eitaa logo
گُلابَتون
3.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
943 ویدیو
37 فایل
اینجا پاتوقِ مجازیِ ماست🏡📱 حسینیه انقلاب اسلامی دختران قم🇮🇷 اولین مجموعه‌ی فرهنگی_تربیتیِ مردمی و خودجوش و کاملا دخترانه در کل کشور...✌️🏻 ما عادت داریم اولین و جذاب‌ترین کارهای بزرگ و دخترونه رو تو کل شهر برپا کنیم😊 💌 ارتباط با ما: @hs_qom94
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ایده هایی زیبا برای سالگرد شهادت سردار د‌‌لها شهید حاج قاسم ... ۱۳ دی ماه شهر رنگ مهربانی می‌گیرد.... ما باید همیشه شبیه تو باشیم ولی در این روز بیشتر از قبل به خود و دیگران، تـــــــــــــو و مرامت را یادآوری می‌کنیم❣ شما برای سه‌شنبه ۱۳ دی تان چه برنامه‌ای دارید؟ از امروز بهش فکر کنید.‌‌..✨ 🌹🌹🌹🌹🌹 @golabbaton95
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 ببینید| ای حجابت آبروی مادران و دختران شهر ما♥️ خیمه دخترانه مان سیاه پوش عزای حضرت مادر شد و قلب هایمان بی تابِ دلِ بی قرار امام مان، امیرالمومنین (علیه‌السلام). هیئتی برپا کردیم به نام مادری که چادرش را در کوچه های بنی هاشم کشیدند...💔 و تو دعوتیِ خاصِ مجلس مادر شدی...🍃 ▪️منبرانه‌ گفتگویی: بانو خندق آبادی (پژوهشگر حوزه زن و خانواده) ▫️موضوع: شبهات بروز و پاسخ‌های ناشنیده از ابعاد زندگی حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) ▪️نوای گرم مداح اهلبیت(علیه‌السلام) بانو اشرفی(خانواده‌ محترمِ برادر عبدالرضا‌هلالی) + هم‌خوانی شورانگیز گزیده نواهای آشنای۱۰ سال اخیر ▫️روایت مجاهدت بانوانه‌ی همسر شهید شهروز مظفری‌نیا (سرتیم حفاظت حاج‌قاسم) 🥀پذیرایی تبرکی☕️ 🥀هدیه‌ای برای آرامش قلب تو❤️ 🥀میز کتابدونی با محوریت زنان مجاهد و حماسه ساز + فروش ویژه کتاب ستاره‌ها چیدنی نیستند✨ 📆 دی ماه، فاطمیه ۱۴۰۱ 🖤🍃🖤🍃🖤🍃🖤 @golabbaton95 (سلام‌الله‌علیها)
سلام ای پرچم نورانی ایران 📝 دلنوشته‌ای به یاد شهید عزیز حاج قاسم سلیمانی را در پست بعد بخوانید ⬇️ 🌱🌱🌱🌱🌱 @golabbaton95
🖊 پُر از هیچ... پُر از هیاهو... صفحه اینستاگرام را بالا و پایین می‌کنم... عکس‌ها و فیلم‌هایی از تو تنها چیزیست که چشم‌هایم می‌خواهند ببینند... اما اینستاگرام خیلی وقت است که نامت را محدود کرده است و به جایش اتفاقات دیگری در تیتر جست‌و‌جو ها آمده است... اینستاگرام جای عجیبی‌ست واقعا! او تعیین می‌کند که خشونت تویی و تصاویر و فیلم هایی از نحوه کوکتل ملوتف ساختن، چگونه انسان دیگری را زیر گرفتن و... تلالویی از آزادی و صلح ... تلخ تر این است که بعد از هر هیاهو، ما باز به روز های معمولیمان برمی‌گردیم، بی‌آنکه فکر کنیم... برمی‌گردیم به روز مرگی‌های مزخرفمان و دوباره خوشی هایمان می‌شود؛ کافه رفتن‌های یهویی، لاک زدن‌ ناخن هایمان و استوری گرفتن در آرایشگاه، همین الان زنده و ... و کارمان را دوباره در اینستا از نو شروع می‌کنیم... این کرم پودر را از سایت فلان خریده ام... آن فلانی را بلاک کنید خیلی بی فرهنگ است... کمپین نه به پلاستیک را دنبال کنید... دوباره همان دلخوشی های مسخره قبل... اینستاگرام را بالا و پایین می‌کنم... عکس‌ها و کلیپ‌هایت کمتر در صفحات به چشم می‌خورد...این اوج آزادی بیان غرب است... به ظاهر دوست دارانِ صلح و آزادی چگونه جوانمردی‌ تو را نادیده می‌گیرند؟! آن لحظه های دردناک صبح جمعه که خبر را بارها و بارها می‌خواندم که شاید اشتباه دیده باشم... به تصویر لبخندت خیره شدم و اشک هایم بی‌اجازه جاری شدند و جغرافیای گونه‌هایم را خیس و بارانی کردند... از آن روز ۳ سال گذشته است، ۱۳ دی هر سال صدایت، حرف‌هایت، تصاویرت و....چون سریالی مدام در سرم باز پخش می‌شوند... دلخورم و عصبانی... از دست خودم، کلافه ام... بخور و بخواب و بپوش و بگرد.... و این چرخه کسالت بار مدام تکرار می‌شود. امان از این همه بیهودگی... زندگی نامه ات پُر است از هیاهو ... پر از نخوابیدن‌ها و دویدن‌ها... پر از نترسیدن‌ها و شجاعت‌ها... و زندگی نامه من پُر از هیچ است... پُر از هیچ‌های پُر تکرار... تعداد قلب‌های قرمز در صفحه‌‌‌ام تمام دلخوشی‌‌‌ام شده است و تو لایک های گرفته و نگرفته‌ات از مردم را، جایی دیگر خدا به حسابت واریز می‌کند ... پیجم محدود تر شده است... چون از تو حرف زده بودم، آخ که چقدر احمق اند... اینستا را پاک کنند از حرفت‌هایت؛ میلیون‌ها انسان دلداده به حرف هایت که آیینه‌ای از کارهایت خواهند شد را چه می‌کنند؟ عجمیان‌ها، علی‌وردی‌ها و زاهدلویی‌ها را چه می‌کنند...؟! این روزها که تو نیستی گستاخی را به حدش رسانده‌اند... اخبار دروغ چون مَهی غلیظ همه اینستا را گرفته است.... پازل دروغگویی هایشان را من اما کامل نمی‌کنم... از امروز می‌خواهم تک تک حرف‌هایت را محکم‌تر در رفتار و کارهایم تگ کنم... چون سه سال است که فقط لایک تو را در زندگی‌ام می‌خواهم... چه زیباست پیغام بیاید، حاج قاسم پست شما را پسندید...حاج قاسم به استوری های زندگی‌ات احسنت گفت.... حاج قاسم برایتان نظر گذاشته است: شما دختر خوب من و سبب خشنودی دل امام زمانت هستی...دخترم، مادر عالم پشت و پناهت❤️ 🌱🌱🌱🌱🌱 @golabbaton95
هدایت شده از گُلابَتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥|ببینید؛ هم عهدی دختران حاج قاسم فاطمیه ۱۴۰۰ هر شهیدی... هر شهادتی... محصول یک انتخاب است. من اصلا به جوان‌ها توصیه نمی‌کنم آدم‌های خوبی باشید! باید برای خوب بودن جنگید. دختران سردار سلیمانی آیا مبارزه را انتخاب می‌کنید؟ 💠 هر یک از ما باید انتخاب کنیم مبارزه یا انفعال؟همچون سردار عزیزمان...❤️ من دیدم هر کسی در این عالم راهی برای خود انتخاب کرده است... به عدد هر انسان یک راه وجود دارد... من خدا را انتخاب کردم و راه او را... عزیزم از خدا خواستم همه شریان‌های وجودم را و همه مویرگهایم را مملو از عشق به خودش کند. 💠 و ما انتخاب کردیم که در مجلس عزای حضرت مادر (سلام‌الله علیها) خادم دختران‌شان باشیم و از این پس شبانه روز، بی وقفه و با امید برای راه او با تمام توانمان با هر مهارت و استعدادی که داریم بجنگیم. ▪️▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95 ▪️آدرس پیج حسینیه انقلاب اسلامی: https://instagram.com/hosseiniyeh_enghelab2 (س)
