eitaa logo
محمدهادی بیات 🇮🇷
774 دنبال‌کننده
378 عکس
146 ویدیو
13 فایل
﷽ نویسنده و پژوهشگر آموزش عربی: @Arabi0_100 وبلاگ شخصی: hadibayat.blog.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ مرشد چلویی «نگاه» روی «دل» خیلی تأثیر داره. به «چی» و به «کی» نگاه کردن خیلی مهمه. وقتی به بنده های خوب خدا که نگاه میکنیم، دلمون میخواد؛ تَه دلمون یه حسرتی می خوریم؛ از عقب بودن خودمون ناراحت می شیم؛ یه آرزویی می کنیم؛ به خدا میگیم خدایا، ماهم دوست داریم اینطوری بشیم؛ و این خواستن قطعا تأثیر داره، چون از ته دل بوده و حسرت نداشتنش رو خوردیم. اگه دلتون برای دیدنی که روی دلتون تأثیر بذاره تنگ شده، اگه دلتون برای خواستن چیزای خوب تنگ شده، پیشنهاد میکنم تماشای مستند «مرشد چلویی» رو از دست ندین. لینک دانلود: http://www.doctv.ir/Program/155507 🌐 @hadibayat
✅ هرکی معتاده بخونه!! (البته شمام شاید معتاد باشی خبر نداری!) تو یه مستندی که راجع به یه «کمپ ترک اعتیاد» بود، معتادی رو نشون می­داد که قراره ترک کنه. در لحظۀ اول ورودش به کمپ ازش امضا و اثر انگشت می خواستن بگیرن، بهش گفتن: ببین! قراره اینجا کلّی سختی بکشی، اگر مَردِشی انگشت بزن. چند هفته نه گوشی داری نه مواد نه هیچی... قبول کرد و انگشت زد... تو حال ترک کردن که بود خیلی درد می کشید، عرق می کرد، تب می کرد حتی چند بار تشنج کرد! مدام آب یخ روش می ریختن و خلاصه دو هفته به همین منوال رفت تا کم کم به حالت طبیعی برگشت. البته کسی هم بود که کم آورد و انصراف داد و از کمپ رفت... «معتاد» یه واژۀ عامّه، یعنی هر کسی که به چیزی عادت بکنه معتاده. گاهی وقتا ما به یک سری چیزای بد (مثل گناه) و یا چیزای غیر مفید عادت می­کنیم و خودمون هم می دونیم که بَده و باید از این وضع خارج بشیم و ترک کنیم و درست بشیم، اما... اما تحمّل سختی کشیدن رو هم نداریم! و این ناشدنیه. مثل اینکه معتاد به مواد مخدّر بخواد ترک کنه، ولی سختی هم نکشه! اگه واقعا می خوایم از شرّ گناه خلاص بشیم، مخصوصا گناهایی که عادتمون شده، باید تحمّل سختی کشیدن رو هم داشته باشیم. 💠 البته وقتی این مستند رو نگاه می کردم، یه چیز دیگه هم توجه منو به خودش جلب کرد و اون اینکه: اونایی که بعد از گذروندن دورۀ ترک پاک می شدن، خیلی مورد تشویق دیگران قرار می گرفتن، ولی خب این تشویقا به نظر مَنی که (به مواد مخدّر) معتاد نیستم، خیلی بی معنیه!! چون با خودم می گم خب مرد حسابی، از اوّل نمی رفتی سراغ موّاد! چه کاریه خب!! رفتی خودتو داغون کردی، حالا اومدی با کلی بدبختی پاک شدی، توقع داری تشویقتم بکنن؟!! خب پاک شدی دیگه! ولی راستش، وضعیت بنده های گنه کاری مثل منم همینه. وقتی ما گناه می کنیم و می ریم درِ خونۀ خدا توبه کنیم، حقّش این بود که خدا بگه خب آخه چرا رفتی خودتو داغون کردی؟! بعد (مثلا تو مجلس روضه، دعا یا هر حالت دیگه) که توبه کردیم و حال خوشی پیدا کردیم، توقع داریم خدا کلّی تحویلمون بگیره و... انگار چون حالمون خوب شده، پس خدا هم باید تشویقمون کنه! البته خدا هم تحویلمون می گیره ها، ولی ما عجب آدمایی هستیم و خدا عجب خداییه!! البته اینم بگم: همینکه اون معتاد اینقدر عرضه داشته که بیاد ترک کنه خودش خیلی ارزش داره، خیلیا ترک نمی کنن، این بنده ای هم که اومده توبه کرده همینطور... ولی اگه از اول خودمون رو آلوده نمی کردیم، خیلی بهتر بود و قطعا دنیا برامون یه رنگ دیگه داشت. 