*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_بیست_و_چهارم*
از شمال نسیمی داغ می خرامید صندوق های خالی مهمات هر از چند قدمی که شکسته و سالم ولو شده بودند روی خاک. فاو و بیابان های اطراف در آتش خورشید تیر ماه می برشید.
اگر نبود ۵ ماه پیش سد اروند که آب، حسابی بالا بیاید و مین های خورشیدی سطح آب پایین برود ،خبر رفتن نیروها با شناورها به آن طرف آب، در سایه همان پولتیک های تبلیغاتی جنگ که برای بالابردن روحیه است، کمرنگ می شد.
غواص ها تله های انفجاری دشمن را خنثی کرده بودند برای آمدن دیگران.
فاو اگر به چنگ میافتاد عراقی ها دستشان کوتاه می شد از خلیج فارس و آتش شان دور میشد از آبادان و خرمشهر.
پل های شناور که بعدها آماج حملات هوایی دشمن گشت، مرتب در اروند نصب میشد که نیروهای کمکی بیایند تا فاو به راحتی از دست نرود.
عراقیها خواسته بودم گندم ری را درو کنند و حالا در آستانه از دست دادن خرمای بغداد زانو در بغل بودند.کارخانه نمک عراق دیگر به همه چیز می برد جز کارخانه به راحتی دیده میشد. عراقی ها هرچه کرده بودند تا او را پس بگیرند نشده بود.پاتک پشت پا تک از هواپیماهای شان اعلامیه میریختند پایین: «اینجا زمین غصبی است نماز خواندن در اینجا حرام است و نماز شما باطل است»
فایده نمیکرد.بصره مثل شهر طاعونی بود از بوی تعفن جسد های سربازان عراقی.فرصت نکرده بودند جنازه ها را تحویل خانواده هایشان بدهند.ایرانیها نمازشان را در فاو و بیابان های اطراف می خواندند توی کانال هایی که کنده شده بود.این چند روزی که از شروع والفجر ۸ می گذشت آمبولانس های ایرانی هم بیکار نبودند تا ابتدای جاده فاو _ام القصر «سه راهی شهادت» نام گرفت .به هر تقدیر حالا ۵ ماه از والفجر ۸ می گذشت .نیروهای ایرانی منطقه البهار و فاو و بصره را با پمپاژ آب گرفته کرده بودند و شبه جزیره فاو به جزیره تبدیل شده بود و ایرانی ها خوب می دانند نگه داشتن دوست از به دست آوردنش مشکلتر است.
در موقعیت پدافندی بعضی وقت ها فرصتی است تا یک فرمانده نظامی آسوده خیال از عملیات ورزش کند . مسابقه بگذارد به تیم قهرمان جام بدهد،اما ناقة حواسپرت اینها که دشمن در کمین را از یاد ببرد.
منطقهای که نیروها در آن بودند پر بود از مینهای گوجهای لقمهای و نیروهای مهندسی با بیل مکانیکی به عمق چند متر خاک را می کندند و می ریختند گوشه ای برای خاکریز زنی گاهی مینی که در سطح زمین بود منفجر نمیشد و میماند لابلای خاک تل.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
به یاد علی اکبرهای خمینی...
🌷پلاستیک را که کنار زدند دیدم اکبر راحت و آرام خوابیده است.
ترکش های ریزی توی صورتش نشسته بود که فدای حضرت روح الله....
یه ترکش بزرگ پهلویش را شکافته بود که این هم فدای حضرت زهرا(س). انگشت های دستش سوخته و ذغال شده بود که فدای انگشت های آقا ابا عبدالله... پشت سرش هم ترکش خورده بود که فدای علی اکبر حسین و حضرت ابوالفضل...
در گلزار شهدا پدرم قیامت کرد. بالای سر اکبر ایستاده بود و فریاد می زد فدای حضرت امام، بقیه بچه هایم را فدای ایشان می کنم، خودم هم شهید می شوم که امام زنده بماند.
