•دلت که گرفت💔
•با رفیقی درد و دل کن
⇜که #آسمانی باشد
•این زمینیـ🌎ها
•در کارِ #خود مانده اند
#رفیق_شهیدم 🌷
#گاهےنگاهے😔
🌹🍃🌹🍃
عصر پنجشنبه، هدیه به شهدا #صلوات
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️یادی از سردار شهید حاج موسی رضا زاده⭐️
🌹با حاج موسی در خط می رفتیم که متوجه شدیم، یکی از بچه ها اسیری گرفته و اسلحه اش را روی سر او گذاشته است و می خواهد او را بکشد. حاج موسی با داد و فریاد او را متوجه خود کرد و با دو خود را به آنها رساند. گفت: چی کار می کنی برادر؟
آن رزمنده گفت این عراقی نامرد تک تیرانداز هست، با اسلحه قناسه خیلی از بچه های ما را شهید کرد، می خواهم او را بکشم. حاج موسی گفت: اگر این نامردی کرده تو که نباید نامرد باشی! تا وقتی با هم درگیر بودید، حق داشتی بکشیش، اما حالا که اسیر هست، هم قانونی هم شرعی، نباید بهش آزاری برسه!
گفت: حاجی پس بزار ببرم مجروح های عراقی را منتقل کنه.
حاج موسی گفت نگاه قیافه این کن، معلومه چند روزه آب و غذای درست نخورده، چطور می تونه مجروح کول کنه!
آن رزمنده گفت اصلا این اسیر تحویل شما، بعد هم با ناراحتی رفت.
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
آغاز کار عشق مگر نیست یک سلام..؛
زیباترین مثال سلامُ علی الحسین♥️
-یااباعبدالله-
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌺
#شب_جمعه🌙کربلا میخواهم....
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
گلزار شهدا
🚨🚨 لطفا این کانال را به دیگران معرفی کنید، تا افراد بیشتری وارد کانال بشوند و با سیره شهدا آشنا شوند
🚨یه دردل با اعضای کانال #گلزارشهدای_شیراز
⬇️⬇️⬇️
تاکنون چندین بار از همه اعضا خواسته شده کانال را به دیگران معرفی کنند تا تعداد بیشتری عضو کانال بشوند و افراد بیشتری با شهدا آشنا بشوند ...🆘
♨️دو شب پیش مجدد اعلام شد ...
اما ❌متأسفانه نه تنها کسی اضافه نشد بلکه ۱۵ نفر هم از کانال خارج شدند...🤦♂😔😔
↩️ما برای افزایش اعضا میتوانیم از روش هایی مانند تبادل و تبلیغات استفاده کنیم ولی به علت احترام به وقت اعضا این روش را استفاده نمیکنیم...
🚨حالا در ایام هفته دفاع مقدس و در راستای شعار کانال ، یعنی آشنایی با سیره شهدا و زنده نگهداشتن یاد شهدا، می خواهیم همه زحمت بکشند و کانال را به دیگران معرفی کنند
👇👇👇
پس لطفا هر نفر مبلغ باشد تا ۲۴ ساعت آینده ،حداقل ۱۰ نفر عضو جدید کانال بشوند ...
انشاالله اجر این تلاش با خود شهدا باشد...🙏
💠پس از الان مبلغ باشید
May 11
🌷🕊🍃
حال ما در هجر #مهدی(عج)
کمتر از یعقوب نیست
او پسر گم کرده بود
و ما #پدر گم کردهایم!💔
#جمعههای_دلتنگی
#صبحتون_مهدوی_عاقبتتون_شهدایی🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔰 خانه کوچکمان پر بود از مهمان. در حیص و بیص رسیدگی به مهمان ها بودم که دیدم از کنار درب حیاط صدای گریه می آید. دنبال صدا رفتم، دیدم فرامرز پشت در نشسته و گریه می کند. گفتم: «چی شده مادر، چرا گریه می کنی؟»
هق هق کنان گفت: «هیچی، جایی نیست که من نماز بخوانم.»
هنوز سن و سالی نداشت که نماز این قدر ها برایش اهمیت داشته باشد. مهمان ها که متوجه موضوع شدند، جایی برای فرامرز باز کردند تا نمازش را بخواند!
🔰فرامرز با اینکه 16، 17 سال بیشتر نداشت، اما فرمانده ما بود. درگیری سختی در تنگه چزابه ادامه داشت. ناگهان حین درگیری، فرامرز دستور عقب نشینی داد. به من برخورد، با خودم گفتم: «این پسر که سن و سالی ندارد، حتماً ترسیده که می خواهد جا خالی کند!»
به حرف ما هم نبود، به هر حال همه ما را عقب کشید و روی یک تپه مستقر کرد. روی تپه که مستقر شدیم، دیدم دو ستون از نیروهای دشمن از دو سمت دشتی که ما مستقر بودیم در حال پیشروی هستند. اگر آنها زود تر از ما روی این تپه که پشت ما بود مستقر می شدند، کامل روی ما مسلط بودند و بعید بود جان سالم از آن مهلکه بدر بریم. وقتی عراقی ها نزدیک شدند، فرامرز دستور شلیک داد. در عرض چند دقیقه همه عراقی ها را تار و مار کردیم و دوباره به سمت جلو پیشروی کردیم.
طاقت نیاوردم، رفتم جلو و صورت فرامرز را بوسیدم. گفتم: «اگر شما نبودید الان همه ما شهید شده بودیم.»
#شهید فرامرز جمالی
#شهدای_فارس
🌷🌱🌷🌱🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
گلزار شهدا
🚨یه دردل با اعضای کانال #گلزارشهدای_شیراز ⬇️⬇️⬇️ تاکنون چندین بار از همه اعضا خواسته شده کانال را
🚨کسی انگار به حرف ما توجه ندارد !!!😔🧐🤨
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_کرامت_الله_غلامی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_چهارم
🎙️به روایت محمدیوسف غلامی
کاش وسیله ای داشتیم کرامت رو میبردیم شهر .البته زنهای همسایه میگفتن خوب میشه چیزیش نیست...
_ننه کرامت تو این داروها رو بده بخوره خوب میشه !
میز
عبدالله خان که هر کی مریض میشه میگه باید ببریش شهر!
از مدرسه داشتم برمیگشتم که ابتدای کوچه مون که رسیدم دیدم چند تا خانوم از ته کوچه از خونه ما بیرون اومدن سرعتم رو بیشتر کردم نزدیکشون که رسیدم دیدم دارن میگن بیچاره ننه یوسف نزدیک خونه که شدم صدای گریه مادرم به گوشم رسید. قلبم شروع
کرد به تندتند زدن گروپ .....گرو.......
وارد خونمون که شدم دیدم مادرم توی ایوان نشسته و خانمهای همسایه و فامیل دورش نشستن مادرم تا من رو دید صدای گریه اش
بلندتر شد.
- ننه یوسف بیا اینجا
رفتم طرف مادرم .حالا قلبم سریع میزد و داشت از تو سینه ام در
می یومد. خدایا نکنه کرامت.
مادرم بغلم کرد و زارزار گریه کرد
- یوسف دیدی کرامت رو از دست دادیم....
بلند بلند شروع کردم به گریه کردن.
کرامت... کرامت..... کاکام..... کا کام.....
زنهای همسایه من رو از مادرم جدا کردن
- ننه یوسف ،بچه گناه داره دق میکنه .تو گریه نکن تا بچه
آروم بشه قسمت بوده دیگه.
#ادامه_دارد ...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید 🎞
🎥 خاطره عجیب مسئول عملیات تیم حفاظت رهبر معظم انقلاب در زمان ریاست جمهوری از حضور آیتالله خامنهای در خاک عراق در زمان جنگ.
#دفاع_مقدس
🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#گزارش_تصویری
💢مراسم هفتگی میهمانی لاله های زهرایی
و #گرامیداشت هفته دفاع مقدس
پنجشنبه ۶ مهرماه/ #گلزارشهدای_شیراز/ هییت شهدای گمنام
🌱🍃🌱🍃🍃🌱🍃🌱
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
روایتگری حاج رضا غزالی.mp3
20.97M
🎙قسمتی از روایتگری حاج رضا غزالی
در گلزار شهدای گمنام شیراز
#پنجشنبه ۶ مهرماه
💠بشنوید
🔆🔅🔆🔅🔆🔅🔆
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢از شهید آوینی پرسیدند:
شهدا چه ویژگی خاصی داشتند که به این مقام رسیدند؟؟
گفت:یکی را دیدم سه روز در هوای گرم خط مقدم جبهه روزه گرفته بود؛ هرچه از او سوال کردم برادر روزه مستحبی در این شرایط واجب نیس خودت را چرا اذیت میکنی؟!جواب نداد...
💢وقتی شهید شد دفترچه خاطراتش را ورق میزدم نوشته بود:
خب اقا مجید یک سیب اضافه خوردی جریمه میشی سه روز، روزه بگیری تا نفس سرکش را مهار کرده باشی...!
🌷🌱🍃🌱🌷
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
گلزار شهدا
🚨یه دردل با اعضای کانال #گلزارشهدای_شیراز ⬇️⬇️⬇️ تاکنون چندین بار از همه اعضا خواسته شده کانال را
قرار بود هر نفر ، ۱۰ نفر دیگه را به گروه دعوت کند ...
ولی از دیشب تا الان اتفاق خاصی نیفتاد ....😔
👈باز خواهش ما این است که برای این که افراد بیشتری با شهدا آشنا بشوند ، آدرس کانال را در گروهها و کانال های مختلف ارسال کنید
اجر همه با شهدا....
🌷 🕊🍃
باخیالتگاهےڪه نه،
همیشہنفسیتازه میڪنم..
دراینهوایی ڪه با دلِ من سازگار نیست"
#حاج_قاسم💔
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🗞️قسمتهائی از وصیت نامه پاسدار شهید حسین اسلامی منش:
📌خدایا تو را به خاطر حجتهای خویش در زمین برای اینکه بندگانت هرگز بی سرپرست نمانند سپاس می گوئیم.
خدایا چه زبانی گویای لطف و کرم تو برای هدایت بشر است. این انسان سرگشته و وامانده که از فطرت خویش باز مانده چه کسی می تواند به سوی تو بازگرداند، خدایا امروز اسلام ما، امام ما، امت ما و میهن اسلامی ما در خطر است.
خطر قدرتهای خارجی از یکسو و خطر منافقین و نیروهای ضد انقلاب از سوی دیگر. . . .
خدایا جوانان فریب خورده و منحرف شده، آنانی که ناخواسته کمک به امپریالیسم و عُمالش می کنند به آغوش اسلام و امت باز گردان و مشت رهبران خائن آنها را بگشا و روسیاه گردان.
خدایا مسئولین مملکتی و همه آنهائی که در هر گوشه و کنار به اسلام و مسلمین خدمت می کنند در پناه خویش موفق و محفوظ بدار. . . .
#ایام_شهادت
#وصیتنامه_شهید
#شهدای_فارس
🌱🌷🌱🌷🌱
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_کرامت_الله_غلامی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_پنجم
🎙️به روایت محمدیوسف غلامی
.
- مادرم گریه میکرد که خدا این یکی بچه رو هم ازم گرفت یوسف
بی برادر شد. یوسف بی کرامت شد. معصومه هم پابه پای مادرم گریه میکرد. نمیدونم کرامت رو کی برده بود برا خاکسپاری پدرم هم نبود. مادرم شب و روز گریه میکرد و من نمیتونستم جلو مادرم گریه کنم و بغضم رو میرفتم یه گوشه که کسی نبینه ،خالی میکردم .
