#الهام
#پارت88
_ بهت تبریک میگم که تونستی مرد رویاهاتو به دست بیاری ! وقت کردی برو تو گینس ثبتش کن ... فقط یه
تاریخم بزن که بعدا ببینی دستات چقدر قدرت داشته که عشقت رو نگه داره ! ... الانم محمکتر بچسبش که از کفت
نره خانوم متجدد !
_الهام ...
_خفه شو پارسا نمیخوام صداتو بشنوم ! لیاقت تو و امثال تو آشغاالیی مثل همین نازی جونته !
با قدمهایی تند رفتم سمت مبلی که کیفم روش بود .... زیپ کیفم رو باز کردم و کادوی ستاره رو دادم به اشکان که
اونجا وایستاده بود و گفتم :
_میشه اینو بدید به ستاره ؟ من دارم میرم
_حتما . اجازه میدی برسونمت ؟
چشم غره ای بهش رفتم که فکر کنم حساب کار دستش اومد ... قبل از اینکه ستاره ببینم و بازم گیر بده از در خونه
زدم بیرون ... حس کردم پارسا داره دنبالم میاد حتما فکر میکنه با آسانسور میرم ... به سرعت رفتم توی راه پله و
بی صدا وایستادم .
صداش رو شنیدم که با دست کوبید به جایی و گفت : لعنتی !
یکم منتظر آسانسور شد و به محض وایستادن سوار شد و رفت پایین . نشستم روی پله و گوشیم رو آوردم بیرون .
مطمئن بودم نمیتونم تنهایی با این وضع داغونم تا خونه برم . به کی زنگ بزنم که بیاد دنبالم ! صدای حسام توی
گوشم زنگ زد ... مواظب خودت باش ... زنگ بزنی میام دنبالت
واقعا فکرم از کار افتاده بود .... هر چه باداباد ! شمارشو گرفتم ... چه آهنگ انتظار آرومی داشت ! دلم بیشتر گرفت
_الو ؟
شاید اشتباه کردم . نباید به حسام زنگ میزدم ! اگه چیزی بفهمه چی ؟ آبروم میره !
_الو ؟ الهام ؟
خدایا خودت کمکم کن ....
_الو
_سلام ... خوبی ؟ چیزی شده ؟
_نه ...میشه ... میای دنبالم ؟
با شک دوباره پرسید :
-چیزی شده ؟ خوبی؟
_چیزی نشده میای ؟
_آره حتما . خیلی دور نیستم الان دور میزنم
_منتظرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستتون دارم
🌹🌹🌹
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍹تابستان یا پاییز چه تفاوتی دارد!
🍋وقتی عطر وجود دوستانم
🍹بهاری میکند حال وهوای مرا
🍹دوستان عصر زیباتون بخیر
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
معرفت به ذاتِ آدماست.
نه پیشینه، نه جایگاه و نه نسبت!
معرفت،
یه چیزی شبیهِ یه مهره ی یاقوتی رنگ ِ
که دور قلبِ بعضی هامون هست
پیوسته به یه نخِ نامرئی!
دورِ قلب ِ بعضی هامون نه!
بیخودی تو آدما دنبالِ توجیه نگردین!
معرفت به ذاتِ آدماست...
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
شاید کندن علف های هرز به نظر کاری بی رحمانه باشد،
اما فرصت زندگی را به گل سرخ می دهد...
دور وبرتون رو پاک کنید از علفهای هرز برای رشد گل سرخ زندگیتون👌😉
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️صبح زیباست و زیبایی در نگاه توست
🍁نگاه توست که زندگی را زیباتر میکند
🙏شکرگزار نعمتهای زندگیمون باشیم
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت89
قطع کردم . خدا کنه پارسا عقلش به راه پله نرسه ! مخم داشت سوت میکشید ... چطور نفهمیدم بین پارسا و بابایی
چیزی هست !؟ چرا ستاره دعوتم کرد ! اشکان چرا با پارسا لج بود ؟
یعنی اینهمه مدت هر روز هر لحظه پارسا داشت گولم میزد و من نفهمیدم !؟ یعنی بابایی میدونست من و پارسا با هم
دوستیم ؟ چطور دلش اومد !
