میگوئیم #شهدا_گاهے_نگاهے
خودمانے بگویم ...
آنها نگاهمان مےڪنند ، ما #شرمنده نشدن را بلدیم ؟!
#الهے_ڪہ_شرمنده_نباشیم ...
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
⭕ پس از اتمام دوره دانشگاهی به عنوان یک دامپزشک ماهر، در محروم ترین روستا های استان خدمت کرد.
پدرش آیت الله نجابت :« جود و کرمش محمدحسین طوری بود که تمام روستا و صحرا نشینان که از دامپزشکی ایشان بهرهمند میشدند، نسبت به افراد فقیر آنها دلجویی مینمود به نحوی که علاوه بر اصلاح امور آنها پول نقد از جیبش به آنها میپرداخت.»
✅نیمههای شب بین خطّ ایران و عراق در جبهه آبادان در حال کار کردن و زدن خاکریز بودیم. جای بسیار خطرناکی بود. محمد حسین بی هیچ ترسی میگفت:« فلانی، یک کیلومتر بیشتر به سنگر عراقیها فاصله داریم.»
لودر و بلدوزرها باید جلوتر از خطّ مقدم میرفتند و خاکریز می زدند، شدت بارش گلوله خمپارهبیشتر از خط مقدم بود. محمّدحسین با لبخند می گفت: «فلانی، بهشت را میبینی؟»
گفتم: «خدا پدرت را بیامرزد، ما را کجا آوردهای؟ من فقط گلوله میبینم! همین الان است که تکه پاره شویم.»
خندید و گفت: *«نگران نباش، خداوند حافظ ماست.*
#شهید_محمدحسین_نجابت
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_جلال_کوشا*
* #نویسنده_فاطمه_ملاحت(کوشا)*
* #قسمت_دهم*
✔️ *روایتی از حجت الاسلام عبدالمجید پرنیان*
۱۷ ماه از انجام عملیات ناکام توکل ، در منطقه پل نادری و شرق رودخانه کرخه می گذشت و دشمن همچنان در منطقه گسترده فکه ، شوش ، عین خوش ، چنانه و مناطق دیگری از جبهه جنوب به سر میبرد .
سرانجام عملیات فتح المبین در چهار مرحله برای آزادسازی بخش وسیعی از خاک میهن و خارج ساختن شهرهای دزفول اندیمشک و جاده اهواز اندیمشک از برد توپخانه و سایت موشکی عراق طرح ریزی شد.
ساعت ۳۰ دقیقه بامداد دوم فروردین ماه سال ۱۳۶۱ ، در قالب چهار قرارگاه عملیاتی سازماندهی شده از چهار محور شوش ، رودخانه کرخه ، کوه میشداغ و غرب دزفول ، با رمز یا زهرا به قلب دشمن زدیم .
عصر دومین روز عملیات دشمن شروع کرد به آتش ریختن روی منطقه سبز . با جلال و چند تا از بچه ها سرازیر شدیم داخل کانال یک متری و دولا دولا رفتیم به سمت دشمن .
در این عملیات کانال ها و تونل هایی در زمینه های رملی منطقه هفت شده بودند که از طریق آنها عراقیها را دور میزدیم . هرچه پیش میرفتیم آتش دشمن روی منطقه سنگین تر می شد.
شلاق خمپارهها اجازه نمیداد سریع حرکت کنیم . سرهایمان از کانال بیرون بود و ما توی روز روشن و جلوی چشم دشمن پیش می رفتیم صدای تیراندازی گاه ضعیف می شد و سپس شدت می گرفت با شلیک گلوله های سنگین خیز بر میداشتیم بلند میشدیم و دوباره ادامه مسیر میدادیم .یکبار گلوله تانک ای از بالای سرم رد شد . همه درازکش شدیم کف کانال . به نظرم گلوله را به قصد ما زده بودند . یک مرتبه صدای یا حسین (شهید)عبدالحسین کریمی ،انگار در دشنه توی قلبم فرو رفت با اسلحه خیز رفتم طرفش .
_چی شده؟!
زانو زده بود . آمدم بلندش کنم که دستم در پیشانی از فرو رفت ! دلم ریخت .
زانو زده بود آمدم بلندش کنم که دستم در پیشانی اش فرو رفت دلم ریخت .
_یا فاطمه زهرا (س)
عبدالحسین دستم را گرفته بود و فشار می داد و یکبار دستش را رها کرده آرام جان به جان آفرین تسلیم کرد .
جلال همه را پس از با رنگ پریده و لبهای مرتعش عبدالحسین را در آغوش کشید . سرش را گذاشت روی سینه عبدالحسین و تند تند او را می بوسید و میگوید و زیر لب با او درد دل میکرد .
_یادم بده.. چه کنم... نشونم بده ...
شانه اش را گرفتم و بلندش کردم . جلال سر خونین عبدالحسین را آرام روی زمین گذاشت و با تحکم گفت :نمیتونم بزارم جسد عبدالحسین اینجا بمونه !
همه ساکت شدیم اطرافمان را گشتیم دو تا گونی گلوله آرپیجی پیدا کردیم .گونی ها را به هم گره زدیم و عبدالحسین را در آن گذاشتیم و حرکت کردیم .
جسد عبدالحسین سنگین شده بود .قطره های عرق از سر و صورت مان میچکید یک مرتبه چشم مان افتاد به یک
جیپ نظامی که به سمت ما میآمد .خیلی به بسیج و سپاه نمی خورد .
ارتشیها بودند. با دیدن ما ایستادند .به سرعت خودم را رساندم و جریان را گفتم .
_اگر مجروح دارین می بریم ولی شهید نه!
جلال عصبانی اسلحه کلاش را بالا گرفتن گلوله شلیک کرد و محکم و قاطع گفت : می برید یا نه!
افسر قفل کرده بود .
_می بریم از من خودتون هم می بریم.
سربازها کمک کردند جسد عبدالحسین را داخل گذاشتیم حرکت کردیم جلال ساکت و ماتمزده خیره شده بود و عبدالحسین و زیر لب با او وداع می کرد .
#ادامه_دارد ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پای_درس_شهید ❤️ #نماز_اول_وقت
اولین درس شهدا به ما،
از زبان حاج حسین یکتا
#شهادت
🌷🌿🌷🌿
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✍🏼 شهید سیدمجتبی هاشمی
🔻تا وقتی گوش به فرمان رهبر هستید
مطمئن باشید چه دشمن خارج از این
کشور و چه دشمنِ به ظاهر دوست در
داخل هیچ کاری از پیش نخواهد بُرد .
📌 انتشار بمناسبت سالروز شهادت
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💠 سردار شهید محمد ابراهیم همت:
علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست میدارم.
#شهید_ابراهیم_همت
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
دوباره سَرَم در هوای شماست
تمامِ دلم سر سرای شماست...
به سوی خدا رفتم و دیدهام
فقط ردِ پا ردِ پای شماست...
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#حاج قاسم سلیمانی به روایت خاطرات🌷
آقای رکنآبادی که در حادثه منا به شهادت رسید خاطرهای برایم تعریف کرد گفت: یکی از کارهایی که حاج قاسم انجام میداد ایجاد حرکت در فرماندهان عالی سوریه بود که با شیوههای مختلف اینها را به حرکت وامیداشت. روزی جلسهای گذاشتند و تعدادی از امرای ارتش سوریه را جمع کرد و گفت: «چرا به حمص، حلب، حماه نمیروید؟» گفتند: چون دشمن در آنجا زیاد و خطرناک است. حاج قاسم با لباس مبدل به منطقه رفت و برگشت و دوباره افراد را جمع کرد و گفت: تعدادشان زیاد نیست و میتوان با آنها مقابله کرد و شیوههای کار را اعلام کرد. یکی از سرلشکرهای سوری در جواب حاج قاسم گفت: دکمه لباس شما به درجه سرلشکری من شرف دارد. شما از آن سوی دنیا آمدید و جانفشانی میکنید ولی ما در سرزمین خود نمیتوانیم.
👤راوی: حجتالاسلام سعیدی؛ کتاب: در مکتب حاج قاسم، صفحه ۱۹۰
سردار دلها🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_جلال_کوشا*
* #نویسنده_فاطمه_ملاحت(کوشا)*
* #قسمت_یازدهم*
✔️ *روایتی از محمدحسین فانیانی (همرزم شهید)
در برابر حوادث و مشکلات همچون کوه مقاوم و صبور بود . اگر یکی از بچه ها بر سر مسئله ای ناراحت میشد یا مشکلی پیش می آمد ، با لبخند و خلوص نیت بهشان گوشزد میکرد و با رفتارش به آنها میفهماند که کارشان درست نبوده .
از خودگذشتگی هایش را بارها دیده بودم به غذا و پوشاک اهمیت نمی داد . اگر توی جبهه لباس توزیع می کردند و می گفتیم لباست پاره شده ،عوض کن میگفت :« همین خوبه این چند صباح دیگه لباس را می خواهم چیکار !؟ بزارید این لباس هم رزمنده های دیگه باشه »
لباس هایشان نم دار می کرد و زیر پتویش می گذاشت تا صاف و اتو کشیده شود . اگر غذا میآوردند و میگفتیم بیا از این غذا میل کن ، میگفت :« اول بزارید بچه ها بخورند اگه چیزی زیاد اومد چشم .»
با ته مانده ی نان دور سفره خودش را سیر می کرد .
در شناسایی ها ،لب و دهانش از بی آبی خشک میشد و التهاب تشنگی از چهرهاش نمایان میشد ولی قطره آب نمی خورد تا آب را به دیگران ببخشد .
جلال قدرت بدنی خوبی داشت . همیشه داوطلب انجام ماموریتهای سخت بود . در شناسایی های مشکل و پیچیده از وجودش بهره می بردند .اگر نگهبانی دچار مشکل یا بیماری می شد می گفت :برو استراحت کن خودم به جایت نگهبانی میدم.
به کسانی که از خودش بزرگتر بودند خیلی احترام می گذاشت حتی اگر نیروی زیر دستش بود.
گزارش بچه ها را به حالت خاص و دقیق گوش میداد و از آنها پشتیبانی میکرد.اگر هم اطلاعات مهمی به دست میآوردیم همانجا سجده و نماز شکر به جا میآورد .
همیشه با متانت صحبت می کرد . آنقدر کلامش دلنشین بود که دوست داشتم ساعتها با او حرف بزنم. اگر شبی پیش مان نبود انگار چیزی از دست داده بودیم و لحظه به لحظه چشم به راهش بودیم .
همیشه صحبت از ازدواج که میشد شوخی اش گل میکرد .
_اینقدر توی جبهه می مانم تا با حوریه بهشتی ازدواج کنم .
هر دو از دانشگاه و تحصیل علم حرفی به میان میآمد میگفت: چه دانشگاهی به بزرگتر از اینجا ! اینجا هم دانشگاه اسلام از هم مکتب امام صادق و هم دانشگاه خدمت به نظام و مردم . در این دانشگاه انسان تربیت میشه .غیر از جبهه کجا دیده اید که دانشجویانش پزشک ، فقیه ، عالم و آگاه به مسائل اجتماعی و از همه اقشار جامعه باشد ؟در این دانشگاه انسان زندگی کردن با همنوعان ایثار و پایداری را یاد می گیرد .
در مرحله دوم عملیات فتح المبین صبح پس از اقامه نماز مخور شوش شدیم . سر تا پای بچه ها مملو از نشاط جرأت و جسارت بود. گردان پشت خاکریز مستقر شد. دور هم مشغول صرف صبحانه شدیم . هنوز لقمه اول از گلومون پایین نرفته بود به یکباره خمپاره زوزه کشان خورد وسط جمع .
بچه ها از زمین کنده شدن سراپای خون پاشیده بود صدای ناله توی گوشم پیچید عده ای شهید شدند و عدهای مجروح .باید سریع شهدا و مجروحین را به عقب منتقل میکردیم .
چشمم به جلال افتاد که لنگ لنگان داشت کمک می کرد پای راستش ترکش خورده بود.
_متوجه نیستی که داره ازت خوشم میاد چرا نمیری عقب؟!
انگار گوشش به این حرفها بدهکار نبود. با هر مشقتی بود شهدا و مجروحین را فرستادیم عقب . آخرین کسی که رفت عقب جلال بود.
#ادامه_دارد ...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌷 همیشه به فقراکمک میکرد.میگفت:هیچ فقیری رادست خالی برنگردان!
بعداز شهادتش،فقیری آمده بودپشت در.همه خانه را زیرو رو کردم چیزی درخانه نداشتیم.با خودم گفتم چطور به اوبگویم چیزی نداریم!
ناگهان لحاف ها راریختم،بینش مقداری پول بود،باخوشحالی100تومنش رابه فقیردادم
🌱🌷🌱
#شهید جعفرتقی زاده
#شهدای_فارس
🌹🌱🌹🌱🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
○وصیت شهید علیرضا توسلی بنیان گذار لشگر فاطمیون:
هرگز نماز اول وقت را ترک نکنید حتی اگر وسط آتش دشمن بودید ✅
و خودشان آخرین نمازش را وسط درگیری ها خواندند و سه ساعت بعد پرواز کردند💔
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb