eitaa logo
حدیث اشک
5.9هزار دنبال‌کننده
34 عکس
69 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
شبیه عاشقِ مجنون که یار میخواهد دلم دو خط غزل گریه دار میخواهد برای تیشه نمی رفت بیستون ، فرهاد که گاه سینه ی سنگین ، هوار میخواهد همینکه بسته ای افسار ، گردنم ممنون ! کدام عاشقِ یار اختیار میخواهد اگر که مضحکه ی شهر ، من شدم عشق است که عاشقی سر و وضعی نزار میخواهد زدم به این در و آن در مرا نگاه کنی که شر و شور جوان هم ، قرار میخواهد پسندم آنچه که بانو پسند کرده و بس بخواهم آنچه که میل نگار میخواهد همه انار خریدند ، چون که فهمیدند دل حبیبه ی عالم انار میخواهد تو یک دقیقه به دردت اضافه شد امشب ز جانِ خسته چه این شام تار میخواهد !؟ علیرضا وفایی خیال @haditashk
بادِ سردی آمد و برگ و برش را جمع کرد پُر شد از پاییز تا کوچه ، پرش را جمع کرد ابرِ تاریکی رسید و کوچه را تاریک کرد غم وزید و شادمانی دفترش را جمع کرد شادیِ یک کودکِ زیبا  چرا کوتاه بود؟ غم زد آتش بر دلش خاکسترش را جمع کرد تکیه‌گاهِ مرتضی را دید از مسجد که رفت نانجیبی لب گزید و لشکرش را جمع کرد گِرد او اوباش بودند و برایش بس نبود از حرامی اولش تا آخرش را جمع کرد وای ناموسِ علی را پیشِ راهش تا که دید در دلِ خود کینه‌های همسرش را جمع کرد کاش می‌شد که حسن هم قَدِ مادر بود کاش رویِ پا برخاست چشمان تَرش را جمع کرد یک صدا آمد... صدای سیلی و دیوار بود چشم وا کرد... از زمین نیلوفرش را جمع کرد تا که او را زد علی درخانه‌اش بر خاک خورد تا که نامحرم نبید مادرش را جمع کرد آه بر خاکِ زمین یک گوشواره پخش شد وای از زیر قدمها چادرش را جمع کرد یک پسر در کربلا هم  پیشِ بابایش نشست عاقبت روی حصیری پیکرش را جمع کرد پیکرش اینجا و سر  بازیچه‌ی سرنیزه‌ها بارها عمه کتک خورد و سرش را جمع کرد آنقدر سرنیزه خورده بود و خنجرهای کُند دخترش تا دیدش اول  حنجرش را جمع کرد... @hadithashk
وقت مغرب شد و موذن ها از سر ماذنه اذان دادند به پدر داده اند شهادت و بعد خانهء دخترش نشان دادند خانه ای که هماره وقت ورود ملک اذن دخول میخواند حرمت این درِ بهشتی را جز نبی و علی که میداند هیزم آورده بود چون کوهی تا که ظلمی بنا کند آنجا شعله آماده کرد و بالا رفت شعله از درب خانهء مولا فاطمه بود پشت در ، ای وای نانجیبی لگد بر آن در زد در شکست و ز تیزی مسمار خون ز پهلوی فاطمه سر زد سینه مجروح گشت و در ، افتاد پسری شد شهید راه علی مادری هم شکست ، اما نه ریخت سقف پناهگاه علی میرسانید پشت در خود را هر زمان که امام در میزد روزی آمد که پشت در زهرا غرق خون گشت و بال و پر میزد هر چه از روز شعله ها میرفت حجم مادر دوباره کم میشد فاطمه سرو خانه بود ، انگار قامت سرو خانه خم میشد لاله لاله کنار هر ناله بین بستر چه لاله زاری داشت هر نفس که ز سینه می آمد لاله ای روی بسترش میکاشت تازه آغاز غربتش آمد بی جواب شد سلام گرم علی چاه شد پر از نم اشکش لاله هم شد دلیل شرم علی پرسشی داشت وقت غسل گلش که چرا بازویت پر از ورم است پیرهن کهنه ماجرایش چیست پس چرا یک کفن به خانه است شد ندیم امام خلوت چاه غربتش از ندیم او پیداست یل خیبر به لرزه افتاده نگران شهید عاشوراست نگران است بوسه گاه نبی نشود بوسه گاه خنجر ها نگران است آتش آن در نرسد کربلا به دخترها @hadithashk
هزاران سالِ نوری راه ِدرکِ ماست تا زهرا خدا حق داشت فرماید وَ ما اَدراکَ ما زهرا ملالش نیست از برزخ  خیالی نیست از دوزخ هرآنکه کار و بارِ او گره خورده‌است با زهرا اگر دستاس می‌چرخاند در فکرِ من و تو بود مراقب بوده از اول  به آب و نانِ ما زهرا و ما منظورِ او بودیم و ما همسایه‌اش بودیم اگر قبل از خودش کرده به همسایه دعا زهرا  یهودی را پَرِ چادر سیاهِ او مسلمان کرد برای بچه‌های خود چه‌ها کرده چه‌ها زهرا به ما آموخت پیروز است هرکس فاطمی باشد به ما آموخت جان دادن به پای مقتدا زهرا چهل سال است می‌بینیم لطف مادری‌اش را نمی‌سازد رها ما را در این آشوب‌ها زهرا خودش اصلِ ولایت بود و در پای ولایت سوخت نزن که بر نخواهد داشت   دست از مرتضی زهرا مُغیره از نفس اُفتاد و قُنفد هم نفس می‌زد علی را حفظ کرد  اما به زیرِ دست و پا زهرا سرِ مویی نشد کم از علی اما سرش را زد به در نامرد به در خورد و زمین خورد و... مکرر ، بی هوا زهرا زمین اُفتاد اما هیچ‌کس یاری نکرد او را حواسش هست بعد از آن  زمین اُفتاده را زهرا @hadithashk
هر چه که از الله اکبر میشود فهمید آن قدر هم از قدر کوثر میشود فهمید راه تقرب بودنش را بارهای بار از دست بوسیِ پیمبر میشود فهمید پس بیشتر باید توسل کرد این شب ها به لیلة القدری که کمتر میشود فهمید اینکه چرا قلب علی و بچه هایش سوخت با یک نگاه ساده به در میشود فهمید باید کمی آتش گرفت و سوخت در آتش این داغ را اینگونه بهتر میشود فهمید اینکه غلاف تیغ با دستش چه ها کرده از حال و روز موی دختر میشود فهمید سنگینی دستی که سیلی زد به رویش را از دستمال بسته بر سر میشود فهمید از کوچه که چیزی نمی گوید حسن اما از چادر خاکی مادر میشود فهمید یک دندگی زخم و درد دنده هایش را از لاله های‌ روی بستر میشود فهمید این روزها بیرون خانه گریه‌ کردن را از چشم های سرخ حیدر میشود فهمید با این سوال از خود شبم را صبح میکردم جای مزارش را در آخر میشود فهمید؟! وضعی که محسن داشت را در آخرین لحظه از آخرین اوصاف اصغر میشود فهمید @hadithashk
تا به کِی باید که در یادِ تو گریان سوختن تا کجا از دوری‌ات ای سبز دامان سوختن گرمیِ این روضه‌ها از ناله‌ی عشاقِ توست آه می‌چسبد برایت در زمستان سوختن عاشقی کو تا بیاموزیم از او  عشق چیست روزها در شهر و شب بِینِ بیابان سوختن از جگر آهی کشیدی آسمان آتش گرفت سالها کارَت شد از داغِ عزیزان سوختن گریه کردی آنقدر ، چشمهای تو مجروح شد شمع را هرگز ندیدم زیرِ باران سوختن گفت باید که تو را در قلب خود پیدا کنیم کارِ ما شد بعد از آن سر در گریبان سوختن یوسفش نزدیک بود اما نمی‌دیدش چرا بختِ یعقوب است پیشِ چاهِ کنعان سوختن چشمهایش رفت وقتی ، بوی پیراهن شنید راه را وا می‌کند آخر ، زِ هجران سوختن آنقدر باید بگریم تا بیابم بوی تو قسمتم کِی می‌شود مثلِ نیستان سوختن ما پریشان روضه می‌خوانیم  آقاجان بیا سهمِ ما شد داد و سهمِ  تو پریشان سوختن کاش دستی روی دیوار مدینه می‌نوشت می‌شود نُه سال با ذکرِ علی‌جان سوختن می‌شود با پهلویِ زخمی تبسم کرد باز می‌توان با سینه‌ی مجروح پنهان سوختن کاش می‌شد مادری دیگر نبیند مثل این  پشت در اُفتادن و در پیش طفلان سوختن سخت‌تر از آتشِ در  از هجوم شهر چیست گفت از لبخند چندین نامسلمان سوختن... @hadithashk
خیره می‌گردد حسن هر روز  هر ساعت به در خیره می‌گردم ولی باشرم  با حسرت به در چشم می‌دوزد حسین این روزها بر بسترت چشم می‌دوزد ولی زینب در این مدت به در در به رویم وا مکن تا وا نگردد زخمِ تو تکیه هر دفعه مده با درد با زحمت به در نه دری داریم نه محسن نه دیگر مادری از همان روزی که زد با بغض بی غیرت به در خوب پیدا هست از موی پریشانِ همه خورده‌ای با شانه‌ای اُفتاده با شدت به در روضه می‌خوانند این سردردهای تو که بد... مادری خورده است در این خانه با صورت به در یک جماعت رد شدند و یک جماعت آمدند وایِ من چسبیده بودی بعد آن ضربت به در با قلافی پُر  سراغت قنفذ آمد بشکنی می‌زد او طوری تو را  گفتم که صد رحمت به در زینبم را داغدارت کرد ای لعنت به میخ مرتضی را شرمگینت کرد ای لعنت به در @hadithashk
نگاه کن به دو چشمانِ بی قراری که ندارد از تو جز این ، هیچ انتظاری که قسم به چشم ترت بد زمانه چشمم زد و گریه می‌کنم از دستِ روزگاری که نداشت چشم که نُه سال پیشِ هم باشیم نگفت: داغِ پدر دیده درد داری که حسینت آمده ، گیرم بغل کنی او را برای شانه کشیدن توان نداری که نرفته از نظرم خاطرات آنروزی... که ریخت رویِ سرت جمعِ بی شماری که برای بُردن من آمدند در خانه برای بُردن آنکه نداشت یاری که به جای تو برود پشت در ، ولی رفتی زدند در به تو و میخِ داغداری که نداد فرصت آنکه به محسنت برسی نشانده است به پهلوت یادگاری که از آن به بعد لباست همیشه خونین است و سینه‌ی تو شکسته است از فشاری که میان یک در و دیوار و شعله خُردت کرد گذشت بر تو زمانِ نفَس شماری که پس از سه ماه فقط  التماس من این است کمی نگاه ...ندارد نگاه کاری که @hadithashk
رو مگیر از من که دل کندن نمی‌آید به تو بی محلی با علی اصلا نمی‌آید به تو قدر نُه سال است با نان علی سر کرده‌ای رفتن ای زخمی  بدون من نمی‌آید به تو لااقل چیزی بخور تا بچه‌ها نانی خورند آب رفتی بسکه ،  پیراهن نمی‌آید به تو سرفه‌های تو ضرر دارد به زخم پهلویت ای شکسته ، سُرخی دامن نمی‌آید به تو خانه‌ام آتش گرفت و در شکست و ریختند مثل اینکه خانه‌ی ایمن نمی‌آید به تو تا چهل تن گِردِ من بودند اما آمدی باخودم گفتم زمین خوردن نمی‌آید به تو می‌زدند و هیچ کس  انجا طرفدارت نبود خنده‌های آنهمه دشمن نمی‌آید به تو بشکند دست همانیکه نمازت را شکست این قنوت این درد در گردن نمی‌آید به تو جای آن چادرنمازی که دل از ما می‌ربود ای جوانم این کفن اصلا نمی‌آید به تو @hadithashk
السلام ای همه ی دار و ندارم مادر جایت امروز چه خالی است کنارم مادر ای فداکارترین بانوی دنیا مادر می شود سر بزنی خانه زهرا مادر با که گویم که شده دوری تو درد سرم از همه عمر ِ یتیمی ، به تو دلتنگ ترم یاد داری کس ِ هم در دل غربت بودیم فارغ از آن همه بی دردی و نفرت بودیم یاد داری قمرت در شب ظلمت بودم محرم راز تو از قبل ولادت بودم به همین جرم که همرنگ نگشته با ننگ آب شد سنگ صبور تو در آن کوچه تنگ زحمات تو و بابا شده جبران مادر مانده زهرای تو و دیده ی گریان مادر کفر در مسجدمان صاحب منبر شده است دین انصار و مهاجر به خدا زر شده است شهر از گریه ی زهرات به جان آمده است بودنم بر همه انگار گران آمده است دِین زهرای تو بر دینش ادا شد مادر مثل تو ثروت من خرج خدا شد مادر کس در این شهر نکرده کمک فاطمه ام غصب شد چون لقب تو ، فدک فاطمه ات آتش و میخ در و پای حرامی و حرم محسنم کاش نگوید که چه آمد به سرم فضه خادمه بر غربت من می زاد زار اشک خون ریخت ز بی مادری من ، مسمار به فدای سر حیدر که رُخَم گشت کبود کاش آن روز فقط دست علی بسته نبود ماندن فاطمه شد امر محالی مادر دیگر از دختر تو مانده خیالی مادر نیستی تا که بیینی چه قَدَر تا شده ام آه مادر به خدا زحمت اسما شده ام شده از غربتمان چشم فلک پر اختر می شود دخترکم زود ، چو من بی مادر مثل تو طی شده با اشک دم آخر من بر لبم آه حسین ، آه حسین ، آه کفن @hadithashk
فاطمه در آتش ظلمی نمایان سوخته مرتضی از دیدن این داغ سوزان سوخته آمدند آتش زدند اهل جهنم بر بهشت قدسیان را با خبر سازید رضوان سوخته کوچه‌های شهر از عطر گلاب آکنده است اشک می‌ریزند گل‌ها چون گلستان سوخته ناله جانسوز زهرا شهر را آتش زده آنچنان سوزانده حتی بیت الاحزان سوخته این طرف دست امیر مومنان را بسته‌اند آن طرف در شعله‌های فتنه ایمان سوخته سوره کوثر میان شعله‌ها افتاده است ای مسلمانان به پا خیزید قرآن سوخته لااقل از منظر انسانیت کاری کنید پیش چشمان شما مردم یک انسان سوخته آتش از یک سمت و داغ محسن از سوی دگر با چنین وضعیتی زهرا دو چندان سوخته ظلم در حق پیمبر بیش از این ممکن نبود پاره جان نبی تا حد امکان سوخته فاطمه در کربلا هم سوخت آنجایی که دید در میان خیمه ها طفلی هراسان سوخته گرگ‌ها سالار زینب را به نحوی کشته‌اند قلب حیوانات وحشی بیابان سوخته زیر نور آفتاب داغ دشت کربلا پیکر صدپاره شاه شهیدان سوخته ظاهراً شام غریبان آب نوشیده رباب پس عروس فاطمه شام غریبان سوخته @hadithashk
نیمه‌شب مهتاب می‌شوید علی آب را با آب می‌شوید علی مثل این تنها ندیده هیچ‌کس شستنِ دریا ندیده هیچ‌کس چشمه را آیینه را مهتاب را فاطمه باید بشوید آب را غسلِ این دریا نمی‌آید به من شستنِ زهرا  نمی‌آید به من خواب می‌بینم که تعبیرش کنی آب می‌ریزم که تطهیرش کنی آب می‌ریزم که آبت کرده‌اند خانه‌ی عمرم خرابت کرده‌اند اشک از این چشمانِ محزون می‌چکد آب می‌ریزم چرا خون می‌چکد مثل اشکی مثل آهی یا خیال سخت می‌بینم تو را در این هلال زیرِ نورِ ماه شستن مشکل است آه را با آه شستن مشکل است چشمه را گفتی که بی‌ شیون بِشوی آب را از زیرِ پیراهن بِشوی مرتضی هم دست و پا گم می‌کند زخم گاهی هم  تورم می‌کند ای زلالِ من مضافت کرده‌اند زخمی از ضربِ غلافت کرده‌اند لرزه بر زانو نمی‌آید به من شستنِ پهلو نمی‌آید به من در عوض رفتن نمی‌آید به تو رفتنت بی من نمی‌آید به تو ضربه‌هایی سهمگین زد داغِ تو زانویم را بر زمین زد داغِ تو آب را آیینه را آتش زدند وایِ من این سینه را ... خانه تر  دیوار تر  مسمار تر در کفن پیجاندنت دشوار تر آه اقیانوسِ نا آرامِ من جان ندارد جان بده بر گام من حال من یا حال طفلان دیدنی است آستین‌ها بینِ دندان دیدنی است ضجه‌ها بالا نمی‌آید چرا جان بر این لبها نمی‌آید چرا بال اگر کوبی قفس وا می‌شود پا اگر کوبی نفس وا می‌شود بر زمین بسیار می‌کوبد علی سر بر این دیوار می‌کوبد علی سینه‌ها سنگین همه دق می‌کنیم بی صدا بی ضجه هق‌هق می‌کنیم چشمهای نا امیدش را ببین با حسن مویِ سفیدش را ببین با حُسینت ناله‌ای سوزنده است جای شکرش هست زینب زنده است... بعد از این غمهای تکفین مانده است وایِ من سختی تدفین مانده است ای زده هر روز و شب از قوت خویش روی دوشم می‌کشم تابوت خویش @hadithashk
مادری کردی خانه دارد همچنان حال و هوای فاطمه دارد از محراب می‌آید صدای فاطمه بودنت قلب علی را ذره‌ای آرام کرد همدم حیدر شدی بعد از عزای فاطمه انتخاب فاطمه بودی برای مرتضی همسر حیدر شدی تو با دعای فاطمه با ادب در خانه ام ابیها آمدی خواستی ام‌البنین باشی بجای فاطمه شیعه زهرایی و در خانه مولای خود می‌گذاری پای خود را جای پای فاطمه آمدی و شاد کردی مادر سادات را مادری کردی برای بچه‌های فاطمه با وجود مادری مثل تو، زینب بازهم می‌شود دلتنگ گهگاهی برای فاطمه آسیاب فاطمه چرخید با دستان تو باز هم آمد سر سفره غذای فاطمه یاد فرزندان خود دادی بگویند این‌چنین «مادر ما و پسرهایش فدای فاطمه» ظاهراً در طرح احداث حرم های بقیع بارگاهت هست در صحن و سرای فاطمه  آرش براری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
تکیه گاه علی بعد زهرا برای اولادش همدم روزهای تنهایی تو برای غریبی مولا بهترین حس و حال
زهرایی” 

 

حس ناب تو حس مادر بود 

تکیه گاه علی شدی بانو 

مثل خورشید پشت ابری تو 

آمدی ، منجلی شدی بانو 

پر جبریل فرش پاهایت 

چقدر با وقار هستی تو 

روز محشر مقابل زهرا 

مایه ی افتخار هستی تو 

مادری کرده ای برای همه 

ولی اصلا به جای زهرا ، نه 

سال ها خانه ی علی بودی 

فکر 
همتا” شدن به مولا ، نه اسوه ی کاملی پس از زهرا با وفا و سراسر از احساس ادب از ذات تو سرازیر است مثلا : یک نمونه اش
عباس” 

مدح تو کار هر زبانی نیست 

مگر اینکه چهارده معصوم 

گریه های همیشه جانسوزت 

منحصر شد به کشته ای 
مظلوم” آه ... بر سینه میزدی هرشب از غم کشته های عاشورا روضه می خواندی و دلت پر بود گریه کردی برای عاشورا چشم ماها که جای خود دارد چشم هر دشمنی به آب افتاد هر زمان گریه کردی و هروقت چشم های تو بر رباب افتاد دائما سر به زیر و شرمنده فکر آن شاه سر جدا بودی روی لب های تو فقط این بود آه ، عباس ! پس کجا بودی با رباعی عشق و ایثارت کربلا را به نام خود کردی چهار مصرع سرودی و حالا `شُعرا” را غلام خود کردی پوریا باقری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
پسران مرا حلال کنید بنشینید و سیر گریه کنید گریه بر این شکسته بال کنید بی بنینم ، شما به رسم وفا پسران مرا حلال کنید ... روز محشر که روزحسرت هاست شرم دارد نگاه غمدارم من به لبهای شیر خوار شما تا نفس می زنم بدهکارم ... چشمهای در انتظار حرم قد سالار خیمه را خم دید مانده ام با خجالتم چه کنم ؟ چشم زینب خرابه را هم دید از عروس عزیزمان چه خبر؟ سر او غصه ها چه آورده اند خواهر خانه را برادر ها وقت دیدن به جا نیاورند خسته ای و شکسته ای زینب لحظه ها رنگ آه می گیرند دختر و مادری ما را هم عده ای اشتباه می گیرند باورم نیست از رشید حرم ارث شرمندگی به من برسد از حسینی که داشتی باید به تو یک کهنه پیرهن برسد ناصر دودانگه لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا ام العباس اشک من از آه لب ربابه داغ علی خواب شب ربابه منو به بی پسر بودن یاد کنید ام بنین که لقب ربابه بگید برا ثواب حلالم کنه اگه نخورده آب حلالم کنه برای تشییع جنازم نیاید فقط بگید رباب حلالم کنه اگه دعای من نداشت اثر کاش همراهتون میومدم سفر کاش برا بلاگردونیه حسینم چهار پسر کمه چهل پسر کاش.. به بازوهاش طناب خورده چرا؟ سیلی مگه رباب خورده؟ چرا؟ عروس من چی به سرش اومده صورتش آفتاب خورده چرا؟ بغض تو توو گلوی من بود رباب حرمله رو به روی من بود رباب اونیکه از روزنه مشک ریخت آب نبود آبروی من بود رباب امیرفرخنده لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
قامت خمیده ای زینب آمدی کو حسین مظلومت ؟ از چه قامت خمیده ای زینب ؟ گوئیا داغ داری به دل ، که چنین رنگِ صورت پریده ای زینب لحظه ای خود بگیر آرام ، ای نور عینم ، ز چیست بی تابی ؟ گوئیا لاله هات پژمرده ... در تعب بوده ای ز بی آبی؟ آن شبی کز برم سفر کردی باغبان بود و جمع لاله و یاس لیک حالا که خوب می بینم نه حسین آمدست و نه عباس وای زینب چنان که می بینم گیسوانت سپید گردیده .. نگرانم،، چرا سیه پوشی ؟ نور عینت شهید گردیده ؟ گرچه تابی نمانده از بهرت لیک برگو چه ها در آنجا شد؟ با وجود یلی چونان عباس از چه آنجا حسین تنها شد ؟.. گفت زینب : که بود عباست بین یاران ، امیر و سرلشکر روز عاشور قحط آب آمد خیمه بی آب گشت و آب آور کودکان سر زنان درون خیام از تنِ خواهرش چو طاقت رفت گشت عباس غیرتی آنگه.. از کَفَش صبر و استقامت رفت رفت تا از شطِ فرات آرد آب و کام رباب تر گردد.. رفت تا پیش تیر سخت عدو چشم زیبای او سپر گردد .. خبر آمد سما زهم پاشید غرقه خون پیکر ستاره شده علمش سرنگون به خاک افتاد آب هم نیست ، مشک پاره شده وای زینب ، مگو دگر بس کن مگو از شرزه شیر پیکارم .. کاش می مُردم و نمی ماندم ننگرم تا غمِ علمدارم ‌... بعد سقا دگر در این دنیا گشته ام با غم و به غصه قرین مادری بی پسر شدم زینب نام من را مخوان تو اُم بنین ..  امیر رضا فرجوند لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بانوی آفتاب روشناتر ز آب امّ بنین بانوی آفتاب امّ بنین انتخاب ابوترابی تو افتخار بنی کلابی تو خانه دار علی پس از زهرا بی قرار علی پس از زهرا خانه ات خانه ی ولایت بود همسریِ علی برایت بود چقَدَر خوب بخت تو وا شد زندگانی تو چه زیبا شد قلب و جانت شده به نام علی که شده شوهرت امام علی با حضورت بهار آوردی عطر زیبای یار آوردی آمدی بوی فاطمه آمد خنده روی لب همه آمد تو برای همه عزیز شدی پیش زینب ولی کنیز شدی آسمان هستی و قمر داری درّ و گوهر به روی سر داری در حیا و شرف قَدَر هستی مادر چار تا پسر هستی به تو و مادری ات ایوالله مادرِ مهربانِ ” عبدالله
 

دلت از عرش هم فراتر بود  

جعفرت” درحماسه محشر بود دامنت مهد زهد و ایمان بود اثر پاکی تو `عثمان ” بود به به از این یقین و اخلاصت همه عالم فدای ” عباست” عصمت بی نظیر تو عشق است شوکت شرزه شیر تو عشق است دانشِ مکتبت دلیری بود خانه ات کهکشان شیری بود پسرانت اگر چه یل بودند به وفا و ادب مثل بودند درس مردی تو یادشان دادی از خودت عشق را نشان دادی کربلا شور جلوه گاه تو بود نوبت جلوه ی سپاه تو بود ادبت بود رو سپیدت کرد تا ابد مادر شهیدت کرد شرف و شمس حق نگینت کو؟ آی ام البنین ؛ بنینت کو ؟؟ محمد حسن بیات لو لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مادر ادب نشسته بود ببیند مگر جوانان را و داشت زیر نظر پهنه ی بیابان را سپاه زینب کبری که می رسید از دور بلند شد بتکاند غبار دامان را بشیر بود که قبل از همه جلو آمد بشیر بود که آورده بود طوفان را رسیده بود که با یک خبر بلرزاند دل گرفته ی این مادر پریشان را خبر چه بود که ام البنین ز پا افتاد چرا درید به یکباره او گریبان را؟ حسین گفت و زمین خورد و روی سر میزد به آه و گریه دراورد هر مسلمان را رسید زینب و از چشمهای یوسف گفت رسید زینب و سوزاند قلب کنعان را رسید و گفت که بر روی نیزه می بردند سر بریده ی آن آفتاب تابان را نشست از علم و مشک ودست سقا گفت شنید حضرت ام البنین که جریان را- رسید نوبت سوغات کربلا ی حسین بلند شد که ببیند متاع پنهان را خلاصه اینکه سپر را گرفت از زینب چه بوسه ها به سپر زد چنان که قرآن را زمان گذشت و کمی بعد مادری تنها کشیده بود به چشم مدینه باران را به ضجه های غریبانه اش فلک می سوخت چنان که روی زمین ریخت اشک مروان را دوباره باز رباب و سکینه و زینب نشانده بود کنارش زنان حیران را غروب مادر عباس روضه خوان میشد که تا مرور کند کودکان عطشان را غروب روضه به گودال می رسید آخر به خاک و خون که کشیدند شاه عریان را سید حجت بحرالعلومی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مادر رسیده قافله و چشم های تر دارد برای ام بنین یک نفر ... خبر دارد خدا کند که مراعات سن او بشود خبر ، خبر .. همه بر قلب او ضرر دارد نخواست او که بپرسد جه شد ابالفضلش سوال بود برایش ...حسین سر دارد ؟ براش گفت چه شد ؟ماجرا چه بود ؟ آنکه به روی آینه اش گرد از سفر دارد تمام واقعه این بود : بین نخلستان جماعتی سر حمله به یک نفر دارد تمام قامت او را به باد می دهد و بدون آنکه ز چشمش ، دست بردارد شهید می شود عباس نه !...حسین دمی که جان سپردن عباس را نظر دارد گذشت واقعه اما تصورش باقیست هنوز مرد خدا دست بر کمر دارد زسمت علقمه سمت خیام می آید چرا که پیکر عباس درد سر دارد ز ضربه های عجیب و غریب بی رحمی که قصد بی ادبی با سر قمر دارد شنید ، ام بنین ، گفت : نام من این نیست چرا که ” ام بنین ...لا اقل پسر دارد مجتبی کرمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ام الادب اگرچه جای او عرش است اما در زمین باشد که مولایش امیرالمومنین را همنشین باشد اگر مادر شود ام الادب دور از تصور نیست پسر باب الادب باشد، پسر بالانشین باشد یقینا لب زده بر چشمه ی عین الیقین، وقتی شود بانوی مردی که خودش حق الیقین باشد چه فخری میکند بر مریم و حوا، زمانی که ببیند همسرش مولا امیرالمومنین باشد کنیز خانه ی حیدر، عزیز خانه ی حیدر ((خدا میخواست آن باشد، خدا میخواست این باشد)) هزاران بار حیدر گفت احسنت آفرین بر او چرا که همسرش بانوی عباس آفرین باشد دوباره نام عباس آمد و حس کرده ام بانو که چین افتاده بر پیشانی ات، قلبت حزین باشد بشیر از تو نمیخواهم بگویی از ابالفضلم اگرچه خوب میدانم که مقطوع الیمین باشد بگو دنیا چه کرده با حسینم، سخت غمگینم نه غمگین عزیزانم، که دردم درد دین باشد شبیه سرو، سر بالا، شبیه کوه پا برجا کسی که اینچنین باشد فقط ام البنین باشد... محمدرضا نادعلیان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جانم ام البنین گر چه با زهرای مرضیه برابر نیستی یا به شان و مرتبت همسنگ کوثر نیستی در میان خانه ی عرشیِ زهرا و علی جایگاه مادری داری و کمتر نیستی مادری کردی برای زینبین و هم حسین عفو کن روزی اگر گفتم که مادر نیستی چون به قربانگاه کاری شد به گلهای تو تیغ بی پسر ماندی و فهمیدم که هاجر نیستی خوب شد چشم عزیزت را ندیدی خورد تیر خوب شد شاهد به جنگ تیغ و حنجر نیستی خوب شد لب را ، تلظی را ، ندیدی کربلا لااقل شرمنده از لبهای اصغر نیستی خوب شد جا ماندی و ماندی مدینه در فراق خوب شد در پیش چشم هیز لشکر نیستی فاطمه ، سر ، تیغ ، حنجر ، سنگ ، پیکر ، آب ، آه خوب شد اینجا کنار جسم بی سر نیستی داریوش جعفری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
كاشف الكرب گداى خوشه چینم تا قیامت خرمن اورا که حسرت می کشد فردوس عطر گلشن اورا چنان مشکل گشا ، باب الحوائج ، کاشف الکرب است گرفتند اولیا الله عالم دامن اورا . ندیدم سربلندو سرفرازى را مگر اینکه بدیدم محضر ام البنین خم گردن اورا معین گشته مزد فاطمیه دست این بانوست که معنا کرده سفره دار زهرا بودن اورا امیرالمومنین همسر ، ابوفاضل پسر ، به به بنازم این مقام و جاه و شأن احسن اورا عباى مرتضى را وصله که میزد همه دیدند که نخ میکرد جبرائیل بعضا سوزن اورا . زیارت میکنم جاى رباب و نجمه و زینب ... مزار اطهر اورا ، معلا مدفن اورا . اگر دیروز جارو کرد زیر پاى زینب را کنون جارو کشند اینسان ملائک مسکن اورا چنان جانسوز مرثیه میان کوچه سرمیداد که میدیدند مردم گریه هاى دشمن اورا به او گفتند عباست... صدا میزد حسینم کو؟ نشانش داد زینب پاره ى پیراهن اورا اگرچیزی جز این میماند از عباس ، میدادند فقط دادند دستش تکه تکه جوشن اورا عمود آهنین ، تیر سه شعبه ، نه نه اینها نه... فقط شرم از رباب انداخت بین خون تن اورا رباب از در که می آمد دل ام البنین میریخت غم لالایی اش میبرد بالا شیون اورا محمد جواد پرچمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
راضي ام من ظاهرا از ریا ابا دارم باطنا ادعا.... ادا... دارم کفر من هست حُبِ دیده شدن شرم از روی انزوا دارم های و هوی مرا نگاه نکن پولِ خُردم سر و صدا دارم این نداری تمام دارایی ست راضی ام من که فقر را دارم هر چه دارد کریم ، مال گداست هرچه دارم من از شما دارم پیش مردم مرا خراب مکن به همه گفته ام تو را دارم لنگ محشر نمیشوم چونکه از طریق آبله به پا دارم برسد پای من به کرب و بلا با ابوالفضل حرف ها دارم آه... من هم شبیه ام بنین حسرت و آه کربلا دارم خنده آمد سری به او بزند گفت ام البنین عزادارم از پسرهای من سپر برگشت من‌ ولی داغ بوریا دارم گفت آب و غذا نخورده حسین چقَدَر گریه ی قضا دارم گروه `یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا ام البنین ای مادر آب، آبرویت ای علقمه، جامی از سبویت ای زمزمِ اشک ما ز جویت دریا، دو سه قطرهء وضویت ای نام تو بهترین سرآغاز یا ام بنین مرا بخر باز ای خدمت دوست، سرنوشتت ای گریه، انارِ فصلِ کشتت ای خاکِ درِ علی، سرشتت ای خانهء فاطمه بهشتت اینگونه شدی عزیز زهرا گفتی که منم کنیز زهرا زینب بغلت بهار دارد در بین مدینه یار دارد در کوچه حسن قرار دارد با اذن تو ذوالفقار دارد عباس نه! پرچم تو بالاست از بس که غمش حسین زهراست در لشکر خود امیر داری جنگندهء بی نظیر داری شیری و چهار شیر داری در کرببلا سفیر داری روزی که عطش کنار دریاست امیّد حرم به مشک سقاست صد حیف که علقمه نبودی در غربت و همهمه نبودی تنها طرف همه نبودی همنالهء فاطمه نبودی آنجا که تبر روی نگین خورد عباس در علقمه زمین خورد گهوارهء ماه، تاب میخواست آن چشم سیاه، خواب میخواست نوزاد رباب، آب میخواست حال همه را خراب می خواست از داغ عمو که با خبر شد سرباز حسین، تشنه تر شد در معرکه آمد از عطش گفت... از اینکه چطور کرده غش گفت... از خشکی آن صدای خش گفت... از حرمله و سه شعبه اش گفت... آن روضهء مقتل مقرم، باشد شب هفتم محرم! رضا دین پرور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