قدیما خونه های روستا لطف و صفای خاصی داشت؛ ولی من بعد از فوت کرامت زیاد اونجا رو دوست نداشتم همش با خودم میگفتم که اگه خونه مون شهر بود میتونستیم کرامت رو ببریم دکتر و اینطوری نمی شد .کاش خدا به دل پدرم میانداخت تا دوباره بریم شیراز البته بنده خدا پدرم حق داشت میگفت:
چند سال تو کارخونه سیمان کار کردیم و تمام دستامون پر از
تاول بود؛ ولی اینا ما رو بیمه نکردن.
به خاطر همین پدرم مجبور شده بود اونجا رو ول کنه و دوباره بیاد روستا و بره صحرا .
بعد از کرامت من خیلی تو خودم بودم و احساس تنهایی میکردم یک سالی از فوت کرامت میگذشت که فهمیدم مادرم بارداره .
همیشه دعا میکردم که خدا کنه پسر باشه تا جای کرامت رو برام پرکنه. البته هیچ کس از درون پر غوغای من خبر نداشت .شور و شوق و انتظار به دنیا اومدن یه داداش یه شب با رفت و آمدها و سروصداها از خواب بیدار شدم و دیدم مادربزرگم با یه مامای محلی اومده. فهمیدم موقع وضع حمل مادرمه.
- معصومه ننه چش شده؟
_میخواد بچه به دنیا بیاد؟ تو برو بگیر بخواب...
معصومه اصلا نمیتونست حرف بزنه و گلوش پر از بغض بود؛ ولی نمیذاشت اشکش سرازیر بشه و هی دست میکشید به چشمش .
#ادامه_دارد ...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت شهادت یک مجاهد گمنام
وقتی سردار سید حمیدرضا هاشمی جواز شهادت خود را در دعای ندبه گرفت و روز جمعه به آرزوی دیرین خود رسید.
🕊سردار شهید سید حمیدرضا هاشمی فرمانده اطلاعات سپاه سیستان و بلوچستان در جریان اغتشاشات سال ۱۴۰۱ در روز جمعه ۸ مهرماه در زاهدان به دست تروریستهای کوردل به شهادت رسید.
🌷#شهید_حمیدرضا_هاشمی
🌱🍃🌱🍃
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید حاج موسی رضا زاده⭐️
🌹مدتی بود از حاج موسی بی خبر بودم. بالاخره آمد، با حاج اسدی فرمانده لشکر المهدی و چند نفر دیگر. نان روی دستش بود. نان را گرفتم، دیدم دستش باندپیچی است و یکی از انگشتانش کم است!
شدم پر اشک و بغض. با خنده گفت: خانم من از اول 4 تا انگشت داشتم یا 5 تا! یه انگشت چیه که به خاطرش خودت را ناراحت کنی!
من فرزند هشتممان را باردار بودم. حاج موسی به درخواست خودش از بیمارستان مرخص شد تا در خانه کنار ما باشد، قرار شد هر روز دکتری برای معاینه و پانسمان به منزل ما بیاید.
به روی خودش نمی آورد، اما خیلی درد داشت. آن روز زخمش کبود و سیاه شده بود و از درد نمی توانست بشیند. هر جور بود به خواب رفت. رادیو را روشن کردم، ناگهان صدای بلند قرآن در خانه پیچید. حاج موسی از خواب پرید و گفت: چرا بیدارم کردی. داشتم خواب امام حسین(ع) را می دیدم، آقا یک سبد انگور سمتم گرفته بود و تعارفم می کرد که از خواب پریدم.
گفتم: حاج موسی به خدا شفا گرفتی.
دیگه درد نداشت. دکتر هم زخم را دید گفت زخمت خوب شده است.
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید