eitaa logo
[ حدیث دل ]
6.3هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
4.5هزار ویدیو
186 فایل
ایدی تبادلات
مشاهده در ایتا
دانلود
راستی نزدیکھ ... 🍂
بهوش باشیم باز شمارشی معکوس در روز شمار تقویم آغاز شد آخرین ی آذر ماه آخرین روزهای پاییزی قرن سیزدهم بیایید آن را زیبا، لطیف، باشکوه، پیچیده در حریر احساس خلق کنیم تا زیباترین لحظات را بر بوم زندگی مان نقش بزنیم. 🍂
4_5958367568069658974.mp3
3.73M
🎶 ... چون تو با مایی، نباشد هیچ غم... 🍂
گنجشک و هوای پاک نم نم دارم صبحانه ی شعر و چایی دم دارم لبخند بزن پنجره ها را وا کن یک صبح بخیر این وسط کم دارم 🍂
اولِ صبح را هیچ چیز بخیر نمی کند.. جز دو خط شعرِ فروغ دو فنجان چایِ غزل و یک دلِ سیر نگاه به چشمانِ که مخاطبِ این شعری... 🍂
برف‌سفید وگنبدزردت چه‌دلرباست عرش‌خدا به‌مشهدتان‌غبطه مےخورد... 🍂
است ، و باز چهار ستون بدنم میلـــرزد از دلتنگی پنج شنبه .. 🍂
مسافرِ دی  چمدانِ برفی اش را  روی آخرین پلّه ی پاییز باز می کند؛ پای سرما به شهر باز می شود، وَ من راه می افتم که دلم را برای زندگی کردن گرم کنم...! ⠀ خوب می دانم از پسِ تمامِ سیاهی ها رو سفید بیرون خواهم آمد...! 🍂
خـــٰامنه ای عزیز را عزیـزجـان خود بدارید...! حـرمت او را حـرمت مقدسات بدانیـد.♥️✨ ✌️ 🍂
قاتل و آمر قتل باید انتقامشان را پس بدهند ؛ اگرچه بھ گفته‌ۍ آن عزیز کفش پایِ سلیمانی هم بر سر قاتل او شرف دارد ...! 🍂
من اناࢪ؎را مۍ‌ڪنم دانھ و با خود مۍ‌گویم ګآش این مردم دانہ‌هآې دلشـان پیدا بود... 🍂
🖇♥️ جناب هم به عشق در یک نگاه معتقد بودن، اونجا که میگن: "محو چشمان تو بودم که به دام افتادم صید را زنده گرفتی و به کشتن دادی" 🍂
‌ در میانه ی چرخش پر تکرار زندگی بعضی ها بی تکرار ترین هستند. همان هایی که حضورشان چون بارانی در دل کبود تابستان، نعمت و نبودشان آواری ست دل آزار می آیند تا رهگذری بر خاطراتت، تار سپیدی بر خرمن موی سیاهت، و زخمی مانده بر دلت باشند. تا به ثانیه ایی روح سبز و دل بهاری ات را به دست زرد خزان بسپارند؛ و تو همچنان بعد از گذر سالها با مویی سپید و دلی سیاه در کوچه پس کوچه های شهر بدنبال نگاه دخترک چادر به سر رویاهایت،به حسرت نشسته ای! میدانی ... بعد از ی بی تکرار من به دلم آموختم که همای جانت دومی ندارد 🌙 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پاییز چمدانش را بسته... انتهای جاده ی به انتظار نشسته است... نگاهش ابری ، ردّ پاهایش خیس و کوله بارش لبریز از این همه برگی که از درختان تکانده است... 🍂
روی نگاهت نشسته ام! پلک بگشا ... صبح در چشمان زیبایت، اتفاق می افتد! تو می درخشی با خورشید! که من این همه محو زیبایی ات شده ام من صبحدم ام بر نگاه غزل فامت .... 🍂
اذا اردت أن لا تندم على شيء و فعل فـ افعل كل شيء لرضی الله 🌸 اگر می‌خواهی از چیزی و کاری پشیمان نشوی... هرکاری را فقط برای خدا انجام بده   🍂
| الحَسدُ يُذيبُ الجَسدَ | ، بدن را آب‌وگداختھ مےكند! -مولانا‌علی‌«؏» 🍂
انار فصل ندارد ... 🍂
بابا بزرگ وقتی با قیچی میوفتاد به جون باغچه میگفت : بابا جان بعضی شاخه ها باید چیده بشه، مرتب بشه، بهش رسیدگی بشه، تا بقیشون گل بدن ... یه روز که با قیچی موهای مادر بزرگ رو میچید پرسیدم :بابا بزرگ کوتاهشون میکنی که گل بدن؟ خندید ... به جای موهای مادر بزرگ لپ های دوتاشون گل داده بود 🍂
نامِ زنی است تنها و سردرگُم که هر روز از پشتِ پنجره‌ی دلتنگی‌اش بینِ رفت‌وآمدِ آدم‌ها آمدن کسی را انتظار می کشد ... 🍂