شمعی بس است ظلمت آیینه خانه را
رنگین شود ز یک گل خورشید باغ صبح...
#صائب_تبریزی
خانه طباطبایی ها ساخته شده توسط سیدجعفر طباطبایی در سال ۱۲۵۰ در شهر کاشان
غزلی از سنایی (پدر شعر عرفانی)
از پیِ تو ز عدم ما به جهان آمدهایم
نز برای طرب و لهو و فغان آمدهایم
عشق نپذیرد هستی و پرستیدن او
ما از این معنی، بی نام و نشان آمدهایم
تا کی از نسبت بیاصل همی لاف زنیم؟
کز غرور خودِ بیخود به زیان آمدهایم
مانده در بند زمانیم و زمان، ما را نه
در مکانیم و نه از بهرِ مکان آمدهایم
هر کسی ظاهر این ره به قدم میسِپَرَد
ما در اِسپَردن این راه، به جان آمدهایم
سپَردن و اسپردن: طی کردن، پیمودن راه.
دیوان حکیم سنایی، جلد اول، ص ۶۳۶.
#سنایی
#غزل_عارفانه
.
بیم است که سودایت دیوانه کند ما را
در شهر به بدنامی افسانه کند ما را
بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری
ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را
در هجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد
زلفت به سر یک مو در شانه کند ما را
زان سلسله گیسو منشور نجاتم ده
زان پیش که زنجیرت دیوانه کند ما را
زینگونه ضعیف ار من در زلف تو آویزم
مَشاطه به جای مو در شانه کند ما را
من می زده دوشم شاید که خیال تو
امروز به یک ساغر مستانه کند ما را
چون شمع بتان گشتی پیش آی که تا خسرو
بر آتش روی تو پروانه کند ما را
#امیر_خسرو_دهلوی
.
پادشاهی به درویشی گفت: "آن لحظه که تو را به درگاه حق تجلی و قُرب باشد، مرا یاد کن."
گفت: "چون من در آن حضرت رسم و تابِ آفتاب آن جمال بر من زند، مرا از خود یاد نیاید؛ از تو چون یاد کنم؟"
اما چون حق تعالی بنده ای را گزید و مستغرق خود گردانید، هرکه دامن او بگیرد و از او حاجت طلبد، بی آن که از آن بزرگ نزد حق یاد کند و عرضه دهد، حق آن را برآرد. 👌🌿
🔸 از کتاب "فیه مافیه" مولانای جان
#مولوی
#مولانا
.
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره
از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی
و هنوز …
سال هاست که در گوش من
آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان٬
غرق این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت 🌱
#حمید_مصدق
شمعی بس است ظلمت آیینه خانه را
رنگین شود ز یک گل خورشید باغ صبح...
#صائب_تبریزی
خانه طباطبایی ها ساخته شده توسط سیدجعفر طباطبایی در سال ۱۲۵۰ در شهر کاشان