گُلابَتون
🎥|ببینید؛ هم عهدی دختران حاج قاسم فاطمیه ۱۴۰۰ هر شهیدی... هر شهادتی... محصول یک انتخاب است. من اصل
🎥⬆️| هم‌عهدی دختران حاج قاسم در دومین سالگرد شهادت او 🌹 + دی ماه ۱۴۰۰ دختران سردار سلیمانی آیا مبارزه را انتخاب می‌کنید؟ ▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
جان فدا یعنی، آنکه جز وصل معشوق، راهی نبیند... براستی که تفسیر حفظ حرم را، از جان سوخته و سراسر عشق یک مرد آموختیم؛ - حاج قاسم . . . ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⬆️| در بهمن ماه ۱۳۹۸ وقتی کمتر از یک ماه از شهادت سردار دلها گذشته بود، برای یک تصمیم مهم دور هم جمع شدیم... ما خود را دختران حاج قاسم نامیدیم و عهد بستیم که مکتب او را در ذهن‌، قلب‌ و رفتار‌هایمان تکثیر کنیم. 🎙روایت شنیدنی از حاج حسین یکتا در هم عهدی را در پست بعد گوش دهید.⬇️ ▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
Dokhtaran_haj_ghasem.mp3
29.48M
🎙 پادکست ✌️ 📼 روایت جذاب و شنیدنی حاج حسین یکتا در هم‌عهدی پرشور دختران حاج قاسم که به همت برگزار شد، از سوی گروه رسانه حسینیه به صورت تقدیم مخاطبان عزیز به ویژه گل دختران دهه شصتی، دهه هفتادی، دهه هشتادی و دهه نودی انقلاب می شود.❣ + بهمن ماه ۱۳۹۸ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گُلابَتون
📸 #گزارش_تصویری_(۱) 💠هم عهدی دختران ح‌اج ق‌اس‌م اقامه عزای حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) ▪️با سخنران
📸✨خاطره هاتون رو زنده کنید! با دیدن عکس‌های هم‌ عهدی دختران حاج قاسم، خاطرات مراسم سالگرد شهادت این شهید عزیز را مرور کنیم... یک مهمان هم از بهشت داشتیم که قرار گذاشتیم، سلام ما را به اباعبدالله(علیه‌السلام) و سردار دلها برسانند💔 +دی‌ ماه ۱۴۰۰ 🌹 🌹 🌹 🌹 @golabbaton95
28.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 کمیک موشن| «همه ادیان » 🔺در جریان اقدامات حاج قاسم سلیمانی و یارانش برای آزاد سازی و امنیت آفرینی درمناطق اشغال شده توسط گروه های سلفی و داعش، نه تنها مسلمانان بلکه پیروان ادیان دیگر نیز خود را مدیون رشادت های آنان می دانند.🌹 ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
🔻دلنوشته نیلوفر، دختر شهید شهروز مظفری نیا (سرتیم حفاظت حاج‌قاسم) در پست بعدی تقدیم شما🌷 نیلوفر جان مظفرنیا در هیئت فاطمیه دخترانه مان دلنوشته خود را خواندن و ما را در شنیدن حرف‌های دخترانه خود با پدرشان سهیم کردند... به مناسبت سالگرد شهادت سرادر حاج قاسم سلیمانی و یارانشان، آن را با همه دختران حاج قاسم به اشتراک می‌گذاریم. 🌹⬇️ 🔹🔹🔹🔹🔹 @golabbaton95
