eitaa logo
گلستان شهدا
113 دنبال‌کننده
774 عکس
526 ویدیو
6 فایل
کانال تخصصی شهدای اصفهان 📞خادم کانال:
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸مروری بر زندگی سردار شهید سید ابراهیم صفوی🌸🍃 🔷 در ۱۳۳۲/۱۰/۲در خانواده ای فقیر در شهرضا به دنیا آمد.پدرش سیّد کاظم و مادرش تاجی خانم نام داشت.او از سن 6 سالگی تحصیلات خود را آغاز کرد. 🔶 وی از همان کودکی به اهل بیت علاقه مند بود، زیرا پدربزرگ وی مداحی اهل بیت می کرد و کم کم به مداحی علاقمند شد و در کنار پدرش روضه خوانی می کرد و به روضه حضرت زهرا(سلام الله علیها) بسیار علاقه داشت. ♦️در نوجوانی به همراه خانواده به اصفهان آمدند و تحصیلات خود را در مدرسة راهنمایی هراتی و دبیرستان را در مدرسه هاتف ادامه داد. بیشتر اوقات خود را صرف مطالعه کتابهای درسی و غیر درسی بویژه کتابهای مذهبی می کرد. 🔷 در سال چهارم دبیرستان تحصیل را رها کرد، زیرا پدرش را از دست داده بود و او ناچار شد برای تأمین معاش خانواده به شغل مکانیکی به پردازد و در کنار آن به مبارزین انقلاب اسلامی کمک می کرد و هم پای آنها علیه رژیم پهلوی به مبارزه برخواست تا اینکه با فرمان امام خمینی مبنی بر اعتصاب او نیز کار را رها کرد و به مبارزه مخفی رو آورد و از تعقیب ساواک همیشه در اطراف اصفهان به سر می برد. 🔶وی یک بار نیز به چنگ ساواک افتاد و پس از یک هفته بازجویی و شکنجه آزاد شد. سیّد ابراهیم یکی از فعالان انقلاب اسلامی و نقش مهمی در پخش کردن اعلامیه ها و راهپیمایی ها و تظاهرات داشت. 🔹با پیروزی انقلاب اسلامی یکی از اعضای فعال کمیته انقلاب اسلامی بود. وی سپس به عضویت سپاه درآمد و مدتی را در کردستان به سر برد پس از جنگ تحمیلی به جنوب رفت و در عملیات فرماندهی کل  قوا در ۱۳۶۰/۳/۲۱ شرکت داشت از آن پس در نبردهای سرنوشت ساز ثامن الائمه و آزادسازی شمال آبادان و عملیات طریق القدس آزادسازی بستان و عملیات فتح المبین و بیت المقدس شرکت داشت. 🔺پس از عملیات آزادسازی خرمشهر با تشکیل تیپ قمربنی هاشم وی به عنوان جانشین رئیس ستاد تیپ منصوب شد. 🔷سیّد ابراهیم در عملیات رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر۲و۴ شرکت داشت. وی در عملیات سرنوشت ساز والفجر ۸ و آزادسازی فاو شرکت داشت و برادرش سیّد محمود در همین عملیات به شهادت رسید. سیّد ابراهیم خود نیز چندین بار زخمی شد و سپس با جدیت و پشتکار فراوان به کمک رزمندگان اسلام می شتافت. وی در عملیات کربلای۴و۵ حضوری مؤثر داشت. 🔶او معتقد بود برای اسلام و قرآن باید بجنگید. وی همیشه درخدمت نظام اسلامی و انقلاب و جنگ بود و همواره آرزوی شهادت داشت. او یا در جبهه بود و یا در پشت جبهه جهت تأمین تدارکات خدمت می کرد. 🔷 در سال ۱۳۵۷ش با خانم کبری باقری ازدواج کردند که ثمره آن دو فرزند دختر به نامهای سمیه السادات و مریم السادات و دو فرزند پسر به نام های سید محمّدرضا و سیّد محمّدهادی بود. 🥀وی در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه در سالروز شهادت زهرای مرضیه(س) از ناحیه گردن مجروح و در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۴ به شهادت رسید. پیکر پاک این شهید را در گلستان شهدای اصفهان قطعه والفجر ۳/۸، ردیف۲، شماره ۱ ،به خاک سپرده شد.  🔰 🕊 شهدا 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
🌸مروری بر زندگی شهید قربانعلی عرب🌸 🔷 عید قربان سال ۱۳۳۶(مصادف با ۱۰ مهر ) در روستاي مار کده در شهرستان شهر کرد متولد شد خانواده‌اش به عشق مولا علی(ع) نامش را قربانعلي گذاردند. 🔶 نه اينکه مونس‌اش آب بود ، خلاک بود و نور ، پس مثل خاک بخشنده شد ، مثل آب زلال و مثل نور پاک و شفاف . همدم قربانعلي هم شد کار و تلاش ، قرار شد او بکارد تا ديگران درو کنند . ♦️قربانعلي کم کم بزرگ شد تا شش ساله شود ، آن وقت که پدر توي دنيا چشم هايش را بست . برادر بزرگتر شد سايه سر قربانعلي . گفتند : به اصفهان مي رويم تا فرجي شود . قربانعلي درس هم مي خواند اما خانواده زور و بازويش را بيشتر نياز داشت . او علم اکتسابي را رها کرد تا بعد ها حکيمانه حرف بزند . قربانعلي شد در و پنجره ساز . 🔷 سال ۱۳۵۶ به خدمت سربازي رفت تا خيلي زود سرباز امام زمان (عج) شود . 🔶 سال ۱۳۵۷ که انقلاب پيروز شد ، قربانعلي هم يکي از همان ميليونها نفر بود که به خيابانها رفت ، شعار داد و مبارزه کرد ، همان سالها هم نيمي از دينش را به دست آورد . 🔻کردستان بلوا شده بود ، قربانعلي رفت تا مبادا انقلاب دست نا اهلان بيافتد . 🔷جنگ شد ، قربانعلي به خوزستان رفت ، دارخوين روستاهاي محمديه و سليمانيه خط شير ايجاد شد و يکي از شير مردانش همين قربانعلي عرب بود . در جبهه همه کاري مي کرد ، از نظافت و شستشو . تا کندن کانال تازه فرمانده ام بود . هميشه بچه هاي رزمنده را به نام آقاي گل صدا مي کرد گرچه براي تمام آنانکه او را مي شناختند او بهترين گل دنيا بود. 🔶استعداد بارزش در مسائل نظامی و تاکتیکی، باعث شد مسؤلیت های بیشتری بر عهده اش بگذارند تا اینکه به عنوان جانشین عملیات لشگر امام حسین (ع) و مسؤول محور(جاده خندق) انتخاب گردید . ♦️ در آزادسازی خرمشهر از عناصر اصلی و ارکان مهم عملیات بود. شهید خرازی او را مالک  اشتر لشکر می دانست. به خاطر خصلت های ذاتی زیبایی که داشت در حلقه یارانی چون مصطفی ردانی پور، رضا حبیب اللهی و رضا رضایی قرار گرفت. 🥀 سرانجام سال ۱۳۶۴ بالاخره قرعه به نامش افتاد و یک بار که برای سرکشی و رسیدگی به اوضاع و وضعیت دشمن به خط مقدم رفته بود؛ در ادامه عملیات بدر و حفظ و پاکسازی منطقه در شرق دجله جاده خندق (پد چهار) بر اثر اصابت تركش خمپاره به سر به شهادت رسید و پیکر پاک وی در گلستان اصفهان، قطعه بدر، ردیف ۵، شماره ۱ به خاک سپرده شد. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
🌷🍃گذاری بر زندگی شهید والامقام سعید صابر مقدم از زبان مادرش🍃🌷 🔷تا کلاس اول راهنمایی درس خواند از ۱۳ سالگی در بسیج فعالیت می کرد آن زمان برادر بزرگش مجید هم در بسیج بود. 🔶همیشه تلاش می‌کرد که من را راضی کند تا به جبهه رفتنش رضایت دهم و به همین خاطر من را به مسجد پای سخنرانی ها می برد. 🔹 تا اینکه بالاخره من بار آخر رضایت دادم ولی به خاطر اینکه سنی زیر ۱۸ سال بود قبول نکردند.بعد از چند روز که گذشت یک روز دیدم با لبخند آمد پرسیدم : چی شده؛ گفت : شناسنامه حمید برادرش که یک سال از خودش بزرگتر بود را برده و اسمش را نوشته. روز اعزام به پایگاه رفتم دیدم که ساک به دست در صف ایستاده و رفت . 🔸بار آخر که آمد گفت‌: مادر من ۱۳ روز مهمان شما هستم. و در آن مدت غذایش فقط نان و پنیر و چای بود .شب آخر بعد از خواندن نماز وصیت نامه اش را نوشت و گفت : مادر تا زمانی که شهید نشدم به کسی نده. 🔶بعد زمان خداحافظی یک حسی به من می‌گفت دیگر بچه ات را نمی بینی و بعد از ۷۵ روز خبر شهادتش را آوردند .روزی که به سردخانه رفتم ابتدا دو رکت نماز خواندم و بعد دیدم که نُه جای بدنش سوراخ شده بود و دماغش هم شکسته بود. 🔷دوستانش می گفتند : سعید هم اسلحه به دست داشت و هم مجروح ها را پانسمان می‌کرد و زمانی که همه سوار ماشین شدیم که برگردیم سعید گفت: و سایل پانسمان را یادم رفت بیاورم و از ماشین پیاده شد زمانی که وسایل را برداشت و به طرف ماشین می‌دوید پشت سرش خمپاره زدند و شهید شد. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
🌷🕊🌹💐🌹🕊🌷 🌹 🌹 🌸🍃مروری بر زندگی نخستین جانباز انقلاب اسلامی« رجبعلی جان نثاری»🌸🍃 شهید حاج رجبعلی جان نثاری متولد ۱۳۴۲ بود. در تاریخ ۲۱ آذرماه سال ۱۳۵۷ درسن ۱۵ سالگی هنگام راهپیمایی و تظاهرات در شهر اصفهان بر اثر اثابت گلوله به کمر توسط رژیم شاهنشاهی قطع نخاع شد . درست چهل سال پس از جانبازي در روز ۲۱ آذر ۱۳۹۷ به درجه رفيع شهادت نائل آمد. پیکر پاک نخستین جانباز انقلاب اسلامی در گلستان شهدای اصفهان آرام گرفت. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