پدرم اصلاً گریه نکرد. یک پیراهن سفید پوشیده بود. یک روبنده هم روی آن بود که رویش نوشته شده بود: فدائی روح الله. این لباس را مادر سفارشی داده بود برای اکبر دوخته بودند که به او نرسید و پدر در تمام مراسم های اکبر به تن می کرد.
🌷🌹🌷
#شهید اکبر ممسنی
#شهدای فارس
🌱🌹🌱🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #روایتگری | #روایت_حماسه
🔻در آرزوی چند تکه استخوان باباعلی
🎙 راوی :حجت الاسلام ترابی نسب
🌱🌹🌱🌹
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔻#معرفی_شهدا | #مدافع_حرم
▪️ به معنای واقعی کلمه به مال دنیا بیاعتنا بود. تعدادی از دوستان حاج حمید از او تقاضا کرده بودند یک شرکت مالی اقتصادی تأسیس کرده و بهطور شراکتی در آن فعالیت کنند و حاج حمید هم مدیریت آن را بر عهده بگیرد. او بارها به بهانههای مختلف از زیر این کار شانه خالی کرده بود، اما سرانجام که با اصرارهای فراوان دوستان روبهرو شد، به ناچار پذیرفت.
🌟 او به دلیل مشغله کاری و تمایل نداشتن زیاد به اینگونه افکار و فعالیتهای مالی، زیاد در جلسات مداوم و منظم حضور نمییافت، اما بهطور مداوم دوستان تماس گرفته و خواهان حضور او بودند تا اینکه بالاخره حاج حمید در جلسهایی که درباره موارد مالی گروه بود شرکت کرد.
➖ هنگامی که شب به خانه برگشت، به خواب رفته بود که ناگهان با فریاد از خواب پرید. همه ما نگران شدیم و حالش را جویا شدیم. او گفت که خیلی حالش بد است و مدام خوابهای آشفته میبیند و دلیل این خوابها را رفتن به همین جلسات مالی و امور دنیایی میدانست. وقتی از حاج حمید پرسیدیم چه خوابی دیده؟
📍گفت : دائماً خواب میدیدم که در جلسه هستم و عقربهای بزرگ دور و بر میزم هستند. حاج حمید خیلی ناراحت بود و آن شب تا صبح نخوابید و خود را سرزنش میکرد که این مجلسهای امور دنیایی به من نیامده است. من کجا و بحث بر سر مال دنیا کجا؟
✍🏼 به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_سیدحمید_تقویفر🌷
●ولادت : ۱۳۳۸/۱/۶ اهواز
●شهادت : ۱۳۹۴/۱۰/۶ سامرا ، عراق
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#قربانےنیمه_شعبان
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﻛﻤﻚ_ﻣﻮﻣﻨﺎﻧﻪ
🌷🌹🌷🌹
#ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ, ﺩﺭ #نیمه_ﻣﺎﻩ_شعبان و ﺗﻮﺯﻳﻊ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪاﻥ
به نیت سلامتی و تعجیل در امر فرج منجی عالم بشریت مهدی فاطمه (س)
👇◾️👇
ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ و ﻣﺸﺎﺭﻛﺖ :
6362141118059071
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✨🌼
زمیــن ؛
هـمچون قفـس می ماند،برای عدہ ای
بعضی هــا آفریـدہ می شونـد ،
برای پــرواز . . .🕊
#سـلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
✨🌼
@shohadaye_shiraz
✍برشی از وصیت نامه
*بمناسبت #چهلم_فراق
.
🔴بسم رب الشهدا والصدیقین
ستایش خدایی را که مارا به این مقام هدایت و راهنمایی کرد که اگر هدایت و لطف الهی نبود ما خود به این مقام راه نمی یافتیم.
شما را به خدا قسم میدهم که پشتیبان #ولایت_فقیه باشید و بدون شک و تردید به رهنمودهای رهبر عزیز و دلسوزمان
حضرت #امام_خامنه_ای ( حفظه الله) عمل نمائید.
*ای منتظران بدانید که تنها در سایه ولایت است که انسان میتواند به ارزشهای الهی و انسانی برسد مگرنه هر عملی بدون داشتن ولایت بیهوده است.*
خدایا اگر در این راه تقصیر و کوتاهی از من حقیر سر زده که میدانم شده و وظیفه ام را بخوبی انجام نداده ام مرا ببخش و مورد فضل و کرم خود قرار بده!