📝 نیلوفر، دختر ۱۰ ساله شهید شهروز مظفری‌نیا(سرتیم محافطت حاج قاسم) : بسم رب الشهدا و صدیقین وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ دلم بهانه ات را گرفته حرف هایی را که در دلم جمع شده برایت می‌نویسم. مثل تمام شب هایی که دلتنگی هایم را برایت نجوا می‌کنم؛ از دلتنگی هایم و از خاطرات فراموش نشدنی و از روز های با تو بودنت می‌گویم... از خودم و از بزرگ شدن علیرضا و گریه های پنهانی مادر و از عکس های پر از خاطرات تو روی دیوارهای خانه... بابایی خیالت راحت همه هوایم را دارند؛ اما جای خالیت این روزها بیشتر حس می‌شود، انگار یاد سه سال پیش که من را با خود به برف بازی بردی... چقدر ان روز خوش گذشت... تفلکی علیرضا بابا، او حتی یک خاطره هم از شما ندارد. هرگاه عکس های زمان شما را می‌بینم، علیرضا می‌گوید من کجا هستم؟ و چشمان همه ما را گریان می‌کند. از آن روز که رفتی سه سال می‌گذرد، آنچنان است که گویی عمری گذشته. دوست داشتم باشی تا سر بر زانویت بگذارم و از درد و دل‌هایم برایت بگویم، از مدرسه و دوستانم... گرچه اولین روز مدرسه نبودی اما دلم خوش بود که برمی‌گردی و روز اول مدرسه را برایت تعریف می‌کنم اما چه کنم که کلاس اول با نبودنت پایان یافت.💔 پارسال که به تکلیف رسیدم نبودی تا مرا با چادر سفید نماز ببینی، اما قول می‌دهم که کاری کنم که باعث افتخارت باشم. فقط با سوز دل و اشک و اه می‌گویم: پدرم راحت را ادامه خواهم داد. سیاهی چادر را که از سرخی خونت به ارث بردم حفظ خواهم کرد. از میراث حضرت(زهرا سلام الله علیها)، چادر خاکی محافظت خواهم کرد. به عنوان یک دختر شیعه آن گونه زندگی خواهم کرد که مسیر تمامی شهدا بوده است. گرچه دلم برای گرمای دستانت و شیرینی بوسه هایت تنگ شده است، اما می‌دانم که منتهای آرزوی همه حسن عاقبت است و چه عاقبتی بهتر از انچه خداوند به بنده‌اش وعده داده است. خداروشکر می‌کنم که به آرزویت رسیدی. تو خود زیباترین تفسیر عشق، شجاعت و ایثار هستی. برای ما هم دعا کن تا حضرت زهرا (سلام الله علیها) از ما راضی باشد و سرباز خوبی برای امام زمان (عجل‌الله)باشیم. بابایی سلام ما را به حاج قاسم برسان. به حاج قاسم بگو تو بابای همه یتیمان بودی اما حالا که نیستی جای خالیت خیلی حس می‌شود. سلام ما را به همه ی شهدا برسان. برایم دعا کن تا ظهور امام زمان (عجل‌‌الله) را ببینم. 🌹 برای شادی روح شهدا و تمام پدرهایی که پیش ما نیستند یک شاخه گل به زیبایی حمد و سوره قرائت کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹 @golabbaton95
هدایت شده از ریحانه
🌷 مادر پسرها حضرت آیت‌الله خامنه‌ای : 🚩 درباره‌ی مصیبت حضرت اباالفضل (علیه الصّلاة و السّلام) به نظرم میرسید که یکی از بخشهای مهم و جذابی که میتواند این مصیبت را بیان کند، همان زبان حال مادر حضرت اباالفضل است؛ همان «لا تدعونّی ویک امّ البنین» این یک عرصه است: مادری است؛ صورت قبر چهار جوانش را که در کربلا شهید شدند، در بقیع میکشد و نوحه‌سرائی میکند و حماسه میآفریند. همه‌اش اشک ریختن و تو سر زدن هم نیست - البته اشک ریختن هست، اشکالی هم ندارد - بلکه حماسه‌آفرینی است، افتخار به این جوانهاست.‌ 🔹اشعار منتسب به حضرت ام‌البنین لا تَدْعُوِنِّي وَيْكِ أُمَّ الْبَنِينَ تُذَكِّرِينِي بِلِيُوثِ الْعَرِينِ واى بر تو مرا ديگر مادر پسران مخوان كه مرا به ياد شيران بيشه‌ام مياندازى كَانَتْ بَنُونَ لِي أُدْعَى بِهِمْ وَ الْيَوْمَ أَصْبَحْتُ وَ لا مِنْ بَنِينَ مرا پسرانى بود، كه به آنان خوانده می‌شدم اما امروز براى من پسرانى نيست 🗓 ۱۳۹۰/۰۳/۲۵‌ 🏴 @Khamenei_Reyhaneh