💠 به همین خاطر در روایت آمده: « إِنَّ تَرْکَ‏ الذَّنْبِ‏ أَهْوَنُ‏ مِنْ‏ طَلَبِ‏ التَّوْبَة» [1]: همانا گناه نکردن، آسان تر از توبه کردن است. می کنم که مستند «آوانتاژ» رو ببینید، همون مستندی که الان صحبتش بود... اینم لینک دانلودش: http://www.doctv.ir/program/155258 ___________________________ [1] اصول کافی، ج8، ص 358. 🌐 @hadibayat
✅ «نوای یاس» چشم اندازشون، «اجرای سرود ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است در حضورشان، به همراه همه ی اعضای شرکت کننده در این گروه درسال های فعالیتش، ان شاءالله»؛ و باورشون «نشر نام آل الله (سلام الله علیهم)، بدون استفاده از آلات موسیقی و بوسیله اشعار مناسب». گروه فرهنگی مذهبی «نوای یاس» رو میگم، که انصافا کارهای بسیار زیبا و فاخر و پرمحتوایی تولید کردن؛ که از بین اونها، این موارد رو پیشنهاد میکنم: http://hadibayat.blog.ir/post/152 🌐 @hadibayat
[مطلبی که میخونید، از وبلاگ «میرزا مهدی» است] : ✅ «وقتی که سردار دلها آسمانی شد» سلام در ابتدا نامه یک دوست به منِ حقیر! سلام آقا میرزای عزیز (عزیز خودشه البته) امیدوارم هرجا که هستین، سالم و سرحال و رو به راه باشید. غرض از مزاحمت اینکه: یکی دو ماه پیش ایدۀ راه انداختن یه چالش به ذهنم رسید که همون موقع میخواستم با شما در میون بذارم که متأسفانه تا امروز به تأخیر افتاد. اینکه میگم با شما، از این جهت هست که اگه قبول زحمت بفرمایید، شما برگزارش کنید، به هر حال حداقلش اینه که دنبال کنندگان شما خیلی بیشتر هست، و این چالش بیشتر دیده میشه و ...(خبر نداری عزیز دلم که دو سوم دنبال کنندگان من، همراهم نیستند، فقط دنبال میکنند) اما چالش: عنوان: «وقتی که سردار دلها آسمانی شد» چند روز دیگه، میشه اولین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی. به ذهنم رسید به همین مناسبت، و با هدف زنده نگهداشتن یاد این شهید عزیز، چالشی تحت عنوانی که بالا ذکر شد، راه اندازی بشه. محتوای چالش: هر کسی خاطرۀ شخصی خودش یا اطرافیانش رو در نحوۀ مطلّع شدن از شهادت ایشون، عکس العملی که نشون داد و هرچیز دیگه ای که با این مسئله مرتبته، مثل اینکه با خودش چی فکر می کرده؟ تصوّرش این بوده که چه اتفاقی قراره بیفته و چی پیش میاد و... رو بنویسه. زمان برگزاری: مثلا سه روز قبل از شهادت؛ روز شهادت، و سه روز هم بعد از شهادت (جمعا یک هفته فرصت ارسال مطالب هست). (که البته منِ ناچیز، یه کم تغییرش میدم) به نظرم خیلی می تونه جذّاب و مفید باشه. در نهایت، مثل چالش اربعین، میشه جایزه هم تعیین کرد. انشالله می گردیم بانی هم پیدا می کنیم. (ضمنا بنده تو این چالش هیچ کاره ام) (اتفاقا اصل‌کاری شما هستی) خب، نظر مثبتتون چیه؟ :) نظر مثبتم موافق بود واقعاً. و برای همین تصمیم گرفتم که با شما هم مطرح کنم. حالا کاری به جایزه‌ش نداریم ولی فکر میکنم حرکت خیلی و خوب و جالبی باشه. تاریخ شهادت ایشون 13 دی ماه 98 بود. ⭕️ تنها سه قانون وجود داره: یکم اینکه عنوان مطلبتون حتما «وقتی که سردار دلها آسمانی شد» باشه. دوم اینکه مطلب شما باید به صورت خصوصی در این {لینک} ارسال بشه. سوم اینکه مطالبتون بیشتر 1500 کاراکتر نباشه. برای شمارش کاراکترها شما میتونید ابتدا مطلبتون رو در {این} صفحه تایپ کنید و بعد در محلی که ذکر شد، کپی کنید. خوب! سه روز مانده به سالگرد شهادت ایشون، تمام مطالب و یادداشت‌ها بدون ذکر نام نویسنده ، همگی در یک پست و با عنوانِ یک عدد نشر داده میشه. مثلا مطلب شماره یک. یا هفت و یا هر عددی. انشالله از توانمندیِ دوستان برنامه‌نویسِ حاضر هم بهره میبریم و طرحی میریزیم که شما دوستان بتونید هرکدومتون به یک نفر که بهترین و احساسی‌ترین و موثرترین یادداشت رو نوشته، رأی بدید. و صاحب مطلبی که بیشترین رأی رو داشته باشه، مبلغ 100000 تومن، هدیه نقدی، متبرک به نام و وجودِ عزیز حضرت زینب سلام الله علیها دریافت خواهد کرد. دعوت برای همه ی بیانی ها و غیر بیانی ها آزاده. نشر بدیدلطفاً. واقعا در چنین مواقعی نشر دادن هم ثواب داره و چیزی از بزرگواریتون کم نمیکنه. فقط کافیه زیر هر مطلبی که مینویسید، یه شرح کوچکی از این پویش، مطرح کنید. تو ثوابش شریک باشید. چه شمایی که این مطلب رو یه مطلب سرد میدونید و چه شمایی که از همین الان در درونتون غوغایی به پا شده. اگر پیشنهادی هم دارید تو همین چند روزه بگید تا لحاظ بشه......... نظرات هم بعد از تأیید نمایش داده میشود. عزتتون زیاد/. [برای شرکت در این چالش زیبا، به این آدرس مراجعه کنید] : http://1moshtharf.blog.ir/post/289
✅ دوران پارچه نویسی (خاطره دوم: خودش کجاست؟) بعد از دو سال و نیم یا سه سال شاگردی تو مغازۀ پارچه نویسیِ «آقا سید حسن»، با خالی شدن مغازۀ سر کوچمون، تصمیم گرفتم مستقل بشم و مغازۀ خودم رو داشته باشم. تک و تنها رفتم سراغ جور کردن وسایل. از رنگ و پارچه و قلمو گرفته، تا میز تحریر و تختۀ پارچه نویسی و... اول از همه، چند تا کار برای خودم نوشتم و تو مغازه و بیرون نصب کردم و یه تابلو فلزی نسبتا بزرگ هم نوشتم که گوشۀ پیاده رو و کنار خیابون به درخت تکیه اش میدادم (که خیلی وقتا باد، ناجوانمردانه تابلومو با صورت میزد زمین و دادِش رو در میاورد). صبح تا ظهر میرفتم دبیرستان و ظهر تا شب هم در مغازه بودم که البته خوشبختانه سریع خوردم به تابستون و صبح تا شب دیگه در مغازه بودم. ماهی 50 هزار تومن اجازه میدادم که البته فکر کنم همینقدر هم درآمد نداشتم. کلاّ برای تجربه اش مغازه زده بودم و هدف اقتصادی نداشتم. نوجوون بودم و هنوز شکل و قیافه ام مردونه نشده بود. چند بار پیش اومد که مشتری میومد مغازه، و قبل از اینکه سفارش بده، می پرسید: «خودش کجاست؟» منم با خنده ای به همراهِ چاشنی غرور نوجوونی می گفتم: «خودش خودمم!» بنده خدا مردّد میشد که سفارشمو به این بچه بدم بنویسه یا چی؟ که یه نگاهی به کارام مینداخت و تصمیم میگرفت ریسک کنه و سفارش بده. که البته منم سعی میکردم پشیمونش نکنم. گرچه مغازه داری من عمر خیلی خیلی کوتاهی داشت؛ شاید 3 یا 4 ماه! چون تابستون که تموم شد، من دیگه نه دبیرستانی بودم، نه مغازه دار؛ طلبه شده بودم، بدون اینکه اول تابستون چنین تصمیمی داشته باشم. اما همین عمر کوتاه کاسبیِ نصف و نیمه، برام خاطرات و تجربه های شیرینی به جا گذاشت. حسّ خیلی خوبی داشت. هیچکدوم از بچه های هم سنّ و سال من، مغازه دار نبودن و چنین هنری نداشتن! اینکه بلا فاصله بعد از مدرسه و خوردن ناهار، کلید بندازی و با «بسم الله...» در مغازه ات رو باز کنی، فکر میکنی چند سال بزرگتر شدی. فکر میکردم یه سر و گردن از دوستام بالاترم، و خب خیلی اعتماد به نفس بهم میداد. البته هنوز هم خطاطی رو رها نکردم و گاهی کاغذی سیاه می کنم. پ.ن: قدیما خیلی از بچه ها مجبور بودن برای تامین مخارج زندگی، دوشادوش پدر خانواده کار کنن. اما الان دیگه مثل سابق نیست. فکر میکنم که خیلی خوبه اگه والدین، یه برهه ای بچه هاشونو بفرستن سر کار. یه کاری که نسبتا بهش علاقه داشته باشن و تا حدّی هم استعداد. من که از سر کار رفتن جز خوبی چیزی ندیدم. 🌐 @hadibayat
✅ جزوه ی هیجانی!! چند روز پیش برای مرور کتابِ «علوم قرآنی» آیت الله معرفت، جزوه ای رو از اینترنت دانلود کردم که خیلی خیلی ازش خوشم اومد. بعضی مطالب رو طوری نوشته بود، که تا حالا نظیرش رو ندیدم! طوری که هر چند لحظه یکبار، یه انرژی مضاعف بهت میداد برای خوندن مطالب بعدی! 👌 تنها چیزی که باعث شد اینقدر از جزوه اش خوشم بیاد، اینه که نویسنده مطالبی که برای خودش جدید و جالب و قشنگ بوده و از خوندنش لذّت برده و ذوق کرده رو، با همین ذوق و شوق نوشته!! یعنی دقیقا ذوق و شوقش از فهم این مطلب رو هم نوشته بود!! سرتون رو درد نیارم، به چند موردش اشاره میکنم: 🎯 «یعنی باریکلا به «حُذَیفه»! شادی روحش واقعا فاتحه بخونید! اگر این مرد نبود، الان چند نوع قرآن داشتیم :( ، بانی یکسان کردن مصحف ها بود.» 🎯 «چه جالب! اشکم در اومد! پنج نفر از قرّاء هفتگانه، ایرانی الأصل هستند!! (یعنی قاری های عرب، دارن به قرائت ما میخونن!!» 🎯 «جلّ الخالق! یکی از رموز حروف مقطّعه اینه که بیشترین حرف تکرار شده در آن سوره، همان حروف مقطّعه ابتدای سوره است؛ مثلا تکرار قاف در سورۀ «ق».» 🎯 «جلّ الخالق! علاّمه طباطبایی: سوره ای که با «المص» شروع شده، از نظر محتوا، جمعِ دو سورۀ «الم» و «ص» است! و «المر» نیز جمعِ «الم» و «الر» است!» و... 🔰 این مدلی نوشتن، باعث میشه مطالب بیشتر تو ذهن آدم بمونه. این که آدم تعجّب یا شوق یا لذّت یا غرور و یا هر احساس دیگه ای که نسبت به بعضی مطالب خاصّ که میخونه رو کنارش بنویسه؛ باعث میشه یه داستان بین خودش و اون نوشته درست کنه (که ما طلبه ها بهش میگیم: ظرفِ مؤثّر) و این باعث میشه که به این سادگی ها مطلب از خاطر آدم نره. 🔰 حتّی خاطره انگیز هم میشه. یعنی مثلا بعد از چند سال که به نوشته ات نگاه کنی، میفهمی که اون موقع کدوم مطالب برات خیلی جدید بوده و از دونستنش کیف کردی و یه جورایی به خود شناسی هم کمک میکنه! (گرچه، من بشخصه، اگه قرار باشه جزوه ام رو تو فضای عمومی منتشر کنم، اینطوری نمی نویسم، امّا چه اشکالی داره که آدم لا اقل برای خودش اینطوری بنویسه؟!) __________________ [1] الجنّ: 18، «و همانا مساجد(هفت عضو بدن انسان که باید وقت سجده به زمین برسد) از آن خداست، پس احدى را با خداوند مخوانید.» 🌐 @hadibayat
