eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
از مردم ایران و تمام مسلمانان جهان خواستارم تا به حول و قوه الهی، رهبر فرزانه، حضرت امام خامنه‌ای را یاری بفرمایند تا تیر حق و عدالت را بر قلب زورگویان جهان بنشاند و زمینه ظهور حضرت بقیة‌الله را فراهم آورند. خدایی را شاکرم که نمی‌توان شکرش را به جا آورد، مگر می‌شود او را شناخت که شکرش را به جا آورد؟ از اینکه به زیارتش می‌روم شاد و مسرورم اما از اینکه دستم از اطاعتش خالیست بسیار غمگینم. 🌷 شهادت : ۱۳۹۵/۱/۱۳ سوریه 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ
حسین جان❤️✨ ز قیل و قال جهان خسته‌ام تو میدانی دلم هوای شبِ جمعه ی حرم دارد ... 😭 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💚 سر شد بہ شوق وصل تو فصل جوانیَم هرگز نمےشود ڪه از این در برانیَم یابن الحسن براے تو بیدار مےشوم اے همۂ زندگانیَم 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 _شهدایی 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @shohadaye_shiraz
واقعی ما این است که از خودمان بیرون بیاییم،از خانه‌های تنگ و تاریک افکارخرافی خودمان به صحرای دانش و بینش خارج شویم. یادداشتهای استاد مطهری،ج6،ص131 🌷🌹🌹🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✍یهو میومد می‌گفت: "چرا شماها بیکارید؟!" می‌گفتیم: "حاجی! نمی‌بینی اسلحه دستمونه؟! یا ماموریت هستیم و مشغولیم؟!" می‌گفت: "نه .. بیکار نباش! زبونت به ذکر خدا بچرخه پسر! .. همی‌نطور که نشستی، هر کاری که می‌کنی ذکر هم بگو".. وقتی هم کنار فرودگاه بغداد زدنش تو ماشینش کتاب دعا و قرآنش بود. 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔹🔹🔹🔹 🔰از عــراق برڱشت .گفت: بابا من برگشتـم تا به سوریہ بروم‼️😳 گفـتم :با چه خـاطرجمعے چنین حرفی می‌زنے⁉️ گفـت: بابابه من الهام شده که اگر اعزامی صورت بگیرد من در اعزام هستم. 🔰می‌گفت: یک روز ، بـعداذان صبح به حرم (ع) رفتم. خیلی دور ضـریح خـلوت بود. با قمر بنی‌هاشم (ع) کردم. از او که اولین حضرت زینب (س) در این کره خاکی بودند خواستم که اگر مرا قابل بدانند اجازه بدهند راهی دفاع از حرم حضرت زینب شوم. مردد بودم اینجا بمانم یا به بروم. عاجزانه خواستم. در حرم را بسته بودند. ارتباطی قلبی برقرار شد خواب نبودم، اما به من شـد که شدم و آقا مرا پذیرفــت. 😇 🔰 *تروریست ها در خان طومان جگرش را بیرون کشیدند و به حمزه شهدای مدافع حرم معروف شد* 🏴 * . هدیه به شهید در سالروز شهادت صلوات 🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * بلدوزر با آن دندانه های سخت فلزی می رفت زیر خاک می کند و تکان تکان می داد و می ریخت آن طرف تر. بعد دوباره ادامه می داد روی همان خط راست. راننده اش چهار چشمی منصور را می پایید و با حرکت دست او فرمان را می‌چرخاند.شاید گاه گداری که منصور به طرف مواضع عراقی‌ها چشم می سراند،و خیره خیره می شد و از یاد می برد به راننده خط بدهد صورت سوخته و لکه های خون لخته پاهای آن نوجوان پیش رویش بود.شاید هم به لحظه ای فکر می کرد که مادر او را در تلویزیون ببیند و بچه ها را صدا کند و ذوق کند. چیزی هم زیر لب می‌راند چند کلمه از شبیه شعر هایی بود که قبل از نماز ظهر برای سید محمد خوانده بود. _بپا زیر این خاک و خلا سنگ گنده هم هست. چیکار داری می کنی !بریز اونور..