🏴 همه محتاجِ دعایِ مادر سقاییم..‌. شما مادرِ پسرانی اما برای یک پسر، مادرترینی. همان پسری که امانت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) بود در دستان شما... همان که ماه برای دفاع از او، به زمین افتاد... و عرش به لرزه در آمد اما خم به اَبروی شما نه.... 🏴 🏴 🏴 🏴 🏴 @golabbaton95
🏴 روضه‌های خانگی ۱۴۰۱ امسال هم توفیق برگزاری روضه های خانگی به سبک دخترانه رو داشتیم. براتون از حال و هوای این روضه ها، از جزئیات خلاقانه میگیم و قصه های شیرینی رو روایت می‌کنیم تا ان شاالله روضه های خانگی در خونه های همه‌مون بیش از پیش تکثیر بشه❤️ برکت زندگی هامون با جلب توجه از محضر امام زمان‌مون شکل می‌گیره... ان شاالله که روضه هامون مقبول باشه ☘ 1⃣⬇️ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
📖 روضه با عطر کتاب دخترانه روضه خوانی می کنیم... دختری برای دل‌های بی قرار و بی تاب، کتاب کشتی پهلو گرفته را در دست گرفت و با صدایی بغض آلود، روضه خوانی را شروع کرد... درد آنقدر بزرگ است، درد انقدر سخت است که خط به خط، اشک روضه نصیب‌مان کرد. 💔 2⃣⬇️ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
📚منبرانه گفت و گویی موضوع گفتگو را از کتاب همرزمان حسین (علیه السلام) انتخاب کردیم و در دل تاریخ سفر کردیم تا کوله باری از تجربه تاریخ را یاد بگیریم و به کار ببندیم؛ چون تاریخ همیشه تکرار می‌شود. "نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لا غیر... صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است." + شهید آوینی 3⃣⬇️ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
📝دل‌نوشته‌ای از دل روضه های خانگی دنبال التیام می‌گردم برای روح خسته‌ام در ناملایمات روزگار، با تن یخ زده از سرمای زمستان زنگ در را میزنم و با اولین قدمی که در خانه می‌گذارم گرم می‌شوم. دور تا دور اتاق دختران و دوستان آشنا نشسته‌اند. صوت دلنشین حدیث کسا به گوش می‌رسد: اِنّى اَشَمُّ عِنْدَكِ راَّئِحَهً طَیِّبَهً كَاَنَّها راَّئِحَهُ جَدّى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) به راستی این رایحه‌ی خوشبو استشمام می‌شود... خانم صاحب خانه چای تعارف میکند، عطر خوش هِل همه جا را پر می‌کند. یک جرعه می‌نوشم چه طعم دلنشینی! آرامش بخش‌تر از چای روضه هم مگر هست؟ عَلَیک السَّلامُ یا قُرَّةَ عَینی وَثَمَرَةَ فُؤ ادی..‌‌. سلام بر تو ای نور چشمم ، ای میوه دلم .... حضرت زهرا سلام الله علیها چقدر قشنگ با فرزندان صحبت میکند. یک لحظه حس می‌کنم مخاطب حضرت مادر خودم هستم و اشک شوق در چشمانم حلقه می‌زند.❤️ حدیث کسا که تمام‌ می‌شود، در گپ و گفت های جمعی‌‌مان می‌گوییم ما چطور می‌توانیم در به زنگاه های تاریخ مثل حضرت مادر باشیم؟ و من فکر می‌کنم چطور می‌توانم قُرَّةَ عَین (نور چشم) ایشان شوم؟ کاش فکر ، علاقه و رفتارم مورد پسند ایشان باشد و دعای خیرش بدرقه سرنوشتم... روضه که آغاز می‌شود، چشمم به مادر شهید می‌افتد که با هرجمله از روضه ساده و دخترانه ما، اشک از چشمانش سرازیر می‌شود. گویی روضه در خانه شهدا رنگ و بوی خاصی دارد. نوای ناحله الجسم آنقدر مظلومانه است که صدای شیون و غُصه بیشتر می‌شود... و هیچ چیز جز تاریک شدن محفل و نواهای گریه و اشک ها بر این مصیبت مرهم نیست. در راه بازگشت به خانه به طرز عجیبی حالم خوب است روح خسته ام، التیام یافته و چنان پر انرژی شدم که حتی دیگر سرمای هوا را حس نمی‌کنم. حال و هوای گرم و خواستنی روضه خانگی را باید در قلبم حفظ کنم.❤️ 4⃣⬇️ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
☕️ پذیرایی تبرکی به جرعه چای روضه دل بستیم☕️❤️ و گاهی هم ذوق دخترانه دخیل می‌شد و پذیرایی ساده دخترانه فراهم می‌کردیم و به نیت تبرکی از عزاداران حضرت مادر پذیرایی می‌شد. 5⃣⬇️ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
روضه های خانگی در منزل خادمین حسینیه، خانواده های محترم شهدای مدافع حرم غیر ایرانی و بهشت کریمه برپا شد🌹 روضه برگزار کردیم در خانه‌های با صفایی که پیش‌تر، اِذن روضه‌خوانی را از مادر سادات گرفته بودند. خانه‌هایی که اغلب، مُزَیّن و معطر به نام، یاد و خاطرات شهدا بوده‌اند. روضه‌ خواندیم از سختی‌های مادر و در و دیوار با ما بارید و منبرانه‌هایمان را با موضوعات روز بر پا کردیم تا شاید به اندازه‌ی وسعمان، در گشایشِ گِرهِ ذهنیِ کسی موثر باشیم... خانه و دعوت مهمامانانِ حضرت مادر با خانواده ها و منبرانه، روضه‌خوانی و پخش غذای تبرکی و نذری از حسینیه انقلاب... و هر چه کردیم به عشق ولی نعمت‌مان حضرت صاحب الزمان بود و بس... به امید قبولی در بارگاه حق... 🤲🏻🍃 6⃣⬇️ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95
🖋حال و هوای در منزل خانواده‌های عزیز بهشت کریمه و شهدای مدافع حرم تیپ فاطمیون امروز هم دست در دست مادرم از کوچه‌های تو در تو و باریک که یک جوی آب از میانشان می‌گذشت، عبور کردیم تا به یک کوچه‌ی بن‌بست رسیدیم که در انتهای آن یک خانه‌ی کوچک قدیمی با دری آهنی و نیمه باز منتظرمان بود. بالای در خانه یک پارچه‌ی مشکی به دیوار کوبیده شده بود. روی پارچه چیزی نوشته نشده بود و فقط سیاهی بود و سیاهی. دلم را غم گرفت. آخر سیاهیِ پارچه به تاریکیِ خانه‌های بدون مادر می‌مانست. از در گذشتیم و از تک پله‌ی کوچک جلوی خانه، داخل شدیم. حیاط چقدر عزادار بود. انگار دیوارها و پرچم‌ها یکدیگر را محکم در آغوش گرفته، سر روی شانه‌ی هم گذاشته بودند و هق‌هق می‌کردند. داخل شدیم و از روی فرش‌های قدیمی عبور کردیم و گوشه‌ای از مجلس، جا گرفتیم. یک صندلی چوبی ساده که با یک پارچه‌ی مشکی پوشانده شده بود، درست کنارمان قرار داشت. مقابلش هم یک میز کوچک قدیمی بود که بخار لیوان آب‌جوشی که روی آن قرار داشت، به بالا می‌رفت. داغ بود و منتظرِ روضه‌خوانِ مجلس می‌سوخت. به پشتی تکیه دادم و زانوهایم را در آغوش گرفتم‌. سَرَم را روی دست‌هایم گذاشتم و خانه را از زیر چشم‌هایم عبور دادم. چشم‌هایم مثل دو تا طفل بازیگوش، جای جای خانه میدویدند و این حجم از سادگی، کنجکاوی‌شان را کم نکرده بود. انگار چشم‌هایم از سِیر کردن در آن