eitaa logo
حدیث اشک
7هزار دنبال‌کننده
45 عکس
85 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
افتاده است روی زمین درد میکشد پایش شکسته زیر فشار شکنجه ها با تازیانه روزه ی خود باز می کند مردی که مانده بین حصار شکنجه ها کنج سیاه چال به این فکر می‌کند معصومه‌ام میان مدینه چه می‌کند؟ دارد مدام پهلوی او تیر می کشد از بس‌که یاد فاطمه و کوچه می‌کند لحظه به لحظه چهره‌ی او زرد میشود جسمش به زیر بار بلا تیر می‌کشد با دست‌های بسته‌ی خود روی خاک‌ها تصویر یک جراحت زنجیر می‌کشد اینجا اگرچه حرمت او را شکسته‌اند اما چه‌خوب شد که‌کنارش کسی نبود با روضه‌های عمه‌ی خود گریه می‌کند وقتی‌که دست بسته کنارش سکینه بود @hadithashk
میان روضه جاری میشود تا بر زبان زندان تداعی میشود در ذهن هر مرثیه خوان زندان شبی در بی کسی باید پر از دلواپسی باشی که تفسیرش نمی گنجد یقینا در بیان زندان پر پرواز اگر از کار اُفتد لاجرم دارد برای یاکریم خسته حکم آشیان زندان دلش نزد رضایش بود و فکرش پیش معصومه به پای جبر اگر می رفت از این زندان به آن زندان بلای جان فقط تیر و کمان و تیغ و خنجر نیست که از جان اسیرش می برد تاب و توان زندان چه گویم دیگر از افطار جانسوزش که با شلاق پذیرایی کند از او به هنگام اذان زندان خجالت می کشد حتی غل و زنجیر و حق دارد اگر شرمنده باشد از حضور بد دهان زندان بیا ای سم تو دیگر لااقل قدری مدارا کن چرا که سالها کرده ست او را نصف جان زندان سرش بر روی خاک اما برای روح مجروحش دری وا می کند امشب به سمت آسمان زندان معطر میشود از عطر قرآن ؛ بیم از این دارم که بردارد برای قاری خود خیزران زندان تنش از تابش خورشید رنگش بر نمی گردد خدا را شکر باید کرد دارد سایه بان زندان ندارد تازگی ظلم بنی عباس و می سوزاند وجود حضرتش را از میان واژگان زندان برای عصمت اللهی که در رخت اسارت بود مهیا شد کنار خانه ی شمر و سنان زندان @hadithashk
تو ای جان جهانم که کبود و نیمه جان هستی به زیر پیرهن چون پوستی بر استخوان هستی چه زخم سرخی از آهن به روی گردنت مانده شبیه فاطمه تصویرِ محوی از تنت مانده شکوه سجده هایت دشمنت را از نفس انداخت خراش تازیانه ها تنت را از نفس انداخت لبان روزه دارت را به سیلی باز می کردند گلویت را به سنگینی آهن ناز می کردند نمی پرسد کسی جز تازیانه حال پهلویت لگد ها پشت هم آید به استقبال پهلویت تنت را تخته های پاره روی دوش آوردند تمام شهر از داغت گریبان چاک می کردند هزاران شاخه گل با احترام اشک تسلیمت کفن پشت کفن از هر کران گردیده تقدیمت اگر چه زخم آهن بر تنت را شرح گفتن نیست خدا را شکر اما ردِ پایی روی این تن نیست اگر چه کشته ی غربت نشین شهر بغدادی ولی پیش نگاه خواهرت از زین نیافتادی کسی با چکمه بر صحن دلت آیا قدم بگذاشت؟ کسی انگشتر و انگشت از روی تنت برداشت؟ @hadithashk
هذه یوم الجمعه امام صادق علیه السلام می فرمایند: ما مِن عَمَلٍ أفضَلَ يَومَ الجُمُعَةِ مِنَ الصَّلوةِ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِهِ. در روز جمعه هيچ عملى برتر از صلوات بر محمد و خاندان او نيست. 📚 الخصال ص394  اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین @hadithashk
از کریمیان روزیِ چندین برابر می‌رسد نان طلب کردیم از اینان،ولی زر می‌رسد شک ندارم آنکه دندان میدهد نان میدهد شک ندارم آخرش دلْ،دست دلبر می‌رسد من شروع زندگی ام،از درِ این خانه بود عُمر من هم پشت این در آخرش سر می‌رسد نوکر این خانواده پادشاهی میکند رزق ماها غالبا از دست قنبر می‌رسد اشک من باشد دم مشکم در اینجا بهتر است طفل گریان را به دادش زود مادر می رسد ما عجم ها زیر دین بچه های حیدریم رزق ما از سفره ی موسی بن جعفر می‌رسد کاظمین است این حرم یا هست فردوس برین هرکجا اسمش می آید عطر قمصر می‌رسد والد ماجد به اولاد خودش سر میزند هم به مشهد می‌رود هم قم به دختر می‌رسد جان فدای حضرت موسای آل فاطمه مطمئنم او به دادم صبح محشر میرسد قصه ی او با غل و زنجیر آخر سر رسید قصه ی جدش به تیر و تیغ و خنجر میرسد @hadithashk
بیا امشب رضا جانم که باشد لحظه‌ی دیدار بیا از گردنم امشب تو این زنجیر را بردار به وقت خوردن سیلی، دو دستم بسته بود امّا دو چشمم باز بود گشته از آن ضربه چشمم تار اگر که خورده ام سیلی، وگر چشمم نمی‌بیند ولی دیگر نخورده صورتم بر صورت دیوار به تو سربسته می‌گویم، سرم از درد می‌سوزد غذایم تازیانه بود هر شب موقع افطار دمی که حلقه‌ی زنجیر فرو در استخوان می‌رفت به یادم آمد از زهرا و خونِ بر روی مسمار ز بعد من نمی‌چرخد، نگاهی سمت ناموسم ولی این روضه‌ی گودال دهد روح مرا آزار حسین ما، روی زانو نشست و بی‌رمق می‌گفت که تا من زنده ام ای شمر، پا در خیمه ام نگذار خدا را شکر معصومه، نشد پوشیه اش غارت نباشد دخترم دیگر، اسیر کوچه و بازار شنیدم عمه ام را بر سر هر کوچه گرداندند شنیدم عمه را بردن، میان مجلس اغیار @hadithashk
خدا کند که نگیرد شتاب حداقل به پیکرت نخوردبین خواب حداقل چنان که می رود این تازیانه با سرعت سه چار جای تنت گشته اب حداقل برای ساق تو زنجیرها ضرر دارد بگو به پات ببندد طناب حداقل چه قدر خوب که معصومه نیست دوروبرت نمی شود دل دختر کباب حداقل اگرچه شأن تنت تخته پاره نیست ولی به پیکرت نرسید افتاب حداقل شکست حرمت موی سپید می دانم ولی نریخت به رویش شراب حداقل خلاصه اینکه زنی بود و یکنفر انجا دلش نسوخت برای رباب حداقل @hadithashk
با درد دوری درد چشم تر چه باید کرد بابا که باشی دور از دختر چه باید کرد در پاشدن ها و نشستن ها تعادل نیست شیرازه وقتی وا شد از دفتر چه باید کرد خیلی لگد کردند این تاج سر ما را.. زیر لگد با سوره کوثر چه باید کرد زنجیر دور گردنش بدجور پیچیده با از نفس افتاده ی مضطر چه باید کرد این چهار حمال دم زندان نمی‌دانند.. با سر چه باید کرد.. با پیکر چه باید کرد.. @hadithashk
نمی‌گیرد کسی جای تو را در قلب نوکر ها توئی آن باوری که از تو مشتق اند باورها تو را داریم از نان حلال و طیب بابا تو را داریم از معجون شیر و اشک مادرها کسی که زنده دل باشد توسل می‌کند بر تو ز آدم تا به خاتم بوده ای ذکر پیمبرها فقط با نیت نذری غذا پختیم در خانه به عشق تو فقط قل می‌خورد آب سماورها خدا رحمت کند معمارهایی را که کوبیدند اسامی خدا و پنج تن را بر سرِ درها شبیه کودکان بالا و پایین رفته از منبر هر آنکس که ز تو چیزی نمی‌گوید به منبرها ز راه گوش مستم مست نام حضرت ارباب نمی آید به کارم پس شکسته باد ساغرها هزاران شاه بعد از تو حکومت کرده اند اما نمی‌گیرد کسی جای تو را در قلب نوکر ها @hadithashk
نوای بی نوا موسی بن جعفر به هر دردی دوا موسی بن جعفر منم از آن گدا های قدیمی که هستم آشنا موسی بن جعفر همیشه مادرم در مشکلاتش صدا میزد تورا موسی بن جعفر کنار سفره ات هر کس نشسته شده حاجت روا موسی بن جعفر اگر دارم دوصد مشکل غمی نیست بُود مشکل گشا موسی بن جعفر اگر در دل هزاران غصه آید ندارم غصه با موسی بن جعفر بیا دستم بگیر باب الحوائج که افتادم زپا موسی بن جعفر من امشب آمدم در روضه تو شب قبرم بیا موسی بن جعفر بگو با هر مریض ناعلاجی بدان دارد شفا موسی بن جعفر توسل کن توسل کن توسل بگو با او که یا موسی بن جعفر ندارم برکسی امید؛ دیگر... فقط دارم ترا موسی بن جعفر میان روضه ات الحمدالله شدم اهل بکا موسی بن جعفر تو می کردی دعا عجل وفاتی مگر دیدی چه ها موسی بن جعفر ندیده دخترت در کنج رندان تورا شکر خدا موسی بن جعفر اگر کشتند تورا اما سر تو نشد از تن جدا موسی بن جعفر تورا غسل و کفن کردند اما... نه با یک بوریا موسی بن جعفر نرفته بعد تو معصومه جانت دگر شام بلا موسی بن جعفر @hadithashk
از کودکی از سفره‌اش حاجت گرفتیم ما از دعای خیر او برکت گرفتیم با یک نگاه او همه عزت گرفتیم ناچیز بودیم و از او قیمت گرفتیم گفتیم در اوج بلا موسی‌بن‌جعفر حک شد به روی قلب ما موسی‌بن‌جعفر ذکر عروج ماست یا باب الحوائج گفتیم بین هر دعا باب الحوائج بی ابتدا بی انتها باب الحوائج در فضل و بخشش مقتدا باب الحوائج روح کرامت را به زیر دینِ خود برد عمری برای شیعیانش غصه‌ها خورد با نام زیبایش کرامت شد منور رزقِ عوالم شد به دستانش مقدر او آبرو بخشیده دنیا را سراسر میراث دارِ غربتِ زهرا و حیدر زندانی مظلومِ زندان‌های هارون همواره می‌بارد برایش چشم پر خون در اوج سختی هم عبادت بوده کارش یادِ رضا و فکرِ معصومه قرارش تنها غل و زنجیر بوده در کنارش آه از مصیبت‌ها و دردِ بی‌شمارش در بین زندان هم به زیر تازیانه با یادِ زینب اشک او می‌شد روانه در لحظه‌ی آخر صدا زد مادرش را بردند با چه احترامی پیکرش را اما نبرده هیچ کس انگشترش را چشمِ حرامی‌ هم ندیده دخترش را آه از شهیدی که غمش بی‌انتها بود حتی دم آخر به فکر خیمه ها بود @hadithashk
قیام کرد ولی ساق پا به هم پیچید کشید ناله و عرش خدا به هم پیچید دوید درد به جانش میان سلولش صدای آه رضا جان رضا، به هم پیچید دوباره ناله‌ی معصومه از مدینه شنید نوای یا ابتا یا ابا به هم پیچید کسی مچاله شده در سیاه چاله‌ی خود که بارها به زیر دست و پا به هم پیچید نشد قنوت بگیرد بجای یا ربَّش صدای ناله‌ی زنجیرها به هم پیچید دوباره گریه‌ی بدکاره‌ای به گوش آمد دوباره ضجه‌ی یا ربنا به هم پیچید سکوتِ گوشه‌ی او را صدای خنده شکست رسید قاتل و این ماجرا به هم پیچید تنی نحیف تنی خُرد پیکری مجروح به زیر ضربه‌ی شلاق تا به هم پیچید چه کرد سندی شاهک، چه گفت آنجا که..‌ امامِ صبر هم از ناسزا به هم پیچید به زیر چکمه‌ی او سینه‌ای ترک برداشت به دور چکمه‌ی او یک عبا به هم پیچید کفن به پشت کفن گل به روی گل آمد همینکه هفت کفن را رضا بهم پیچید به گریه کرببلا رفت و دید بی کفنی به زیر غارت سر نیزه ها به هم پیچید به دور مشت، کسی موی او به هم پیچاند و کار زینب و آن بی حیا به هم پیچید هوا زِ باد مخالف چو قیرگون گردید میان قتلگهش کربلا به هم پیچید @hadithashk