✅ خداحافظ، نهج البلاغۀ عزیز! به گمونم پنجم ابتدایی بودم. تو مسجد، کنار قفسۀ کتابها نشسته بودم و برای خودم قرآن میخوندم... در همین حالت بودم که یک دفعه وجدانم از خواب غفلت بیدار شد و اومد سراغم و بهم گفت: «محمد هادی! جنابعالی الان 10، 11 سال از خدا عُمر گرفتی، بعد تا حالا حتّی یکبار هم «نهج البلاغه» امیرالمؤمنین(علیه السّلام) رو باز نکردی؟!! آخه به تو هم میشه گفت بچه شیعه؟! تو نخونی کی بخونه؟! اومدیم و فردا پس فردا افتادی مُردی؛ میخوای نخونده بمیری؟!...» و خلاصه اینقدر گفت و گفت و گفت، تا اینکه فی المجلس تصمیم گرفتم از قفسۀ کنارم، یه نهج البلاغه بردارم و تا تنور داغه، نون رو بچسبونم و شروع کنم به خوندن... طبیعتا مثل هر کتاب دیگه ای که آدم از اوّلش شروع میکنه، منم از اوّل کتاب (یعنی خطبۀ 1) شروع کردم به خوندن. (فکر کنم اون موقع نمیدونستم که نهج البلاغه از سه بخشِ خطبه ها، نامه ها، و کلمات قصار ـ یا همون حکمت ها ـ تشکیل شده). البته چون معنای عبارتهای عربی نمی فهمیدم، گفتم از ترجمه اش شروع میکنم. امّا چشمتون روز بد نبینه، هرچی میخوندم، بیشتر نمی فهمیدم!! همون ترجمه رو میگما!! هِی چند خط که میخوندم، ورق میزدم ببینم کی این خطبه تموم میشه؟! میدیدم نه بابا! حالا حالا ها ادامه داره و مدام بر نفهمی اینجانب داره افزوده میشه. دیدم اینجوری که نمیشه، من که نمی فهمم آقا چی می فرماین! حتّی وجدانمم که تا چند لحظه پیش همش داشت بهم بد و بیراه میگفت، یه گوشه کِز کرده بود و سَرِش رو انداخته بود پایین و هیچی نمیگفت که انگار مگه من گفتم بخونی؟!! البته منم به روش نیاوردم و چیزی نگفتم، فقط نهج البلاغه رو بستم (و احتمالا بوسیدم) و گذاشتم تو قفسه، به امید روزی که عقلم برسه و بتونم بخونم. 🎯 ولی اگه هیچی نداشت، لا اقل دیگه عذاب وجدان نداشتم و اتفاقا وجدانم بهم حق میداد که چرا تا حالا نهج البلاغه نخوندم. بعد ها که دو سه سالی از عمر طلبگیم گذشت، دوباره وجدانم اومد سراغم و گفت: «حالا که دیگه عربی بلدی! عقلتم که لابد باید زیاد تر شده باشه! نه؟ نمیخوای شروع کنی؟!...» دیدم راست میگه طفلکی. این دفعه، عزمم رو جزم کردم که هرطور شده بخونمش. اوّل یه مدّتی دنبال نهج البلاغۀ مورد علاقه ام گشتم: ترجمۀ فیض الاسلام، چاپ قدیم، یک جلدی، با خطّ طاهر خوشنویس! پیدا کردم و خریدمش و شروع کردم به خوندن... باز هم از خطبۀ اوّل، 🎯 و با کمال تعجّب... باز هم احساس میکردم که نمی فهمم!!! ولی این دفعه هرطور که بود، از سدّ خطبۀ اوّل گذشتم، و وارد خطبۀ دوّم، سوّم، چهارم و... شدم و دیدم نه! انگار همۀ خطبه ها مثل اوّلی نیستن!! انگار فقط اوّلی رو آقا برای از ما بهترون گفته ان! بقیه برای عوّام الناسی مثل من هم قابل فهمه! این شد که مطالعه کتاب شریف نهج البلاغه، به خوبی و خوشی ادامه پیدا کرد... بعد ها از یکی از اساتید بزرگوار نکات خیلی خوبی راجع به روش مطالعه نهج البلاغه شنیدم. امّا یکی از جالب ترین نکاتی که ایشون فرمودن، و من اون رو قبلا با گوشت و پوست و حتّی مغز استخونم درک کرده بودم، این بود که: 🔰 «نهج البلاغه رو از خطبۀ اوّلش شروع نکنید!! چون یکی از عمیقترین خطبه های اعتقادی نهج البلاغه، همین خطبۀ اوّله! تا جاییکه بعضی از علمای اسلام، چند جلد کتاب عمیقِ علمی نوشتن، فقط برای فهم همین خطبه!! بنابراین ممکنه هنوز شروع نکرده، پشیمون بشید و فکر کنید که کلّ نهج البلاغه همینطوریه و چون نمیفهمید، بذاریدش کنار. بطور کلّی، اگه فهم خطبه های توحیدی نهج البلاغه براتون سنگینه، هیچ اصراری نیست که اونها رو بخونید، رد شید برید خطبۀ بعدی! و البته اگه از قسمت سوّم نهج البلاغه (حکمتها)، که ساده تر هست، شروع کنید، خیلی بهتره» 🌐 @hadibayat