همه پیچیدگی و تجملات زندگی خسته شده بود و داشت خودش را برای روزهای مبادا، از سادگی‌ها و واقعیت‌ها پُر میکرد. در میان همین جست‌جوها، چشم‌هایم روی یک قاب عکس چوبی، ایستاد. پسر جوانی از پشت شیشه‌ی ترک‌دار قاب به من لبخند می‌زد. ریش‌هایش تُنُک و موهایش مُجَعّد بود. کم سن و سال می‌نمود. لبخندش مرا یاد برادرم رضا انداخت. ناخودآگاه من هم لبخند زدم. پسر توی قاب پیشانی‌اش را با یک سربند پوشانده بود. دقت که کردم، همان سربند، بیرونِ قاب رو طاقچه قرار داشت. رویش چه نوشته بود؟ دقت کردم. نوشته بود یا زهرا (سلام‌اللّه‌علیها)❤. در احوالات خودم بودم که صدای سلام‌های پی‌در پی زنان و دختران در مجلس، مرا به جمع آورد. خانم روضه‌خوان به ما اضافه شد و روی صندلی نشسته بود. قرار بود باز هم دور همدیگر جمع بشویم و برای مادری که ندیده‌ایم اما وصفش را بهتر از دیدن، شنیده‌ایم، روضه بخوانیم. خانم گلویش را با آب‌جوش تر کرد. بسم‌اللّه گفت و روضه را خط ب خط سر گرفت. برگه‌های کاغذ شعر بین انگشتانش تاب می‌خوردند و صدای گریه و "آه مادر" در خانه می‌پیچید. شانه‌ها تکان می‌خورد و دست‌ها به صورت، سینه و پا کوبیده می‌شد. کسی در لابه‌لای جمعیت گلاب می‌پاشید و دختری سینی چای به دست در میان جمعیت قدم می‌زد. مادرم با گونه‌هایی تر، چادر مقابل صورتش را کنار زد و به سمت من برگشت. همانطور که روسری‌ مشکی‌ام را روی سرم مرتب می‌کرد با لبخند گفت: بلند شو فاطمه جان! امروز تو قند پخش کن. ذوق کردم، لبخند زدم و گونه‌هایم دوباره چال افتاد. بلند شدم که به سمت آشپزخانه بروم، مادرم دستم را گرفت و گفت: قربونت برم مامان، یادت نره به نیت ظهور آقا قند پخش کنی و لب‌هایش را کنار گوشم تکان داد و به آرامی گفت: آقا یه جایی توی مجلس نشستن. دارن نگاهمون میکنن. یادت نره. باشه مامان؟ نگاهی به اطراف انداختم و با ناامیدی پرسیدم: اگه آقا اینجا نیومده باشن چی؟ مثلا رفته باشن یه روضه‌ی دیگه‌ای... مادرم چانه‌اش لرزید و گفت: هر جا اسمی از مادر باشه، آقا اونجا هستن... و بعد چادرش را روی صورتش انداخت و شانه‌هایش تکان خورد. از زنی که جلوی آشپزخانه ایستاده بود، کاسه قند را خواستم. زن روی دو زانو، درست مقابل صورتم نشست. گونه‌ام را لمس کرد و گفت: عزیزم میشه شما کفش‌ها رو جفت کنی؟ قند رو کنار سینی چای بین خانم‌ها پخش کردیم. با ناراحتی سری تکان دادم و به سمت در حیاط رفتم. مشغول جفت کردن کفش‌ها بودم که باد وزیدن گرفت. صدای تاب خوردن پرچمی توجه‌ام را جلب کرد. چشمم به یک پرچم سبز که روی دیوار نصب شده بود، افتاد. پرچم توی هوا تاب می‌خورد و باد از همراهی با او خوشحال بود و تندتر می‌وَزید. نزدیک‌تر رفتم. گوشه‌ی پرچم را در دستم گرفتم تا بتوانم جمله‌ی رویش را بخوانم. نوشته بود: در روضه‌ی مادر پسر میزبان است. به روضه‌ی حضرت زهرا (سلام‌اللّه‌علیها) خوش آمدید. بلافاصله حرف مادر در گوشم پیچیدن گرفت: هر جا اسمی از مادر باشه، آقا اونجا هستن... لبخندی عمیق روی صورتم نشست و دوباره مشغول جفت کردن کفش‌ها شدم. اما این‌بار با حالی دیگر...❤ 7⃣⬇️ ▪️▪️▪️▪️▪️ @golabbaton95