🌺رفتن به پارت اول👇🌺
https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459
#رمان_آنلاین
#مثل_پیچک
#پارت_219
با لرزی که علتش را نمیدانستم چشم گشودم. منزل مش کاظم بودم و همه دورم را گرفته بودند. گلنار با چشمانی اشکبار لیوان آب قندی را برایم هم میزد. بی بی شانه هایم را مالش میداد. مش کاظم با پیمان سر آتش سوزی بهداری بحث میکرد و تنها حامد بود که با چشمانی خیس از اشک و نگرانی خیره ام بود.
_خوبی مستانه جان؟... یه چیزی بگو.
زبانم هنوز آنقدر قدرت نداشت که حرفی بزنم که صدای مش کاظم و پیمان بلند شد.
_من مطمئنم یکی عمدا بهداری رو آتیش زده.
و پیمان در جواب مش کاظم گفت:
_هیچکی همچین کاری نمیکنه...
و حامد با نگرانی صدایش را بلند کرد:
_بس کنید... نمیبینید حالشو... هنوز شوکه است ... حالا چه عمدی چه سهوی، زن باردار من داشته توی اون آتیش میسوخته ....
و خودش اولین نفری شد که با گفتن آن جمله بغض کرد. و من با شنیدن تنها کلمه ی آتش، باز لرز کردم و شعله های زبانه کشیده ی آتش، به یادم آمد.
بی بی پتو را بیشتر رویم کشید و آهسته رو به من گفت:
_مبارکه دخترم... نگفتی بارداری... چیزی نیست... تموم شد... نترس.
و حامد در حالیکه دستانم را گرفته بود، با نگاهی به سوختگی های سطحی روی آن، اینبار بلند بلند گریست.
پیمان جلو آمد و دستی به شانه اش زد.
_حامد!... واسه چی گریه میکنی؟... خجالت داره مرد!... این خانم پرستار حالش خوبه... مهلت بده، حرف میزنه.
و بعد روبه گلنار چرخید.
_بسه دیگه چقدر هم میزنی اون آب قند رو .... بده به من.
و لیوان آب قند را از گلنار گرفت و به حامد داد.
_بیا... تو هم به نظرم هول کردی... یه قُلُپ از این بخور... مابقیش رو هم بده به خانومت.
حامد لیوان را گرفت اما خودش چیزی نخورد و آنرا سمت من گرفت.
_بیا مستانه جان... بمیرم دستاتو سوزوندی که آتیش رو خاموش کنی... یه کم از این بخور عزیزم....یه چیزی هم بگو که خیالم راحت بشه.
جرعه ای از آب قند را نوشیدم و به چشمان حامد که هنوز نگران بود و خیره ی من، زل زدم. نفسم هنوز سخت بالا می آمد. حس میکردم تمام نفس هایم بوی دود میدهد. چند سرفه ای کردم و باز حامد را نگران تر کردم بی جهت، که آهسته گفتم:
_خوبم.
و در همان حال باز لرزیدم. حامد لیوان آب قند را زمین گذاشت که آقا پیمان بی مقدمه پرسید:
_چی شد خانم پرستار ؟... بهداری چطوری آتیش گرفت؟
و من باز لرز کردم. وقتی باز یادم آمد که چه بلایی از سرم گذشت!
و حامد بلند و عصبی فریاد زد :
_پیمان!
و دیگر کسی چیزی نپرسید. همه سکوت کردند و اینبار من خودم زبان گشودم.
🖌 به قلم نویسنده محبوب #مرضیه_یگانه
#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️
🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_219
_چی؟!.... واسه شب؟!
همچنان که پشت میز ایستاده بودم و آماده ی رفتن، جواب داد:
_چرا متوجه نیستی؟... خوبه من بهت گفتم که خانواده ای ندارم... پدر و مادرم کانادا هستن و از هم جدا شدن... خب من تنهام.... این نوید هم منو تهدید کرده.... تا کی معطلش کنم آخه.
کف دستم را روی میز گذاشتم و سرم را کمی خم کردم سمتش.
_ببین.... من با این حرفات خَر نمی شم... به منم ربطی نداره نوید کدوم خَریه و چرا تهدیدت کرده.... من نه وقتشو دارم و نه می خوام که محافظت باشم... وسلام، خداحافظ.
تا خواستم قدمی بردارم بلند گفت :
_بهنام.... ازت خواهش می کنم... من فقط به تو اعتماد دارم..... من به عنوان حق الزحمه ی 5 ماهت، پیش پیش اون بدهی صد میلیونی تو بهت میدم....
نگاهم سمتش چرخید. داشتم بدجوری عصبی می شدم.
انگار همه نقطه ضعف مرا پیدا کرده بودند و می خواستند مرا از همین طریق رام خودشان کنند.
_ببین.... تا یه چیزی بهت نگفتم و صدامو برات بالا نبردم دیگه حرفشو نزن.
_چرا آخه؟!.... من تو ایران هیچکی رو ندارم....
عصبی صدایم بلند شد.
_به درک.....
نگاه خیلی ها سمت ما آمد. آوا سرش را پایین گرفت و آهسته گریست.
_باشه.... می تونی بری....
تا خواستم قدمی بردارم باز گفت :
_ولی اگه یه روز از همین روزا یه خبر دستت اومد که منو تو خونه ام کشتن.... بدون که تو هم مقصری.
سرم با حرص سمتش چرخید.
_چرت نگو... به من هیچ ربطی نداره.
سر بلند کرد.
_داره.... تو می دونستی من چه شرایطی دارم.... من بهت گفتم، نوید داره تهدیدم می کنه.... ولی کمکم نکردی.
چشم بستم و بلند گفتم:
_لا اله الا الله.....
_فکر می کردم خیلی مردی و کمکم می کنی.
_برو دنبال یه محافظ بگرد.
_همچین می گی برو دنبال محافظ بگرد انگار می شه به همین راحتی به یه نفر اعتماد کرد.... من دنبال یه آدم مطمئنم که بشه تو خونه ام راهش بدم.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............