بودم، در همسایگی ما خانواده‌ای بودند که با ما معاشرت داشتند، اینها رادیو داشتند. در خانه‌های امثال ما اصلاً رادیو کم بود. آن موقع رادیوهای برقی بزرگی به نام «آندریا» وجود داشت. وقتی روز ماه رمضان می‌شد، مادرم، من و بچه‌های دیگر را برمی‌داشت و به خانه همسایه می‌برد، برای اینکه سخنرانی آقای فلسفی را گوش کنیم. من آن وقت به دبستان می‌رفتم. لحن آقای فلسفی و کیفیت حرف زدن ایشان که آن وقتها با این اواخر فرق داشت (لابد آقایانِ همسن و یا بزرگ‌تر از ما یادشان هست) برای ما الگو شده بود. دبستان ما دینی بود. کتابی داشتیم که مباحث دینی داشت و می‌گفتند بچه‌ها آن را حفظ کنند. در همان عالم بچگی، در مدرسه یاد گرفته بودم مثل آقای فلسفی صحبت کنم، لذا همان مباحث دینی کتاب درسی را به سبک ایشان بازگو می‌کردم. اوّلِ آشنایی ما با آقای فلسفی به نظرم سال بیست و نه یا سی بوده، همان سالهایی که ایشان در مسجد شاهِ آن وقت منبر می‌رفتند. ❇️ انصافاً مرحوم «سیبویه»، منبری بسیار فاضل و مسلّطی بود. من منبر و روضه‌خواندنش را دیده بودم. ایشان وقتی روضه می‌خواند، با اینکه اصلا صوت نداشت، اما مجلس را منقلب می‌کرد، واقعاً عجیب بود... ایشان نکاتی را از روایات، متذکّر می‌شد که آدمِ پای منبرش، حقیقتاً استفاده می‌کرد. ما بچه بودیم که در کاشمر، پای منبر ایشان می‌نشستیم. ایشان پیر منبر بود... بنده در میان منبری‌ها آدمی با این فضل ندیده بودم، البته غیر از آقای «فلسفی» که فضل دیگری داشت. من به ملایی آقای سیبویه کسی را ندیده‌ام... علمی داشت که برای منبر مفید بود. ⚜ گفتمان ولایت 🌱 نخستین تشکل مستقل ولایی طلاب خواهر ✌️ 💠 نرم‌افزار بله: https://ble.im/goftemanevelayat 💠 نرم‌افزار ایتا: https://eitaa.com/goftemanevelayat 💠 نرم‌افزار سروش: https://sapp.ir/goftemanevelayat
🌸بـــسم‌الله🌸 🎓تحصیل رسمی سیدعلی، در سن چهارسالگی و در دو مکتبخانه آغاز شد. ابتدا ٢ ماه در مکتب خانه بی‌بیآقا و بعد از آن، مکتبخانه جناب میرزا که مکانی نیمه تاریک در شبستان یک مسجد بود: ♻️«بايد بگويم اوّلين مركز درسى كه من رفتم، مدرسه نبود، مكتب بود در سنين قبل از مدرسه شايد چهار سال، يا پنج سالم بود كه من و برادر بزرگتر از مرا كه از من، سه سال و نيم بزرگتر بود باهم در مكتب دخترانه گذاشتند؛ يعنى مكتبى كه معلّمش زن بود و به جز چند نفر پسر، بقيه شاگردان، دختر بودند. البته من خيلى كوچك بودم.» 🌀طبعاً ما را به مكتب فرستاده بودند تا قرآن ياد بگيريم؛ چون در مكتب‌ها معمولاً قرآن درس مى‌دادند. آن زمان در مدرسه‌ها قرآن معمول نبود و درس نمى‌دادند... اين دورانى كه مى‌گويم، مربوط به سال‌هاى ١٣٢٣ و ١٣٢۴ است... پس از يكى دو ماه كه در آن مكتب بوديم، ما را از آن مكتب برداشتند و در مكتبى گذاشتند كه مردانه بود؛ يعنى معلمش مرد مسنّى بود. شايد شما در داستانهاى قديمى، «ملّا مكتبى» خوانده باشيد. درست همان ملّا مكتبىِ تصوير شده در داستانها و در قصّه‌هاى قديمى به ما درس مى‌داد.» 🔰سال بعد و در پنج سالگی، سید علی آقا پا به دبستان گذاشت: 📖«روز اوّلى كه ما را به دبستان بردند، روز خوبى بود؛ روز شلوغى بود. بچه‌ها بازى مى‌كردند، ما هم بازى مى‌كرديم. اتاق ما كلاس بسيار بزرگى بود باز به چشم آن وقتِ كودكى من و عدّه بچه‌هاى كلاس اوّل، زياد بودند. حالا كه فكر مى‌كنم، شايد سى نفر، چهل نفر، بچه‌هاى كلاس اوّل بوديم. به هر حال و روز پُرشور و پُرشوقى بود و خاطره بدى از آن روز ندارم.» 🎐«دبستان دارالتعلیم دیانتی» حدود یک سال قبل از ورود سید علی به آن، و در فضای آزادی نسبی فعالیت‌های مذهبی که پس از برداشته شدن سدّ رضاشاه در ایران ایجاد شده بود، توسط جمعی از فعالان مذهبی تأسیس شد. در آن زمان دارالتعلیم دیانتی تنها مدرسه مذهبی مشهد به شمار میآمد. عوامل دست‌اندرکار دبستان، شیرازه مدرسه را بر اساس تعالیم اسلامی بستند. برای دانش‌آموزان نماز جماعت برپا می‌شد، سر صف آیاتی از قرآن و جملاتی از دعاهای وارده میخواندند. آموزشهای دینی، توأم با دیگر درس‌ها به شاگردان آموزش داده میشد. بخش هایی از حلیه المتقین و حساب سیاق و نصاب الصبیان هم در میان دیگر دروس جایی برای خود داشتند. 🍃«مدرسه ما يك مدرسه به اصطلاح غيردولتى بود؛ بعلاوه مدرسه دينى بود كه معلّمين و مديرانش از افراد بسيار متديّن انتخاب شده بودند و با برنامه‌هاى اندكى دينى‌تر از معمولِ مدارسِ آن روز، اداره مى‌شد؛ چون آن مدرسه‌ها اصلاً برنامه دينى درستى نداشتند و كسى توجّهى و اعتنايى به آن نمى‌كرد. 🍀دبستانی که من در مشهد می‌رفتم، معلّم آن، مرحوم میرزا حسین تدیّن کرمانی بود. تنها مدرسه‌ی دینی مشهد هم مدرسه‌ی ایشان بود، به نام «دارالتّعلیم دیانتی». بنده شش سال در این مدرسه زیر دست آقای تدیّن درس خواندم. مرحوم تدیّن، واقعاً یک مرد حسابی بود. نه تنها آن زمان که من بچه بودم، این حس را داشتم، بلکه زمان ریاست جمهوری هم که ایشان در مشهد به دیدن من آمده بود، از نو نگاهی به ایشان کردم، دیدم مرد سنگین، جاافتاده، محترم و باشخصیتی است. ایشان، هم معلّم بود، هم ناظم. با آن وقار و هیمنه‌ای که داشت، در حیاط مدرسه راه می‌افتاد و چوبی به دستش می‌گرفت و البته گاهی هم بچه‌ها را فلک می‌کرد، بنده را هم یک بار فلک کرد! ایشان مرد محبوبی بود. در همان دوره‌ی بچگی هم بنده و شاید همه‌ی بچه‌ها به ایشان علاقه‌مند بودیم. وقتی درسم در آن مدرسه تمام شد، یکی از برادرانم در آنجا مشغول تحصیل شد، ولی باز من با ایشان سلام و علیک داشتم. سر ماه وقتی می‌رفتم شهریه‌ی برادرم را بدهم، ایشان را می‌دیدم، باز هم با همان منش و چهره‌ی محترم و آقاوار و واقعاً مدیریتی، آن هم نه مدیریت یک دبستان. ایشان در مدرسه، هیبت داشت. 📍مکان این مدرسه، حسینیة قائنیها بود. در شبستان اصلی آن میز و نیمکت چیده بودند و تبدیل به یک کلاس بزرگ شده بود. در آن زمان، اغلب علما و کسانی که مایل بودند فرزندانشان با آموزشهای مذهبی پرورش یابند، پسران شان را در این مدرسه نامنویسی کردند. 📝از کلاس چهارم بود که استعداد و توان درک مطلب در سید علی نمایان گردید و خیلی زود به عنوان شاگرد اول مدرسه شناخته شد. سه سال آخر دبستان، سال‌های سیادت علمی سیدعلی بود. او مبصر مدرسه هم شده بود. در همین سال‌ها بود که به ریاضی، جغرافی، هندسه و تاریخ علاقه بیشتری نشان داد، اما هندسه و تاریخ را با ذوق بیشتری فرا میگرفت. ⚜ گفتمان ولایت 🌱 نخستین تشکل مستقل ولایی طلاب خواهر ✌️ 💠 نرم‌افزار بله: https://ble.im/goftemanevelayat 💠 نرم‌افزار ایتا: https://eitaa.com/goftemanevelayat
😊 سلام و درود خدا بر همراهان کانال #گفتمان_ولایت ↩️ برنامه های کانال #گفتمان_ولایت را با این موضوعات دنبال بفرمایید🌀 🌺شنبه‌ها: #حجره_خودسازی 🌻یک‌شنبه‌ها: #حجره_اندیشه 🌹دوشنبه‌ها: #حجره_پرسمان 🌷سه‌شنبه‌ها: #حجره_کتاب 🌼چهارشنبه‌ها: #حجره_سیره_شناسی_امامین_انقلاب 🌸پنجشنبه‌ها: #حجره_خانه_داری 💐جمعه‌ها: #حجره_حدیث_عشق ⚜ گفتمان ولایت 🌱 نخستین تشکل مستقل ولایی طلاب خواهر ✌️ 💠 نرم‌افزار بله: https://ble.im/goftemanevelayat 💠 نرم‌افزار ایتا: https://eitaa.com/goftemanevelayat 💠 نرم‌افزار سروش: https://sapp.ir/goftemanevelayat
🌸بـــسم‌الله🌸 ☀️«من بعد از دبستان به دبیرستان نرفتم، یعنی دوره‌ی دبیرستان را به طور داوطلبانه و به صورت شبانه، خودم می‌خواندم. درس معمولی من طلبگی بود و بعد از دوره‌ی دبستان، مدرسه‌ی طلبگی رفتم (یعنی از دوازده سالگی❗️ به بعد) بنابراین از همان وقت‌ها دیگر من به فکر آینده (به این معنا) بودم؛ یعنی معلوم بود که دیگر بناست طلبه شوم.» ♻️ بنده در «مدرسه‌ی سلیمان‌خان» سابق و «سلیمانیه»ی بعدی، دو سال تحصیل کردم و «انموذج»، «صمدیه» و مقداری از «سیوطی» و اندکی از «مُغنی» را در آن مدرسه خواندم. از طلّاب آن زمانِ مدرسه که گاهی ایشان را می‌بینم، یکی همین آقای «مدنی» امام جمعه‌ی بجستان است. آن زمان بنده خیلی کوچک بودم. تا «انموذج» را در دبستان خوانده بودم و بعد از دبستان، پدرم با مرحوم «آقا شیخ حسین بجستانی» صحبت کردند که به آن مدرسه بروم. 🔰اوّلین استاد ما در مدرسه‌ی سلیمان‌خان، آقای «علوی» بود که الان پزشک است. آن وقت طلبه بود، منتها چون درس جدید می‌خواند، وقت نمی‌کرد به من درس بدهد، لذا مرا برای تحصیل به آقای «مسعودی بجستانی» سپردند و مدّتها نزد ایشان درس خواندم. ♦️سال‌های متمادی، وقتی به ایشان می‌رسیدم، به مناسبت همان درسی که نزدش خوانده بودم به او سلام می‌کردم. بعد دیدم دیگر هیچ به ما محل نمی‌گذارد! سلام‌کردن را ترک کردم. خب، مدتی که ما زندان می‌رفتیم یا تحت تعقیب بودیم، بعضی احتیاط می‌کردند. حق هم داشتند. یعنی واقعاً معاشرت با ما، بی‌دردسر نبود. گفت: 🍂ما نخل ماتمیم، «نظیری» ز ما حذر غمگین شود کسی که بُوَد در پناه ما🍂 آن وقت افراد، چندان مایل نبودند با ما ارتباط داشته باشند. به هر حال، آن وقت من حدود دوازده سال داشتم و ایشان یک مردِ (گمان می‌کنم) حدود سی ساله بود. بنده پیش ایشان مقداری انموذج، مقداری صمدیه و مقداری سیوطی خواندم.» ✨«پس از آن سیوطی را با مقداری از مغنی پیش شخصی به نام آقای «مسعود» در همین مدرسه خواندم و بعد چون برادر بزرگم در مدرسه نواب اطاق داشت، رفتم آنجا و معالم را ضمن این که سیوطی و مغنی را میخواندم، ‌شروع کردم.» 🔶«من در همان سنین نوجوانی، بعد از گذشت دو سه سال که طلبگی خوانده بودم، درسم خیلی پیشرفت کرده بود، راه‌های طولانی را در زمان کوتاهی طی کرده بودم و سوادم خوب بود، اما به هیچ وجه درک من از مسائل روز (از مسائل فرهنگی و عمومی) به قدر درک امروز جوانان همسنِّ آن وقتِ خودم نبود. این بدان خاطر بود که شرایط آن روز، اصلاً شرایطی نبود که اجازه‌ی فکرکردن به کسی بدهد. ⚜عدّه‌ای گرفتار نان بودند، عدّه‌ای گرفتار زندگی‌های خودشان بودند، یک عدّه در تلاش معاش بودند، اصلاً فضا، فضایی نبود که آدم بتواند نسبت به این مسائل فکر کند.» ✳️«تفریح من در محیط طلبگی خودم در دوران جوانی، حضور در جمع طلبه‌ها بود. به مدرسه خودمان (مدرسه‌ای داشتیم به نام مدرسه نوّاب) می‌رفتیم، جوّ طلبه‌ها برای ما جوّ شیرینی بود. طلبه‌ها دور هم جمع می‌شدند، صحبت و گفتگو و تبادل اطّلاعات می‌کردند و حرف می‌زدند. 💠 محیط مدرسه برای خود طلبه‌ها مثل یک باشگاه محسوب می‌شد، در وقت بی‌کاری آنجا دور هم جمع می‌شدند. علاوه بر این در مشهد، مسجد گوهرشاد هم مجمع خیلی خوبی بود. آنجا هم افراد متدیّن، طلّاب، روحانیون و علما می‌آمدند، می‌نشستند و با هم بحث علمی می‌کردند. بعضی هم صحبتهای دوستانه می‌کردند. تفریحات ما اینها بود.» ⚜ گفتمان ولایت 🌱 نخستین تشکل مستقل ولایی طلاب خواهر ✌️ 💠 نرم‌افزار بله: https://ble.im/goftemanevelayat 💠 نرم‌افزار ایتا: https://eitaa.com/goftemanevelayat 💠 نرم‌افزار سروش: https://sapp.ir/goftemanevelayat
🌸بـــسم‌الله🌸 🎓همزمان با ورود به مدرسه نواب، با پیشنهاد پدر، آموزش کتاب «شرایع الاسلام» را نزد او آغاز نمود و در بخش عبادات آن که شامل ده کتاب است، تا مبحث حج (کتاب هشتم) پیش رفت: 📚«شرایع، کتاب درسی نبود. پدرم احساس کرد این کتاب میتواند در پیشبرد من مؤثر باشد، که همینطور هم شد... اختلاف سنی من و پدرم خیلی زیاد بود؛ درست چهل و پنج سال. علاوه بر آن، پدرم مقام علمی بالایی داشت و مجتهدی با اجازات [بود] و شاگردانی در سطوح عالی تربیت کرده بود. بنابراین سزاوار نبود که او با آن مقام علمی به من که دوره ابتدایی دروس اسلامی را میگذراندم درس بدهد. حال و حوصله این گونه کارها را هم نداشت، اما بنابر علاقهای که به تربیت ما داشت، هم به برادر بزرگتر و هم به من و هم بعدها به برادر کوچکترمان درس میداد و حق عظیمی از جهت تحصیلی و تربیتی به گردن همهی ما برادران، به ویژه بر من دارند؛ چنان که اگر ایشان نمی بودند، من به موفقیتهای فراوانم در تحصیلات فقه و اصول نائل نمیشدم.» ☀️پس از آن همراه برادر، سیدمحمد، به پای درس شرح لمعه پدر نشست تا یک دوره کامل از فقه شیعه را بیاموزد: ❇️«وقتی رسیدیم به کتاب حج [از کتاب شرایع الاسلام]، مصادف شد با این که پدرم کتاب حج شرح لمعه را به برادرم درس می داد. آن وقت به من گفت بیا و در درس شرح لمعه شرکت کن. من گفتم ممکن است نتوانم بفهمم. ایشان گفتند: «میتوانی بفهمی.» و لذا رفتم و اتفاقاً فهمیدم.» 📝حدود ۴٠ فصل از ۵٣ فصل آن را درس گرفت و با پیکره علم فقه آشنا شد. بقیه فصول را از آیت الله میزا احمد مدرس یزدی آموخت. میرزا احمد مدرس یزدی یکی از پنج عالم استثناء شده مشهد بود که در زمان رضاشاه خلع لباس نشد و توانست در انزوای مدرسه ابدال خان، کم و بیش پنهانی تدریس کند.. ⚜ گفتمان ولایت 🌱 نخستین تشکل مستقل ولایی طلاب خواهر ✌️ 💠 نرم‌افزار بله: https://ble.im/goftemanevelayat 💠 نرم‌افزار ایتا: https://eitaa.com/goftemanevelayat 💠 نرم‌افزار سروش: https://sapp.ir/goftemanevelayat