یا الله
فکر کن زهرا نشسته در میان خانه اش
منتظر تا از درآید حضرت جانانه اش
سفره ای آراسته با قرص نانی و نمک
در کفش دارد سند زهرا ز میراثش ، فدک
مرتضی می آید و زهرا به استقبال او
کودکان با شوق میگیرند زیر بال او
فاطمه گوید فدک را پس گرفتم یا علی
آن فلانی گفت که مشکل ندارم با علی
با حسن می آمدم کوچه قرق شد بهر من
احترامم داشتند اینجا تمام مرد و زن
باد حتی بین کوچه بر سر و رویم نخورد
گرد و خاک کوچه ها بر چادر و مویم نخورد
آتش آوردم اجاق خانه را روشن کنم
جامه ای آورده ام تا تو بیایی ، تن کنم
گرم بازی بود مولا جان من ، اینجا حسین
با حسن بودند مردانم کنار زینبین
فضه هم میپخت نان ، من هم کمک حالش شدم
گفت و گو کردیم ما جویای احوالش شدم
در زدند و پشت در رفتم ندیدم هیچ کس
غیر سائل که طلب میکرد یک فریادرس
باز کردم در ، در این خانه مسماری نداشت
آنطرف دیوار بود و هیچ آزاری نداشت
حرمتم بر جا و پایی بر در خانه نخورد
خاطرت آسوده آسیبی به ریحانه نخورد
آمدی دیدی پرستو هم از اینجا پر نزد
فتنه ای از مردم یثرب به جانم سر نزد
از تو ممنونم که بیت خوب و امنی داشتی
از تو ممنونم که غم را از دلم برداشتی
کاش میشد تا بگویم این سخن ها را علی
حیف دستت بسته بود و ناله ام شد یا علی
استخوان سینه ام زخم است و رویم شد کبود
پشت در افتادم و بر یاری ام یاری نبود
زخم دارم بر تن و در من توان آه نیست
در وجود فاطمه جز ناله جانکاه نیست
شرمگین هستم شدم با تو رفیق نیمه راه
میشوی تنهای تنها محرم راز تو چاه
چند روزی زینبم شانه نخورده موی او
تار میبینم علی جان چهره دلجوی او
چند روزی میشود گریم به آه و شور و شین
چند روزی میشود آبی ندادم بر حسین
چند روزی میشود در آتش و سوز تبم
نیست جز عجل وفاتی ذکر دیگر بر لبم
میروم دیگر از این بیت و از این شهر بلا
وعده دیدار ما مظلوم عالم ، کربلا
داریوش جعفری
#ام_ابیها #ام_الائمه #بقیع #داریوش_جعفری #شعر_شهادت_اهل_بیت
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
واویلا
خبر رسید که افتاد آن درِ سنگین
و رد شد از روی در چند پیکرِ سنگین
سر مبارک او سخت خورد بر دیوار..
نشست پشت در خانه با سرِ سنگین
چهل نفر همه با هم زدند زهرا را..
یگانه رفت به پیکار لشکرِ سنگین
شکوه حوریه ی مرتضی علی افتاد!
چگونه پا شود از جاش با پرِ سنگین؟!
غروب یازدهم هر چه کرد آن خواهر
تکان نخورد تن این برادر سنگین
رگ بریده بریده به ما خبر داده..
که هست قتل حسین کار خنجرِ سنگین!
سید پوریا هاشمی
حسین قربانچه
#ام_ابیها #ام_الائمه #بقیع #حسین_قربانچه #سید_پوریا_هاشمی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مظهر توحید
مظهر توحیدی و پنهان و پیدای منی
انتهای حاجتی اوج تقاضای منی
سائل دست بفرماهای امروز توام
اعتبار سربلندیهای فردای منی
آنچه تسکین میدهد جان مرا یا فاطمه است
ساحل آرامش طوفان دریای منی
لیله القدری کسی هرگز نمیفهمد تو را
هرچه هم بالا بیایم باز بالای منی
در میان سجدهها بهتر تو را حس میکنم
بس که تو مثل خداوند تعالای منی
تو همین که رد شدی از کوچه تاریک شهر
با غبار چادرت انا هدینای منی
ازقنوت تو یهودی نیز سهمی میبرد
چه رسد من که پی حل معمای منی
مرد میخواهد که از آتش مرا بیرون کند
پس یقین دارم که در محشر تو آقای منی
مادری یعنی همین که من گنهکارم ولی
تو به فکر توبهای انگار تو جای منی
من همین که پیش تو باشم خیالم راحت است
خاطرم جمع است مشغول تماشای منی
در میان بسترت هم خانهدار حیدری
گرچه شد قدت خمیده باز طوبای منی
حسین قربانچه
#ام_ابیها #ام_الائمه #بقیع #حسین_قربانچه #شعر_شهادت_اهل_بیت
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
وای مادر
خانه وقتی شعله شد دیگر نفهمیدم چهشد
گُر گرفت وقتی که آتش، در نفهمیدم چهشد
تا اراذل ریختند از کوچه باهم رویِ در
خاکِ عالم بر سرم، مادر نفهمیدم چهشد
تا که زیر دست و پا بودیم فهمیدم چهشد
تا که چشمم تار شد، دیگر نفهمیدم چهشد
چشمهایم واشد اما هیچکس خانه نبود
ردِ خونی بود ، نیلوفر نفهمیدم چهشد
میرسید از سمت مسجد نعره محکمتر بزن...
هرچه شد در کوچه شد ، بهتر نفهمیدم چهشد
روضه از در خواندم اما مجتبی از کوچه خواند:
بعد از آن سیلیِ دردآور نفهمیدم چهشد
دختر این خانه بودن کارِ من را سخت کرد
عاقبت بیکس شدم، آخر نفهمیدم چهشد
خوب شد خوردم زمین و چشمهایم تار شد
شمر وقتی رفت با خنجر، نفهمیدم چهشد
گرچه فهمیدم چه آمد بر سرِ هر پارهاش
آخرش انگشت و انگشتر نفهمیدم چهشد
حسن لطفی
#ام_ابیها #ام_الائمه #بقیع #حسن_لطفی #شعر_شهادت_اهل_بیت
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مدینه بود و....
مدینه بود و ستم بود و ظلم و آزارش
مدینه بود و غم و غصه های بسیارش
مدینه بود و بلا بود و درد بود و عزا
مدینه بود و سکوت و غروب غمبارش
مدینه بود و پر از تیرگی کُفر و نفاق
و غربتی که شده هر دلی گرفتارش
مدینه بود ولی از تمام مردم آن
کسی نکرد مراعات حال بیمارش
مدینه بود و چهل تن هجوم آوردند
به یک نفر که نشد هیچکس طرفدارش
مدینه بود و در خانه ای پر از هیزم
دری که سرخ شد از هرم شعله مسمارش
نمیشود به زبان هم بیاورم؛ چه کنم؟
مصیبتی که خدا هم شده عزادارش
دم غروب -در آن کوچه- آه از سیلی
که آب شد دل سنگی سخت دیوارش
میان کوچه چگونه؟چه شد؟ نمیگویم
تو خود حدیث مفصل بخوان ز آثارش
محمد حسن بیات لو
#ام_ابیها #ام_الائمه #بقیع #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_حضرت_زهرا
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
چادر زهرا
پناه هر دو جهان است چادر زهرا
امید کون و مکان است چادر زهرا
شبی دلیل نجات چهل یهودی شد
که منجی همگان است چادر زهرا
چه سایه ای که شده مهد ِ یازده خورشید
چه قدر خیر رسان است چادر زهرا
زبان همیشه ز وصفش به مِن مِن افتاده
همیشه فوق بیان است چادر زهرا
قسم به زینب و صبر و وقار و غیرت او
سلاح شیر زنان است چادر زهرا
همیشه محرم و مرهم به کوه غم های ِ
دل امام زمان است چادر زهرا
اگر چه سوخت ، اگر گشت خاکی اما باز
پناه هر دو جهان است چادر زهرا
محمد حسین رحیمیان
#ام_ابیها #ام_الائمه #بقیع #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_حضرت_زهرا
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
زهرای من
در خانه ام نشسته ام و گریه می کنم
بر زخم های فاطمه و گریه های او
افتاده ام به هق هق و ساکت نمی شوم
همراه اشک و گریه این بچه های او
یادم نمی رود که صدا کرد فضه را ...
سوزی که داشت نالهی ” فضه بیا `ی او
فضه دوید و غیر عبا چاره ای نبود
چون درد داشت ، درد عجیبی صدای او
من با عبا رسیدم و فضه به چادرش
زهرا برای من شد و محسن برای او
علی رفیعی (حبیب)
#ام_ابیها #ام_الائمه #بقیع #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_حضرت_زهرا
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
وای مادرم
او کز حیا خجالت هر مرد می کشید
پیش مغیره روی زمین درد می کشید
قنفذ رسید و فاطمه با بازوی کبود
چادر ز زیر چکمه نامرد می کشید
طوری لگد زد که به دیوار خانه هم ...
طوری که روز و شب همه سردرد می کشید
فهمیده بود بازوی زهرا شکسته است
آن دست را گرفته و از قصد می کشید
در بین گریه های پر از درد فاطمه ...
قنفذ مرا به کوچه به لبخند می کشید
علی رفیعی (حبیب)
#ام_ابیها #ام_الائمه #بقیع #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_حضرت_زهرا
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا زهرا(س)
این روزا توو خونه زحمت می کشی
سخته این همه مصیبت می کشی
لااقل پیشَمی سربهزیر نباش
نکنه ازم خجالت می کشی
اشکای چشم حسن فدا سرت
زخم رو گونه ی من فدا سرت
حاضرم پای تو جونمم بدم
حالا یه سیلی زدن..،فدا سرت
شهرمون مثل غروبه..،دلگیره
دل تو به داغ غربت اسیره
تا میبیننت راهو کج می کنن
الهی فاطمه واست بمیره
مگه میشه غصه ی تو رو نخورد
مگه میشه پای گریه هات نمرد
تو همین که حس نکردی..،بَسَّمه
چه فشاری در به دنده هام آوُرد
نفس آدم تووی دود میبُره
ریه ام از دوده ی هیزما پُره
من همون فاطمه ام..،پیر نشدم
صورتی که می سوزه چین میخوره
گره خورده سرنوشتمون به غم
عُمر باهم بودنِ ما شده کم
لحظهای که میخ به پهلوهام گرفت
داد زدم فضّه کجاااایی؟ محسِنم...
دشمنت توو کوچه ها چه ها می کرد
روی چادرم برو بیا می کرد
قنفذ لعنتی تا کم میاورد
جاشو با مغیره جابجا می کرد
طاقت یه ذره گرما ندارم
دوس دارم که راه برم..،پا ندارم
موی زینبت پریشونه هنوز
برا شونه کردنش نا ندارم
گریه هام گریه ی پیوسته شدن
راه آه و ناله هام بسته شدن
دعا کن همین روزا..، زود بمیرم
در و همسایه دیگه خسته شدن
ای عزیزدلم ، ای همه کَسَم!
دم آخری بُریده نفسم
هوای حسینمونو داشته باش...
برا خشکیِ لبش دلواپسم
یه روزی میرسه تشنه میموونه
بدنِ بی رمقش ناتوونه
اِنقَدَر با نیزه ها میزننش
روی پاش میخواد پا شه..،نمیتونه
مُشتی بی حیا ولش نمی کنن
پیرا با عصا ولش نمی کنن
بدنش با خاک یکی میشه..،علی!
نعل مرکبا ولش نمی کنن
بردیا محمدی
#ام_ابیها #ام_الائمه #بردیا_محمدی #بقیع #شعر_شهادت_اهل_بیت
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
وای مادرم
ای شمع من نبودن نورت مصیبت است
از کوچه رد نشو که عبورت مصیبت است
بعد از عبور زخم غرورت مصیبت است
طی کردن مسافت دورت مصیبت است
زخم زبان برای فدک میخوری نرو
هنگم بازگشت کتک میخوری نرو
هرکس به تو رسید علی را صدا بزن
فریاد اگر کشید علی را صدا بزن
جانت به لب رسید علی را صدا بزن
رنگ از رخت پرید علی را بزن
سد شد اگر که راه تو اصلا به رو نیار
وقت خطر سریع خودت را بکش کنار!
آرامش دم گذرت میخورد به هم
یکجور میزند که پرت میخورد به هم!
باضربه ای حجاب سرت میخورد به هم
دیوار سنگی و کمرت میخورد به هم
پا میخوری و جسم تو خونمرده میشود
از ضربه لگد تنت آزرده میشود
تا میخوری زمین بدنت تیر میکشد
بال و پرت ز پر زدنت تیر میکشد
تا ناله میزنی دهنت تیر میکشد
مثل سرت سر حسنت تیر میکشد
سرگیجه ای شدید بلای تو میشود
تا که حسن دوباره عصای تو میشود
تب میکنی و مثل تو سهم تنم تب است
باور بکن که کاسه ی صبرم لبالب است
روز علی همیشه ازین غصه ها شب است
صورتکبود بعدی این خانه زینب است
پای برهنه تا که به گودال میرود
هی تازیانه میخورد از حال میرود
مثل تو چادرش ز سرش باز میشود
یک کوچه لحظه گذرش باز میشود
به محض اینکه بال و پرش باز میشود
شلاق های دور و برش باز میشود
حس میکنم که مثل تو از غصه تا شده
نقش زمین ز سیلی چپ دست ها شده
سید پوریا هاشمی
#ام_ابیها #ام_الائمه #بقیع #سید_پوریا_هاشمی #شعر_شهادت_اهل_بیت
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا الله
ابلیس حِقد و کینه را بیکار نگذاشت
بیت خدا را نیز بی آزار نگذاشت
گفتند زهرا پشت این در ایستاده
گفتند او را راحتش بگذار، نگذاشت
در شعله ور شد! غنچه اش را در خطر دید
میخواست برگردد ولی دیوار نگذاشت
سعی فراوان کرد حتی بین آتش
در را نگه دارد ولی مسمار نگذاشت
دیگر نشد پای علی برخیزد از جا
میخواست برخیزد، تن تبدار نگذاشت
شاید از آن پس مرتضی هر خانه ای ساخت
دیگر به روی درب آن مسمار نگذاشت
علی ذوالقدر
#ام_ابیها #ام_الائمه #بقیع #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_حضرت_زهرا
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
پر خرد نرسد تا معانی نامش
شکسته بال خیال از تصور بامش
چگونه وصف کنم جایگاه زهرا را
کسی که جنت ما هست تحت اقدامش
چه دختری ست که در مدحتش بود بابش
چه دختری ست که در خدمتش بود مامش
چه دختری که بر او جبرئیل نازل شد
برای عرضه ی وحی اش برای الهامش
مقام لیله قدر است , لیله ی قدری..
که مانده ایم هنوز اول همان ” لام ” ش
گزاف نیست, تعجب مکن اگر گفتند
که هر پیامبری فاطمه ست پیغامش
علی که بودنش آرامش دو عالم بود
حضور دخت نبی مینمود آرامش
نماز بود و دعا بود , شام تا صبحش
نجات خلق خدا بود , صبح تا شامش
چگونه رزق خلائق بدست زهرا نیست
کسی که سوره رسیده برای اطعامش
به وقت میل انارش انار میل نکرد
خدای عزوجل هم نمود اکرامش
درخت دین پیمبر بلند قامت شد
خمید فاطمه تا قد کشید اسلامش
بدون فاطمه هر کس اگر طواف کند
لباس ذلت و خواری اوست احرامش
گدای فاطمه مسکین وقت و بی وقت است
فدای لطف بهنگام و نابهنگامش
زمان جنگ شهیدان به ما نشان دادند
که او چگونه گره باز میکند نامش
زمان , زمان تجلی خطبه زهراست
خلیفه بازی و اینها گذشت ایامش
” عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد `
به شرط آنکه نیفتی به پنجه دامش
برای ذلت ما نقشه داشت دشمن ما
ولی درایت رهبر گذاشت ناکامش
زمام کار اگر دست زاده ی زهراست
بدون شک به فرج میرسد سرانجامش
علی اکبر لطیفیان
#ام_ابیها #شعر_اهل_بیت #شعر_ولادت_اهل_بیت #شعر_ولادت_حضرت_زهرا_س #شعر_ولادت_مادر_سادات
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