🌴مروری بر زندگی شیر شب های شلمچه🌴 🔷 شهید شاهمرادی در سال ۱۳۳۸ در ورنامخواست در شهرستان لنجان در استان اصفهان دیده به جهان گشود، تحصیلات ابتدای و راهنمایی را در روستای محل تولد به اتمام رسانیده و برای تحصیلات متوسطه به دبیرستان حافظ زرین شهر رفت و دیپلم خود را در آنجا اخذ کرد، پایان تحصیلات متوسطه او همزمان با شروع انقلاب اسلامی بود . 🔶 او در ترویج افکار انقلابی و آگاهی مردم محل خویش از طریق نوشتن شعارهای انقلابی بر دیوار ها و تهیه و تکثیر عکس و اعلامیه های حضرت امام نقش بسزایی داشت. در شب عاشورای سال ۵۷ با حضور در بین مردم عزادار در امامزاده روستا، برای اولین بار شعار درود بر خمینی و مرگ بر شاه سر داد. 🔹پس از پیروزی انقلاب اسلامی و شکل گیری سپاه پاسداران به عضویت این نهاد انقلابی در آمد و با شروع جنگ کردستان در سال ۵۸ و ۵۹ فعالانه در این منطقه حضور یافت و پس از شروع جنگ تحمیلی به جبهه های جنوب هجرت نمود و در دارخوین مستقر شد. 🔸 شهید شاهمرادی همنشینی و زندگی با بسیجیان را نعمتی الهی می دانست و علاقه داشت که همواه همرنگ و همراه آنان باشد. 🔷وی در عملیات «فرمانده کل قوا» مجروح شد و پس از بهبودی مجددا عازم جبهه ها گردید و رشادت های فراوانی از خود نشان داد؛ به حدی که مسئولان جنگ به استعداد ها و نبوغ رزمی او پی برده و مسئولیت های خطیری را بر عهده او نهادند. در عملیات فتح المبین و بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان در صحنه پیکار حضور یافت و پس از تشکیل تیپ قمر بنی هاشم(ع) مسئولیت طرح و عملیات این تیپ را بر عهده گرفت و با همین سمت در عملیات های والفجر ۴، خیبر، بدر، والفجر ۸ شرکت نمود. 🥀 وی سرانجام به قائم مقامی لشگر قمر بنی هاشم(ع) منصوب گشته و با همین مسئولیت طی عملیات کربلای ۵ شربت شهادت نوشید. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
🌷مروری بر زندگی سردار‌شهیداصغرلاوی🌷 🔷 در سال ۱۳۳۸ در خرمشهر در خانواده ای متوسط دیده به جهان گشود و در همان شهر رشد یافت. وی همزمان با تحصیل در دبستان به کارگاه نجاری می رفت و مشغول کار می شد، پس از چندی وی همراه خانواده راهی اصفهان شد و تحصیل خود در دوران راهنمایی و دبیرستان را نیز همراه با کارگذراند ودرزمان اوج انقلاب اسلامی ، یعنی سال ۱۳۵۷  موفق به دریافت دیپلم تجربی شد.و در آن مدت در فعالیت‌های انقلابی متعددی از جمله پخش اعلامیه و تصاویر امام خمینی(ره) شرکت داشت و در راهپیمایی‌ها حضور پیدا می‌کرد. وی از جمله افرادی است که در پایین کشیدن مجسمه شاه در اصفهان نقش بسزایی داشته است. 🔶پس از عضویت درسپاه در سال۵۹ به جبهه کردستان و پس از آن به جبهه جنوب اعزام شد و در آنجا پایه گذار بسیاری از گروهان و تیپ‌های زرهی را راه اندازی و فرماندهی آن را برعهده داشته است. 🔷درسال ۱۳۶۰ پس از عملیات شکست حصرآبادان به جنوب آمد و در دارخوئین با تعدادی از همرزمانش، همانند شهید امانی، به فعالیت مشغول شد. وی در ابتدای امر خیلی سریع جزو اولین پاسداران ممتاز در فراگیری عملیات رزمی شد. 🔶در عملیات بستان که با هدف گرفتن شهرستان و تامین تنگه چزابه و تسلط بر شمال رودخانه نیسان انجام گرفت، شهید لاوی از اولین پیشتازان بود. او با نفربر خود تنگه چزابه را بست و به این وسیله او و دیگرهمرزمانش تیپ زرهی دشمن را به محاصره درآوردند پس از تثبیت خط تنگه چزابه، دشمن‌ دست به حمله‌ای در “سابله ” زد که شهید لاوی به اتفاق شهید آقایی و شهید فنایی با به غنیمت درآوردن بیش از ۱۰ دستگاه تانک سالم مدت پنج الی شش روز درخط ماندند و یک شب تا صبح تنها با چهار تانک عملیاتی در مقابل دشمن مقاومت کردند. 🔷یکی از همرزمانش در این باره می گوید: “در آن شب به ذکاوت و هوشیاری شهیدلاوی پی بردیم و دانستیم که درآینده فرماندهی لایق و شجاع و با تدبیر برای سپاه خواهد شد.“ 🔶گردان محمد رسول الله (ص) به فرماندهی شهید لاوی قبل از عملیات فتح المبین تشکیل شد و به منطقه عملیاتی انتقال یافت. شهید لاوی در این عملیات که با رمز مقدس یا زهرا (س) با هدف آزاد سازی سایت و رادارها و انهدام نیروهای دشمن انجام شده بود، پس از دلاوری ها و رشادت های بسیار در یک تهاجم شدید دشمن که با صدها تانک انجام گرفته بود در دشت عباس و منطقه امامزاده عباس از ناحیه پا مجروح شد و از منطقه بیرون رفت. 🔷 وی پس از بهبودی نسبی در عملیات بعدی “بیت المقدس” که با اهداف آزادسازی خرمشهر، هویزه، پادگان حمید و رسیدن به مرزهای بین المللی شروع شد فرماندهی گردان “۲۶ المهدی“ ، را عهده دار شد. شهیدلاوی در فتح خرمشهر نقش مؤثری داشته و در دفع پاتک‌های دشمن کمک زیادی کرد. 🔶وی در طول مبارزات شجاعانه خود به رابطه رشد معنوی انسان با بی علاقگی انسان به دنیا به خوبی واقف گشته بود. به گفته یکی از فرماندهان هم رزم شهید: شهیدلاوی گرچه نامش اصغر بود ولی روح قوی و قدرت معنوی لایزالی بزرگتر از قدرت تانک‌ها داشت. 🔷 او پس از شرکت فعالانه در عملیات رمضان در پست فرماندهی گردان “۲۶ آالمهدی” ، و ابراز رشادت‌هایش در آن عملیات، به عنوان فرمانده “تیپ ۲۰ زرهی ” رمضان انتخاب شد .در عملیات محرم این شهید بزرگوار همانند بسیجی ها در خط اول می جنگید و همانندفرماندهان مسلط، هدایت “تیپ ۲۰” رمضان را عهده دار داشته و همانند پدری دلسوز برای بچه های بسیجی بود. 🔶شهید لاوی در این عملیات به اتفاق دو نفردیگر از برادران ، یک گردان پیاده عراق را به اسارت گرفتند. نمونه ای از ایثار و شجاعت شهید در عملیات محرم هنگامی که آب رودخانه چیخواب زیاد شده بود یکی از بسیجی هارا آب برد و با اینکه آب زیاد بود و سرعت بسیار داشت شهید لاوی با لباس در آب پرید و آن برادر را بیرون آورد! 🔷در عملیات محرم دوشادوش شهید زین الدین و شهید خرازی به فرماندهی شهید باقری توانستند افتخار آفرینان عملیات محرم باشند. پس از آن عملیات ، جهت شناسایی و بررسی وضعیت منطقه عملیاتی مسلم بن عقیل راهی سومار شد و پس از عملیات ،در طرح و عملیات مرکز مشغول بکار شد. شهید لاوی پس از عملیات والفجر مقدماتی رهسپار لبنان شد و در آنجافرماندهی سپاه  بریتال لبنان و روابط عمومی مقر را عهده دارشد. از جمله فعالیت های این شهید در آنجا برگزاری مراسم دعا و نماز، آموزش نیروهای سوری، جداسازی مدارس مختلط، نصب پوسترها و پلاکاردها به زبان عربی و کمک در ترویج حجاب و بالاخره برآورد کردن کارآیی نیروهای لبنان بوده است. 🥀اصغر لاوی در عملیات کربلای ۵ به همراهی ۱۴ تن از یارانش در غروب خونین  ۲۹ دی ۱۳۶۵ در شلمچه در اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
🌷مروری بر زندگی سردار شهید اکبر آقا بابایی 🔷اكبر در خانواده اي مذهبي و متوسط رشد كرد، همزمان با ورود به مدرسه، به آموزش قرائت قرآن كريم را آغاز كرد. در دوره نوجواني اوقات فراغت خود را در كارخانه «سنگ بري» مي گذراند، تا به نوبه خود سهمي در تأمين معاش خانواده داشته باشد. 🔶 فعالیت های سیاسی و فرهنگی خود علیه رژیم پهلوی را از دبیرستان صارمیه شروع کرد و سهم مؤثری در تشکل های دانش آموزی و تظاهرات خیابانی پیش از انقلاب اسلامی داشت. 🔷 در بهمن ماه سال ۱۳۵۷ در كميته دفاع شهري اصفهان فعاليت خود را آغاز نمود. چندي بعد به عنوان مربي تاكتيك و سلاح در سپاه پاسداران اصفهان مشغول به كار شد. با آغاز غائله كردستان، مسئوليت عمليات سپاه سنندج را بر عهده گرفت. 🔸شهيد آقا بابايي در سال ۱۳۶۲ به سمت فرماندهي عمليات ناحيه شمال غرب و كردستان منصوب شد و بعد از مدتي به علت توانائي و كارداني‌اش فرماندهي تيپ ۱۸ الغدير را پذيرفت. 🔷 سال ۱۳۶۵ به فرماندهی واحد عملیات برون مرزی قرارگاه رمضان سپاه منصوب گرديد. به این ترتیب، در طراحی و هدایت تمام عملیات هاي داخل خاك عراق مثل انهدام پالايشگاه كركوك به صورتي فعال و تأثيرگذار حضور داشت. در همان زمان با حفظ سمت، برای مدت کوتاهی مسؤولیت عملیات قرارگاه حمزه سيد الشهدا را نیز برعهده داشت و پس از آن فرماندهی تیپ ۱۱۰ شهید بروجردی را برعهده گرفت. از این طریق در بیشتر عملیات  غرب و جنوب کشور شرکت داشت. 🔶 وي در عملیات کربلای پنج در شلمچه به شدت شيميايي شد. بین سال های ۱۳۶۶تا ۱۳۶۸ به سمت فرماندهی تیپ الغدیر و سپاه ناحیه یزد منصوب گردید و پس از آن در سال ۱۳۶۹ به عنوان جانشین فرماندهی لشکر چهارده امام حسین علیه السلام منصوب شد. 🔷در سال ۱۳۷۰ در رشته علوم سیاسی در دانشگاه اصفهان پذيرفته شد. در سال ۱۳۷۲ به عنوان معاونت عملیات نیروی قدس منصوب گردید. او در این سمت، دستاوردهای عمده و بی نظیری را به يادگار گذاشت. 🥀 جانباز سرافراز اكبر آقابابايي، سرانجام پس از سالها صبوري در تحمل درد و رنج حاصل از مجروحيت شيميايي اش در سحرگاه پنجم شهريور ماه ۱۳۷۵ در حالي كه فرازهايي از زيارت عاشورا را زمزمه مي كرد، هنگام دميدن سپيده سحر همراه قافله صبح به آسمان پر كشيد و به فيض شهادت رسيد.پیکر پاکش، در قطعه محرم، به خاک سپرده شد. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
🔷 تولدش مصادف با شب ولادت حضرت علی (ع) بود. پدرش برای نامگذاری او به قرآن تفأل کرد، نامش را «عبدالله» گذاشتند. دوران کودکی و نوجوانی را سپری کرد و در دوره دبیرستان، همزمان با تحصیل، در کنار پدرش مشغول به کار شد. از نوجوانی شور و علاقه خاصی به مسائل مذهبی و ترویج و تبلیغ علوم دینی داشت و شاید همین انگیزه او را در مسیر فراگیری دروس حوزوی و ورود به قبلیه روحانیت و طلبگی قرار داد. 🔶عبدالله در کنار کسب علوم دینی به اتفاق چند تن از دوستانش در مسجد محل، انجمن دینی و خیریه، «هیأت حضرت رقیه (ع)»، کلاس‌های آموزش قرآن و صندوق قرض‌الحسنه را پایه‌گذاری کرد و عملاً مسئولیت ارشاد دوستان هم‌سن و سال خود را بر عهده گرفت و قرآن و مسائل سیاسی روز را به آنها تعلیم داد. به تدریج همین محافل دوستانه به جلسات مخفی تبدیل شد. در این زمان بیشتر توجه و تلاش عبدالله و دوستانش به پخش اعلامیه، کتاب و تبیین اهداف مبارزاتی و شخصیت حضرت امام خمینی (ره) و افشای خیانت‌های رژیم شاهنشاهی نسبت به اسلام و مسلمین بود. سرانجام پس از چند سال تحصیل حوزوی و تبلیغ و ترویج احکام الهی، در سال ۱۳۵۳ به همراه برادر شهیدش (حجت‌الاسلام رحمت‌الله میثمی) و چند تن دیگر از دوستانش، به قم هجرت کردند و در مدرسه «شهید حقانی» ساکن شد و به تعلیم و تربیت و تکمیل دروس دینی پرداخت. 🔹وی در کنار درس به مبارزه با رژیم نیز مشغول بود، با خیانت یکی از منافقان، تحت تعقیب قرار گرفت و به همراه چند طلبه دیگر در همین سال دستگیر و راهی زندان شد. در زندان با وجود آنکه شکنجه‌های فراوانی را تحمل کرد، ذره‌ای نرمش نشان نداد و محیط زندان را به کلاس درس تبدیل کرد و در حالی که از محضر بعضی از روحانیون کسب فیض می‌کرد، به اتفاق سایر زندانیان هم‌بند به تحقیق و مطالعه‌ی علوم و معارف قرآن و نهج‌البلاغه پرداخت. 🔸او تعالیم قرآن را به زندانیان آموزش می‌داد و این حرکت‌ها در روحیه زندانیانی که تحت تأثیر گروهک‌های ملحد و منافق بودند، تأثیر به سزایی داشت. شهید میثمی که ۳۰ ماه از عمر پرثمرش را در زندان ستم‌شاهی به سر برده بود، در سال ۱۳۵۷ به دنبال مبارزات قهرمانانه‌ی ملت رشید ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) از زندان آزاد شد 🔷با پیروزی انقلاب ، جهت ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم رفت و از محضر استادان کسب علم کرد. سپس در کنار دوست دیرینه‌اش روحانی شهید، «مصطفی ردانی‌پور» ، مدتی را در کردستان گذراند و از آنجا به دنبال تشکیل سپاه در یاسوج، به آن شهر رفت، تا در کنار پاسداران به سازماندهی و ارشاد عشایر محروم بپردازد. او که بعد از آزادی از زندان، با سابقه سیاسی قبلی خود می‌توانست در بسیاری از جاهای حساس کشور نیرویی کارآمد باشد، ولی گمنامی را برگزید و بدون نام و شهرت و آوازه، با هدف رشد و اعتلای اسلام، در هر نقطه از سرزمین اسلامی خالصانه خدمت کرد. 🔶این روحانی در مدت حضور در استان کهگیلویه و بویراحمد سهم بزرگی در تأمین امنیت و ثبات این منطقه عشایری داشت و تلاش‌های فراوانی برای کمک و رسیدگی به مستمندان و خانواده‌ی شهدا به کار بست. او علاوه بر خدمت در سپاه، در تشکیل بسیاری از نهادهای انقلاب اسلامی در استان کهگیلویه و بویراحمد نقش بارزی داشت و همواره مورد مشاوره‌ی مسؤولین استان قرار می‌گرفت. پس از ۳۰ ماه خدمت و تلاش شبانه‌روزی در آن منطقه‌ی محروم، از سوی نماینده‌ی حضرت امام (ره) در سپاه، به عنوان «مسؤول دفتر نمایندگی حضرت امام (ره)» در منطقه‌ی نهم (فارس، بوشهر، کهگیلویه و بویراحمد) منصوب شد. 🔶از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، عبدالله جنگ را یک نعمت بزرگ و یک سفره‌ی گسترده‌ی الهی می‌دانست و معتقد بود که هرکسی بیشتر بتواند در جنگ شرکت کند، از این سفره‌ی الهی بیشتر بهره برده است. برای همین در بسیاری از مناطق عملیاتی حضور فعال داشت و یکی از آن صحنه‌ها این بود که برادرش در مقابل چشمانش در تپه‌های شهید صدر به شهادت رسید. 🔹به تأسی از حضرت امام (ره) و رهبر و مقتدایش معتقد بود که جنگ در رأس همه‌ی امور است و بقیه‌ی مسائل در مرحله‌ی بعد. بنابراین بسیار مشتاق بود که همیشه در جبهه بماند. تا اینکه از طرف حجت‌الاسلام و المسلمین شهید محلاتی، «نماینده حضرت امام (ره) در سپاه» به «مسئولیت نمایندگی امام (ره) در قرارگاه خاتم‌الانبیاء (ره)» برگزیده شد. 🥀 سرانجام همان‌طور که در شب دوم عملیات کربلای ۵ به دوستان گفته بود: «من در این عملیات اجر خودم را از خدا می‌گیرم.»هنگامی که در سحرگاهان، آن زمان که دلباختگان جمال محبوب، برای مناجات با خدای خویش آماده می‌شد، وعده الهی تحقق یافت واز ناحیه‌ی سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت وبعداز سه روز در دوم جمادالثانی شب شهادت حضرت زهرا«س» بود به شهادت رسید. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
مروری بر زندگی شهید حسن آقا رب پرست 🔷 کودکی را در میان جو مذهبی و معتقد خانواده سپری کرد و وارد دبیرستان شد. با ورود به دبیرستان، فعالیت‌های مذهبی و فرهنگی او شدت یافت و در کنار دروس تحصیلی، مطالعه کتاب‌های آموزنده و مفید، شرکت در جلسات مذهبی و فراگیری درس عربی را نیز سرلوحه اقداماتش قرار داد. 🔶 وی پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۴۳ به مدت یک سال در یکی از داروخانه‌های معروف اصفهان به نام داروخانه بوذرجمهری مشغول به کار شد. در همان سال در آزمون دانشکده افسری شرکت کرد و پس از قبولی در تابستان سال ۱۳۴۴ به تهران آمد و وارد دانشکده افسری شد.دوره سه ساله دانشکده افسری را در کنار دوستانی چون شهید کلاهدوز با موفقیت طی کرد، با پایان یافتن این دوره در سال ۱۳۴۷، راهی شیراز شد. 🔷او همیشه تلاش می‌کرد تا از پرسنل ممتاز باشد و فنون نظامی را به نحو احسن یاد بگیرد، تا در مواقع لزوم، سربازی مفید برای اسلام باشد. همچنین از ورزش نیز غافل نمی‌شد و از اسب سواران خوب ارتش محسوب می‌شد. 🔸در سال 1350 با بهترین یار زندگی‌اش آشنا گشت و با او پیوند مقدس همسری بست که حاصل این پیوند چهار پسر بود. 🔹اقارب پرست در تاریخ ۱۳۵۰ برای گذراندن دوره چیفتن عازم انگلیس شد و دو سال بعد به امریکا اعزام شد و دوره جنگ‌های شیمیایی را گذراند و در بازگشت «بخش جنگ شیمیایی - میکروبی (ش- م- ر)» را در مرکز زرهی شیراز پایه‌ گذاری کرد. 🔷 مدتی بعد در سال ۱۳۵۳ بار دیگر به امریکا اعزام شد اما در بازگشت به عتبات عالیات رفت و در نجف به حضور حضرت امام خمینی (ره) مشرف شد و در ملاقاتی که با ایشان داشت ضمن اعلام بیعت، آمادگی خود را جهت انجام هر نوع فعالیت سیاسی و مبارزاتی را اعلام کرد. 🔶 در بهمن سال ۵۷ به مدرسه رفاه - ستاد استقبال از امام (ره) - پیوست و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب در ستاد مشترک ارتش حضوری فعال داشت. وی پس از انسجام اولیه ارتش به «اداره دوم ستاد مشترک» منتقل شد و با شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه به «لشگر ۹۲ زرهی» در خرمشهر پیوست. 🔹هنگامی‌که اولین ضربات سخت مستکبران به انقلاب اسلامی در قالب حمله عراق به مرزهای کشور آغاز شد، اقارب پرست به خرمشهر رفت و همراه دیگر رزمندگان به دفاع از آن پرداخت، اما در آخرین روزهای ‌مقاومت خرمشهر، با گلوله دشمن، از ناحیه گلو مجروح و به تهران منتقل گشت. او پس از سقوط خرمشهر و بهبودی زخمش، به آبادان رفت و گردان المهدی را با همکاری بسیجیان سازماندهی کرد. 🔸 علی رغم اینکه کاندیدای فرماندهی ستاد مشترک ارتش و تصدی پست وزارت دفاع بود، با انتخاب شخصی به نیروی زمینی پیوست و معاونت عملیات لشگر ۹۲ زرهی اهواز را بر عهده گرفت. 🔷 اوایل سال ۱۳۶۲ پس از دو سال خدمت در تهران دوباره به جنوب بازگشت. وی همیشه می گفت:«نور الهی در آنجا [جبهه] متجلی است، آنجا جایگاه تزکیه نفس است.» 🥀 صبح روز ۲۵ مهرماه سال ۱۳۶۳تیمسار اقارب پرست هنگامیکه به همراه عده‌ای از فرماندهان، از جزایر مجنون بازدید می‌کرد، آخرین گام‌هایش را در طی طریق حق، برخاک‌های سرخ جنوب (جبهه) نهاد و «اللهم الرزقنا شهادة فی سبیلک» را آمین گفت. لحظاتی بعد خمپاره ای فرود آمد و به همراه سرهنگ عملیاتی و سروان صدیقی به فیض شهادت نایل آمد. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
زندگی نامه شهید علی رضا کریمی نوک آبادی 🔷 در ماه مبارک رمضان در محله سیچان اصفهان بدنیا آمد. بدلیل بیماری شدیدی که داشت، پزشکان معتقد بودند که زیاد زنده نمی ماند. به طوری که در 4 سالگی کبد وی از بین رفته و دیگر امیدی به زنده ماندنش نبود. 🔶 روزی سیدی سبزپوش به مغازه پدرش مراجعه کرده و بی مقدمه می گوید : کار خوبی کردی که علیرضا را نذر آقا اباالفضل (ع) کردی. همین امروز سفره آقا اباالفضل (ع) را پهن کن و به مردم غذا بده، ۳ مجلس روضه برای حضرت در حرمش نذر کرده ای که من انجام می دهم. سپس اسکناسی را جهت برکت کاسبی به پدر می دهد. 🔹 آن روز بچه به طرز معجزه آسایی شفا می یابد به طوری که سال ها بعد قهرمان ورزش های رزمی می شود. 🔸در عملیات محرم در اثر اصابت گلوله خمپاره سر و دست و پای او مجروح می شود. بعد از پایان دوران مجروحیت به جبهه باز می گردد. 🔷 فرمانده گردان امیرالمؤمنین (ع) به خاطر شجاعت و مدیریتی که علیرضا از خود نشان داده بود، مسئولیت دسته دوم از گروهان اباالفضل (ع) را به او می دهد. 🔶 درعملیات والفجر 1 هر دو پای علیرضا مورد هدف تیرهای عراقی قرار می گیرد و در جواب فرمانده اش که می خواهد او را به عقب بیاورد می گوید، شما فرمانده ای برو بچه ها منتظرت هستند. 🥀علیرضا در حالیکه روی زمین افتاده و به سختی می خواست خودش را به سمت تپه ها بکشاند، ناگهان یکی از تانک های عراقی به سرعت به سمت وی رفته و از روی پاهایش رد می شود. در اینجا فقط ۱۶ ساله بود. 🔷 به خواب مسئول گروه تفحص لشکر امام حسین (ع) می آید و محل دفنش را هم می گوید. 🔸۱۶ سال بعد درست همان روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم کربلا می شود پیکرش را در منطقه فکه شمالی پیدا کرده و شب تاسوعای حسینی به وطن باز می گردانند. 🔹مردم در مسجد در دسته عزاداری کنار پیکرش تا صبح می مانند. صبح روز تاسوعا همراه با دسته سینه زنی در گلزار شهدای اصفهان او را به خاک می سپارند. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
زندگی شهید ابوالقاسم صادقی به روایت همسر شهید 🔷آقای صادقی پسر عمه من بودند .وقتی به خواستکاری ام آمدند اونقدر کوچک بودم که نمیدانستم عقد خودم است‌؛ با ذوق میگفتم عقد پسر عمه است .ایشان خیلی خوب بودن؛ هر وقت به منزل ما می‌آمد همه مدل به مادر من کمک می کرد حتی در پختن غذا و غذاهای خوشمزه می‌پخت . 🔶از همان ابتدای زندگی اش همراه با درس خواندن سرکار هم میرفت و اصلاً کسی بود که هم کارهای زنان خوب انجام میداد و هم در کارهای مردانه خیلی ماهر بود. چون بیرون از شهر کار می‌کردند. ۱۵ روز یکبار می آمدند در خانه برای همین خودکفا بودند..حیاط آنها خیلی بزرگ بود برای اینکه من جارو نزنم صبح که بلند می شد آب و جارو می‌کرد و می‌رفت سرکار. ♦️بیشتر اوقات که در خانه بود غذا آماده می کرد و گفت‌: چون من اکثر مواقع در بیرون از خانه هستم حالا که در خانه ام می خواهم جبران کنم. حتی به مادرش هم برای گرفتن جهاز خواهرش کمک می‌کرد .بیشتر اوقات وسایلی را که احتیاج داشتم هم برای من و هم برای خواهرش می‌خرید. 🔹ایشان دیپلم گرفته بود و از مسائل دینی هم خیلی آگاه بود. من همیشه نماز را می خواندم ولی دیگر نمازهای دیگر را نمیدانستم چه چیزی است. میدیدم شبها بلند می‌شود و نماز می‌خواند می‌پرسیدم این دیگر چیست می‌گفت: این نماز شب است و به من هم یاد داد. 🔸به او می‌گفتند‌:برای مبارزه با رژیم شاه از خانه بیرون نرو! اگر بروی کشته می‌شوید ولی گوش به حرف های آن ها نمی داد و شب تا صبح بیرون از خانه بود اما نمی گفت چه کاری می کند بعد ما فهمیدیم که اعلامیه پخش می کرده و روی دیوارها شعارنویسی انجام داده به او که میگفتم کجا بودی‌؟ می گفت‌: شما چه کار دارید، آخر یک جایی بودم. همیشه میگفت‌: شاه شکنجه گر است؛ زن ها در این رژیم امنیت ندارند برای همین هم من را نمی گذاشت در کوچه برو ولی وقتی که انقلاب شد دیگر من آزاد شدم و می گفت باید در اجتماع باشید . 🔹 جنگ که شروع شد دو دفعه به جبهه رفت که راننده تانک بود. دفعه آخر همرزهایش می‌گفتند ما دیدیم که روی تنگ بود و تانک را زدند ولی دیگر نفهمیدیم چی شده، احتمالاً اسیر شده بعد از گذشت مدتی هم پیام او را در رادیو شنیدم که گفته بود که من اسیر شدم و دیگر چشم به راه من نباشید بعد از آن هم چند نامه دادند ولی دیگر خبری نشد 🥀 بعد از چند سال یکی از همسایه ها از اسارت برگشت و گفت ایشان به شهادت رسیده. وقتی که سرباز بود یک بیماری داشتند که نمی‌دانستند چیست، در عراق بیماری به سراغش می‌آید و عراق ها ایشان را عمل می‌کنند که زیر عمل ایشان به شهادت میرسند. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com
زندگینامه شهید شیک پوش به روایت خانواده اش 🔷شهید مرتضی خاکزاد را در۶۲/۷/۲۴ به دنیا آمد وی سومین فرزند خانواده بود تا تا کلاس ششم ابتدایی درس خوان پس از آن در مغازه نجاری یکی از اقوام مشغول به کار شد حتی جمعه ها هم کار می‌کرد. 🔷پولش را برای خودش خرج می‌کند و پدرم می گفت: کمتر خرج کن ،پس انداز کن برای خودت داشته باشی! می گفت‌: هرچه آدم خرج کند ،خدا بیشتر برایش می رساند. خوشگذران و اهل تفریح بود تا میوه نوبر می‌رسید اول برای خانه می گرفت،خیلی منظم بود، بیشتر مواقع خودش لباس هایش را اتو می کشید خیلی شیک پوش بود و همیشه بهترین لباس ها را برای خودش می گرفت، شلوار لی را که آن زمان همه بد می دانستند می‌خرید و می پوشید. متکی به کسی نبود،به بچه های کوچک خیلی علاقه داشت . ♦️به ورزش خیلی علاقه داشت ورزش های رزمی و باستانی کار می‌کرد و حرفه‌اش ورزش باستانی بود، چند کتاب ورزشی گرفته بود و از روی کتاب ورزش رزمی را کار می کرد.در جبهه یک باشگاه ورزشی نام باشگاه ورزشی ورزش های باستانی درست کرده بود. 🔹به صله رحم خیلی اهمیت می داد.خیلی سر به زیر بود حتی در خانه هم همینطور به سرش را بالا نمی آورد که زن برادر هایش نگاه کند می‌گفت : حواستان باشد مال حرام وارد زندگیتان نشود. 🔸 نماز اول وقت می خواند وقتی از سر کار می‌آمد اول وضو می گرفت و نمازش را می خواند. نماز شب هم می خواند از بچگیش به نماز خواندن علاقه داشت .در نماز جمعه ها شرکت می کرد و غسل جمعه را هم واجب می دانست.در همه تظاهرات ها شرکت می‌کرد، وقت هایی که قرار بود الله اکبر بگوییم زودتر از همه روی پشت بام می رفت و تکبیر می گفت. 🔷 روزی که امام به ایران آمد از تلویزیون امام را دید واشک شوق می‌ریخت.خیلی امام و شهید مطهری را دوست می داشت؛ موقع سخنرانی های امام که می‌شد در خانه سکوت مطلق بود. اگر کسی به امام چیزی می‌گفت درگیری لفظی پیدا می‌کرد. 🔶نمی خواستیم به سربازی برود می‌گفت شما هر کاری بکنید من خدمت می روم و به خدمت سربازی رفت بعد رفت سربازی آموزشی و به آب دانان کردستان رفت آنجا خدمت می کرد خدمت که تمام شد سه ماه سرکار نجاری رفت و بعد به جبهه رفت می‌گفت: می‌خواهم به سپاه بروم و به فرمان امام رفت عضو بسیج شد و از بسیج به جبهه رفت. ♦️برای بار آخر که می‌خواست به جبهه برود پدرم گفت‌: «حالا بس است» گفت: حالا گیرم که ماندم و دو کیلو گوشت خوردم چطور می شود؟ و پدرم را اینطوری راضی کرد. 🔷 روز سوم محرم بود که میخواست به جبهه برود گفت بابا خوشبحال کسی که روز عاشورا شهید می‌شود و در روز عاشورا به شهادت رسید 🥀در آب هنگ کردستان که رفته بود و این منطقه را گرفته بودند شب در یک پاسگاه اه استراحت می‌کردند که صبح برای پاکسازی آماده باشند شب به آنها کمین می زنند که اول کارد به پهلوهایش می‌زنند و بعد تیر خلاصی به او زده بودند و به شهادت رسیده بود. می‌گفت: من اگر شهید شدم می خواهم به گلستان شهدای اصفهان بروم چرا که یکی از درهای بهشت آنجا باز می‌شود. 🔰 🕊 🌷کانال تخصصی شهدای اصفهان @golestaneshohada_com