‌ جون به جون این طایفه «بنی هندل» بکنم آخرش حرف حرف خودشونه. راننده یک چیزهایی را از لابلای صدای موتور بلدوزر شنید و منصور از پشت شیشه دید همانطور که می خندد با دست راست فرمان نمی گرداند بعد از دست چپش را به سینه می گذارد و خم می شود به طرف فرمان. منصور هم خندید و دستی تکان داد و قدم برداشت. بازوی یکی از نیروهای اش رافشرد و صدایش را پایین آورد. _این خاکریز هایی که ایشون میزنه ساچمه تفنگ بادی هم ازش رد میشه .بیا بریم امروز تا بفهمی! خورشید آن دورها با زردی بی‌همتای از دشت دور میشد منصور مکثی کرد دکمه جیب پیراهنش را سوء از سوراخ رد کرد به پلاستیک روی جیب که زیرش عکسی بود و به دکمه پیراهن و وصل بود دستی کشید و گرد و غبار نامعلومش را زدود. دست کرد داخل جیب شانه سبز و کوچکش را در آورد و به راه افتاد و به ریشش کشید. شانه که می کرد داخل ریشش و به زحمت پایین می آمد و چند نخ را می‌کند و همراه ذره های خاکی که به چشم نمی آمد پایین می ریخت. شانه را داخل جیبش گذاشت _امروز حسابی گرم بود تنم بدجور به عرق نشسته. _ها حسابی! چند نفر دیگر همراهشان شدند به اول خاکریز که رسیدند منصور یا علی گفت و رفت بالا بقیه هم آمدند. _می بینی خاکش اعتباری نداره. این را گفت و دو قدم برداشت بیاید پایین یکباره انگار برق بگیرد ایستاد. خشک خشک. هرچه صدا در حنجره دار جمع کرد و بیرون ریخت. _برید کنار برید کنار. یک لحظه بود همه رفتند عقب دو نفر خواستند بیاید طرف منصور داد زد: برید کنار! ادامه دارد.... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔻 وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیْتُکَ و صدایم را بشنو گاهی که صدایت می‌کنم... (مناجات شعبانیه) 🌟 نزد خداوند صداست برای آنکه صدایی ندارد. 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
❤جانش رهبر و ولایت بود. در صورتی که لبخند روی لب‌های آقا دیده می‌شد می‌خندید و می‌گفت: جانم به فدایت. هیچ‌گاه از نماز و قرآن به وقت خود نمی‌گذشت و آن را به تاخیر نمی‌انداخت و همیشه در مسجد محل اذان می‌گفت و قرآن می‌خواند. 💟صدایش بسیار دلنشین و دلگرم بود و هر چند وقت یکبار صدای خود را در اذان گفتن تغییر می‌داد و می‌گفت: عزیزم این سبک که اذان می‌گویم چگونه است. قبل از رفتن به سوریه نیز در آخرین نماز جماعتی که با همکارانش برپا شد، اذان می‌گوید و به همکاران خود سفارش می‌کند که فیلم مرا گرفته و صدایم را ضبط کنید که این آخرین اذان و قرآنی است که برایتان می‌خوانم. 🍀همرزم ایشان می‌گفت: وقتی برای زیارت به حرم رفتیم او بعد از زیارت با تمام وجودش از حضرت زینب(س) خواست که مرگ او را شهادت قرار دهد. تا اینکه صبح جمعه 13 فروردین 95 ابتدا غسل جمعه و سپس غسل شهادت را انجام می‌دهد و در عصر جمعه به آرزویش که شهادت بود، رسید. 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعرخوانی مطیعی برای شعار سال 1400 🔹میثم مطیعی سرودی با عنوان «سال مهدی(عج)» برگرفته از شعر میلاد عرفانپور با موضوعات میلاد امام زمان(عج)، شعار سال 1400 «تولید، پشتیبانی‌ها و مانع زدایی‌ها»، آغاز قرن جدید و ... خواند. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔻شهید آسید مرتضی آوینی ✍🏼 اگر خداوند متاع وجود تو را خریدنی بیابد هر کجا که باشی و در هر زمان تو را با بر میگزیند... 🍃🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
راوی می‌گفت : رزمنـده هایی را این رودخانه با خود بُرد پس اینجـا ارونـــد نیست ... دستانت را به آب بزن و فاتحه بخوان! اینجا تنها گلزار شهدای آبی دنیاست. 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حضور حاج قاسم سلیمانی به همراه خانواده و اهالی روستای پدری (قنات ملک) در آغوش طبیعت... 🔺انتشار به مناسبت ۱۳ فروردین روز طبیعت 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
شهید محسن خیلی‌ تودار بود. وقتی برای شهید محسن مراسم گرفته بودیم یک مردی از سیستان آمده بود ومی گفت شهید ماندنی به مردم منطقه ما کمک زیادی کرده است. ما اوضاع مالی خوبی نداشتیم اما این شهیدخیلی به  مردم ما کمک می‌کرد. خیلی برایم سخت است که الان می‌فهمیم انقدر کم شهید محسن را شناختم.  ﺭاﻭﻱ :همرزم ﺷﻬﻴﺪ👆 ▫️◾️▫️◾️▫️ ﻗﺴﻤﺘﻲ اﺯ ﻭﺻﻴﺖ ﺷﻬﻴﺪ : ﭘﻴﺮﻭ ولایت فقیه باشید. اگر دنبال این مسیر باشید به آن چیزی که می‌خواهید می‌رسید همانطور که من رسیدم.... 🌷🌹🌹🌷 🌷 ﺷﻬﺎﺩﺕ 🌹🌷🌹🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * همان یک لحظه اندازه ساعت ها بر نیروها اطراف منصور می‌گذشت،صدای انفجار مین را که شنیدند فهمیده بودند چه خبر شده. منصور اشهد را خوانده و نخوانده نگاهش را به جفت پوتین چسباند و لابد فکر کرد تمام زندگیش مثل یک تصویر تند باید از ذهنش بگذرد. ناگهان پای تکیه گاهش سرید روی خاک.یک بار صدای بلند انفجاری خیلی کوتاه بلند شد. نیروها عقب دویدن یا به شکم خوابیدند و گوش هایشان را گرفتند.موج ها با قدرت منصور را یکباره پرت کردن به هوا درست مثل ابتدای حرکت موشک.دو سه دور در هوا ضد پاهایش در هوا از هم باز شدند تا آنجا که می شد. اگر آن وقت منصور می توانست چیزی به ذهن بیاورد لابد حس می کرد زود به زمین میخورد و زیاد که باشد استخوانهایش دو روز درد دارد و بعد زندگی اش را ادامه می‌دهد. در اوج بود و بعد ول شد به طرف پایین.پیراهنش از زیر فانوسخه درآمده بود و مچاله شده روی گردنش. پلاک از گردنش آویزان بود روی ریشها و سر.دوباره چرخی زد و صاف شد زیر زانویش در دیگر پیچید و بعد چند گام آن طرف در خاکریز. با خاک های سطح زمین فاصله داشت..... 🌿🌿🌿🌿🌿 دار علی سرش را خم کرد به طرف آب سرد کن. چند جرعه مکید هنگ کرد و باز مکید و چند قطره با انگشت به صورت باشید و راه افتاد. ناله ها که از اتاق هامی آمد ،وزوز مهتابی ها را محو می کرد. دو پرستار به دو می‌رفتند چیزی بیاورند عجول و پریشان.دارعلی لیوان آب را که با احتیاط گرفته بود جلوی یکی از بچه ها گرفت که او هم به هوا پرت شدن منصور را دیده بود. _آب میخوری ؟!تگریه! _قربون دستت! _نگفتن کی میارنش بیرون؟! _تو اتاق آوردنش! _همون وقتی که رفت رو خاکریز من به دلم بد افتاد .دیدم آقا منصور یه جوری شده! حالا پاشو بریم تو اتاق. داخل شدن از دیروز که منظور پایش روی مین رفته بود خواب به چشمانشان ندیده بودند.۱ ساعت و ۴۵ دقیقه پیش دکتر وقتی دلواپسیشان را دیده بود گفته بود:« خیالتون جمع باشه. اهوازیا با مریضا خوب تا می‌کنتد .بچه‌های بیمارستان بقایی هر کاری از دستشان بر بیاد برای زخمی‌ها می‌کند خیالتون جمع باشه» ادامه دارد.... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | از پیام شهید حاج قاسم سلیمانی تا شهید مهدی باکری 👈 نماهنگ اختصاصی سایت رهبر انقلاب درباره پیام شهیدان 🔺️ تمامی صداهای داخل کلیپ واقعی و مستند است. 👌بسیارزیبا..‌ 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود
🔺🔺🔺 ❂○° °○❂ 🍂به والله قسم اگر ببینم باب شهادت درهرگوشه از جهان باز شده است. با آغوش باز به آنجا رفته و تاشهادت رادرآغوش نکشم باز نخواهم گشت حافظ دین، قرآن و اسلام باشید، همیشه به فرزندان و دوستان توصیه می کنم که نمازشان را اول وقت بخوانند، به خواهران هم توصیه می کنم که حجابشان را رعایت کنند. 🍂 🌷* . ﺑﺎ 🌺🍁🍁🍁🍁🌺 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
📜 شهید حاج قاسم سلیمانی🌹 ♦️ « هرکدام از شما یک شهــید را دوست خود بگیرد و سیره عملی و سبڪــ زندگـــــی او را بڪار ببندید ببینید چطــور رنگ و بوی شهدا را به خود می‌گیرید و خدا به شما عنایت می‌کند.» 🕊🌷🕊🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
کاش اندکی، مثل شما قلب هامان تحت تسخیر بود! تا گام هایمان اینگونه زمین نشود! 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @shohadaye_shiraz
حاج قاسم سلیمانی: "عزت دست خداست و‌ بدانید‌ اگر‌ گمنام‌ترین هم باشید‌ ولی نیت شما‌ یاری مردم باشد، میبینید خداوند‌ چقدر با‌عزت و عظمت شما را‌ در‌ آغوش میگیرد".... 📸 حاج قاسم و پدر شهید مدافع حرم محسن حججی 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🌹🌹🌹🍃 🍃🌹🌹🍃 🍃🌹🍃 🍃🍃 🍃 می گفت شب قبل از شهادتش تو مقر نشسته بودیم. صحبت از شهادت بود . یهو حاج عبدالله گفت : " من شهید شدم ، منو با همین لباس نظامی ام خاکم کنید. " بچه ها زدن زیر خنده و شروع کردن به تیکه انداختن . حالا تو شهید شو .. ! شهیدم بشی تهران بفرستنت باید کفن بشی . سعی میکنیم لباس نظامی ات رو بزاریم تو قبر .. ! تو خط مقدم بودیم که خبر شهادت رو شنیدیم . محاصره شده بودن ، امکان برگشتشون هم نبود . شهید شد و پیکرش هم موند دست . سر از تنش جدا کرده بودن و عکس هاش رو هم گذاشته بودن تو اینترنت . بحث تبادل اجساد رو مطرح کرده بودیم که تکفیری ها گفته بودن خاکش کردیم . چون پیکر سر نداره دیگه قابل شناسایی نیست ... حاج عبدالله به آرزوش رسید ... ❤️شهید حاج عبدالله اسکندری استان فارس 🎊🎊 🍃🍀🍀🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌷🌷 🍃🍃 🍃🌹🍃 🍃🌹🌹🍃 🍃🌹🌹🌹🍃 🍃🍃🍃🍃🍃🍃
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * دار علی نگاهی به همراهش کرد و بعد باهم چشم چرخاندند به تخت منصور. تازه به هوش آمده بود و زل زده بود به نقطه‌ای. کلام نمی‌کرد. شاید می خواست و قدرتش را نداشت. ملافه روی پاهایش بود.از دیروز است که پایش روی مین رفته بود ضجه می زد و ناله می کرد. گاهی بلند و گاهی آهسته تر برای خودش. تنها وقتی که برای عمل بیهوش کرده بودند حنجره اش استراحتی کرده بود. .دار علی به ملافه دقیق شد .زیر سفیدی ملافه یکی از پاها کاملاً دیده می شد پای دیگر اما حجم همیشگی ملافه را پر نکرده بود. تا نصفه بود.در هم کشید  صورتش را رو به همراهش کرد و با لحنی موی مانند گفت: «وای پاشو قطع کردن!!» دکتر با حسرت زل زده بود به دارعلی. دستش را زیر چانه برداشت دورگه و شکسته گفت: «کا.. ناراحت نکن خودتو هیچ راه دیگه ای نداشتیم .قطعش نمی کردیم جاهای دیگه بدنش هم عفونت میکرد» دار علی به چین های ملافه روی جای خالی پای قطع شده زل زده بود گوش به دکتر داشت و چشم به منصور.لابد فهمیده بود عصب پای قطع شده منصور هنوز حس دارد و پای نداشته هاش می خارد و نمی‌داند که قطع شده. به چشمهای منصور دقیق شد.التماسی دوستانه در آنها برای خاراندن پایش فریاد می‌زد و دارعلی نمی‌توانست.حتی نمی توانست به او بفهماند دیگر پایی در کار نیست تا مثل روزهای کاپیتانی تیم جوانان برق،چالاک و سرحال اجازه ندهد زهردارترین مهاجم ها از او بگذرند،و نمی توانست به او بفهماند. دکتر گفت: _حالا این ترکش های سرش موج انفجار زده جابجا کرده، زودتر ببرینش بیمارستان گلستان بخش مغز و اعصاب. 🌿🌿🌿🌿🌿 «اگر آمدم خانه تان و لوبیا گرم درست کردی خدات داده !من می دانم و تو....!از وقتی اینجا برای بچه ها جریان لوبیا گرم را تعریف کردم هفته دو سه بار شب ها بهانه ای برای دست گرفتن و سر به سر گذاشتن و خندیدن پیدا کرده‌اند. برای آن مسئله هم که گفته بودی اصلاً ناراحت نباش خداراشکر طرف آدم درستی است،تو باید مانند فولاد آب دیده شوی. تمام مشکلات را برای خدا تحمل کن...» خودش هم نمی دانست از چند روز پیر که خبر از زخمی شدن منصور از ناحیه پا را آورده اند این چندمین بار است که نامه چند ماه قبل او را ،می خواند. ولی در این که بعضی روزها بیش از یک بار سراغ چمدانه عروسیش می‌رود پاکتی اخرایی رنگ با طرح چند رزمنده در منطقه جنگی را بیرون می‌کشد و به جملاتی که دیگر بیشتر شان را حفظ شده خیره می شود شکی نداشت. نیم خندی سرد خشک با طرح ثابت بر لبش نشسته بود چشم‌هایش را بازتر کرد. خطوط را در هم ندید و نگاهش ثابت شد به سطر سوم: «لوبیا گرم درست کرده بودی خدات داده! من می دانم و تو..» زلالی چکید روی کاغذ تا خورده،بغل قطره‌های خشکیده و لکه لکه های قبل. کاغذ را تا زد و در چمدان چپاند. زیر لباس ها و روی نامه ها و یادگاری نگاره‌های دوستان دوران تحصیل. گره لچکش را محکم کرد و از اتاق بیرون زد. شوهرش بارها از بابت نداشتن امکانات جهت تهیه خانه مستقل و حداقل اجاره ای به طور ضمنی لابلای حرف‌ها و گاهی آشکار از او عذر خواسته بود.اما  با آن که اهل خانه پدری شوهر نازکتر از گل به او نمی گفتند و با آنکه زن بسازی بود گاه مثل تمام تازه عروس ها ته دلش دوست داشت خانواده اش ببینند ظرفی را که می شوید خانه ای را که جارو می کند .تنها به اسم خودش و مردش است و دوست داشت در گستره باز خانه‌ای که نبود یکی از دغدغه های همیشگی اش  سفت گره زدن لچک نباشد. ادامه دارد.... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
✅آخرین نفری که از عملیات برمی‌گشت خودش بود.یک کلاه خود سرش بود،افتاد ته دره.حالا آن طرف دموکرات‌ها بودند و آتششان هم سنگین.تا نرفت کلاه خود را برنداشت،برنگشت. گفتیم«اگه شهید می‌شدی…؟» گفت«این بیت المال بود.» ✅در مریوان و پاوه، هر عملیاتی که انجام داد با خون دل بود، او بنی صدر را تهدید کرد که تو در خواب هم مریوان را نمی‌بینی.» بنی صدر هم گفت: تو در حدی نیستی که با من صحبت کنی و کار به جایی رسید که بنی صدر گفت با هلی کوپتر وارد مریوان می‌شود. حاج احمد گفته بود و به نیروها آماده باش داده بود که هلی کوپتر بنی صدر را بزنید و حتی به او فرصت پیاده شدن ندهید. حاج احمد، شناخت کاملی نسبت به بنی‌صدر داشت که منافق ملعونی است، بنی صدر جرأت آمدن به مریوان را پیدا نکرد اما حاج احمد را تحریم نیرویی و تسهیلاتی کرد و حاج احمد با کمترین و ضعیف‌‌ترین امکانات در پاوه و مریوان عملیات می‌کرد تا جایی که ضد انقلاب گفته بود:ما از دست بچه‌های حاج احمد عاصی شده‌ایم. * 🎊🎊 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