eitaa logo
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
1.8هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
35 فایل
سلام دوست من😍 به کانال بیداری و آگاهی خوشامدید🙏 حال خوب قابل تکثیره💌 #انگیزشی #انرژی_مثبت #شکرگزاری [لان شکرتم لازیدنکم] ارتباط با ادمین @p_dorri
مشاهده در ایتا
دانلود
بین هفت میلیارد لبخند فقط لبخند تو مورد علاقه منه...:)) . بفرست براش🥰😍 . @halekhoobe_to
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_233 _معلومه که خیلی ذوق دارزد برای اومدن این کوچولو
_خانوم دکتر صبحونه ونهاروشامش شده یه وقت اونم چقدر اندازه گنجشک پوزخند زدو گفت _گنجشک بیشتر میخوره تااین فقط گریه میکنه به جاش فقط غصه میخوره وخوخوری میکنه توسلی بااخم لب زد _اره؟؟ چیزی نداشتم بگم حالم خوب نبود پاهام میلرز ی د که امیرصدرا بانگرانی ازجاش پرید و به طرفم اومد و دستش دورکمرم حلقه کرد و رونزدی ک صندلی کمک کردبشینم توصورتم بااخم ونگرانی زل زده و بانفسای کشدار لب زد _هیششششش بغض نکن بغض نکن لامصب این بغضت داره منو میکشه چندبارکوبید رو سرش که باوحشت نگاهش کردم واشکم فروچکید _بهت میگم گریه نکن چنان دادزدکه شونه هام ازترس پرید بالا _چه خبرتونه اقای نیکزاداینطوری که بدتر سکته ش دادی امیرصدرا با فک منقبض شده نگاهم کرد وگفت _این بغضش داره منو روانی میکنه شب وروز نمیخوابه شبا نمیتونه خوب بخوابه تاصبح بیداره هروقت بیدارمیشم می بینم داره فرت فرت اشک میر یزه همش سردردداره داره خودشو می کشه دکتر _خیله خب خیله خب اروم بشینید باارامشم میشه حرف زد سیبک گلوش بالا پایین شد ومحگم کوبید به خودش _خسته شدم دکتر ازبس باارامش حرف زدم و اون منو سگم حساب نکرد داره منومیکشه بااین کاراش صبح تاشب ناارومه داره خودکشی میکنه خودکشیی _چرااینکارو میکنی به دکترنگاه کردم که بادیدن سکوتم لب زد _جناب نیک زادمیشه چندلحظه تنهامون بذار ید نگران نگاهم کرد _حالش خوب نیست جون توتنش نمونده ازبس غصه وخودخوری کرده _نگران نباشید من حواسم بهش هست چندلحظه تنهامون بذار ید بعد باید یه سری مسائل روبهتون بگم امیرصدرا بانارضایتی ازاتاق خارج شد دکترازجاش بلندشد وبه طرفم اومد _چرا اینطوری میکنی باخودت ازوقتی اومدی مطب حس کردم خیلی وزنت پایین اومده از رنگ روت معلومه چقدر حالت بده چرا؟دلیلش چیه بابغض لبم روترکردم _خو..خوبم پوزخند زد _عه جدی حالت خوبه ؟به این حال وروزمیگی خوب مثل روزبرام روشنه که ازمای ش نرفته کم خونی شدید گرفتی اگه بخوای به این کارات ادامه بدی موقع زایمان ازبین میری @halekhoobe_to 📚
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_234 _خانوم دکتر صبحونه ونهاروشامش شده یه وقت اونم چق
شوکه نگاهش کردم که سرتکون داد _چیه نکنه دوست داری بهت دروغ بگم نه عزیزم من بهت همه چی رومیگم تابدونی داری چه بلایی سرخودت میاری اره ازبین میری و ارزوی بغل کردنشون روباخودت ز یرخروارهاخاک میبری دختر تومگه چندسالته که اینجوری ازپادراومدی هان واسه چی واسه اینکه قراره ازشوهرت جداشی بهت زده نگاهش کردم این دکتر تاکجای زندگی منو میدونه _بسه به جا ی گر یه کردن جواب منو بده خب جداشید فدای سرت مگه تواین بچه ارونخواستی پس این کاراچیه من چندماه پیش بهت گفتم غصه ممنوع نگفتم این بچه ها میفهمن حال بدتورو میدونی ممکنه ناقص به دنیا بی ان یا زودبه دنیا بیان اگه هرکدوم ازاین اتفاقا بیوفته توخودتومیبخشی هان تو مسبب هرکدوم ازا ین اتفاقا یی اگه این اتفاقا بی وفته عذاب وجدان میکشه تورو پس سرعقل ب یا چندماه فقط چندماه اروم باش بعدبه دنیااومدن بچه ها هرچقدرمیخوای گریه کن عذاداری کن خودخوری کن ولی الان نه اسم خودتو مادرگذاشتی توداری بچه هاتو بادستا ی خودت میکشی بس کن دیگه اه سوزناکی کشیدم _دارم دق میکنم _فقط تونیستی که داری دق میکنی اون مرده بیچاره ازغم تو داره پرپرمیزنه چشماش ازغصه پرخونه سرو وضعش اشفته س فقط نگاهش به توئه ببینه حالتت چیه تا بیاد به طرفت بعد تو خودتو ازش دورمی کنی فکرکرد ی باا ینکار همه چی درست میشه نه عزیزجان بدترمیشه امابهترنمیشه این مرد میدونم چه ظلم بزرگی بهت کرده میدونم تونخواستی و توروتصاحب کرده اما هرچی بوده گذشته الان توبارداری ازش بچه های اون توشکمت داره رشد می کنه فقط به خودت فکرنکن دلت به حال اون بچه هانمیسوزه اوناچه گناهی کردن که بی گناه تقاص پس بدن ایناروبهت میگم تابه خودت بیای توروخدا بس کن هیچکس مثل تو روا ین بچه ها تاثیرنداره تومادرشونی فراموش نکن سرم روبه زیر انداختم که شونه م روفشرد _اون مردی که بیرونه خیلی بی تابته یکم به اون فکرکن تو باکارات داری میکشیش داره دق میکنه هر روز به من زنگ میزنه ازترس اینکه نکنه حالت بدشه همش حالت هات رومیپرسه چرا غذانم یخوری هان توالان یه نفدنیستی که رگی جونه خودمه دوست دارم نابودش کنم تو بارداری اونم دوقلو یعنی در واقع سه نفری پس از خرشیطون بیاپایین خب؟؟؟ _با..باشه _افرین،جناب نیک زاد هنوزحرفش کامل نشده بود امیرصدرا بایک تقه به در وارداتاق شد بهش نگاه کردم حق بادکتر توسلی بودچرا من نفهمیدم ریش دراورده موهاش نامرتب بود یه پیراهن ابی فیروزه ای تنش بود که استینش روبالا زده بود وشلوارکتون مشکی تنش بود که اتونداشت لباساش چشماش سرخه سرخ بود از اینهمه پریشونیش لبام لرزید که با نگرانی به طرفم پاتندکرددستش رو روی شونه ام گذاشت وگفت _چیشده چرا حالت پریشونه باز بازچرابغض کردی تنت چرامیلرزه دستمو تودستش گرفت _چرا دستت سرده فشارت پایینه خانوم توسلی _بله _بیزحمت فشارش روبگیر ید @halekhoobe_to 📚
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_235 شوکه نگاهش کردم که سرتکون داد _چیه نکنه دوست د
توسلی ازجاش بلندشدوبادستگاه فشارسنج به طرفم اومد امیرصدرا استین مانتوم  روبالازد و دکتر فشارم روگرفت رنگ امیرصدرا پرید از اینهمه ترسش منم استرس گرفتم _یاعلی یاعلی فشارت هشته  _خیله خب الان براش سرم تقویتی می زنم وقتیم که ازاینجارفتید براش یه ابمیوه شیرین  بگیر  ازجاش بلندشدو به طرف قفسه داروهاش رفت که استین امیرصدرا رو چنگ زدم سریع سرش به طرفم چرخید و با مهربونی وتن صدای اروم گفت  _جان؟چیزی میخوای  اروم بعدازچندماه لب زدم  _امیرصدرا من از ِسُرم میترسم  لبخند کمرنگی بهم زد _ترس نداره که  _می ترسم خو  _باشه بذارببینم چی کارمی تونیم بکنم  _چی می گیدشما دوتا _خانوم توسلی خانومم از ِسُرم می ترسه دکتر با ابروهای بالارفته گفت  _اوو توکه از ِسی ترسی چطوری چندماه دیگه باید زایمان کنی دختر!! باوحشت به امیرصدرانگاه کردم حس میکردم همون یه ذره رنگ صورتمم پر یده  امیرصدرا با استرس دستم روتودستش فشرد  _یلدا چرااینجوری میلرزی تو  نفس عمیق بکش  میخواستم به حرفش گوش بدم اما انگاریه چیزی جلوی نفس کشیدنم روگرفته بود  نمیتونستم نفس بکشم وحشت زده به امیرصدرانگاه کردم وبابغض صداش زدم  _امیر  باصدای خواستنی ومردونه ش گفت  _جان جان امیر عمر امی ر جونم نفسم  باتعجب نگاهش کردم باورم نمیشد امیرصدرا این حرفارو به من زده باشه ازشوق به گر یه  افتادم کال ترس زایمان فراموشم شد خدایا یعنی خواب نبود یعنی واقعا ا ین  امیرصدرابودکه این حرفارو زد  _یلدا یلداجان خانومم گریه نکن  منو توبغلش کشیدومحکم بغلم کردم و بادستای بزرگش شروع کردبه ماساژدادن کمرم  _جان جانم هیش گریه نکن فدات شم چراانقدرگریه میکنی اخه دارم دق میکنم  هیششش  صداش بغض داشت ازطرز حرف زدنش میشدفهمی دکه ظاهری ودروغی نیست وازته  دلش میگه اروم لب زدم  _من ..من چجوری دوتا بچه ارو به دنیابیارم امیر  _باید سزارین بشی عزیزم @halekhoobe_to 📚
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_236 توسلی ازجاش بلندشدوبادستگاه فشارسنج به طرفم اومد
به دکترتوسلی نگاه کردم یکم نفسم بالااومد که حداقل طبیعی قرارنیست بچه هام روبه دنیا بیارم امیرصدرا بادیدن ارامشم لبخندزد _بهتری سرتکون دادم که روبه دکترلب زد _خودم براش معجون می گیرم فشارش تنظیم شه دیگه تحمل یه استرس دیگه ا ی رونداره نمیخواد ِسُرم بزنید براش _باشه هرطور شمابخواید فقط خیلی مراقبش باشید ویلداخانوم شما هم حرفام وفراموش نکن سرتکون دادم و به همراه امیرصدرا از مطبش خارج شدیم اروم قدم برمیداشتی م سردم بود خودمو بیشتر توبغل امیرصدرا فشاردادم که لب زد _جانم سردته سرم رواروم تکون دادم وبه طرف ماشینش رفتیم در ماشین روبرام بازکرداروم سوارماشین شدم که خودش هم سوارماشین شدوباسرعت متوسط حرکت کرد سکوت بینمون ازارم میداد بنابراین سکوت روشکستم _امیر سریع سرش به طرفم برگشت _جانم بغض کرده نگاه ازش دزدیدم که لب زد _بازبغض کردی یلدا؟؟من چیکارکنم توبغض نکنی _منو میبخشی کوبید روفرمون _انقدر ازم عذرخواهی نکن مقصراصلی منم من من باعث اشک توچشماتم باعث بغض توگلوت من ارامشتو گرفتم من باعث شدم شبانتونی بخوابی من زندگی توبه گوه کشیدم چرا ازم عذرخواهی میکنی نگاهش کردم _اینطوری نیست نگاهم کرد توچشماش حلقه اشک به وضح دیده میشد باصدایی که ازبغض میلرزیدلب زد _غیرازا ینه سرتکون دادم _توتقصیری نداری امیر _پس کی مقصره؟ کی؟ _سرنوشت هیچی نگفت که لب زدم _بیا برای چندروز بر یم شمال میشه موشکافانه باتعجب نگاهم کرد _جدی میگی سرم روتکون دادم _اره شاید تازمانی که پسرامون به دنیا بیان اونجا بمونیم @halekhoobe_to 📚
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_237 به دکترتوسلی نگاه کردم یکم نفسم بالااومد که حداق
سرتکون داد ودستش رو داخل موها ی خوش حالتش فروبرد _باشه ولی با یدبر یم خونه یکم استراحت کنی امروزخیلی نشستی اذیت شدی فردا راه میوفتیم خوبه لبخند زدم وبه افکار درهمم اجازه ندادم باز افسارم رو تودست بگیره _باشه شیطون چشمکی حواله م کردکه خندیدم _خب حالاوقت چیه یه معجون مقو ی واسه خانوم خوشگلم و پسرکوچولوهام کناریه و یتامینه نگه داشت وازماشین پیاده شد بهش نگاه کردم که مشغول خر یدکردن بود دیگه نمیخوام زندگی رو براش زهر کنم میخوام حتی شده برای چندماه هم که شده بخندیدم بدون اینکه به پایان غم انگیز زندگیمون فکرکنم مثل کسی که میدونه بچه ش معلوله امابه دنیامیارتش بااینکه می دونه بچه ش خیلی زود ازدنیامی ره اما تو اون دوره ای که بچه ش نفس میکشه انقدر شاد زندگی میکنه که اصلا قرارنیست اون روز برسه بسه هرچی خودمو اونو داغون کردم بسه _با بازشدن در طرفم نگاهش کردم که بالبخند ظرف معجون روداددستم وخودش ماشین رو دورزد ونشست توماشین فقط نگاهش میکردم محو نگاهش شده بودم که باابرو به معجون تودستم اشاره کردکه بالبخندسرتکون دادم واروم کمی از معجون روتودهنم گذاشتم طعم ز یاد شیرینش خنکی معجون تمام وجودم روپراز لذت کرد وباعث شد تندتند پشت سرهم مقدار ز یادازمعجون روبخورم وقتی حس کردم درحال ترک یدنم ظرف معجون رو دادم دست امیرصدرا که بی حرف شروع کردبه خوردن باقی مونده معجون من بابهت نگاهش میکردم و یه حس شیرینی تو وجودم سراز یر بود لبخند رولبم پررنگ ترشده ب ودکه بعدازخوردن معجون طرف هاش رو انداخت دور و به طرف خونه حرکت کرد می ون راه جلو ی یه مغازه لباس فروشی ایستادولب زد _پیاده شو بریم چندست لباس بگیرم برات شنیدی که با ید شلواربارداری بپوشی سرتکون دادم و ازماشین پیاده شدم به طرفم اومد که دستم رو دوربازوهاش حلقه کردم بهم نگاه کرد توچشماش چراغونی بود لبخندی بهش زدم که جواب لبخندم روبالبخند داد وبه طرف مغازه حرکت کردیم واردبوتیک شدیم روبه فروشنده لب زدم _شلوار بارداری میخواستم بعدچنددقیقه شلوار سایزم اورد شلوار روپوشیدم اندازه م بود وخیلی راحت بودم دوتازهمون شلوار بارنگای متفاوت برداشتم وبه امیرصدرا گفتم _همیناخوبه سرتکون داد یه لباس بلند قرمز حاملگی به طرفم گرفت _بروبپوشش بالبخند لباس روازش گرفتم و دوباره وارد اتاق پروو شدم لباس روکه پوشیدم لبخند دوباره به لبم نشست یه پیراهن نسبتا ضخیم قرمز که است ین مچی بود وسه تادکمه میخوردو یقه گرد بهم میومد توایینه به خودم نگاه کردم بااین لباس چقدر جاافتاده ترشدم شکل یه مادر وپیداکرده بودم باحس تکون خوردن بچه ها اروم دستم رو روی شکمم گذاشتم به وضوح حرکت کردنشون رو حس کردم که هردوشون چرخیدن یه حس بینظیرتمام وجودم روفرلگرفته بود با شنیدن صدای در اروم در رو باز کردم که امیرصدرانگران نگاهم کرد _خوبی یلدا حالت بدشد نگاهش کردم وسرم روبه معنی نفی تکون دادم _پس چرا اینهمه مدت داخلی باشوق لب زدم @halekhoobe_to 📚
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_238 سرتکون داد ودستش رو داخل موها ی خوش حالتش فروبرد
_چرخیدن نگاهم کردباتعجب ونگرانی وترس _چ..چی دستش رو رو ی شکمم گذاشتم که باز حرکت کردن ای ن برای اولین باربودکه متوجه حرکت کردنشون شده بودم قطعا بارها تو وجودم تکون خورده بودن اما اون ق در توغم وغصه هام غرق بودم که متوجه نشده بودم امااین دفعه حسش کردم و روابراسیرمیکردم به امی رصدرانگاه کردم که چطوری باشو ق وذوق به شکمم چشم دوخته بود اروم شکمم رونوازش کردوگفت _قربون جفتتون بشم من پسرا ی بابا به من نگاه کردوبالبخند رولبش لب زد _بابت تموم چیزایی که بهم دادی ممنونم یلدا لبخندزدم ولب زدم _لباسم روعوض کنم بیام بیرون سرتکون داد دراتاق روبستم و لباس هام روعوض کردم وبعد بالباس ها ازاتاق خارج شدم لباس هارو حساب کرد یم و برگشتیم خونه بعدازمدتها شب یه شام مفصل خورد یم اونم چی زرشک پلو که امیرصدرا ازبیرون سفارش داده بود امیرصدراازاینکه من حالم انقدر خوب شده لبخندازرولبش جمع نمیشد بعد خوردن شام کنارهم روی مبل نشسته بودیم وبه تلو یز یون که امیرصدرا یه فیلم عاشقانه کره ا ی به اسم سیندرلا وچهارشوالیه بود پلی کرد ودره مون حین برام می وه پوست کند و ظرف میوه روداددستم کمی از موز روخوردم و با هیجان به فیلم نگاه میکردم بعداز ی ک ساعت اولی ن قس مت تموم شد ودوم ین قسمت روپلی کردم خسته شده بودم به همین دلیل ناخوداگاه سرم رو رو ی شونه امیرصدراگذاشتم وخوابم برد &امیرصدرا & باقرارگرفتن سرش روشونه م نگاهش کردم که چقدر معصوم اروم خوابیده بود نگاهم سرخورد رو شکمش بادیدن شکم برامده ش قلبم شروع کردبه تندزدن اروم دست کشیدم روشکمش امروزفهمیدم دوقلو بارداره دوتاپسر که دوماه نیم دیگه به دنیامیان امروز وقتی فهمی دم وزن کم کرده داشتم سکته میکردم وزن کم کردن تو دوران بارداری خیلی بده بیشترین اسیب رو مادر میبینه واین یعنی یلدا صدمه زیادی میبینه فکرام روپس زدم دستم روز ی رپاهاش انداختم وبغلش کردم وبه طرف اتاق خوابمون رفتم توراه تلویزیون رو هم خاموش کردم وارداتاق خواب که شدم اروم روتختی روکنارزدم وخوابوندمش روتخت وخودمم کنارش درازکشیدم وپتورو مرتب کردم رو جفتمون توبغلم کشیدمش سرش رو رو بازوم گذاشتم که یکم تکون خورد وبعد دستش دورکمرم حلقه شد سرم رو توخرمن موهاش فروبردم نفس عمیقی کشیدم بوی زندگی میداد زل زدم به صورت زیباش خدا یا ازم نگیرش من نمی خوام ازدستش بدم نه اونو نه بچه هامو خدایا یه فرصت بده تاکنارهم باهم زندگی کنیم خدایا خوب بهم فهموندی که چقدر زورداری منی که می گفتم هیچ وقت عاشق نمی شم حالا عاشق شدم خدا یا ازم نگیرش توبزرگی کن و ازم نگیرش اونقدرفکروخیال کردم که خوابم برد &یلدا& صبح باصدای اب بیدارشدم اروم روتخت نشستم من کی اومدم توتخت تاجایی که یادمه دیشب داشتیم فیلم میدیدم لبخندرولبم نشست امیرصدرامنو اورده اینجا بالبخنددستی روشکمم کشیدم صبحتون بخیرپسرای مامان خوبین خوشین قربونتون برم من @halekhoobe_to 📚
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_239 _چرخیدن نگاهم کردباتعجب ونگرانی وترس _چ..چی
اروم ازجام بلندشدم وارد سرویس شدم وبعدازانجام کارای مربوطه موها ی پر یشونم روبافتم وازاتاق خارج شدم وارداشپزخونه شدم و یه میز کامل صبحانه چیدم ومنتظرشدم امی ربیاد بااومدنش تو اشپزخونه دوتاماگ روپرازچای کردم وبالبخندبهش نگاه کردم که باحوله مشغول خشک کردن موهاش بود _سلام صبح بخیر نگاهم کرد لبخندمهربونی زد _سلام صبح توهم بخیر خانوم خانوما چراانقدر زود بیدارشدی دستی روشکمم کشیدم روصندلی نشستم _دیگه پسراگفتن گشنشونه صبحونه م یخوان منوبیدارکردن بعدشم گفتن به باباشون نبایدتنهاصبحانه بخوره بهتره ماهم کنارش باشیم دی گه منم به حرفشون گوش کردم به طرفم اومد ضربان قلبم بالارفت که دستش رو روی شکمم گذاشت توچشمام نگاه کردوگفت _من فدا ی مامان خوشگل وکوچولوها ی تو وجودت بشم حس میکردم قلبم ازخوشی الانه که ازکاربایسته بالبخندی که نمیتونستم جمعش کنم توچشماش نگاه کردم وگفتم _خدانکنه بشین صبحانه بخوریم دستش رو رو ی چشمش گذاشت _چشم بالبخند کمی نون تست برداشتم وبا شکلات صبحانه مشغول شدم که امیرصدرا بالبخندلب زد _هنوزم و یار شکلات صبحانه داری سرتکون دادم _اره خیلی شکلات صبحانه دوست دارم _نوش جونت _راستی کی میر یم شمال _ساعت ۴راه میوفتیم _قراره کجابریم این مدت _و یلای خودمون باچشمای گردشده لب زدم _مگه شمال ویلادار ی _اره _چه خوب _شمال وخیلی دوست داری سرتکون دادم همیشه دوست داشتم باعشقم برم شمال سفردونفری تنهاتفاوت این سفرا ینه که من باعشقم و کوچولوهام میرم شمال _اره عاشق شمالم مخصوصا دریا _ ساعت ۴ راه می وفتیم سرتکون دادم وخیلی زودکنارکشیدم _من برم لوازمم روجمع کنم @halekhoobe_to 📚
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_240 اروم ازجام بلندشدم وارد سرویس شدم وبعدازانجام کا
ازاشپزخونه خارج شدم وارداتاق خودم شدم چمدونم رو از داخل کمد برداشتم وهرچی نیازداشتم رو چیدم تو چمدون _کمک نمیخوای باشنیدن صداش ترسیده برگشتم طرفش _ ترسوندمت سرم روبه معنی مثبت تکون دادم که به طرفم اومد و بازوهام رو تودستش فشرد _معذرت میخوام نمیخواستم بترسونمت لبخند کمرنگی بهش زدم _خوبم نگران نباش _بیا بشین اروم روی کاناپه نشستم به ساعت نگاه کردم دو ونیم بود _گرسنه نیستی نگاهش کردم _واقعیتش نه اخم کرد _چرا _نمیدونم ولی سیرم _اینطوری که نمیشه نمیخوای که بازوزن کم کنی _نه ولی گرسنه نیستم میترسم بخورم بالا بیارم توکه شرا ی ط منومیددنی باحرص سرتکون دادوکنارم نشست _ازاینکه جراحیت کردم روزی هزاربارخودمو لعنت میکنم میدونی چرا سوالی نگاهش کردم که با حرص ادامه داد _چون نمیتونی مثل تمام مادرای دیگه تودوران بارداری هرچی میخوای روبخور ی محدودیت داری ازطرفی دوقلو بارداری دستم رو روی دستش گذاشتم _خوبم نگران نباش _چرا منو تو بایداینجوری باهم اشنامی شدیم نگاهش کردم منظورش چی بود نتونستم ازش بپرسم میترسیدم ازجوابی که میخواست بهم بده ازجام بلندشدم وروی تخت درازکشیدم _تا ساعت چهار یکم استراحت می کنم بعد بیدارم کن سرتکون دادو بیحرف ازاتاق خارج شد نفهمیدم چطورخوابم برد اما وقتی چشم بازکردم همه جا تاریک بود اروم ازتخت پایین اومدم وخواستم ازاتاق خارج شم که بادیدنش رو ی تخت نشستم زل زده بود بهم باصدای دورگه شده ازخواب لب زدم _ساعت چنده چرا صدام نکردی به ساعتش نیم نگاهی انداخت _۸شبه ؛دلم نیومد بیدارت کنم _خیله خب بلندشو اماده شو بریم @halekhoobe_to 📚
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_241 ازاشپزخونه خارج شدم وارداتاق خودم شدم چمدونم رو
سرتکون دادوازجاش بلندشد به طرف سرویس رفتم بعدانجام دادن کارهام ازسرویس خارج شدم یه مانتوی بارداری طوسی خفاشی تنم کردم وشلوار بارداریم روپوشیدم شال همرنگ مانتوم روسرم کردم وبرای دراومدن ازاین بی روحی یه رژ قرمز به لبم زدم وکمی عطرزدم ازاتاق خارج شدم که دیدم روی مبل نشسته روبهش لب ز دم _امیر چمدونم روبیزحمت میاری سری تکون دادوسریع به طرفم اومد _خوبی جایت دردنمیکنه لبخندزنون دست روشکمم کشیدم _نه خوبم پسرای مامان اذیت نمیکنن بالبخند دستش رو روی شکمم کشید _کارخوبی می کنن نبا ید مامانشون واذیت کنن خیله خب توزیاد سرپانمون بشین تابیام سرتکون دادم رو ی مبل نشستم که به طرف اتاقم رفت وبعدچنددقیقه از اتاق خارج شد بعدچندلحظه کنارم ایستاد _خوبی ؟ _خوبم _مطمئن ؟ _مطمئن! _پس اروم پاشو بری سرتکون دادم وازجام بلندشدم که دوباره حس کردم بچه ها تکون خوردن بالبخند وهول زده دوباره سرجام نشستم که امیرصدرا باترس چندقدم رفته اروبرگشت و باهول و ولا گفت _چیشد یهو دستم رو روی شکمم گذاشتم برا ی اولین بار بود که لگد می زدن خواستم جواب امیرصدرا رو بدم که یکیشون چنان لگدی زد که ازدرد جیغ زدم _اییییی _یافاطمه زهرا چیشدیلدا نکنه وقتته وای نه الان خیلی زوده وای خدا خطرناکه نکنه بچه هاخفه شدن باحرص جیغ زدم _امیرصدراااااا نگاهم کرد باچشمای گردشده زل زده به صورتم حتی نفس هم نمیکشید _چرا می گی خفه شدن اخه ؟ هردوشون خوبن فقط لگدزرن انقدرکه پهلوم دردگرفت همین بی حال روی زمین نشست _حالت خوبه _خوبم _یلدا سوالی نگاهش کردم _اگه اشکال نداشته باشه نریم شمال @halekhoobe_to 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨🔮خیلی زود لبخند می‌زنی و با اشک شوق می‌گی: خدایا این بیشتر از چیزی بود که دعا کرده بودم مطمئن باش 🤍✨ ➡️ @halekhoobe_to
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6007872121332570170.mp3
10.37M
💞به وقت آرامش💞 موزیک بیکلام 🎶🎼 امیدوارم شنیدنش بهتون آرامش بده 🎻🎺🪕 😌 😶 @halekhoobe_to
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6028316848561330706.mp3
9.76M
🧘‍♂️مراقبه صبحگاهی باور قدرتمند🧘‍♂️ 🗓 یکشنبه 8 مهر جملات این مراقبه یک یادآوری هست تا قدرت درونت رو به یاد بیاری. ذهن و قلبت رو به روی این جملات باز کن و باورهای قدرتمند درونت بساز با حس خوب اعلام کن: من قدرتمندم. خدا با منه 💞 حتما این مراقبه رو برای دوستان و عزیزانت هم ارسال کن و انرژیش رو گسترش بده @halekhoobe_to
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحی که طلوعش بدمد با غزل تو🌸🍂 آن صبح ببالم به خود و بخت خوش خود این صبح که هدیه نوشخند آورده🌸🍂 یـک روز قشنگـــ و دلپسند آورده گسترده ز مهر، سفرهٔ شادی و نور دمنوش گـل امـیـد، قند آورده🌸🍂 ســ🥰✋ـلام صبح زیبـای پاییزتون بخیر روزتون شـاد وپر از انرژی🌸🍂   @halekhoobe_to
امیدوارم صبحی شادهمراه با تندرستی🥰 و سراسر عــشق داشته باشیـد 🥰 صبحتون پر از لبخـنـد و مهربانی 🥰 @halekhoobe_to
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی خدایا دراین یکشنبه زیبـا روزی مان  را وسعت بده و برکتش را زیاد بفرما خدایا یارمان کن در راه خیر وکمک به دیگران پیش قدم باشیم خدایا بهترینها را برای همه مقدر بفرما امروزمان پُراز برکت و رحمت بگردان آمین🙏 @halekhoobe_to