#رمان_آنلاین
#مثل_پیچک
#پارت_98
اشکانم در آن سرما خشک شد و نگاهم با شوق به دکتر خیره .
دکتر متفکرانه رو به گلنار و پیمان کرد و گفت :
_خوب حالا اگر همچین خانومی رو هم بتونیم پیدا کنیم اما با ماشین نمیشه تا روستای بالا دست، رفت.
پیمان باز اعتراض کرد :
_چرا نمیشه؟
دکتر عصبی جواب داد :
_چون روستای بالادست، راه کوهستانی داره و این راه توی این هوای برفی، مطمئناً هم خطرناکه، هم بسته است.
اما گلنار فوری گفت :
_من راهش رو بلدم... من و پدرم همیشه از یک راه میانبر میرفتیم روستای بالادست.
دکتر سری با تاسف تکان داد و یعنی راه حل مناسبی نبود .
_پیاده خیلی راهه خطرناک نمیشه.
و گلنار باز اصرار کرد :
_دکتر من راهش رو بلدم... یه کمی سخته ولی میشه.
آقاطاهر این بار اعتراض کرد :
_چشم سفیدی نکن دختر... هوا خرابه، تا یک ساعت دیگه ، باز هم برف میاد، دره پر از گرگ میشه... کجا میخوای بری توی این هوا؟
و گلنار بی هیچ ترسی جدی و مصمم باز سر حرفش ایستاد :
_من می تونم به خدا... می تونم... چند سال پیش همین راه رو، توی همین هوا با پدرم رفتم.... اونوقت هم مجبور بودیم حالا هم میشه... همین چند سال پیش هم، توی همین هوا برای، دختر آقا ظفر، مشهد ساره رو از همون راه میانبر آوردیم به روستا... یادت نیست آقاطاهر؟ تازه تفنگ پدرم هم هست... تفنگ رو برمیدارم تا اگه گرگی حمله کرد، بتونیم از خودمون دفاع کنیم.
هم دکتر و هم آقاطاهر سکوت کردند. نگاه من بین آن ها می چرخید که بیبی با صدای بلندی از بالای ایوان صدا زد:
_ مستانه... پس چرا نمیای؟... این طفلکی تلف شد از درد.
با آنکه روی صحبت بی بی با من بود اما نگاه همه سمت بی بی رفت و دکتر با جرأت تمام گفت :
_بیبی پسرت رفته روستاهای اطراف دنبال قابله... اما امیدی نیست که بتونه برسه... گلنار خانوم میگه میتونه از راه میانبر بره روستای بالادست، مشهد ساره رو بیاره.
و بی بی لحظهای خشکش زد. اما خیلی زود لبخند ملیحی همراه با شوق روی لبش ظاهر شد :
_خودشه... مشهدی ساره قابله ی زبردستیه... آره... آره.
گلنار باز نگاهش سمت دکتر چرخید. انگار منتظر دستور دکتر بود. اما این بار آقا پیمان گفت :
_آخه بی بی، یه دختره تنها که نمیشه پیاده توی این هوا، بره روستای بالادست!
بی بی اخمی کرد و جواب داد:
_ چی فکر کردی پسرم... گلنار از بچگی توی همین کوه و دره بزرگ شده... شما مردا اگه یکی میتونید باهاش برید ...
یا الله بگید و آستین بالا بزنید.... زیاد وقت نداریم.
از روی پله برخاستم و مصمم گفتم:
_ اگر شما ها باهاش نمیرید... من میرم.... لااقل میتونم یه کاری کرده باشم.
همین حرفم بود که فکر کنم باعث شد آقا پیمان مقتدرانه بگوید :
_تفنگ مش کاظم رو بیارید... من باهاش میرم.
لبخند روی لبم نشست و با شوق گلنار را در آغوش کشیدم و زیر گوشش گفتم:
_ مراقب خودتون باشید... حواست هم به آقا پیمان باشه... فکر نکنم تا حالا از کوه بالا رفته باشه ها... اونم توی همچین هوایی!
خندید و زیر گوشم جواب داد :
_نگران نباش هر کسی با من بیاد، راه بلد میشه.
گلنار و پیمان رفتند و من ماندم و دکتر آقاطاهر.
بی بی قابلمه آبگرم گذاشت و دستمال سفیدی برید. قنداق بچه را پهن کرد و رقیه خانوم یکپارچه بزرگ پهن و همه منتظر به دنیا آمدن کودکی شدیم که هنوز نیامده، کل روستا را به هم ریخته بود!
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_98
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
خوابم میاومد خیلی زیاد! اما به چشمهام مجال روی هم رفتن دوباره رو ندادم و سریع از جا بلند شدم.
با خودم فکر کردم کی میشه دانشگاه و صبح زود بیدار شدن تموم شه؟
از یه طرف یه حسی بهم میگفت:
-نو که اومد به بازار، کهنه شده دلآزار؛ آره؟ یادت رفته چقدر برای دانشگاه قبول شدن سعی و تلاش کردی؟
و درست هم میگفت!
دستام و کلافه جلوی افکارم، تکون دادم؛ این چرتا و پرتا چیه هرصبحی که بلند میشم، بلغور میکنم؟
شک ندارم نصف بیشترش بهخاطر همون آدمای کلاسمونه! اگر اونا نبودن با ذوق و شوق و بدون هیچ فکروخیالی میرفتم سرکلاس، اما الآن چی؟ همش باید یه جوابی توی آستینم بزارم، تا ازشون کم نیارم!
***
در کلاس و باز کردم و وارد شدم که صدای گیسو رو شنیدم، داشت میگفت:
-یاسمن حواست و...
و دیر متوجه شدم که پام رفت روی پوست موز و مثل جریان دیروز دوباره پخش زمین شدم.
کم مونده بود گریه کنم! صبر، صبر، صبر...
سکوت پشت سر سکوت و حرصیتر شدنم سر خندیدن بچههای کلاس بهم.
حتی گیسو هم بهم میخندید؛ از جام بلند شدم و شلوارم و که کثیف شده بود تکوندم.
بالاخره کاسهی صبرم لبریز شد:
_خنده داره؟ به ترک دیوار هم بخندین!
مهیار گفت:
-ترک دیوار نه! اما خب زمین خوردن شما، اونم دوروز پشت سرهم، الحق که خنده داره!
کار خودشون بوده، خنده و خوشحالیم داره که نقششون عملی شد.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️