هرگز این چهار عبارت رو
فراموش نکن ...!
🌺مادر؛
مثل درختی می مونه که
تا وقتی زنده هست
سایه اون همیشه تو رو از
گرمای خورشید در امان نگه میداره ...
🌺پدر؛
مثل ستونی هست که مهم نیست
چقدر ضعیف شده باشی
همیشه پشتت می مونه و
باعث دلگرمیته ...
🌺خواهر؛
مثل فرشته مهربونیه که هروقت
دلت بگیره حرف زدن باهاش
آرومت می کنه، فرقی هم نداره
از چی دلت گرفته باشه ...
🌺برادر؛
همون کسیه که یک جایگاه امن و
یک آغوش همیشه باز پس از
پدر و مادر برای توئه ...
پس قدر خانوادت رو بدون
و با هیچ چیز در این دنیا
عوضش نکن با هیچ چیز ...!
دعای امروز 🌷❤️🌷
خدای مهربان من❤️🙏
میدانی که چقدر به رحمت تو امید بسته ایم 😇
و چقدر آرام میشویم از اینکه تو
و مهربانی و لطفتت را همیشه
در جان لحظاتمان احساس می کنیم ...🌷
حس داشتنت ، حس بودنت ، حس حضورت❤️
در تار و پود لحظاتمان جاریست
و چقدر با تو خوشبختیم🌷
و چقدر با تو ای خدای مهربانم پر از آرامشیم،
الهی، این آرامش را برایمان ابدی گردان❤️🙏
آمین یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام 🙏
ای صاحب جلال و بزرگواری 🙏
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚گفتم به خرد ، که چیست اسباب نجات
🌼در سختی روزگار و وقت خطرات
💚در وادی عشق ، گشتی زد و گفت
🌼بر طلعت نورانی مهدی صلوات
🌼💚الّلهُمَّ
🌼💚صَلِّ عَلَی
🌼💚مُحَمَّدٍ
🌼💚وَآلِ مُحَمَّدٍ
🌼💚وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷امروز یک بغل لبخند و حالِ خوب ،
بر می دارم و به استقبالِ اتفاقاتِ خوب امروزم می روم ،و شک ندارم که همه چیز ، خوب پیش می رود ؛
چون من اینطور خواسته ام
🌷به دیروز و اتفاقاتش فکر نمی کنم ، هرچه بود گذشت و تمام شد ،
اما زندگی ادامه دارد
🌷و من این ادامه را قربانیِ گذشته های تمام شده و دیروزهای از دست رفته نخواهم کرد
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همۀ جهان
بازتاب اعمال خودمان است،
پس برای دیگران
آرامش ایجاد کنید،
تا بازتاب آن
در زندگی شما جاری شود...
💖 لحظه هاتون شاد و آرام
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷یکشنبه تون به زیبایی گلها
🍀لحظه ها تون پراز یاد خدا
🌸این سبد گل زیبا
🍀با بهترین آرزوها
🌸تقدیم به تک تک شما خوبان
🌸🍃
گــــــاهی وقتهــــا بـــــاید خـــــودت را بــــه #خـــــــدا بسپــــاری☺
البتــــه همیشـــــــــه همینطـــــــور اســـــــت
اما گاهی دلت هم بی صبــــــــرانه میخواهد کــــــه همینطـــــــور بـــــــــاشد !😊
آنــــوقت بی خبــــر از خبـــرهای دور و برت خوشبخت تـــرین انسان میشوی ...😇✨
دلت میــــخواهد هــــوایت را داشته بـــــــاشد و بهترینهـــــا را بــــرایت بــخواهد🌹❤
که حتما میخواهد💛
انـگــــــار همــــــه دنیـــــــــا بــــــــا تـــــــــوست ! "تــــــــــــــو" فقـــــــــط بـــــــــاید آرزو کنـــــــــی💛💜
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸برای بعضــی ها
🌾باید ریشـه بود
🌸تا امیـد به
🌾زندگی را به آنها بدهیم
🌸برای بعضـی ها
🌾باید تنــه بود
🌸تا تکیه گاه آنها باشیم
🌾برای بعضـی ها
🌸باید شاخ و برگ بود
🌾تا عیب های آنها را بپوشانیم
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀اگــــــر روزی
🕊محبت ڪردیم بی منت
🍀لـــذت بردیم بـــی گــــناه
🕊بخشیدیم بدون شــــرط
🍀آن روز واقعا زندگی ڪرده ایم
🌸🍃
در نزدیکی ده ملانصرالدین مکان مرتفعی بود که شب ها باد می آمد و فوق العاده سرد می شد.
دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو می دهیم و گرنه تو باید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.
ملا نصرالدین قبول کرد، شب در آنجا رفت و تا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.
گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ ملا گفت: نه، فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است.
دوستان گفتند: همان آتش تو را گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.
ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند، اما خبری از ناهار نبود.
گفتند: ملا، انگار نهاری در کار نیست.
ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده.
دو سه ساعت دیگر هم گذشت باز ناهار حاضر نبود.
ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده، چند متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.
گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند!
ملا گفت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟ شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود!
حکایتی از متون کهن
در میان مردم باش
یکی از صالحان، از غایت زهد، از خلق عزلت گرفت و بر سر کوهی مقیم شد. عهدی با خود کرد که از هیچ کس سؤال(درخواست) نکند تا آن چه رزق او باشد، بیواسطه بدو رسد. مدت هفت روز برآمد. از طعام هیچ چیز نیافت. اضطرار به کمال غایت رسید.
در این حال، در مناجات با حضرت عزت گفت: خداوندا، کریما، اگر عمرم باقی است، آن رزق که در ازل به نام من قسمت کردهای، به من رسان و اگر عمرم به آخر رسیده، مرا به حضرت رسان. پس از لحظاتی، به گوش هوش شنید که او را گفتند: ای بندهی ما، تقدیر چنان رفته است که به واسطه، رزق به تو رسد. برخیز و به میان شهر رو تا رزق به واسطه به تو رسانیم.
مرد چون به میان شهر رسید، حاضران بدو تبرک نمودند و طعامهای نیکو به نزد او آوردند. چون شب هنگام به خواب رفت، در عالم خواب دید که به گوشش چنین خواندند: ای بندهی ما، بدان سبب که میخواهی زاهد باشی، در دنیا حکمت ما باطل خواهی کردن. ندانی که منزلت و قربت آن جماعت که رزق ایشان به واسطهی بندگان بدیشان رسد، زیادتتر از آن است که آن جماعت ارزاق ایشان بیواسطه بدیشان رسد!
(عَوارِفُ المَعارف، ص ۸۳.)
در کوچهباغهای حکایات، حکایات برگرفته از متون کهن، ناصر عابدینی، ص ۱۰۱ و ۱۰۲.
#حکایت
#درمیانمردمباش
#ناصرعابدینی
#داستان_شب 💫
شاهی دو غلام میخرد، یکی از آنان را بسیار خوشسخن، شیرین جواب، با رخساره زیبا و ظاهری زیبا مییابد و آن دیگری را کثیف، بد بو و زشت رو.
با خود میگوید: باید با آنها به گفت و شنود پردازم تا پردههای درون آنها کنار رود و باطن آنها را بخوانم. برای این مقصود نخست غلام زیبارو و خوشسخن را به حمام میفرستد.
در غیاب او با غلام زشت رو به گفتگو نشسته و میگوید :«این غلام که هم زیباست و هم خوشسخن، درباره تو بدگویی میکند و میگوید که تو دزد، خیانتکار و نامرد هستی. بگو ببینم نظر تو چیست؟» غلام زشترو میگوید:«او جز راست نمیگوید، من از او دروغ نشنیدهام. بهعلاوه او خودبین نیست و با همه نیکی میکند و صفات نیکوی بسیار دارد. هر چه هم درباره من گفته است راست است؛ من پر از عیب !»
شاه میگوید:«بس کن! من در پی آزمایش رفیقت هم برمیآیم، آنگاه میبینی که رسوایی به بار میآورد و تو شرمگین میشوی.»
چیزی نمیگذرد که آن غلام زیبا از حمام برمیگردد. شاه غلام پیشین را پی کاری میفرستد و با او به گفت و شنود می پردازد تا امتحانش کند. لذا نخست از جمال و کمالش تعریف میکند و سپس میگوید:«آن غلام میگوید که تو دورو هستی؛ پیش رو یک جوری، پشت سر یک جور دیگر.»
غلام وقتی این سخنان را شنید برآشفت و گفت:«او از همان اول که با من رفیق بود همواره چون سگ نجاست میخورد.» و شروع کرد به بدگویی و ناسزا. شاه گفت:«بس است، دانستم که:«از تو جان گَنده ست و از یارت دهان»
پس بدان که صورت ِخوب و نکو
با خصال ِبد نیرزد یک تَسو
ور بود صورت حقیر و دلپذیر
چون بود خُلقش نکو در پاش میر
مثنوی معنوی
#داستان_شب 💫
🔹پادشاهی بهعلت پُرخوری و پرخوابی دچار درد شکم شد.
🔸هر حکیمی برای معالجه آوردند، سودی بر بیماری او نبخشید و سفتی شکم روان نساخت.
🔹طبیبی ادعا کرد گیاهی در بالای کوهی است که اگر پادشاه آن را بخورد شکم او درمان شود، ولی خاصیت درمانی آن گیاه این است که باید بعد از چیدهشدن سریع خورده شود.
🔸این شرط سبب آن شد که پادشاه نتواند کسی را بفرستد تا آن گیاه را برای او از کوه بیاورد.
🔹تصمیم گرفت در تخت روان او را بالای کوه برند. ولی کسی حاضر به تضمین این امر برای پادشاه بهعلت صخرهایبودن کوهستان وترس از #سقوط نشد.
🔸و پادشاه را یک راه ماند که خود به پای خود به بالای کوه رود.
🔹پادشاه سنگینوزن یک روز بهسختی کوهپیمایی کرد و روز دیگری راه باقی مانده بود برسد که درد شکم شاه خوب شد و بر بیماری او فرجی حاصل شد. پس بههمراه قراول به دربار برگشت.