خدایا عذرم را بپذیر و به سخت پشیمانی ام رحم کن و از بند سخت گناهان رهاییم بخشا.
خداوندا مرا به راه بندگی بدار و از زشتی ها دورم کن و به حسنات و صفات الهی بیارا و قلبم را به نورت روشن کن.
سینه ام را بسوزان و محبتت را نصیبم کن
و شر بدترین دشمن یعنی #هوای_نفس را از میدان زندگی ام دور فرما.
#شهیدمدافع_امنیت
*#شهیدمحسن_جعفری
#شهدای_فارس
🌱🌹🌱🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_بیست_و_پنجم*
نیروهای لشکر های مختلف حوالی جاده فاو_ام القصر که تنها راه رفت و آمد بود روی یک خط راست قرار داشتند.
۲۵ کربلا،۵ نصر،۱۹ فجر،المهدی...و اطراف خاک رس بود و زمین باتلاقی. عراقی ها هرچه می کردند فاو را پس بگیرند به باتلاق میخوردند و فرو می رفتند . حالا هیچ بارانی نمی بارید.نه بارانا زمانی که دست و پای نیرو را ببندد و نگذارد خاکریز بزند که موقعیتش را تثبیت کند،نه باران گلوله دشمن که گاهی به تگرگ می ماند.
گردان ابوالفضل هم در همان خط راستی که نیروهای ایرانی پدافند میکردند سرحال و استوار در پی تثبیت خودش بود. به جز جاده باریکه به طرف خط دشمن بود تمام زمین های روبرو باتلاقی بود.اول مهربان بود و محکم پاکه میگذاشتی سطح لجنی و لزجش ناگهان دهان وا می کرد و مثل یک اژدها به کام خود می کشاند.منصور چانه اش را از زیر ریش با انگشت کوچکش خاراند. دستش را همان جا نگه داشت و وزن بدنش را انداخت روی پای راستش.مثل همیشه بود پشت زانو و آرنج لباس های خاکی از چین خورده و شوره زده بود از عرق.
این چند روز پیر اش را در آورده بود .پشت دستش را به پیشانی کشیده ،نگاهش دوید به خاکریز های نیمه کاره و دشت آن طرفش که تله های انفجاری در زیر آن پنهان بود. با نظم هندسی ویژه ای که دیده نمی شد.
نگاه کرد و جلوی خودش را گرفت فرمانده نظامی که دم به دقیقه نمیتواند برای مرگ نیروهایش احساساتی شود. اما آن نوجوان سخت غریب رفته بود. لحظه آخر منصور دیده بود که ریش های تنکش سوخته اند مثل یک طرف صورتش. چشم هایشان همیشه از بی تابی نامربوطی سرخ نیستند.چشم هایش آرام روی هم آمده لبخند خشکی به لب دارد در میان صورت سوخته و موهای جزجز شده. معلوم نبود نوجوان روی کدام مین رفته..اینهایی که عراقیها قبل ها گذاشته بودند یامین هایی که ایرانیها بعد از والفجر آن طرف خاکریز کاشته بودند.
خاطرات آن نوجوان در نگاه منصور موج می زند.
گاه عصبی شدن و تند رفتن هایش و گاه ملاطفت خاصش با بچهها مهری که از منصور در دل داشت و هیچگاه آنچنانی که بود بروز نمی داد،ولی منصور میفهمید.راهکار های کودکانه اش که در سر دادن گاو و بیگاه آوازهایی از این نمود میاد و گاه تحمل آن سان که سالکان طریقت را باید.
منصور زیر لب صلوات فرستاد دست هایش را به کمر زده و شوخ شد .
_خدا خیرتون بده امروز حسابی کار کردین.
_یا علی حاجی ما مخلص شما هستیم.
_نیرو هم نیروهای مهندسی!! ۵۰۰ تا کارگر هم میگرفتیم اینقد خاکریز نمیزدند!
_هه هه ...خدا قوت بده به بیل مکانیکی حاجی! ما کی باشیم!
_برادرای تخریب مین ها را خنثی کردند ولی باز هم مواظب باشید بیلتون زخمی نشه!
_حاجی خدا نکنه زخمی بشه که تو هیچ آمبولانسی جاش نمیشه!
ادامه دارد ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فرمایشات سردار شهید بزرگوار حاج احمد کاظمی درباره شهادت
#شهیدکاظمی
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
در فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم، ابراهیم رشید آمده است: «دوستان و همرزمانم، همیشه دقت داشته باشید هیچوقت امام زمانتان و نائبش را تنها نگذارید و در هر نقطه و کاری مشغول هستید با دقت به آن بپردازید تا انقلاب به دست صاحب اصلی آن برسد...»
#شهید ابراهیم رشید
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🎐 #در_حوالی_بهشت l #حاج_قاسم
🔸خبر داد که برای دیدن مادر می آید اما مادر خانه نبود ما هم چیزی نگفتیم تا به خانه برسیم بیست دقیقه طول کشید این مدت را توی کوچه منتظر ایستاده بود پیاده شدم تا ذر خانه را باز کنم خودش نشست پشت فرمان و ماشین را اورد داخل حیاط بعد هم مادر را با ویلچر به داخل اتاق برد. می خندید و میگفت : می خواهی با کمک به مادر تمام ثواب را خودتان ببرید...
#سرداردلها
🍃🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
بزرگترین فرصتِ جبران.mp3
6.04M
#تلنگری
ویژهی #نیمه_شعبان 🌕
یکی از اعمال ماه شعبان، بقدری از نظر سازندگی روح، قدرتمند است؛
که توانایی حذف آثار گناهانِ تمام طول عمر ما را، دارد!
ـ کدام عمل؟
ـ چگونه؟
#️⃣ #ThePromisedSaviour
#استاد_شجاعی 🎤
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#سلام_امام_زمانم 💚
چشممان به زیارت تو باز است
بیا ذکر فرج ات به هر نماز است بیا...
با آنکه بدی زِ من تو دیدی بسیار...
با مِهر تو دل،گلشن راز است بیا...
🦋 #صبحتون_شهدایی🦋
🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸
@shohadaye_shiraz
#روایت_مادرانه
به مناسبت ارتحال مادران #شهیدان محمد حسن، محسن و محمد جواد روزیطلب
🌹من با بسم الله خوراک در دهان بچه ها می گذاشتم، آن زمان آب لوله کشی نبود، من از تقوا و طهارت آنها کم نمی گذاشتم و با سختی فراوان آنها را پاک و طاهر نگه می داشتم. من حاج جواد را باردار بودم، وقتی که قرآن می خواندم در شکمم تقلا می کرد، وقتی ساکت می شدم دیگر حرکت نمی کرد، وقتی هم به دنیا آمد با قرآن خیلی مانوس بود. وقتی هم که برادرانش شهید شدند از شب تا صبح قرآن می خواندم. به من هم نمی گفت که برادرانش شهید شدند، صبح که می شد برایم صبحانه آماده می کرد و وقتی صبحانه می خوردیم می گفت مثلا محسن زخمی شده و کم کم می گفت چه اتفاقی افتاده، خیلی خوددار بود.
🌹بارها در بیداری آنها(شهیدانم) را دیده ام و با آنها صحبت کردم. یک بار بیمار بودم و رفتم بیمارستان و برگشتم، روی تخت اتاقم خوابیده بودم، (شهید)محسن هم از وقتی رفت جبهه نمی گفت مادر، از روی غیرت می گفت حاج خانم...
دیدم می گوید حاج خانم سلام، نگاه کردم دیدم محسن با آن قد بلندش ایستاده و با چشمان زیبایش به من نگاه می کند و لبخند می زند. من از خوشحالی نمی توانستم حرف بزنم، همین طور داشتم به او نگاه می کردم او هم من را نگاه می کرد و می خندید، که دیدم غیب شد.
حسن می گفت: «مادر من همیشه پیش تو هستم، هر حاجتی داری به من بگو. »
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#خاطره
✍میانه نبرد بودیم ؛ در حمله بوکمال. از منطقه T2 به T3 رسیدیم . همان جا بودیم که حاجی سخنرانی کرد و گفت؛ کمتر از دو ماه دیگر اثری از داعش باقی نخواهد ماند . نشسته بود نوک خط روی خاکریز؛ دفتری جلویش باز بود . زینبیون از این طرف برید ، حیدریون از این طرف و شما هم از وسط بزنید . بچه ها به صدا در آمدند که انتحاری ها امانشان را بریده ، از شدت انفجارهایشان گوش هایمان خونریزی کرده ، چشم هایمان تیره و تار میبیند .
حاجی یکپارچه غیظ شد ! «پورجعفری!
برو تفنگ منو از توی ماشین بردار بیار خودم میرم.» جان بچه ها بود و فرماندهشان! نه نیاوردند روی حرفش و زدند به خط دشمن.
📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز
#سردار دلها🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_بیست_و_ششم*
چند روز پیش موقع خاکریز زدن آتش عراقیها یک ریز ریخته شده بود به مواضع نیروهای ایرانی و منصور برای منحرف کردن آتش عراق با تانک مانور داده بود تا نیروهای مهندسی آسوده خیال که نه ولی با دردسر کمتری خاکریز بزنند.
بچه روزهایی را که با تانک از روی مینهای گوجهای رد شده بود تا راه را برای دیگران باز کند.
فاو در آتش خورشید می برشید و چوب پرچم سایه ای نداشت. حسابی گرسنه بودند و خسته. پای تانکر آب ،منصور وضو می گرفت. مسح پا را که کشید به یاحسین تانکر تکیه داد. آقای عاطفمند را دید که از چند قدمی به هوایش میآمد.چند وقتی ندیده بودش دست به سینه گذاشت و خم شد به نشانه تعظیمی جدی و حرمتی خالصانه.
و این اولین باری نبود که آقای عاطفمند مشمول این ابراز احساسات منصور نسبت به همه سادات می شد.
به همدیگر که رسیدند و معانقه کردند منصور دست او را همون طور محکم فشرده در دستش نگه داشت قدم زدند به طرف نمازخانه.
پوتین هایش را انداخته بود دم پایش.دست را لحظه ای رها کرد آستینها را پایین رفت و باز دست راست آقای عاطف مند را در دست چپش فشرد
_آ سید محمد! سر جدت یک شعر برات میخونم برای هیچ کی نخوندما ،خاطرت خیلی عزیزه.هوشت باشه نباید برای هیشکی بخونیش.
آهنگ ساخته بود من در آوردی. یعنی همین طور که زمزمه میکرده آهنگش درآمده بود...:«یار مرا..غار مرا.. عشق جگرخوار مرا ...یار تویی.. غار تویی ..خواجه نگهدار مرا....آب تویی ..کوزه منم ...بیش میازار مرا...»
_خدا رحمت کند رفتگان تان یه آقا بزرگی داشتیم خدابیامرز حاج حیدر. همون که یک بار برات تعریفش کردم.بچه که بودیم هی دم رو برامون شعر می خواند ما هم اون موقع معنیش نمی فهمیدیم که. ولی هی قاپیدیمشون. همینطوری کم کم بیشتر شعرا از برمون شد. دوره دبستان هم یک کلاس های تئاتری بود تو کتابخانه پارک ولیعصر. موسیقی هم داشت.یه چند مدت هم رفتم نور به قبرش بباره یه روز داداش اسماعیلم گفت: من از تئاتر و موسیقی و دامن میاد ولی فعلاً رفتن تورو به اون جا صلاح نمیدونم. محیطش مناسب شمو نیست.
دم چادر رسیدند چند تا چادر برزنتی را یکی کرده بودند تا نماز خوان های بزرگ شود. سقف مثلثی بود کناره ها و وسط چادر بغلم کت و پالتوهای روی هم آمده کف، میله های توخالی و گرد گذاشته بودند ،اسکلت چادر. میله های زنگ زده در هم غافل شده بودند.بال پنجره های پارچه ای افتاده بود روی قسمت بیرونی چادر تا هوای دم کرده عوض شود.
یک نفر با موهای تراشیده جلو ایستاده بود.دست راستش روی گوش بود و با آخرین صدا می خواند:« حی علی خیر العمل»
ادامه دارد ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#زندگینامہ
✍می خواست بره پیاده روی اربعین
اما نرفت و نظرش عوض شد ولی همون شب ساکش رو آماده کرد اما نه برای پیاده روی اربعین بلکه برای دفاع از حریم اهل بیت و انقلاب اسلامی
شهید فرح بخش در سال ۹۵ حدود ۷۰ روز در نجف و در صحن حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کار ساختمانی و آرماتوربندی می کردند و چه زیبا پاداشی بهشون داده شد.می گفت : برادرها رهبر تنهاست و همه ما این را می دانیم، نباید غم به دل رهبری کنیم.
#شهید_ابوذر_فرح_بخش
ولادت : ۶۰/۶/۳۰ - داراب ، روستای بانوج
شهادت: ۹۶/۱/۸ - سوریه، تل شیحه
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #روایتگری | #روایت_حماسه
📍دعایی که یک ساعت بعد اجابت شد
🎙 راوی :سردار#حمید_پارسا
#شهید_اصغر_کریمی🌷
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دعای فرج را اینبار همراه شهدا بخوانیم
🔹توجه: این کلیپ با تکنیک دیپ فیک ساخته شده است.
#ThePromisedSaviour
#یامهدی ادرکنی.
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#یابقیهالله_عج💚
🌿در ظلمٺ شب قرص قمر مےآید
❣️از جاده ی روشنی #سحر مےآید
🌿 #مادر بہ خدا منتقمٺ یڪ جمعہ
❣️با #سیصد_و_سیزده نفر مےآید
#السلام_علیڪ_یا_بقیة_الله🌿❣️
#میلاد_امام_زمان(عج)🌿❣️
#مبارک_باد✨🌿❣️
🍃🌹🍃🌹
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
#سلام_امام_زمانم 💚
میدانم که صبحی زیبا
خورشید رویتان میدرخشد
و من شادمانه تر از هر روز
سلام خواهم کرد...
🦋 صبحت بخیر آقا 🦋
🌸اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ🌸
#سلام صبحتون شهدایی
@golzarshohadashiraz
🌷قاسم برمیگردد
✍حسین قدیانی در اینستاگرامش نوشت: ما چه شکایتی میتوانیم نزد خدا ببریم، وقتی معاصر مردی بودیم که رتبهی آدم را نزد پروردگار بالاتر برد؟ امثال ترامپ، زبان شیطان را باز هم جلوی خداوند دراز کرده بودند که ناگهان خون سردار در پهندشت بینالنهرین بر زمین جاری شد تا بشریت، دگربار یاد این مهم بیفتد که ریشه در اشک آدم دارد و نوحهی نوح و ایمان ابراهیم و امید موسی و نفس عیسی و رسالت محمد و ولایت علی و کرامت حسن و شهادت حسین و سجدهی سجاد و علم باقر و مذهب صادق و صبر کاظم و رضایت رضا و جود جواد و جامعهی کبیرهی هادی و زعامت عسکری و انتظار فرج چکیدهی این همه: حجتبن الحسن. نه! فاطمه را یادم نرفت؛ مجزا میخواهم بنویسم، چرا که انس قهرمان قصهی ما با صدیقهی کبری انسی دیگر بود. خدا «مرد میدان» را با رمز «یا فاطمةالزهرا» آفرید؛ با همین رمز، بزرگش کرد؛ با همین رمز، مهر روحالله را به دلش انداخت؛ با همین رمز، او را به جبهه برد؛ با همین رمز، آتش شلمچه را برایش سرد کرد؛ با همین رمز، آوردش تهران؛ با همین رمز، از خامنهای، خلقا و منطقا خمینی دیگری در منظرش ساخت...
#سرداردلها 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌸 فرازی از وصیت نامه🌸
به نام خداوندی که اول می بخشد و بعد مهربان است
ضمن این که می بخشد مهربان هم هست
◾️ زیر بار ظلم نروید چون اول خود شما ضرر میکنید. چون اگر شما مظلوم واقع نمیشدید ظالم ظلم نمی کرد
◾️مسجد،نماز جمعه وجماعت،مخصوصا نماز اول وقت،قرائت قرآن کریم با معنی هرروز را ترک نکنید،
با جماعت باشید که دست خدا با جماعت است.
◾️شفاعت شهدا شامل حال کسانی که پیرو ولایت نیستند نمیشود
هرچند اقوام نزدیک باشند...
#شهیدمدافع_حرم_آزادخشنود کوهجانی
#اﻳﺎﻡشهادت🕊
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_اﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
🌹🌷🌹
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_بیست_و_هفتم*
پشت سر هم صفها بسته شده بود و نشسته بودند. یکی چهارزانو بود و سرش پایین .یکی زانوها را در بغل گرفته بود و یکی که هیکل چاقی داشت در صف نماز هم دست از شوخی با بغل دستی اش بر نمی داشت. سیدمحمد تعارف می کرد
_حاجی نمیشه اول شما!
_لا اله الا الله مرد حسابی دست راستم هم اگه نبودی ناسلامتی اولاد پیغمبری برو تو تا شکایتت رو به جدت نکردم.
سید محمد لبخندی زد و چشم گفت و داخل شد و بعد هم منصور .نماز اول را خواندن و با کناری هایشان دست دادند و دست هایشان را به صورت کشیدند.دسته جمعی دعا خواندند. امام جماعت بلند شد و چرخید و ۵ دقیقه صحبت کرد و نماز دوم را هم خواند ند.
بوی خاک و عرق و جوراب پیچیده بود .پیرمردی با ریش های کوتاه و تیز که لاغر بود و تکیده و پایین سبیلش زردی نامنظمی داشت و سنگینی ظرف استوانه فلزی بزرگی کتف چپش را پایین انداخته بود تندوتیز از صف اول شروع کرد.
قطرات ریز گلاب مثل غبار در هوا پخش شد و به سر و صورت همه نشست.هرکس دو قدم مانده به رسیدن پیرمرد حواسش را از دعا به حرکت او می داد و خودش را آماده میکرد تا دست پیش آورد و نم که گرفت به پشت گوش ،گردن، پیشانی و سر بمالد.
بعد از دعا دسته جمعی برای لحظاتی سکوت و بیشتر آدمها به سجده رفتند و مرغ را بوسیدند و بعد همین طور که بعضی ها ایستاده دست راستشان را به سینه می گذاشتند و چیزهای زیر لب زمزمه می کردند و می چرخیدند در جهت دیگری همان کار را تکرار می کردند. همه در نمازخانه پیچید و همه رفتن بیرون تا ناهار بخورند.
قوطیهای خالی کنسرو زنگ زده در راه ریخته بود و آنقدر فراموش شده بود که نوک پوتینی هم به آنها نمی خورد به هوای شوت.
منظور از نماز خانه بیرون آمد و انگشت های دست راست پشت سر حلقه شده بود دور مچ دست چپ. سرش پایین بود و به چیزهایی فکر می کرد. سر و صدایی سرش را بالا آورد خبرنگارها را دید با دوربین فیلمبرداری دستی.لباس های نظامی بر تنشان می خندید ناخواسته مادر روبرویش بود باحاله آن دورها که نزدیک است.دفعه آخر مرخصی مادر با لحن التماس آلوده گفته بود: «منصور آقا من و خواهرت به دستور شما از صبح تا پسین داریم کلاه و ژاکت میبافیم برای جبهه.حالو مادر جون این همه رزمنده صبح تا شام از تلویزیون نشون میدن شما هم یه بار بیا خودتو نشون بده تا ما خستگیمون در بره!
و منصور سر تکان داده بود.
_این ننه !حالا ما هم یه بار اومدیم تو تلویزیون که چطور بشه؟!
ادامه دارد ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌بسیارشنیدنی ....
ماجرای عجیب شهید منتظر القائم در #شرهانی
#روزنیمه_شعبان
🌱🌹🌱🌹
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد