eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
7.9هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
751 ویدیو
1هزار فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔻 غاصبین از حضرت زهرا (س) يک روز على‌بن‌ابى‌طالب عليه السّلام در مسجد نمازهاى پنج‏گانه را به جاى مى‏‌آورد كه ابوبكر و عمر به آن حضرت گفتند: دختر رسول خدا در چه حال است؟ چون از آن جريانى كه بين ما و او گذشت آگاهى، چنانچه صلاح بدانى از آن بانو كسب اجازه كن تا ما نزد او بياييم و از گناه خود عذرخواهى نماييم؟ حضرت امير فرمود: «اختيار با شما.» آنان برخاستند و بر در خانه حضرت زهرا (س) آمدند. حضرت على (ع) نزد فاطمه (س) آمد و گفت: «اى بانوى آزاده! فلانى و فلانى آمده‌‏اند و تصميم دارند سلامى به تو بگويند. نظرت چيست؟» فاطمه زهرا (س) فرمودند: «خانه خانه تو مى‌‏باشد و من همسر تو. هر عملى كه مى‏‌خواهى انجام بده.» حضرت على (ع) به فاطمه زهرا (س) گفت: «مقنعه خود را بر سر كن.» آن بانو مقنعه خويش را در بر كرد و صورت خود را به سمت ديوار نمود. سپس آنان به حضور آن بانو آمدند و پس از اينكه سلام كردند به حضرت زهرا(س) گفتند: از ما راضى باش تا خداوند از تو راضى شود. ما قبول داريم كه به تو ستم كرديم و تقاضاى عفو و بخشش داريم. فرمود: «اگر شما راست مى‏‌گوييد اين موضوعى را كه من از شما مى‌‏پرسم جواب بگوييد و می‌دانم كه جواب آن را مى‏‌دانيد. اگر جواب مرا درست گفتيد يقين دارم براى اين مطلبى كه گفتيد آمده‌ايد.» گفتند: آنچه در نظر دارى بپرس. فرمود: «شما را به خداوند سوگند می‌دهم آيا نشنيديد كه پدرم پيغمبر خدا (ص) درباره من مى‌‏فرمود: فاطمه پاره تن من است، كسى كه او را اذيّت كند مرا اذيّت كرده است.» گفتند: چرا. آن حضرت دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: «پروردگارا! اين دو نفر مرا اذيّت كردند، من شكايت ايشان را به تو و به پيامبرت مى‏‌كنم!!» «نه، به خداوند سوگند من هرگز از شما راضى نخواهم شد تا اينكه نزد پدر بزرگوارم‏ بروم و او را از اين ظلم و ستمى كه در باره من كرديد آگاه نمايم و آن حضرت در باره شما قضاوت نمايد!» ابوبكر پس از شنيدن اين مطلب صدا به واويلا بلند كرد و دچار جزع و فزع شديدى شد! عمر گفت: اى خليفه پيامبر خدا! آيا جا دارد كه تو از سخن يك زن اين طور جزع و فزع كنى؟! راوى مى‏‌گويد: حضرت زهرا(س) مدّت چهل روز بعد از رحلت پدر بزرگوارش زنده بود. 📚منبع زندگانى حضرت زهرا عليها السلام، ترجمه بحار الانوار، علامه مجلسی، ص ۶۴۷ .
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
. #فاطمیه 🔻 #عیادت غاصبین از حضرت زهرا (س) يک روز على‌بن‌ابى‌طالب عليه السّلام در مسجد نمازهاى پنج
. 📢 نارضایتی حضرت زهرا(س) از خلیفه اول و خلیفه دوم ابوبکر و عمر به خانه حضرت زهرا (س) آمدند. حضرت زهرا (س) روی به دیوار و پشت به آنها کرد. گفتند: آمده‌ایم که رضای شما را حاصل کنیم، حضرت فرمودند: «من با شما حرف نمی‌زنم مگر که قول بدهید که آنچه را که می‌گویم، اگر راست است، به راستی آن شهادت بدهید.» و قبول کردند. فاطمه(علیها السلام) به آن دو گفت: «آیا اگر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) حدیثى فرموده باشد و شما هم آن را شنیده باشید، حاضرید شهادت دهید که ما آن را شنیده‌ایم؟» گفتند: بلى شهادت مى‌دهیم. فاطمه(علیها السلام) فرمود: «من شما را به خدا سوگند مى‌دهم آیا نشنیده‌اید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمودند: رضاى فاطمه(علیها السلام)، رضاى من است و غضب فاطمه(علیها السلام) غضب من است، هرکس فاطمه(علیها السلام) را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که فاطمه(علیها السلام) را راضى بدارد مرا راضى داشته و هر کس فاطمه(علیها السلام) را به خشم آورد مرا به خشم آورده؟» گفتند: بلى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) این را شنیدیم. فاطمه(علیها السلام) سپس فرمودند: «خدا و ملائکه را شاهد و گواه مى‌گیرم که شما دو نفر مرا به غضب آوردید و رضایت مرا فراهم ننمودید، اگر پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را ملاقات کنم از شما شکایت خواهم کرد.» فاطمه(علیها السلام) مرتب مى‌فرمودند: «به خدا قسم در هر نمازى که مى خوانم تو (خلیفه اول) را نفرین مى کنم.» خلیفه اول، چون همیشه تظاهر به گریستن کرد. خلیفه دوم او را سرزنش کرد و سپس برخاستند و رفتند. این آخرین کاری بود که آن دو انجام دادند. 📚منبع صحیح، بخاری، ص۱۷۷ بحارالانوار، علامه مجلسی، ص ۱۷۰ علل الشرایع، شیخ صدوق، ص۱۷۸ الامامة والسياسة، دینوری، ص ۱۳ .
. 🔶 عیادت ابوبکر و عمر از حضرت زهرا (س) برای عیادت حضرت زهرا (س) پشت در سوخته‌ی آن حضرت آمدند. این بار اجازه ورود خواستند (هیزم و آتش به همراه نیاورده بودند.) حضرت صدیقه‌ی طاهره(س) اجازه ورود به آن دو ندادند. ابوبکر سوگند یاد کرد زیر سقفی نخواهد رفت تا اذن عیادت گرفته و رضایت آن حضرت را کسب کند. شب را در بقیع خوابید. عمر (که در خانه را سوزانده و ماجرای کوچه و آن جسارتها را آفریده بود) نزد امیرمؤمنان (ع) رفت و گفت: ابوبکر پیرمردی نازک دل است. با رسول خدا(ص) در غار همراه بوده، چند بار برای عیادت از فاطمه (س) اجازه خواسته‌ایم امتناع نموده است. از او برای ما اجازه ورود بگیرید. امیرمؤمنان(ع) موضوع را با حضرت فاطمه (س) در میان گذاشتند که آن دو نفر چه مقصودی دارند. حضرت امتناع فرمودند. امیرمؤمنان(ع)فرمودند: «من ضمانت آنها را می کنم.» حضرت صدیقه‌ی اطهر(س) فرمودند: «خانه، خانه‌ی توست و زنان تابع و مطیع مردانند. من در هیچ چیز با شما مخالفت نمیکنم.» امیرمؤمنان(ع) آن دو را وارد خانه فرمود.وقتی دیده‌شان بر آن حضرت افتاد سلام کردند. صدیقه‌ی کبری(س) پاسخ سلام آن دو را ندادند. ابوبکر گفت: ای دختر رسول خدا (ص)! برای کسب رضایت و خشنودی شما و پرهیز از خشمت به خدمت رسیده‌ایم. از تو می‌خواهیم ما را بخشیده و عفو فرمایی و از ستم‌هایی که درباره‌ی تو کردیم بگذری. حضرت فرمود: «هرگز با شما یک کلمه صحبت نمی‌کنم تا پدرم را ملاقات کرده و اندوه و غم‌هایم را به او بگویم و از رفتاری که شما با من کردید شکایت کنم.» ابوبکر گفت: ما برای معذرت خواهی آمده‌ایم .خشنودی شما را می‌خواهیم، ما را ببخش و از ما بگذر و ما برای آنچه کرده‌ایم مؤاخذه مکن. در اینجا حضرت صدیقه‌ی اطهر (س) به امیرمؤمنان (ع) فرمودند: «من با این دو، یک کلمه سخن نمی‌گویم .حدیثی می‌پرسم که از رسول خدا(ص) شنیده‌اند، اگر مرا تصدیق کردند، آنگاه نظرم را خواهم گفت.» آن دو گفتند: بپرس! ما بجز حق نخواهیم گفت. حضرت زهرا (س) فرمودند: «شما را به خدا سوگند آیا از رسول خدا (ص) شنیدید می‌فرمود: فاطمه(س) پاره ی تن من است و من از او هستم. هر که او را بیازارد مرا آزرده و هر کس مرا بیازارد خدا را آزرده است. هر کس فاطمه(س) را پس از فوت من بیازارد مانند کسی است که او را در زمان حیات من آزرده و هر کس او را در زمان حیات من بیازارد مانند کسی است که او را بعد از فوت من آزرده است.» آن دو گفتند: آری! به خدا قسم این حدیث را شنیده‌ایم. آنگاه حضرت صدیقه‌ی کبری (س)فرمودند: «خداوندا! تو را شاهد می‌گیرم این دو نفر مرا آزردند. به خدا سوگند هرگز با شما یک کلمه هم سخن نمی‌گویم تا پدرم را ملاقات کرده و از آزار و غم و اندوهی به او شکایت کنم که بر سرم آوردید و از رفتاری که با من کردید.» ابوبکر صدا با ویل و واویلا بلند کرد و گفت: کاش مادر مرا نمی‌زایید. عمر به ابوبکر گفت: از مردم تعجب می‌کنم. چگونه تو را ولی و رییس امور خود کردند؟ تو پیر، خرفت و بی‌عقل شده‌ای. از خشم زنی بی تاب و از خشنودی او شاد می‌شوی! ابوبکر گفت: من از خشم خدا و خشم تو ای فاطمه(س) به خدا پناه می‌برم. حضرت صدیقه‌ی کبری(س) فرمودند: «به خدا سوگند در هر نمازی که می‌خوانم، قطعا و مسلما ترا نفرین می‌کنم.» 📚منبع مقتل، مقرم، عیادت ابوبکر و عمر، ص ۲۴۷ .
✅ عیادت ام سلمه از حضرت فاطمه (س) حضرت صدیقه اطهر(س) بیست و هفت روز(۱) پس از شهادت پدر گرامی‌اش زندگانی کردند .بیماری ایشان (بر اثر ضربات عمر، قنفذ، ملعون، فشار بین در و دیوار، ضربات خالد ملعون و صدمات روحی) شدت یافته بود به طوری که حضرت نمی‌توانستند به کارهای خانه بپردازند و از خانه بیرون روند. حال حضرت هر روز وخیم‌تر می‌شد تا آنکه در بستر افتادند. ام سلمه برای عیادت خدمت حضرت مشرف شد. از حال حضرت سؤال کرد پرسید: یا بنت رسول الله(ص) شب را چگونه گذراندید؟ پاسخ دادند: «تمام شب را با غم و غصه و اندوه گذارندم. بخاطر رحلت پیامبر(ص) و ظلم و ستمی که درباره وصی او(امیرمؤمنان) شده است. به خدا سوگند حرمت او را دریدند و برخلاف آنچه خدای تعالی درباره او در قرآن کریم تشریع نموده و پیامبر (ص)(در غدیر) درباره او فرموده بود عمل کردند و این کار را بخاطر کینه‌هایی انجام دادند که از جنگهای بدر و احد در قلبهای پر از نفاقشان پنهان کرده بودند.» «اینان با فراهم ساختن زمینه دروغ و جعل حدیث چون به اهداف خود رسیدند. بر سر ما آتش دشمنی و حسادت را فرو ریختند و با قساوت تمام، کمان ایمان را بریدند و به این ترتیب آنچه درباره حفظ رسالت و سرپرستی مؤمنان وعده شده بود همگی جای خود را به ناامیدی داد. اینان پس از کنار گذاردن و پیروز شدن بر کسی که پدرانشان را در جنگها کشته بود بهره‌ی خود را از متاع دنیا به دست آوردند.» 📚منبع مقتل، مقرم، عیادت ام سلمه، ص ۲۴۵ (۱) بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۱، ص ۵۱ .
. بسم الله الرحمن الرحیم نورحضرت زهرا سلام الله علیها سلمان فارسی علیه السلام گوید: ده روزپس ازشهادت رسول خدا صلی الله علیه وآله ازمنزل خود خارج و با حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام روبه رو شدم حضرت امیر المومنین علی علیه السلام به من فرمود:«ای سلمان از ما دوری کرده ای و به نزد ما نمی آیی؟ گفتم ای حبیب من یا ابا الحسن از شخصی مثل شما چگونه می توان دوری کرد؟ حزن و اندوه من برای رسول خدا صلی الله علیه وآله مرا مانع بودونگذاشت در این چند روز به خدمت برسم.حضرت علیه السلام فرمودند: «بیا به منزل فاطمه سلام الله علیها، دختر رسول خدا صلی الله علیه وآله برویم؛ زیرا او به تو لطف دارد و می خواهد از تحفه ای که از بهشت برایش آورده اندبه تو بدهدگفتم: آیا بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله از بهشت تحفه ای برای او رسیده است؟حضرت علیه السلام فرمودند:آری دیروز تحفه ای از بهشت برای او آورده اندسلمان می گوید به سوی خانه فاطمه سلام الله علیها حرکت کردم پس از ورودم به خانه دیدم که فاطمه سلام الله علیها نشسته است و یک قطعه عبا دربرداردو حضرت فرمودند بنشین و درباره آنچه به تو می گویم، خوب بیندیش من دیروز در همین مکان نشسته بودم درحالی که در خانه بسته بودو درباره انقطاع وحی از خاندان پیامبر فکرمی کردم و اینکه دیگر فرشتگان به این خانه رفت و آمد نمی کنند. ناگاه در خانه باز شد و سه دختر وارد شدند که در نیکویی جمال و خوش بویی، مانند آنها را ندیده بودم. وقتی چشمم به آنها افتاد بدون اینکه آنان را بشناسم از جای برخاستم و گفتم: آیا از اهل مکه یا مدینه هستید؟گفتند: ما حوریه هایی از بهشت هستیم که خدای مهربان برای زیارت شما فرستاده است زیرا ما بهشتیان مشتاق دیدار شماییم.من به یکی از آنها که فکر می کردم، به لحاظ سنّ، بزرگتر است، گفتم: نام تو چیست؟گفت: مقدوده.گفتم: برای چه این نام را برای تو گذارده اند؟گفت: زیرا من برای مقداد بن اسود کندی آفریده شده ام.سپس به دومی گفتم: نام تو چیست؟گفت نام من ذرّه است.گفتم: برای چه تو را ذرّه نام نهاده اندگفت زیرا من برای ابوذر آفریده شده ام به سومی گفتم نام تو چیست؟گفت: نام من سلمی است گفتم چراتو رابه این نام می خوانندگفت: برای اینکه مرا برای سلمان دوست رسول خدا صلی الله علیه وآله خلق کرده اند.آن سه حوریه خرمایی به من دادند که مانند آن را ندیده بودم.سلمان می گویدپس فاطمه سلام الله علیها برخاسته، آن خرما را برای من آورد و فرمودامشب با این خرما افطار کن و فردا هسته آن را نزد من بیاورخرما را گرفتم و از خانه حضرت خارج شدم از هر جا که عبور می کردم، از من می پرسیدند آیا مشک و عنبر به همراه داری؟ می گفتم آری هنگامی که وقت افطار شد، با آن خرما افطار کردم؛ ولی هسته ای در میان آن ندیدم. روز بعد نزد دختر پیامبر خداصلی الله علیه وآله رفتم و واقعه را برایش بیان کردم. فرمود:«ای سلمان! چنین خرمایی نباید هسته داشته باشد زیرا درخت آن با دعایی که پدرم رسول خدا صلی الله علیه وآله به من آموخته و من هر صبح و شام آن را می خوانم، غرس شده است.»گفتم: آن دعا را به من بیاموز.فاطمه سلام الله علیها فرمود:اگر دوست داری خداوند را ملاقات کنی، در حالی که از تو خشنود باشد و خشمگین نباشد و تا زمانی که زنده هستی، وسوسه شیطان به تو آسیبی نرساند، بر این دعا مواظبت کن واگر میخواهی در دنیا دچار تب نشوی، بر خواندن این دعا مداومت کن سلمان گوید به حضرت سلام الله علیها گفتم: آن را به من تعلیم بده.حضرت سلام الله علیها فرمود:می گویی: بِسْمِ اللهِ النُّورِ، بِسْمِ اللهِ نُورِ النُّورِ، بِسْمِ اللهِ نُورٌ عَلَی نُور،ٍ بِسْمِ اللهِ الَّذِی هُوَ مُدَبِّرُ الْاُمور،ِ بِسْمِ اللهِ الَّذِی خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ، وَ أَنْزَلَ النُّورَ عَلَی الطُّورِ، فِی کتابٍ مَسْطُورٍ، فِی رَقٍّ مَنْشُورٍ، بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ، عَلَی نَبِی مَحْبُورٍ، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هُوَ بِالْعِزِّ مَذْکورٌ، وَ بِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ، وَ عَلَی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ مَشْکورٌ، وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین؛ سلمان می گوید: این دعا را فراگرفتم و به بیش از هزار نفر از اهالی مدینه و مکه که دچار تب شده بودند، تعلیم دادم و همه آنها به لطف خدا از تب نجات یافتند. منابع: 📚الثاقب فی المناقب ص ۲۹۹ 📚بلدالامین ص۵۲۷ 📚مهج الدعوات ص۷ 📚بحارالانوارج۹۵ص۳۶ 📚مفاتیح الجنان سلمان از .
. سلمان ،تنها کسی بود که بی بی راهش داد برا عبادت ،بی خود نیست می گن،سلمان از ماست نشست،یه سئوال از بی بی کرد،بی بی جان حالتون چه طوره،درداتون بهتره،من دارم فکر می کنم،این حرفو بی بی به علی نزده،چون علی غیرت الله است،علی مرده شیره پهلوونه،صدا زد سلمان،یه جمله، چه جوری بهت بگم،می خوای بدونی شبا تا صبح چه بلایی سرم می آد،سلمان هی از این پهلو به اون پهلو می شم،سلمان درد پهلو اَمونم و بریده،نمی تونم به علی بگم،پیرمرده سلمان،تو داری می شنوی می زنی تو صورتت،می گن سلمان از خونه اومد بیرون،بغض گلوشو داره خفه می کنه، می خواست داد بزنه نمی تونست،از مدینه اومد بیرون،گفت:برم تو نخلستونها جای خلوت پیدا کنم،برا فاطمه گریه کنم،سلمان می گه رفتم لای نخل ها،دیدم یه صدای آشنا داره می آد،یکی داره گریه می کنه،صداش آشناست،کیه،اومدم جلو دیدم علی ِ ، الا ای چاه یارم را گرفتند گُلم عشم همه دار و ندارم را گرفتند چه جوری گرفتند، میان کوچه ها… .