🔸او که گمان میکرد طبیب در بالای کوه، کنار آن گیاه منتظر پادشاه است بهناگاه طبیب را در شهر یافت و پرسید:
چرا بالای کوه نرفته بود؟
🔹طبیب گفت:
قبله عالم! چنین گیاهی در بالای کوه وجود نداشت؛ درمان درد تو در خوردن دارو نبود. بلکه فقط در حرکت و راهرفتن بود و من چنین کردم که تو تکانی به خود دهی و راهی بروی تا درمان شوی.
🔸ساعتها اندیشه کردم تا چگونه تو را به درمان مورد نیازت نزدیک کنم و راهی جز این نیافتم.
🔹پادشاه بر ذکاوت طبیب احسنت گفت و او را به دربار خویش در طبابت جای بخشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 دشت گلهای لیلیوم...
گلهای این گیاه در رنگ های جذاب و متنوعی وجود دارند. این گل از گونه های بومی ایران و ژاپن است که البته گل ایرانی آن با نام چلچلراغ شناخته شده است. در شهر های آذربایجان نوع دیگر معطری از این گل کاشته و یافت میشود که نام آن را گل مریم گذاشته اند. گل های لیلیوم شکل های مختلف ، متنوع و متفاوتی دارند.🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اي مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها وی سر تو در جانها
تا عهد تو دربستم عهد همه ی بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه ی پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها
آن راکه چنین دردی از پای دراندازد
باید که فروشوید دست از همه ی درمانها
#سعدی
از نو شکفت نرگسِ چشمانتظاریام
گل کرد خار خارِ شب بیقراریام
تا شد هزارپاره دل از یک نگاه تو
دیدم هزار چشم در آیینهکاریام
گر من به شوق دیدنت از خویش میروم
از خویش میروم که تو با خود بیاریام
بود و نبود من همه از دست رفتهاست
-باری- مگر تو دست برآری به یاریام
کاری به کار غیر ندارم، که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاریام
تا ساحلِ قرارِ تو چون موج بیقرار
با رود رو به سوی تو دارم که جاریام
با ناخنم به سنگ نوشتم: بیا، بیا
زآن پیشتر که پاک شود یادگاریام...
#قیصر_امینپور
زمين بهشت میشود روزی كه مردم بفهمند:
هيچ چيز عيب نيست، جز قضاوت و مسخره كردن ديگران؛
هيچ چيز گناه نيست، جز ضایع کردن حق مردم؛
هيچ چيز ثواب نيست، جز خدمت به ديگران؛
هيچكس اسطوره نيست، الا در مهربانى و انسانيت؛
هيچ چيز جاودانه نمیماند، جز عشق؛
و هيچ چيز ماندگار نيست، جز خوبى ...
#پائولو_کوئلیو
نصیحتِ مولانا به فرزندش بهاء الدین ولد:
اﮔﺮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﯾﻤﺎً ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺎﺷﯽ. ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﮐﺴﺎﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻮ ﻭ ﮐﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﺪﺍﺭ، ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺷﺨﺼﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﯾﺎﺩ ﮐﻨﯽ، ﺩﺍﯾﻤﺎً ﺷﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﯽ، ﻭ ﺁﻥ ﺷﺎﺩﯼ ﻋﯿﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺩﺷﻤﻨﯽ ﯾﺎﺩ ﮐﻨﯽ، ﺩﺍﯾﻢ ﺩﺭ ﻏﻢ ﺑﺎﺷﯽ، ﻭ ﺁﻥ ﻏﻢ ﻋﯿﻦ ﺩﻭﺯﺥ ﺍﺳﺖ.
ﭼﻮﻥ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﮐﻨﯽ، ﺑﻮﺳﺘﺎﻥ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﯽ ﻣﯽ ﺷﮑﻔﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮔﻞ ﻭ ﺭﯾﺤﺎﻥ ﭘﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻭ ﭼﻮﻥ ﺫﮐﺮ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ، ﺑﺎﻍ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺍﺯ ﺧﺎﺭﺯﺍﺭ ﻭ ﻣﺎﺭ ﭘﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﭘﮋﻣﺮﺩﻩ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯼ...
#مولانا
کشاورزی نزد امیرکبیر به شکایت آمد که
توپخانه را از روی کِشت من بردند و کل
محصولم از بین رفت.
امیر ابتدا خسارات او را داد و بعد از توپچی
بازخواست کرد .توپچی گفت : شاه با سوار
زیاد رسید و تعجیل فرمود ، جاده هم تنگ
بود و من مجبور شدم توپها را از مسیر
کشت ببرم ، امیر با عصبانیت گفت :
تو بسیار غلط کردی مگر مال پدرت بود ؟
شاه اگر میخواهد لایق شاهی باشد نیم
ساعت صبر کند آنگاه بگذرد نه اینکه زرع
رعیّت را نابود و عموم ایرانیان را از زراعت
و عدالت ناامید سازد !! ...
آنگاه توپچی را سیاستی سخت نمود
که غیرت کشاورزان به آبادی املاک و
زمینشان شد.
چقد تو این دوران نیاز به یکی
مثل امیر کبیر داریم تا ایران آباد شود...