eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
16.8هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
11.2هزار ویدیو
36 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1 🔹آیدی ثبت نام خادمی @golzar_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
با قطارازکرمان عازم جبهه شدیم ازمسیر خرم آباد که می گذشتیم قطار ایستاد وقت خوبی بود که بخوانیم هنگام ظهر بودسیدجواد یک سنگ داغی رابرداشت وبه من دادو گفتم :خیلی داغـ🔥ـ است گفت:با این سنگ نمازبخوان که: 💢 ۱- بیاد باشی 💢 ۲- بالمس کرد ن سختیـها به فکر های خداوند باشید و خودش با همان شروع به نمازخواندن کرد 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهــدا @Golzar_Shohaday_Kerman
از پشت این سنگرهاے سراسر خاطره و ،به شما عزیزانم میگویم که اگر لایق آن بودم جانم را فداے و میــ🇮🇷ــهن و عزیزمان کنم، شما نیز در انجام وظیفه اے که دارید، کوشا باشید. مادر عزیـــزم! هرگز براے من گریه و ناراحتے نکن؛ زیرا این راهے که رفته ام، سفارش جَدَّم بوده؛ خواهرم در حفظ ، دقت فراوان داشته باش و همواره با برادران خوبم از خداوند غافل نشوید ! سعے کنید در به پا داشتن در همه حال کوشا باشید و کارے نکنید که در ،شرمنده خون هاے پاک شهیدانے باشید که براے از اسلام ، از همه چیز خود گذشتند.🦋 🥀 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
اے شـــ🕊ــهید دل من ڪلبه بارانِ اسٺ و تو آڹ باراڹ بے اجازه ای ڪه ناگهاڹ در احسا
🦋 ای شـــهدا ..! در این شلوغیِ دنیا، فراموشتان نکرده ایم ؛ در شلوغی فراموشمان نکنید...!😔 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🦋 ((اینها آدم شده اند!)) قبل از بود، اطراف ساختمان نیروهای ، کنار نهر علی شیر قدم می زدم که را بیرون مقر دیدم. سلام و احوالپرسی کردیم و او دست مرا گرفت و داخل ساختمان برد؛ در همان اتاقی که بعدها مورد اصابت راکت شیمیایی قرار گرفت. وقتی وارد اتاق شدم، دیدم گویا بچّه ها مشغول خواندن دعای توسّل یا کمیل بوده اند و تازه دعا تمام شده بود. هر کسی مشغول کاری بود، بعضی هنوز در حال و هوای 🤲بودند. گوشه ای نشسته بودم در حالی که با محمّد حسین صحبت می کردم، بچّه ها را هم زیر نظر داشتم، دو نفر از آنها خیلی توجّه مرا جلب کرده بودند. و که با هم مشغول صحبت بودند، حالت عجیبی داشتند، انگار اصلاً توی این عالم نبودند؛ در حال و هوای دیگری سیر می کردند. با آنکه فاصلهٔ زیادی با آن ها نداشتم، امّا آن قدر آهسته و آرام صحبت می کردند که اصلاً توی این عالم نبودند، در حال و هوای دیگری سیر می کردند. محمّد حسین متوجّه شد من به آن ها خیره شده ام. به همین خاطر سعی کرد حرفی به میان بیاورد و ذهن مرا از توجّه به آن ها منحرف کند. ابتدا حواسم پرت شد، امّا طولی نکشید که دوباره به آن ها خیره شدم. صورت های هر دو مثل زغال سیاه شده بود، انگار که قیر مالیده باشند. سعی کردم با دقّت بیشتری به حرف هایشان گوش کنم شاید بفهمم که چه می گویند، بی فایده بود. فقط پراکنده چیزهایی می شنیدم. حمید رضا سلطانی سؤال می کرد و محمّد رضا کاظمی برایش توضیح می داد. صحبت هایشان به طور کلّی به حرف های عادی و دنیوی نمی خورد. خوب که دقت کردم، دیدم مثل اینکه دارند از برزخ و حرف می زنند.. اماّ با حالتی آن قدر عجیب که گویی حرف نمی زنند، بلکه دارند صحنه ای را پیش رویشان تماشا می کنند. سایر افرادی که داخل اتاق بودند، بی توجّه به آن دو همچنان مشغول کار خودشان بودند. در این فاصله محمّد حسین دائم سعی می کرد تا با حرف هایش ذهن مرا از توجّه به آن ها باز دارد، امّا فایده ای نداشت. من آن قدر محو آن دو شده بودم که نمی توانستم چشم برگردانم. همین موقع هر دو ساکت شدند و گریه می کردند. 😭 اشک همین طور بی وقفه روی صورتشان جاری بود، یعنی قطره قطره از چشمشان نمی چکید، بلکه پیوسته و مداوم روی گونه هایشان سُر می خورد و بر لباسشان می نشست. گریه می کردند 😭، امّا بی صدا، فقط از ظاهرشان می شد فهمید. حدود بیست دقیقه قضیه به همین شکل ادامه داشت تا..... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🦋 ((آخرین عملیات)) قبل از والفجر هشت ، چند روزی به آمدم. اتفاقاً محمدحسین را دیدم که با بدن مجروح به آمده بود. با تندی صدایش کردم:«این همه به تو تأکید کردم خودت را به خطر نینداز؛ باز تو می روی خودت را به نشان می دهی؟! بعد زخمی می شوی و بچّه های مردم توی جبهه بی سرپرست می مانند.» سرش را پایین انداخت :«زیاد ناراحت نباش!....این مرتبه آخر است چنین کاری می کنم.» گفتم:«یعنی چه؟!» گفت:«این عملیات، آخرین عملیات است که من شرکت می کنم.☺️» من زیاد حرفش را جدی نگرفتم. فکر کردم شاید مثل شوخی های همیشگی اش است، اما... ♦️به روایت از "سردار سرافراز شهید " ((وداع آخر )) آخرین باری که محمّد حسین می خواست به جبهه برود، مادرم عازم سفر بود. موقع خداحافظی به مادرم گفت: «مادر!...هر چقدر می خواهی مرا نگاه کن. این دفعه ، دفعه ی آخر است. شاید دیگر مرا نبینی.» مادر که به شوخی های محمّدحسین عادت کرده بود، گفت: «نه پسرم!...انشاء اللّه مثل همیشه زنده بر می گردی.» محمّدحسین گفت:«نه مادر! این دفعه دیگر شوخی نیست. وقتی رفتی حرم حضرت زینب (سلام الله علیها)، حتما دعا 🤲 کن که شوم.» مادرم وقتی به چهره اش نگاه کرد، دید سخنش کاملا جدی است! خیلی ناراحت شد😔 و بغض گلویش را گرفت. پدر نگاهی به محمد حسین کرد : «بابا!...الان وقت این حرف ها نیست؛ توی این موقعیت، این چه حرفاییِ که به مادرت می زنی؟!» محمّدحسین مؤدبانه گفت:«چه فرقی می کند حاج آقا😊؟ بهتر است از قبل سابقۂ ذهنی داشته باشید و خودتان را آماده کنید.» مادر وقتی این حرف را شنید، گفت:«محمّدحسین!...دیگر نمی خواهد به بروی. من طاقت شنیدن این حرف ها را ندارم.» محمّدحسین گفت:«مادر!...امام حسین(ع) فقط "مشکی پوش و گریه کن" نمی خواهد؛ از این ها فراوان دارد! امام حسین( ع) ، رهرو می خواهد، بعضی ها از پنج تا پسر، سه تاشون را در راه خدا دادند؛ خانواده هایی، از سه فرزند دوتا را در راه خدا نثار کردند. شما فردای چه جوابی می خواهی به حضرت زهرا(س) بدهی؟!» مادر گفت:«من با جبهه رفتنت مخالف نیستم خدا پشت و پناهت، اما از این حرف ها نزن.» گفت:«رفتن که می روم، چون صفای جبهه به همۂ شهر می ارزد. این جا حرف از مادیات و وابستگی هاست، اما آن جا است و صفا.✨» خواهرم گفت:«چرا حالا فقط تو باید به جبهه بروی ؟! آن هم با این تن مجروحت؟ چطور دیگران راست راست توی خیابان های شهر بگردند و هر کاری دلشان خواست بکنند؟ آن وقت تو و امثال تو بروید و خودتان را جلوی گلوله قرار بدهی!» محمّدحسین جواب داد:«من چکار به دیگران دارم؟! من آن قدر جبهه می روم تا روی دست مردم برگردم.🕊» ♦️به روایت از "اقدس یوسف الهی" 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
#مناجات_نامه 🌙 خداوندا....🌱 از تو می خواهم که به ناگاه که دستم بر ماشه تفنگ می لرزد ایمانم نلرزد.✨
💟 خـدایا🙏 مرا در عرصہ ، از نسیم خوشِ عفو و عنایتت جدا مساز! خدایا سایه ابر رحــمت را بر سرِ گناهان (سوزان) من بینداز و باران لطف و محبتت را بر عیوب و پلیدۍ هاۍ اعمالم بباران. 💢بخشے از مناجات نامهِ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
حرف‌قشنگ 🌱 •[ استاد بزرگواري داشتم كه مثال ميزد : كه به سراغ مي آيد، مانند كسي است كه يك قرقره ي بزرگ نخ را براي مي‌آورد. اگر سر نخ را گرفتي و كشيدي، تا بايد بكشي! اما اگر رها كردي ، چون شيطان متكبر است ، ناراحت ميشود و ميرود!]• . فاطمی‌نیا 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
2.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌🏻 🍂روز روز حسرت 😭😔 نامیده شده است... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سرباز_وفادار ☘ 💌نامه جانکاه #حاج‌_قاسم خطاب به "یارهمیشگی" خود، شهید پورجعفری: #فراز_پنجم ..حسی
☘ 💌نامه جانکاه خطاب به "یارهمیشگی" خود، شهید پورجعفری: حسین عزیز! فقط است، که حقیقت ارزش اعمال معلوم میشود. و چه زیباست آن وقتی که همه حیران و متحیرند و تو خوشحال و خندانی.😍 اجر این خستگی ها را آنوقت دریافت خواهی کرد، آن وقت که خانواده و وابستگان به تو نیازمندند و به تو توسل می جویند، اجر جهاد تو برادر خوبم را اجر قرار دهد. به تو قول می دهم که اگر رفتم و آبرو داشتم، بدون تو وارد بهشت نشوم.🌹 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman