💠 مثل دو دوست بودند
خانم طباطبایی، دختر #علامه_طباطبایی درباره چگونگی رفتار ایشان با همسر خود میگوید:
« پدرم همیشه از مادرم به نیکی یاد میکردند و میگفتند: « این #زن بود که مرا به اینجا رسانید. او #شریک من بود و هر چه #کتاب نوشته ام، نصفش مال این خانم است.
رفتار پدرم با مادرم بسیار #احترام آمیز و #دوستانه بود. همیشه طوری رفتار میکردند که گویی #مشتاق دیدار مادرم هستند. ما هرگز بگو مگو و اختلافی بین آن دو ندیدیم. به قدری نسبت به هم #مهربان و #فداکار و #باگذشت بودند که ما گمان میکردیم اینها هرگز با هم اختلاف نظر ندارند؛ در صورتی که زندگی مشترک به هر حال، بدون اختلاف نظر نیست. آنها واقعاً با هم مانند دو #دوست بودند».
----------
📚 مجله زن روز، ش ۸۹۲، ۲۹/۸/۱۳۶۱، ص۷؛ دیدار با ابرار (علامه طباطبایی، میزان معرفت)، ص۶۹.
💠 توجه به #خانواده
از همسر #مفسر بزرگ قرآن کریم، مرحوم #علامه_طباطبایی رحمه الله پرسیدند:
علامه با آن شخصیت والای علمی و مشغلههای فکری، چگونه خانواده را اداره میکردند؟
ایشان پاسخ داد:
« علامه در برنامه #روزانه خود، اوقات و ساعاتی را به خانواده شان اختصاص میدادند. بعد از هفت ساعت کار، بعد از ظهر تا شب را میگفتند: « [این اوقات] دیگر خصوصی است.
بیایید، بنشینید حرف بزنیم. »
ایشان همواره میگفتند:
« این ساعت بهترین اوقات من است و همه ناراحتی هایم را برطرف میکند».
با وجود حجم زیاد کارهایشان، این گونه نبود که از خانواده #غافل شوند و به #همسر و فرزندانشان اهمیت خاصی میدادند».
----------
📚مجله زن روز، ش۸۹۲، ۲۹/۸/۱۳۶۱، ص۵۸.
💠به خاطر ارادتش به اهل البیت علیهم السلام دوستش دارم
استاد مرتضی #مطهری، دلیل احترام ویژه خود به #علامه_طباطبایی را این گونه بیان میکند:
▫️ «من #فیلسوف و #عارف بسیار دیدهام و احترام به ایشان نه به خاطر این است که یک فیلسوف است، بلکه احترامم به این جهت است که او #عاشق دلباخته #اهل_بیت_(ع) است.
علامه طباطبایی در ماه رمضان روزه خود را با بوسه بر ضریح حضرت معصومه (س) افطار میکرد.
ابتدا به #حرم_مطهر مشرّف میشد، ضریح مقدس را میبوسید و سپس به خانه میرفت و غذا میخورد.
این ویژگی ایشان بود که مرا به شدت شیفته ایشان نموده است.
همچنین، ایشان غالباً در مجالس #روضه و #مرثیه روزهای #جمعه شرکت میکرد و با تمام وجود زار زار #گریه میکرد».
----------
📚غلامرضا گلی زواره، منظومه معرفت، قم، انتشارات قیام، ۱۳۷۴، چ۱، صص ۹۲ و ۹۳.
💠 کوه عظمت در نهایت زهد
یکی از شاگردان #علامه_طباطبایی درباره شخصیت استادش چنین گفته است:
#استاد، جهانی از #فلسفه، علوم #اخلاق و #تفسیر بودند و در همه زمینه ها، در حوزههای علمیه، انقلابی به وجود آوردند. با این حال، در خانه کوچکی با دو اتاق زندگی میکردند، به گونه ای که امکان پذیرایی از دوستان و ارادتمندانشان را نداشتند.
اوایل آشنایی با استاد که از کوچکی خانه مسکونی ایشان آگاه نبودم، از رفتارشان بسیار تعجب میکردم؛ زیرا گاه که مجبور میشدم برای گرفتن پاسخ برخی پرسش هایم به در خانه ایشان بروم، استاد به در خانه میآمد و درحالی که دو دست خود را در دو طرف در میگذاشت، سرش را بیرون میآورد و به پرسش من پاسخ میداد. از این رو، این سؤال برایم پیش آمده بود که چرا استاد مرا به داخل خانه اش تعارف نمی کند؟!
بعدها که آشنایی من با آن بزرگوار بیشتر شد، دریافتم خانه ایشان ظرفیت پذیرش #مهمان را ندارد.
-----+++++-----
📚نشریه شما، ش ۱۸۹، ۲۶/۸/۱۳۷۹، ص ۵؛ سیمای فرزانگان، ص ۴۶۵،سیره اخلاقی علما - ساده زیستی - صفحه ۱۲۲
♨️جوان لامذهبى متدين و صاحب مقام شد
#علامه_طباطبايى رحمه الله عليه مى گويد:
🔻 يكى از دوستان چنين نقل كرد كه در ماشين نشسته بوديم از ايران به سفر كربلاى معلا حركت مى كرديم در نزديكى صندلى من جوانى #ريش تراشيده و #فرنگى مآب نشسته بود به اين جهت سخنى بين من و او رد و بدل نمى شد.
🔻ناگهان صداى اين جوان يك دفعه به زارى و #گريه بلند شد. بسيار تعجب كردم پرسيدم ؛ سبب گريه چيست؟
گفت: (اگر به شما نگويم به چه كسى بگويم من مهندس راه و ساختمان هستم از دوران كودكى #تربيت من طورى بود كه #لامذهب بار آمده و طبيعى بودم و مبداء و معاد را قبول نداشتم فقط در دل خود محبتى به مردم #ديندار احساس مى كردم خواه مسلمان باشند يا #مسيحى يا #يهودى، شبى در محفل دوستان كه بسيارى از آنها #بهايى بودند حاضر شدم و تا ساعتى چند به لهو و لعب و رقص و مانند آنها اشتغال داشتم پس
از گذشت زمانى در خود احساس شرمندگى نمودم و از كارهاى خودم خيلى نادم بودم و بدم آمد. ناچار از اطاق خارج شده به طبقه بالا رفتم و در آنجا مدتى #گريه كردم ناچار از اطاق خارج شده به طبقه بالا رفتم و در آنجا مدتى گريه كردم و چنين گفتم:
اى آن كه اگر خدايى هست آن تو هستى، مرا درياب!
🔻پس از لحظه اى پايين آمدم شب به پايان رسيد و ما از هم جدا شديم فرداى آن شب اتفاقاً رئيس قطار و چند نفر از بزرگان براى ماءموريت فنى خود عازم مسافرت به مقصدى بوديم، ناگهان ديدم از دور سيدى #نورانى نزديك من آمده به من سلام كرد و فرمود: با شما كارى دارم، وعده كردم فردا بعد از ظهر با او ديدار كنم.
🔻اتفاقاً پس از رفتن او بعضى گفتند: اين بزرگوار است چرا با بى اعتنايى جواب سلام او را دادى؟ چون وقتى آن سيد به من سلام كرد گمان كردم او احتياجى دارد و براى اين منظور اين جا پيش من آمده است. از روى تصادف رئيس قطار فرمان داد كه فردا بعد از ظهر كه كاملا تطبيق با همان وقت معهود مى كرد بايد فلان مكان بوده و دستوراتى داد كه بايد عمل كنم.
🔻من با خود گفتم بنابراين نمى توانم به ديدن اين سيد بروم فردا وقتى كه زمان كار محوله رئيس قطار نزديك مى شد در خود احساس #كسالت كردم كم كم دچار تب شديدى شدم به طورى كه بسترى شدم پزشك براى من آوردند و طبعاً از
رفتن به ماءموريت معذور گرديدم پس از آن كه فرستاده رئيس قطار بيرون رفت ديدم تب فرو نشست و حالم عادى شد خود را كاملاً خوب و سرحال ديدم، دانستم بايد در اين ميان سرى باشد ازاين رو برخاسته به منزل آن سيد رفتم به مجرد آن كه نزد او نشستم فوراً يك دوره اصول #اعتقادى با دليل و# برهان برايم گفت، به طورى كه من #ايمان آوردم، سپس دستوراتى به من داده فرمود: فردا نيز بيا؛ چند روزى همچنان نزد او رفتم. هنگامى كه پيش روى او مى نشستم هر حادثه اى كه براى من رخ داده بود بدون ذره اى كم و بيش حكايت مى كرد. و از افكار و #نيت شخصى من كه احدى جز من بر آنها اطلاع نداشت بيان مى نمود.
🔻مدتى گذشت تا آن كه شبى از روى ناچارى در مجلس دوستان شركت كردم و مجبور شدم قمار بازى كنم، فردا هنگامى كه خدمت او رسيدم فوراً فرمود: آيا #حيا نكردى كه اين گناه كبيره را مرتكب شدى؟
اشك ندامت از ديدگان من سرازير شده گفتم: غلط كردم، توبه كردم، فرمود: #غسل كن و #توبه كن ديگر چنين عملى را انجام مده. سپس دستوراتى ديگر فرمود خلاصه، به طور كلى رشته كارم را عوض كرد و برنامه زندگى مرا تغيير داد؛ چون اين قضيه در زنجان اتفاق افتاد وبعداً خواستم به تهران حركت كنم. امر فرمود كه بعضى از علما را در تهران #زيارت كنم و بالاخره ماءمور شدم كه براى زيارت #اعتاب_عاليات مسافرت كنم اين سفر سفرى است كه به امر آن #سيد بزرگوار انجام مى دهم.
دوست ما گفت: در نزديكيهاى عراق دوباره ديدم ناگهان صداى او به #گريه بلند شد، سبب را پرسيدم.
🔻گفت: الان وارد خاك عراق شديم، چون حضرت ابا عبداللّه عليه السلام به من خير مقدم فرمودند).
👌منظور آن كه اگر كسى واقعاً از روى #صدق و #صفا قدم در راه نهد واز صميم دل هدايت خود را از خداوند طلب نمايد موفق به هدايت خواهد شد اگر چه در امر #توحيد نيز شك داشته باشد.
📚 داستان هایی از اثار و برکات علماء - جوان لامذهبى متدين و صاحب مقام شد - صفحه۲۶
🆔 @hajfathi_ir
💠به خاطر ارادتش به اهل البیت علیهم السلام دوستش دارم
استاد مرتضی #مطهری، دلیل احترام ویژه خود به #علامه_طباطبایی را این گونه بیان میکند:
▫️ «من #فیلسوف و #عارف بسیار دیدهام و احترام به ایشان نه به خاطر این است که یک فیلسوف است، بلکه احترامم به این جهت است که او #عاشق دلباخته #اهل_بیت_(ع) است.
علامه طباطبایی در ماه رمضان روزه خود را با بوسه بر ضریح حضرت معصومه (س) افطار میکرد.
ابتدا به #حرم_مطهر مشرّف میشد، ضریح مقدس را میبوسید و سپس به خانه میرفت و غذا میخورد.
این ویژگی ایشان بود که مرا به شدت شیفته ایشان نموده است.
همچنین، ایشان غالباً در مجالس #روضه و #مرثیه روزهای #جمعه شرکت میکرد و با تمام وجود زار زار #گریه میکرد».
----------
📚غلامرضا گلی زواره، منظومه معرفت، قم، انتشارات قیام، ۱۳۷۴، چ۱، صص ۹۲ و ۹۳.