eitaa logo
حدیث اشک
5.8هزار دنبال‌کننده
33 عکس
69 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
برخیز ای نور دو چشمم یک اربعین بر روی نی دیدم سرت را دیدم که زخمی کرده نیزه حنجرت را یک قافله با سوز و اشک و آه آمد برخیز و بنگر حال و روز لشکرت را با ظرفی از آب آمده تا که ربابه سیراب گرداند علی اصغرت را برخیز ای نور دو چشمم ای برادر تا که کمی آرام سازی همسرت را بگذار تا شرح سفر با تو بگویم بشنو کمی از غصّه های یاورت را از کوفه و شام بلا ای داد بیداد رنج اسارت پیر کرده دلبرت را وقتی گذر دادند ما را بین مردم دیدم سر نی گریۀ آب آورت را دیدم ز بام خانه طفلی خیره سر با سنگی نشانه رفته چشمان ترت را رقّاصه های شهر را آورده بودند تا در بیارند اشک چشم خواهرت را تهمت زدند و خارجی خواندند ما را آتش زدند آن جا دل غم پرورت را آن جا نمی دانی چه زجری می کشیدم وقتی که نان می داد شامی دخترت را با هر صدای خیزرانی که می آمد من می شنیدم ناله های مادرت را چشم علمدار حرم را دور دیدند ور نه به عنوان کنیزی گوهرت را ... ! جا مانده گنج سینه ات کنج خرابه با خود نیاوردم گل نیلوفرت را این ها همه یک گوشه ای از ماجرا بود تازه نگفتم روضۀ انگشترت را  محمد فردوسی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
من رسيدم از سفر من رسیدم از سفر اما حسین داغ دیدم هر گذر اما حسین ریخت از من بال و پر اما حسین مجلس مى بیشتر اما حسین خطبه خواندم حیدرى کردم فقط کو اسارت؟سرورى کردم فقط زوزه هاى خیزران من را شکست گریه هاى دختران من را شکست لشکر نامحرمان من را شکست خنده ى شمر آنچنان من را شکست با خودم گفتم که بنت الحیدرم عهد کردم کفرشان در آورم در خرابه خواهرت آواره بود روسرى دخترت هم پاره بود آن دمى که بسته راه چاره بود باعث زجرم زن بدکاره بود من که از آنها نترسیدم حسین ترس را در چشمشان دیدم حسین صبر من در این مصیبت سر نرفت چشم نامحرم به این خواهر نرفت از سیاهى رنگ بالاتر نرفت خاطرت آسوده که معجر نرفت.. پرده پنهان نورِ پیدائیم ما وارثان‌ حجب زهرائیم ما حرفشان دائم به تو دشنام بود سهم من هم سنگ روى بام بود بدتر از گودال شهر شام بود هرکسى در غارتت ناکام بود.. دلخور از میدان و گودال تو بود قصد او آزار اطفال تو بود آرمان صائمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
اربعین را چه کنم؟ حاجت آورده و در پایِ علَم ریخته ام باز هم بغض ِ گلو را به قلم ریخته ام قدرنشناسم و عمریست که در هر پابوس عرقِ شرم در ایوانِ حرم ریخته ام وسطِ روضۂ مکشوف تو یاثارالله(ع) اشک، از چشم ِ گنهکار چه کم ریخته ام با غم ِ خاطره تنها بگذارید مرا باز جامانده ام و طرحِ قسم ریخته ام بِعَلیٍ(ع) بِعَلیٍ(ع) بِعَلیٍ(ع) بطلب معصیت کرده! چه خاکی به سرم ریخته ام در دلم تا به ستونِ صد و هجده برسم... چند موکب زده ام! چاییِ غم ریخته ام عکسهای منِ ناقابل و بابُ القبله حسرتِ هر شبه را دور و برم ریخته ام کربلا بسته شد و نوکرِ آواره شدم اربعین را چه کنم؟! سخت به هم ریخته ام!  مرضیه عاطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جا ماندم از اربعین جا ماندم اما از نگاهت نه از کاروان جا ماندم اما از سپاهت نه حالا که بین زائرانت نیستم ، آیا بیرون شدم از سایه ی مهر و پناهت؟ نه نوکر در این خانه باشد آبرو دارد فرق است بین رو سفید و رو سیاهت؟ نه نام مرا بنویس بین اربعینی ها من دل به راهت دادم آقا پا به راهت نه امسال نذر دخترت بودم که جاماندم من با رقیه جان تو دارم شباهت! نه ام ابیهای حسین ، ای وارث زهرا اشک است سهم چشم های بی گناهت؟ نه دندان شکسته ، گوش پاره ، چشم های تار یک جای سالم مانده روی ، روی ماهت؟ نه اشک تمام زائران کربلا هرگز آیا برابر میشود با سوز آهت؟ نه من مثل تو جا ماندم اما خوب میدانم از اربعین جا ماندم اما از نگاهت نه  احمد ایرانی نسب لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
دل شکسته آمدم دل شکسته آمدم ای یار..تحویلم بگیر خسته ام بدجور ای غمخوار تحویلم بگیر خواب می دیدم پیاده می روم کرببلا.. ظاهراً حالا شدم بیدار...تحویلم بگیر خاطراتِ اربعین را می کنم از نو مرور.. این منم جامانده از زوّار ..تحویلم بگیر می گرفتم رخصت از شاهِ نجف..یادش بخیر ای عزیزِ حیدر کرّار ...تحویلم بگیر.. هر عمودِ راه..بهرم خاطره دارد حسین خاطره های مرا بشمار ...تحویلم بگیر سفره هایت پهن بود انگار در هر موکبی حال محرومم از این بازار..تحویلم بگیر کامِ تلخم می شد از چای عراقی ها عسل تلخی کامِ مرا بردار...تحویلم بگیر تاولِ پاها ..رقیّه را مجسّم می نمود.. بر سه ساله دخترت این بار تحویلم بگیر آب می خوردم ولی با گریه و یادِ لبت من ضعیفم می کنم اقرار تحویلم بگیر خوب یادم هست نزدیکِ کربلا پر می زدم با همان حسّ ِ خوشِ دیدار تحویلم بگیر دعوتم کن طاقت دوری ندارم یاحسین روسیاهم سیّد و سالار ..تحویلم بگیر  محسن راحت حق لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جانم زینب از اول گل هر سخن بود زینب کسای روی پنج‌تن بود زینب چنان مادرش ممتحن بود زینب بدون تبر بت شکن بود زینب قمر بود زینب !گهر بود زینب و‌ ممتاز از هر نظر بود زینب کسی مثل این آیه عصمت ندارد کم‌آورده باشد؟حقیقت ندارد به جز با حسین عشق خلوت ندارد به‌ جز کربلا میل و رغبت ندارد خوش است اینچنین‌ سر کند تا قیامت برادر برادر کند تا قیامت گهر از دو چشمش چکیده چکیده به اینجا رسیده خمیده خمیده چه درد بدی از کشیده! کشیده! صدایش‌ می آید بریده بریده.. سلام ای سلیمان بی خاتم‌ من.. بغل کن‌ مرا باز هم‌ محرم من.. به گودال افتادی و مادر آمد کنار تو بی روسری خواهر آمد همینکه تورا بوسه زد لشگر آمد لباس تو با زحمت از تن درآمد نبرّید خنجر!به خونت وضو کرد دلم زیر و رو شد تو را پشت و رو کرد صدا میزدم که حرم رفت غارت حرم رفت غارت، سرم رفت غارت خدایا کمک معجرم رفت غارت به گوشم زد و زیورم رفت غارت مرا خولی بی حیا آنچنان زد... که از گوشهایم فقط خون میامد کشیدند ما را به میدان کوفه گذر کردم از راه بندان کوفه مرا دوره کردند مردان کوفه عجب غربتی داشت زندان کوفه به تفسیر قرآن من اجر دادند چقدر آشناها مرا زجر دادند مرا کوچه‌کوچه مرا خانه خانه مرا با بهانه مرا بی بهانه بزور لگد ،سیلی و تازیانه کشیدند بین گذر وحشیانه رباب تورا با‌کتک‌ میکشیدند به ویرانه ما سرک‌ میکشیدند سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
فراق من و دلدار از فراق من و دلدار چهل روز گذشت از شب آخر دیدار چهل روز گذشت از همان شب که زن و بچه ی دلخونت را من شدم قافله سالار چهل روز گذشت از شبی تلخ که همراه یتیمان بودم وسط شعله گرفتار چهل روز گذشت از شب شام غریبان که زمین می افتاد پسرت با تن تبدار چهل روز گذشت از غروبی که تنت زیر سم مرکب رفت من شدم بی کس و بی یار چهل روز گذشت از غروبی که دو تا دخترکانت مردند پشت یک بوته ای از خار چهل روز گذشت وای بر من ، ز شب غارت معجرهامان دور از چشم علمدار چهل روز گذشت از جسارت به من و هلهله ی نامردان وسط کوچه و بازار چهل روز گذشت از قد خم شده و موی سپیدم پیداست چه بر این سینه ی خونبار چهل روز گذشت من که یک روز جدا از تو شدم ، پژمردم باورم نیست که این بار چهل روز گذشت تو خودت از سر نی خوب تماشا کردی که چه بر زینب غمخوار چهل روز گذشت  محمود مربوبی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
این چهل روز خواهرت آمده در این صحرا بعدِ یک اربعین ولی تنها خیز و بین پیکر کبودم را صورتم مثل مادرم زهرا این چهل روز قوتمان غم شد هرچه شد جرعه جرعه، کم کم شد قامت خواهرت ببین خم شد خواهرت کوه صبر و ماتم شد لحظه های غروب یادم هست بارش سنگ و چوب یادم هست ناله های تو خوب یادم هست به تنش پا نکوب ... یادم هست تو زمین خوردی آسمان افتاد از تنت نیزه ی سنان افتاد خاتمت دست ساربان افتاد شعله بر خیمه ی زنان افتاد بین این مردمان خدا گم شد عزت و احترام ما گم شد دختری زیر دست و پا گم شد پیکرت زیر نیزه ها گم شد رمق از ذکر روی آن لب رفت تن تو زیر سمّ مرکب رفت روی آن جسمِ نامرتب رفت چه به حال خراب زینب رفت من بمیرم پر تو خاکی شد صورت اطهر تو خاکی شد بین مقتل سر تو خاکی شد چادر خواهر تو خاکی شد بعد از آن پیکر تو غارت شد به زنان حرم جسارت شد روزی مردها شهادت شد قسمت بانوان اسارت شد در میان حرامیان رفتیم لاجَرَم، بین این و آن رفتیم وسط بزم کوفیان رفتیم سر بازار شامیان رفتیم در شلوغی گذارمان افتاد رنگ از روی دختران افتاد معجرم دست این و آن افتاد سر عباس از سنان افتاد صحبت گوشواره شد بد شد گوش ها پاره پاره شد بد شد چشم ها پر ستاره شد بد شد به زنانت اشاره شد بد شد تا نگاهش به سوی آب افتاد یاد شش ماهه اش رباب افتاد دردهای من از حساب افتاد گذرم مجلس شراب افتاد نیمه شب پشت کاروان جا ماند بارها زیر و دست و پاها ماند سعی کردم برادر، امّا ماند دخترت در خرابه تنها ماند وحید محمدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
دلخون دلخون تر از ابر و طوفان،غمگین تر از باد و باران مانده به راهِ برادر،تنهاترین چشمِ گریان در موجِ خون نیمه باز است،چشمی که جانی ندارد پیراهنی غرقِ خون را،بر سینه اش می فشارد ای رفتنت قاتلِ من،باز آ و بنگر دوباره این مرگِ تدریجی ام را،جان دادنِ بی شماره یادم نرفته برادر،عهدی که من با تو بستم اما تو رفتی و ماتم،بی تو چِسان زنده هستم یادم نرفته چگونه،تا قتلگاهت دویدم آری برادر شکستم،آری برادر بُریدم رفتی ندیدی زِ داغت،با دودمانم چه کردی با آتشت کُن تماشا،با استخوانم چه کردی رفتی ندیدی لوایت،دل از من و نیزه ها بُرد اُفتاد و در پیشِ طفلت،سنگی که کُنج لبت خورد رفتی ندیدی که زینب،در کوچه ها دربه در شد منزل به منزل پیاده،با قاتلت همسفر شد یادم نرفته که عباس،در اضطرابم نیامد من بودم و نا قه ی غم،اما رکابم نیامد دیدم رُبابت که می گفت،ای نیزه بر من توان ده طفلم علی آرمیده،کمتر سرت را تکان ده آه ای تنِ بوریایی،آه ای لبِ خیزرانی مثل رقیه برادر،من رابِبَر...می توانی حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یادم نمیرود آهم ، که شعله بر جگرِ غم کشیده‌ام اشکم ، که قطره قطره به پایَت چکیده‌ام آئینه‌ام ، که زخم ترَک خورده‌ام زِ سنگ سروَم ، که سایبان شده قدِ خمیده‌ام ای تلِّ خاکِ غرقِ به خونِ برادرم باور نمیکنم به کنارت رسیده‌ام نقشِ هزار ضربتِ دشمن گرفته‌ام طعمِ هزار سنگِ ستم را چشیده‌ام یادم نمیرود که در آن روز در پِی‌ات صد بار این مسیرِ سیه را دویده‌ام یادم نمیرود که در آن شام از تنت صد تیغ و تیر و نیزه و خنجر کشیده‌ام اکنون رسیده‌ام که ببوسم دوباره‌ات آه ای گلو بریده کجایی؟ بُریده‌ام حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عاقبت آمدم عاقبت آمدم پس از عُمری به مزارت نه  بر مزارِ خودم آمدم های های گریه کنم به دلِ خون و داغدارِ خودم چند وقتی‌است بغضِ سنگینی به گلویم نشسته ، میبینی؟ کارِ خود را فراق با من کرد کمرم را شکسته میبینی؟ شانه‌های ضعیفِ طفلانت خواهرت را کشان کشان آورد هرکه اینجا رسیده سوغاتی سر و رویی پُر از نشان آورد شرحِ این راه را یتیمانت با زبانِ اشاره می‌گویند با لبی زخم خورده ، چاک و کبود با تَنی پاره پاره می‌گویند شام با من چه کرده ، میبینی؟ رویِ پیشانی‌ام پُر از چین است بعد از این ضجه‌ای نمیشنوم گوشم از تازیانه سنگین است با اشاره رُباب می‌گوید هیچ داغی شبیه این غم نیست بِینِ گهواره نه  ببین زینب کودکم بینِ قبرِ خود هم نیست از سرت بی خبر نبودم که هر شبی دست این و آن دیدم با کمی لختِ خون عقیقت را من به انگشتِ ساربان دیدم بود بر گیسوانِ تو جایِ پنجه‌ی چندتا زنا زاده زود فهمیدم از محاسنِ تو که سَرَت در تنور اُفتاده کاش میشد که بوریا بودم تا نگه دارمت همیشه تو را کاش میشد که بوسه‌ای بزنم باز حلقومِ ریش ریشِ تو را اربعینی گذشته اما باز نیزه‌هاشان هنوز در خاک است لخته خون‌های خشک بر تیر است تیغ‌های شکسته بر خاک است یاد عصری که دیدمت اینجا بعدِ غارت عجیب می‌خندند حرفِ سوغات بود و با عجله از تَنَت تکه تکه می‌کندند پای من جان نداشت تا آیند بی اثر بود هرچه کوشیدم از سرِ شیبِ تُندِ گودالت تا کنارِ تنِ تو غلطیدم سرِ عمامه و عبایت نَه بود دعوا برایِ پیرهنت دست‌هایم بُرید وقتی که تیغ‌ها را کشیدم از بدنت حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یک اربعین گذشته باور نمیکنم که رسیدم کنارِ تو باور نمیکنم من و خاکِ دیارِ تو یک اربعین گذشته و من پیر تر شدم یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو یک اربعین اسیرِ بلایَم اسیرِ عشق یک اربعین دچارِ فراقم دچار تو یک اربعین دویده‌ام و زخم دیده‌ام دنبالِ ناله‌های یتیمانِ زارِ تو یک اربعین بجای همه سنگ خورده‌ام یک اربعین شده بدنم داغدارِ تو یک اربعین به گریه‌ی من خنده کرده‌اند لبهای قاتلانِ تو و نیزه دارِ تو مثلِ رُباب مثلِ همه تار تر شده چشمان خسته‌ی منِ چشم انتظارِ تو روز تولدم که زدم خنده بر لبت باور نداشتم که شوم سوگوار تو با تیغ و تیر و دشنه تو را بوریا کنند با سنگ و تازیانه مرا داغدارِ تو یادم نمیرود به لبت آب آب بود یادم نمیرود بدنِ نیزه زار تو مانده صدای حرمله در گوشِ من هنوز وقتی که نیزه زد به سرِ شیرخوار تو حالا سرت کجاست که بالای سر روم؟ گریَم برایِ زخمِ تنِ بی شمار تو من نذر کرده‌ام که بخوانم در علقمه صد فاتحه برای یَلِ تکسوار تو یک مُشت خاک رویِ تو و من دعا کنان شاید شوم نشانِ تو – سنگ مزار تو حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
از میان روضه ها از میان روضه ها هر سالکی رد میشود روح سرگردان او روح مجّرد میشود غالباً دور از حرم خیلی مصیبت میکشم غالباً دور از حرم آنچه نباید میشود در به رویم بسته تاکه باب توبه واکند نگذرد از من برای فاطمه بد میشود آنقدر تحویل میگیرد تفضل میکند آدم ناباب هم اینجا مقیّد میشود شهرتش در عرش از کرببلا بالاتر است او سفارش میکند نوکر زبانزد میشود فیهِما عِینانِ تَجریان دوتا چشمی است که بین جنت نیز گریان دو مرقد میشود این حرم توحید محض و آن حرم آیینه اش بین عباس و حسین، عالم مردّد میشود از نجف تا کربلا چون سفره دارش مجتباست بیشتر از هر مسیری رفت و آمد میشود ترس دارم قاتلش را هم ببخشد در جزا من حسین را میشناسم، او بخواهد میشود پیکرش را تیغ و نیزه پاره پاره کرده است زیر پا یک جلد قرآن، صد مجلد میشود اسب ها را یک به یک از سینه اش رد میکنند مادرش بر سر زنان از پیش او رد میشود رضا دین پرور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