خاک تو سرت الهام ! به کی دل دادی ؟ با کی وقتتو گذروندی ؟ تو چه مجلس گناهی پا گذاشتی ؟! خدایا !
گوشیم زنگ خورد پارسا بود ... رد تماس زدم . میخواستم خاموش کنم ولی گفتم شاید حسام زنگ بزنه . البته اگه
این پارسای احمق میذاشت . پشت سر هم زنگ میزد و من رد میکردم !
بلند شدم و کنار پنجره وایستادم ... ماشین حسام با سرعت وارد کوچه شد . انگار با دیدنش قلبم آروم شد
رفتم پایین ... داشت پیاده میشد که گفتم :
_پیاده نشو حسام بریم
همین که نشستم و در رو بستم چشمم افتاد به پارسا که کنار ماشینش وایستاده بود و داشت با گوشی حرف میزد ...
به حسام نگاه کردم و گفتم :
_پس چرا نمیری ؟؟
وای ! داشت به پارسا نگاه میکرد ... حتما ماشینو شناخته !
_حسام اگه نمیری پیاده شم !
پاش رو گذاشت روی گاز و بی حرف با سرعت راه افتاد ... نفهمیدم که پارسا دیدم یا نه ! یعنی دیگه برام مهم نبود ..
گوشیم رو خاموش کردم و انداختمش توی کیفم ...
_نمیخوای بگی چی شده الهام ؟ هنوز نیم ساعتم نگذشته که رسوندمت اینجا
باید یه چیزی میگفتم که شک نکنه ... یکم فکرمو متمرکز کردم و یهو گفتم :
_راستش ... نمیدونستم که ...
_ که چی؟
_میشه بین خودمون بمونه ؟؟
_حرفتو بزن
_خوب ... من فکر نمیکردم که ...که ... جشنشون مختلط بود ... من بخدا همون اول که فهمیدم حتی نتونستم به
دوستم تبریک بگم ... کادوش رو گذاشتم و به تو زنگ زدم ...
دیگه ادامه ندادم ... نفس عمیقی کشید و دست مشت شده اش رو کوبید روی فرمون ... وای اگه مامان بفهمه که
آبروم پیش حسام رفته زنده ام نمیذاره !
_ همین ؟
تپش قلبم دوباره رفت بالا ! نکنه قضیه پارسا رو هم فهمیده باشه ! با ترس گقتم :
_خوب آره ! مگه این چیز کمی بود ؟
با شک بهم نگاهی کرد و گفت :
_نه چیز کمی نبود !!
شنیدی میگن ان شالله خونه دلت بزرگ باشه؟!
بعضی ها خونه زندگیشون بزرگه
بعضیا ماشینشون ،
بعضیا اطاقشون ،
بعضیا دماغشون ،
بعضیا لباسشون ،
بعضیا ویلاشون ،
بعضیا فامیلشون.
اما دل بزرگ کم پیدا میشه ..
خیلی ها حسرت میخورن به نداری وخونه کوچیک و نداشته هاشون
اما تا حالا یکبارم نشده ببینن خونه دلشون چقدر میارزه ، تا حالا نگاه نکردن ببینن کی رو میشه تو خونه دلشون جا بدن....
خونه دلتون رو بسپارید به صاحب خونه اش
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
آدمهایی را که زیاد دوستت دارند، بیشتر دوست داشته باش
و آنهایی را که زود ترکت میکنند، زودتر فراموش کن
زندگی همین است
تعادل میان عشق و نفرت
تعادل میان بودن ها و نبودن ها
تعادل میان آمدن ها و رفتن ها
زندگی مرزی ست که میگذاری تا کسی هستیِ تو را نیست نکند
مرزی برای آنهایی که میگویند "دوستت دارم" و "همیشه با تو خواهم ماند"
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
😍😍😍😍😍😍
عزیزا کاسهٔ چشمم سرایت👀
میان هردو چشمم جای پایت🙈
از آن ترسم که غافل پا نهی تو❤️
نشنید خار مژگانم بپایت😱❤️
باباطاهر
ᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦᢦ
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌷امام صادق علیهالسَّلام فرمودند:
☘ نهایت یقین آن است که با وجود خداوند از هیچ چیز نترسی و این بالاترین مرتبهی توکل هم محسوب میشود.
📚 اصول کافی
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت90
بر خلاف تصورم که فکر میکردم الان یا زیادی نصیحت میکنه یا دعوام میکنه یا غیرتی میشه و هزار جور چیز دیگه
حسام فقط سکوت کرد ! مثل من ...
چشمام به بیرون خیره شده بود اما در واقع هیچ چیزی نمیدید ... تمام ذهنم پر بود از صدای خنده های بابایی و
پارسا ...
نمیتونستم اتفاقات امروز رو هضم کنم ... قلبم سنگین شده بود ! چرا پارسا با من این کارو کرد ؟ یعنی انقدر احمق
بودم که فکر کرده بود بازیچه خوبی براش میشم !؟ یکی مثل بابایی !
چه آسون داشتم زندگیمو میباختم !
_پیاده شو الهام رسیدیم!
با تعجب به بیرون نگاه کردم ... جلوی خونه بودیم . اگه انقدر زود میرفتم خونه که مامان میکشتم با هزار تا سوال بی
سر و ته ! با ناله گفتم :
_اگه برم بالا به مامان چی بگم ؟
بدون حرف پیاده شد و زنگ خونه رو زد ... اومد کنار ماشین دستش رو گذاشت روی سقف و کمی دولا شد گفت :
_بیا میریم خونه ما
تصمیم بدی نبود ... حداقل اون موقع !با جون کندن پیاده شدم و رفتیم بالا ... اگه به خاطر مامان نبود الان تو اتاقم
خودم رو مینداختم روی تخت و میزدم زیر گریه تا یکم سبک بشم!
رفتیم بالا... عمه در رو باز کرد و با دیدن من تعجب کرد
_خدا مرگم بده .الهام این چه رنگ و روییه !؟
_چیزی نیست مامان . بذار بیایم تو
عمه دستش رو انداخت دور شونه ام و رفتیم تو روی مبل نشوندم .
_بشین الان برات آب قند میارم عزیزم
سریع رفت تو آشپزخونه . انگار کسی خونه نبود. سرم رو تکیه دادم به مبل و چشمام رو بستم .... صدای هم زدن
آب قند تنها چیزی بود که میشنیدم!
_بیا عزیزم اینو بخور فشارت افتاده ... چی شده حسام ؟
نصف لیوانو خوردم و با دست پس زدم که یعنی دیگه نمیخورم
_بخور تا یکم بهتر بشی . حسام چرا نمیگی چی شده ؟ جون به لب شدم
_چیزی نیست مامان ... یکی از دوستاش تصادف کرده الهام باخبر شده حالش بد شده !
_آره الهام راست میگه ؟
سرم رو تکون دادم . بیچاره حسام مجبور بود بخاطر من دروغم بگه !
_ایشالا که چیزی نیست غصه نخور خوشگلم ... براش دعا کن که خوب بشه دیگه خودتم داغون نکن که آخه ! حالا
هم بلند شو بریم تو اتاق حامد دراز بکش یکم حالت جا میاد ...
_راستی مامان زندایی نمیدونه بعدا بهش زنگ بزن بگو الهام اومده اینجا کمکت کنه . منم دارم میرم بیرون کاری
داشتی زنگ بزن ...
_باشه برو به سلامت . مواظب باش
🍃🌻
#یا_صاحب_الزمان
با دل مضطر
می برم نام تو آقا
کی تو میایی
گل زهرا
#سلام_بر_مهدی
❣اَلّلهُمّ؏َجِّللِوَلیِّڪَ الفَرَج❣
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#السلام_ایها_الغریب
#سلامـ.مولاجآنمـ♥️
#مهدی_جانم
بۍتـوچگـونہ مۍشودازآسماننوشٺ؟
ازانعڪاسسادهـۍرنگینڪماننوشٺ؟
ایݩیڪحقیقٺاسٺ ڪهبۍتو،بهارمݩ!
بایدچهارفصݪزماݩراخزاݩ نوشٺ...💔🍂
🌸⃟اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج⃟🦋
#رهبرانـہ°♥️°
تماشاییـ↭ـتریݩ تصویر دݩیا میشوۍ گاهے•••
دݪم میپاشد از ـہـم بس کہ زیبامیشوۍ گاهے•••
خݩده ات طرح ݪطیفی ست کہ دیدݩ دارد
#ݪبیک_یا_خامݩه_اۍ
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت91
میدونستم بخاطر اینکه من راحت باشم میره بیرون . وقتی دراز کشیدم و عمه رفت بیرون و مطمئن شدم در بسته
شده دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم . سرم رو توی بالش فرو بردم و زدم زیر گریه ....
و آنقدر گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد ...
_الهام جونم نصفه شب شده نمیخوای بیدار بشی ؟ والابخدا من اینجا درخت شدم !پاشو دیگـــه
با شنیدن صدای سانی و اونهمه شلوغی که انگار از توی سالن میومد چشمام رو باز کردم . یه لحظه یادم رفته بود
کجام و چی شده ... ولی با حس سنگینی که توی سرم بود و دردی که داشت دوباره یاد بدبختیام افتادم !
چشمهام پر از اشک شد و تصویر صورت ساناز رو تار دیدم ..
_خوبی ؟
چیزی نگفتم . خودش دوباره ادامه داد
_نمیگی بهم چی شده ؟ مامانت رو با حسام پیچوندیم ! الان فکر میکنه تو فقط اعصابت خراب بوده که با خیال راحت
تو آشپزخونه نشسته پیش عمه ! ولی منو که نمیتونی بپیچونی ... از زیر زبون حسامم که یه کلمه حرف نمیشه بیرون
کشید !
_ولم کن ساناز حوصله ندارم
_مگه چسبیدمت ؟ پاشو صورتت رو یه آب بزن بریم بیرون . الان تابلو میشی ها !
_به درک . حوصله هیچی رو ندارم . برو بگو الهام مرده
_الهی لال بشی تو با این حرف زدنت ! خدا نصفت کنه که انقدر مرگ و میر رو میکشی وسط !
میدونستم باز میخواد دو ساعت چرت و پرت بگه که منو بخندونه ..
_حسام بهت نگفت چی شده ؟
_نه والا ! هر کاری کردم فقط گفت از خودش بپرس من در جریان نیستم ! توام که تا بیای حرف بزنی من دق کردم
!
چیزی نگفتم ... چشمم بی هدف توی اتاق چرخ میخورد .... چه چراغ خواب بامزه ای داشت حامد . چرا تا حالا ندیده
بودمش .... خوشگل بودا !
_الهام ! باباتو صدا کنم بریم درمونگاه ؟
_چرا؟
_آخه مثل دیوونه ها به در و دیوار نگاه میکنی !
_ساناز
_جانم ؟
_پیشم میمونی ؟
_ معلومه که میمونم دیوونه !
محکم بغلم کرد ... بغضم ترکید و زدم زیر گریه ... چقدر خوبه که یکی باشه و تو همچین وقتایی بهش تکیه کنی .
نتونستم بیشتر از این بریزم توی خودم و هر چی که امروز اتفاق افتاده بود رو بهش گفتم .
بھ لحاظ روحی الان احتیاج دارم صورتمو رو خنکاۍ مزار #شھیدگمنام بذارم:)🌱...
••
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
برخی طوری زندگی میکنند که حیف است بمیرند؛
مگر میشود گفت سردار سلیمانی در بستر از دنیا رفت؟!
مگر میشود گفت #شهید_محسن_فخری_زاده در بستر فوت کرد ؟!
بواقع حیف است پیشوندنامشان در تاریخ ﴿شهید﴾ثبت نشود.
••
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|#استورے📱
|#دخترونه🤩🤭
|#آقامونه☺️😍
|#مقام_معظم_دلبری💕
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
حاج حسین یکتا: بچهها! دو دوتا چهارتای خدا با دو دوتا چهارتای ما فرق داره. یه گناه ترک میشه، همه چی به پات ریخته میشه؛ یه جا حواست پرت میشه، صد سال راهت دور میشه.
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
تو پاییزی ترین بادی و
طوفانی ترین طوفان
منم آن برگِ آواره
که میرقصم به هر سازت
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
به دیدنم ڪه مے آیے
قشنگترین پیراهنِ
چهارخانه ات را بپوش...
بگذار...
قد راست ڪنم,
میانِ آنهمه مردانگے ات...
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هر ڪجا هستید دلتون سبز
و خنده روی لبهاتون
الهی قلبتون طوری بخنده
ڪه خودتون صداشو بشنوین
و اون لحظه
همین امروز و همین الان باشه
🔮عصر پاییزیتون شاد 🔮
.
🍃🌸
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت93
میترسیدم بهش نگاه بکنم و توی چشمهاش سرنزش رو ببینم ! حالا میفهمیدم که سانی همیشه عاقلتر از من بوده ...
آرزوم بود بر میگشتم به دو ماه پیش همون وقتی که باهاش درددل کردم و تو روی هم وایستادیم !
مطمئنا اگه همچین روزی رو پیش بینی میکردم حالا وضعم این نبود !
ساناز : نمیتونم اینو نگم الهام ولی خود کرده را تدبیر نیست ! تو همون روز اول باید میفهمیدی پارسا از نظر اخلاقی
مشکل داره همونجوری که من فهمیدم! حالا هم برو خدا رو شکر کن که قبل از اینکه خیلی دیر بشه این چیزا رو
فهمیدی ....
سرم رو تکون دادم .
_حماقت کردم ! اگه تو این مهمونیه کوفتی نمیرفتم چی ؟ اگه با چشمای خودم نمیدیدمشون چی ؟ هیچی برای گفتن
ندارم سانی ... هیچی
_میفهمم چی میگی الهام . ولی الان با گریه کردن و غصه خوردن چیزی عوض نمیشه ! یادته اون روز که بهت گفتم
پارسا به ما نمیخوره ولش کن و از اون شرکت بیا بیرون چی بهم جواب دادی ؟
گفتی من یه اخلاق بدی دارم که میخوام همه چیز رو تجربه کنم حواسم به خودم هست !
_که چی؟ مثال داری دلداری میدی یا میخوای با به رخ کشیدن اشتباهم بیشتر از این داغونم کنی ؟
_من طاقت دیدن گریه هاتم ندارم اونوقت بیام غمت رو بیشتر کنم !؟ میخوام بگم که تو باید پیش بینی همچین
روزی رو میکردی ...
_نمیدونم شاید حق با تو باشه
_حالا میخوای چیکار کنی؟
-چی رو ؟
_پارسا رو ... شرکت رو !
نیشخندی زدم و گفتم :
_پارسا که فقط لایق مردنه از نظرم ! ولی دوست دارم حالشو بگیرم ... مخصوصا حال اون دوست دختر جدیدشو !
_احمقانست ! ولی یه کاری هست که هنوز نصفه مونده الهام
با تعجب به چشمهای مرموزش نگاه کردم و گفتم :
_چه کاری ؟؟
بلند شد و طبق عادتش شروع کرد به راه رفتن :
_ببین گفتی که اشکان بهت کارت داده و گفته در مورد پارسا خیلی چیزها هست که باید بدونی ... و گفتی قبال پارسا
توی ماشین بهت گفته بوده که از اشکان خوشش نمیاد و یه کینه قدیمی دارن درسته ؟
_درسته ! ولی تو چی میخوای بگی؟
_خوب معلومه باهوش ! اشکان چیزی از گذشته پارسا میدونه که همین پارسا رو نگران میکنه ... شایدم اشکان قبال با
همین اطلاعاتی که داشته بهش ضربه زده ... خلاصه که دشمنی بین این دو تا میتونه به نفع تو باشه !
دهنم از تعجب باز مونده بود ... چرا خودم به این نتیجه نرسیده بودم !
_و تو این وسط میتونی یه کاری کنی
_چی ساناز ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا
نه نیاز به وقت قبلی دارد
نه امروز و فردا میکند
صبح باشد یا شب
حالت خوش باشد یا ناخوش
لبخند بزنی یا گریه کنی
با لبخند همیشگیاش
شنوندۀ تمام حرفهایت است
شبتون خدایی 🙏