🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
رمان آنلاین #مثل_پیچک با قلم نویسنده ی معروف #مرضیه_یگانه 🌸🌱🌸
رمان آنلاین
#مثل_پیچک🌱
#پارت1
همه چیز از یک مسافرت ساده شروع شد . مسافرتی که گرچه یک مسافرت عادی بود اما برای من یادآور خاطرات کودکی ام بود . من مستانه تاجدار بودم . پدرم ، جناب ارجمند تاجدار پسر بزرگ خانم جانم بود . اصالت پدرم برای فیروزکوه بود و خانم جان من همان جا خانه داشت . خانه ای که پر بود از عطر درختان سیب سرخ ، عطر بهار نارنج ، و عطر شکوفه های یاس و پر از پیچک های رونده ای که سرتاسر دیوار خانه ی خانم جان را گرفته بود . آخرین باری که خانه ی خانم جان را دیده بودم ، کلاس هفتم یا همان راهنمایی بودم . دختری پر شر و شور که مهیار پسر عمه ام را عاصی کرده بود .
یادش بخیر ... عمه افروز خیلی از دستم حرص می خورد . مدام روی ایوان بزرگ خانم جان می ایستاد و فریاد می کشید :
ـ مستانه ... دختر گیس بریده .... پدر جدم در اومد بابا ... ول کن بچه ام رو کشتی .
اما من گوشم بدهکار نبود . تک فرزند بودم و همبازی جز مهیار نداشتم . از آن جایی که خانه ی ما نزدیک خانه ی خانم جان بود و عمه هر هفته لااقل پنجشنبه و جمعه به خانم جان سر می زد ، در نتیجه من تلافی پنج روز تنهایی ام را سر مهیار بیچاره خالی می کردم .
مهیار از من پنج سالی بزرگ تر بود و از همان روزهایی که محرم و نامحرم برایم معنا نداشت با او همبازی شدم . تا کلاس اول دبستان که مشکلی نبود . اما همین که به سن تکلیف رسیدم ، مادر و پدرم مدام توی گوشم می خواندند که :
ـ مستانه خانم ... بزرگ شدی ، خانم شدی .... مبادا سر به سر مهیار بذاری ... مبادا باهاش شوخی کنی ، مبادا با آفتابه دستشویی بیافتی دنبالش و آب بریزی روش .
وای آفتابه گفتم و چه خاطراتی که دوباره عطرشان در سرم زنده نشد !
خانم جان یک حوض نقلی وسط حیاطش پر می کردم و می افتادم دنبال مهیار ، تا آخرین قطره ی آب آفتابه دنبالش می دویدم و تمام لباس هایش را خیس می کردم .
او هم فقط می خندید . تک پسر بود و همیشه به من می گفت دوست دارد خواهر داشته باشد اما نداشت .
شاید همین تک بودن ما بود که باعث می شد من و مهیار اینقدر به هم وابسته شویم . آنقدر که وقتی به سن تکلیف رسیدم ، از اینکه باید روسری سر می کردم جلوی مهیار و دیگر نمی توانستم مثل قبل با او همبازی شوم ، یه دل سیر گریه کردم . هنوز یادم هست همان روز هایی که مادر با هزار حرف و حدیث روسری گل دار صورتی ام را سرم کرد و گفت :
ـ مستانه جان ... دور و بر مهیار نچرخ دخترم ، بزرگ شدی ، مهیار هم بزرگ شده ... باشه ؟
🌺رفتن به پارت اول👇🌺
https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459
🖌 به قلم نویسنده محبوب #مرضیه_یگانه
#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️
🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋
🌸🍃• . • . •
⛔️⛔️⛔️⛔⛔️⛔️⛔️⛔️توجه توجه:
رمان دیگر #خانم_یگانه
#اوهام
در کانال دوم ما پارت گذاری شده، دوستانی که به قلم ایشان علاقمند هستند، کانال دوم ما را دنبال کنند
👇👇👇👇👇👇👇👇
@be_sharteasheghi
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊
توجه توجه..... علاقمندان و خوانندگان قلم خانم یگانه 👌👌👌👌👌
😍😍😍😍😍😍😍
سوپرایز ویژه داریم 🎁🎁🎁🎁🎁🎁
پس از اتمام رمان #اوهام
به زودی رمان انلاین و جدید خانم یگانه
با نام #مستِ_مهتاب در کانال
👇👇👇👇👇👇👇
@be_sharteasheghi
و رمان انلاین #چیاکو بعد از رمان مثل پیچک خانم یگانه در کانال
👇👇👇👇👇👇
@hadis_eshghe
پارت گذاری خواهد شد....
🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉
با ما و همراه ما در این دو کانال بمانید.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
👌از این رمان ها حتما لذت خواهید برد.
👏👏👏👏👏👏👏👏
🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊
توجه توجه..... علاقمندان و خوانندگان قلم خانم یگانه 👌👌👌👌👌
😍😍😍😍😍😍😍
باخبر شدیم که پس از اتمام رمان #اوهام
به زودی رمان انلاین و جدید خانم یگانه
با نام #مستِ_مهتاب در کانال
👇👇👇👇👇👇👇
@be_sharteasheghi
و رمان انلاین #چیاکو بعد از رمان مثل پیچک خانم یگانه در کانال
👇👇👇👇👇👇
@hadis_eshghe
پارت گذاری خواهد شد....
🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉
با ما و همراه ما در این دو کانال بمانید.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
👌از این رمان ها حتما لذت خواهید برد.
👏👏👏👏👏👏👏👏