eitaa logo
حلقۀ رندان
347 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
728 ویدیو
34 فایل
تجربۀ زندگی در باغ معارف آل الله علیهم صلوات الله أجمعین از دریچۀ هنر و ادب درگاه دریافت پیشنهادات و انتقادات شما: @halghe_rendan_admin جهت مشارکت بیشتر در گروه «حلقۀ رندان» عضو شوید: https://eitaa.com/joinchat/1185873964Cab5f90b3dd
مشاهده در ایتا
دانلود
گونه: / موضوع: قالب : / وزن: مشابه: شاعر: ــــــــــــــ ای صد هزار رحمت نو ز آسمان داد هر لحظه بی‌دریغ بران روی خوب باد آن رو که روی خوبان پرده و نقاب اوست جمله فنا شوند چو آن رو کند گشاد زهره چه رو نماید در فر آفتاب پشه چه حمله آرد در پیش تندباد ای شاد آن بهار که در وی نسیم تست وی شاد آن مرید که باشی توش مراد از عشق پیش دوست ببستم دمی کمر آورد تاج زرین بر فرق من نهاد آنکو برهنه گشت و به بحر تو غوطه خورد چون پاک دل نباشد و پاکیزه آن کز عنایت تو سلاح صلاح یافت با این چنین صلاح چه غم دارد از فساد هرکس که کند بر وفای تو پا برنهد به فضل برین بام بی‌عماد مغفور ما تقدم و هم ما تأخرست ایمن ز انقطاع و ز اعراض و ارتداد سرسبز گشت عالم زیرا که میرآب آخر زمانیان را آب حیات داد بختی که قرن پیشین در خواب جسته‌اند آخر زمانیان را کردست افتقاد دریای رحمتش ز پری موج می‌زند هر لحظهٔ بغرد و گوید که: « یا عباد »
👆🏻عکس از حجةالاسلام سیّدمحمدحسن لواسانی👆🏻 موضوع: // قالب : وزن: شاعر: مشابه: ـــــــــــ با پای سر به سِیْر سماوات می‌رویم احرام بسته‌ایم و به میقات می‌رویم تا بارگاه قبلهٔ حاجات می‌رویم قسمت اگر شود به ملاقات می‌رویم میقات ما حسین، ملاقات ما حسین زانو زدیم پیر و جوان بر زمین تو ما حلقه بسته‌ایم به دور نگین تو ما را کشانده است کجاها طنین تو افتاده‌ایم در گذر اربعین تو ای واژه واژه نام تو صد ماجرا حسین ما چون کبوتران حرم پر شکسته‌ایم از آشیان گذشته و از خود گسسته‌ایم چون صیدهای زخمی در خون نشسته‌ایم یعنی که دل به لذت دیدار بسته‌ایم مرهم حسین، صبر حسین و شفا حسین ای جان شرحه شرحه بگو ماجرا چه بود راز به خون تپیدن خون خدا چه بود آن جوشش صدای تو در کربلا چه بود دادی بها به خون خودت، خون‌بها چه بود ای خون پاک تو، همه‌دم خون‌بها حسین با بادها بگو که هوایم هوای توست با نای‌ها بگو که نوایم نوای توست بغضی که در تلاوت در خون رهای توست سودای آتشی‌ست که بر خیمه‌های توست ای تا ابد، نوای من بی‌نوا حسین گل‌زخم‌ها شکفته شده روی پیکرت چون کعبه فوجِ تیغ گرفته‌ست در برت بعد از تو دشت، یکسر«إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت» بالا سرت، بلند سرت، تا خدا، سرت بر ما چه رفته است به شوق تو «یا حسین»
گونه: و موضوع: قالب : وزن: شاعر: / مشابه: ـــــــــــ زلفت زپیچ و تاب فزونش طناب شد یک حلقه ده که قلب گلوی من آب شد یک قطره اشک بهر تو بحر طویل گشت یک ذره از فضیلت تو صد کتاب شد از آتش تو شکوه به افلاک ریختم یک قطره از شکایت من آفتاب شد شمعم به پیچ کوچه شبیخون ز باد خورد یا رب حسین را برسان، شب خراب شد یحیی شدن چه داشت که عیسی شدن نداشت؟ طشت آمد و فلک دلش از غصّه آب شد «دستم نمی‌رسد که دل از سینه بر کنم» زیرا بلندی دل ما زآن جناب شد جولان چشم مست تو تیغ از سپر گرفت جمعی هلاک گشته و جمعی جواب شد تحویل سال سوختگان از محرّم است یعنی حسین عید خدا انتخاب شد❤️ عاشق چو مرد گریه زچشمش نمی‌رود اشکم برای مجلس ختمم گلاب شد وقتی خدا به حشر بگوید چه داشتی سر بر کند حسین و بگوید حساب شد
گونه: و موضوع: / قالب : وزن: شاعر: مشابه: ـــــــــــ از هر کنار توسن بیداد تاختید تا خاندان فاطمه، ویرانه ساختید خواندید از حجاز مرا جانب عراق و‌آن ‌گاه پرده‌های مخالف نواختید کردید گر به بیعت من، نامه‌ها روان شمشیر‌ها به کشتن من از چه آختید؟ دادید بهر آب، چرا خاک ما به باد؟ دل‌های ما ز آتش حسرت گداختید کردید سرنگون، علم شرع مصطفی وز کین لوای کفر به عالم فراختید کردید ظلم و شرم نکردید از خدا خوش حقّ اهل‌بیت پیمبر شناختید پس گفت این حدیث و کسی ره به او نَبُرد در خون تپید و با جگر تشنه، جان سپرد
گونه: موضوع: قالب شعر: وزن: شاعر: مشابه: ــــــــــــــــــــــــ باید به روی آینه آنقدر ها کنم تا روی شیشه اشک نفس را رها کنم گندم برای آمدنت سبز می کنم آن لحظه ایی که در لحد خویش جا کنم اسفند دانه دانه شب و روز جمع شد باید به مجمر دلم آتش به پا کنم دل شد سیاه بس که طلوع تو را ندید باید برای خویش دلی دست و پا کنم یا اینکه باید از دم پرچین قلب خود یک پنجره به جانب خورشید واکنم بگذار تا ز ره برسی بعد سالها آنگه بیا ببین که چنین و چه ها کنم آن روز می شود حرمت کنج سینه ام وقتی که پای تا سر خود کربلا کنم ــــــــــــــــــــــــــــ به جهت پیوستن به و مشاهدۀ آثار بیشتر لطفاً لینک زیر را لمس بفرمائید:👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1185873964Cab5f90b3dd
گونه: / موضوع: سلام الله علیها قالب شعر: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــ زن رشک حور بود و تمنای خود نداشت چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت اسمی عظیم بود که چون راز سر به مهر در خانه‌ی علی سَرِ افشای خود نداشت ام‌البنین کنایه‌ای از شرم عاشقی است کز حجب تاب نام دل‌آرای خود نداشت در پیش روی چهار جگرگوشه‌ی بتول آیینه بود و چشم تماشای خود نداشت زن؟ نه! همای عرش‌نشینی که آشیان جز کربلا به وسعت پرهای خود نداشت در عشق پاره‌های جگر داده بود و لیک بعد از حسین میل تسلای خود نداشت عمری به شرم زیست که عباس وقت مرگ دستی برای یاری مولای خود نداشت
گونه: / موضوع: / علیه السّلام قالب شعر: وزن: شاعر: / ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین بر گردنم نمانده ز خمخانه هیچ حق یک استکان زدم دو سه دریا گریستم ترسم مجال گریه نیابم به روز حشر امروز هم به نیت فردا گریستم بردم به خانه رفقا چشم روشنی یادش بخیر من به کجاها گریستم تشریف دل به سر و علن یک قماش نیست در جمع خنده کردم و تنها گریستم آب حیات بین که چه سیر و سلوک داشت در گوشه ای نشستم و صد جا گریستم می رفت تا بخندم و ضایع کنم حدیث همت مدد نمود که در جا گریستم با یاد زلف و چشم تو ای آفت وجود یا کاروان ناله شدم یا گریستم روزت بخیر و شب خوشت ای معنی غنی من روز گریه کردم و شبها گریستم 🆔@halghe_rendan
گونه: موضوع: علیه السّلام / سلام الله علیها / قالب: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دست خدا چو دست به سوی خدا گرفت در اصلْ مصطفی ز علی اذن را گرفت دیدند خواستگار علی بود ظاهراً یک روح بود عشق ولی در دو تا بدن زهرا اگر نشست علی هم به پیش رفت الحق علی به خواستگاری خویش رفت زهرا همان علی ست ولی در پس حجاب غیر از بلی چه چیز به حیدر دهد جواب ؟ تو حیدری و هر چه که فریاد زد سروش پیدا نشد برای تو در عرشْ ساق دوش بی ساق دوش آمده بر دوش ذوالفقار دست خدا نموده به پا کفش وصله دار دنیا شنید گر چه ز لب های مصطفا در اصل خطبه خواند برای شما خدا چون در شب زفاف شما فرش می شود با این دلیل عرش خدا عرش می شود سابیده اند قند ستاره به تور ابر در عقد هم شدند دو تا رشته کوه صبر زَوّجتُ عشق جزءِ سپاه علی در آ اَنکَحتُ فاطمه به نکاح علی در آ از تو بهشت تا که جوابت بلی شود با تو علی میان خلایق علی شود در بند تو زده پدر خاک را خدا عقد تو کرده جمله ی " لولاک " را خدا کردند اشک های علی را محاسبه مهریه ی تو آب شد عند المطالبه آتش گرفت علقمه و نیل گُر گرفت هذا موکّلی پر جبریل گُر گرفت دم رفت توی سینه ولی بازدم رسید دست علی و فاطمه کم کم به هم رسید 🆔@halghe_rendan
گونه: / موضوع: / علیه السّلام قالب شعر: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ختم رسل ز فرط عنایات کامله بر پاپ‌های نجران بنْوشت مرسله کای قوم دور مانده ز شرع و صراط دین! تا کی ز حق ببایدتان بُعد و فاصله؟ آمد دمی که جهل ز سرها کنید دور شد وقت آن که کید ز دلْتان شود یله مأمورم از خدای احد تا که با شما یک کار از سه کار نمایم معامله یا دین حق قبول و یا جزیه‌ام دهید یا آن که با شما بنمایم مقابله چون شد وصول نامه بر آن قوم ناصواب از آن رسیله سخت افتاد ولوله آراستند مجلس شوری كه اندر او بتْوان مگر كنند همی حلّ مسأله کردند یک دو روزی با هم مکابره افتاد در میانه‌ی آن‌ها مجادله در آن گروه ده دله یک نفس پاک بود کاو بود با رسول و خداوند یک‌دله گفت: ای گروه! چند نمایید قیل و قال؟ تا چند و کی ببایدتان این مماطله؟ در امر هو کنید چرا این مسامحه؟ در دین حق کنید چرا این مساهله؟ باللَّـه! که این محمّد باشد همان کز او معدوم می‌شود همه ادیان باطله هان! بنگرید جمله بر اخبار انبیا هان! بنگرید جمله بر آیات منزله این است آن که موسی گفته است در حقش باشد شبان و هر چه بُوَد در جهان، گله این است آن یگانه پیمبر که بر مسیح مریم شد از دمش به یکی نفخه حامله گفتند پس ببایدمان سوی او کنیم زآنسان که خضر سوی بقا طیّ مرحله هشتاد تن که سیّد و عاقب بر آن گروه بودند شیخ و راهبر و میر قافله زآن پس سوی مدینه چو حاجی سوی حرم کردند طیّ مرحله با زاد و راحله کوته کنیم قصّه ز بعد سه روز چون کردند با رسول گرامی مقابله بس نکته‌ها شنیده و گفتند و عاقبت کردند ابلهانه قبول مباهله آن گه رسول و دختر و داماد و دو پسر گشتند حلقه‌وار به یک جایْ سلسله قرآن تمام از الف، آن گاه تا به یا گردید جمع یک‌جا چون بای بسمله باری؛ نکرده نفرین، دیدند آن گروه افتاده در زمین و فلک، شور و غلغله آماده از سحاب در آفاق، رعد و برق افتاده در جبال ز تب، لرزه زلزله نزدیک شد نجوم درافتد از آسمان نزدیک شد که چرخ بماند ز هروله از ترس گشت رُخْشان مانند زعفران وز بیم گشت دلْشان پرخون چو آبله سوی سحاب رحمت یزدان روان شدند افراخت بیم در دلشان چون که مشعله در نزد بوتراب نهادند رخ به خاک زآنسان که او به نزد خدا گاه نافله شاهنشهی که خصم خود اندر گه جدال پا در کمند بنْهد و گردن به سلسله آن کس که کم ز مزرعه‌ی قدرتش بُوَد از دانه، خرمن مه و از خوشه، سنبله هشتند بار جزیه ز ذلّت به دوش خویش مشرک هماره بار مذلّت کشد؛ بله از بعد این چکامه، «غمگین»! کجا رواست کز طبع خویشتن بنمایی دگر گله؟ در مدح آل احمد و احباب او مدام می‌کوش بهر کسب شرف نز پی صله شاعر: 🆔@halghe_rendan
گونه: / موضوع: علیه السّلام قالب شعر: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ این خانه‌ای که خشت به خشتش پر از غم است عمری‌ست وقف روضۀ ماه محرم است با دست‌های پیر پدر قد کشیده است آجر به آجرش اگر این‌قدر محکم است در این محل نسیم اگر مویه می‌کند از عاشقان موی پریشان پرچم است آن پرچمی که خط به خطِ تار و پود آن «باز این چه شورش است که در خلق عالم...» است بر سقف نم کشیدۀ آن، ظنّ بد مَبَر از گریه چشم‌های حسینیّه پر نم است بر آن نشسته است اگر خاک، در عوض اسباب یاد چادر خاکی فراهم است
گونه: موضوع: علیه السّلام قالب شعر: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دل؛خون،نگاه؛بسته،نفس؛حبس،خون؛روان دم؛بازدم،حضور؛غیاب،اشک؛سیل سان برگشته؛بخت،آمده؛طوفان،رسیده؛درد افتاده؛قرعه،قرعه؛فتادن؛امان امان برعكس؛كار،منقلب از این زمان؛زمین خورشید؛ماه،ماه؛ستاره،زمین؛زمان آمده،چه؟بانگ،بود چه؟بانگ مرو مرو می رفت،چه؟صدا،به چه معنی؟بمان بمان زد بر تنش،كه؟خصم،چه؟افواج تیر،تیر آمد برش،كه؟شاه،چگونه؟كمان كمان شد قطعه قطعه،كی؟سر ظهری،كجا؟به دشت لب تشنه،خسته،روی زمین،زیر آسمان چرخیده؛سر،شكسته؛قدم،سوخته؛جگر تفتیده؛آه،خشک؛دو لب،خشک تر؛زبان محور؛عمود،شعر؛علی،صنعت؛ازدواج حورا؛عروس،حجله؛جنان،تیغ؛خطبه خوان بحث؛اختیار،مساله؛جبر،آب؛راه حل موضوع؛تیغ،فكر؛سنان،مغز؛استخوان اكبر؛شهید،شاه؛پریشان،حرم؛غریب واژون؛فلك،سیاه؛زمین،تار؛آسمان معنی؛غلام،شعر؛غلامی،قلم؛اثاث میخانه؛روضه،ساقی پیر؛اكبر جوان
گونه: / موضوع: سلام الله علیها / علیه السّلام قالب شعر: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تا مصحف جمال تو گردیده منظرم آیات حسن توست به هر جا كه بنگرم جز آنكه بینم از جلواتت به هر نگاه سود از سواد دیده خونین نمی‌برم گلبوته‌ایست در سر نی اینكه بینمش؟ یا هست حسن وجه خدایی مصورّم من كشته ولای تو هستم به جان تو بعد از تو نیست زندگی خویش باورم تا جام تشنگی به كفت داد آسمان پر كرد از عصاره‌ی خونابه ساغرم هستی تو، یا جمال ازل جلوه می‌كند این منظری كه گشته عیان در برابرم خورشید در سر نی و غوغای اهل شام ای وای من مگر كه به صحرای محشرم از هر چه غیر دوست گذشتی به راه عشق من اندر این معامله چون از تو بگذرم؟ با گوش جان طنین اناالله بشنوم در چشم دل تجلی طور است منظرم تشریف یاد حسن تو را در حریم دل در هر قدم ستبرق جان را بگسترم لب‌تشنگان آب بقای لب تو را همراه خود به ظلمت شامات می‌برم ترصیع خاك راه تو را در مسیر عشق بس درّها كه در صدف دیده‌پرورم جا بر فراز مسند خورشید كرده‌ام افتاده تا ظلال ولای تو بر سرم از عرش برتر است ستیغ وفا و من با شهپر وقار در آن اوج می‌پرم این عزّتم بس است كه من خواهر توأم وین فخر بس مرا كه تو هستی برادرم عصمت بها گرفته ز عنوان زینبی عفت پناه یافته در زیر معجرم باب نجات هست در كبریائیت من «عابدم» غلام تو ای شاه ذوالكرم 🆔@halghe_rendan
گونه: موضوع: سلام الله علیها / / قالب شعر: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قربان آن نی یی که دمندش سحر، مدام قربان آن می‌ یی که دهندش علی الدوام قربان آن پری که رساند تو را به عرش قربان آن سری که سجودش شود قیام هنگامۀ برون شدن از خویش، چون حسین راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام این خطی از حکایت مستان کربلاست: ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام! تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما یک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام اشکم تمام گشت و نشد گریه‌ام خموش مجلس به سر رسید و نشد روضه‌ام تمام با کاروان نیزه به دنبال، می‌‌رویم در منزل نخست تو از حال می‌‌رویم 🆔@halghe_rendan
گونه: موضوع: سلام الله علیها / / علیه السّلام قالب شعر: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ چون شام گشت، آل پیمبر، مقامشان از چاشت گاه کوفه بتر گشت، شامشان از دُرد دَرد و زهر غم و شربت فراق کرد آن چه داشت، ساقی دوران، به جامشان یک صبح و شامِ حشر، شفاعت بُوَد جزا یک صبح تا به شام، عقوبت به شامشان صید حرم به شام کشید آسمان چرا؟ اندیشه ای نداشت ز صید حرامشان منزل، خرابه؛ فرش، زمین؛ سقف، آسمان در شام شد ز کوفه فزون، احتشامشان خوانْد اهل بیت را و سر شاه را یزید در طشت زر نهاد، پی احترامشان شد محشری به پا چو عیان گشت سر، بلی طالع شد آفتاب قیامت، به شامشان آن روز خلق، آل نبی را شناختند کآورد آن لعین، به صف خاص و عامشان بُد شامشان ز کوفه بتر، کوفه شان ز شام ز احوال شام و کوفه شمارم کدامشان؟ کُشت و گرفت و بُرد و به تاراج داد و سوخت مرد و زن و لباس و جهیز و خیامشان با آن چه کرد، کرد پشیمانی آشکار صیدی نداشتند که می کرد رامشان اندیشه ای ز جور و جفا، آن لعین نداشت بودش سر ستیزه، قضا بیش از این نداشت 🆔@halghe_rendan
موضوع: / قالب شعر: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ إیّاكَ هَلْ أدُلُّ عَلیٰ أوْهَنِ البُیوت ما زالَ بَیْتُ قَلْبِكَ لا بَیْتُ عَنْکَبوت آن ذکرها که در طلب عذر گفته‌ام یک بار گفت یونس‌ و رست از بلای حوت مَنْ ذا الّذي یُحَرِّرُ روحي مِنَ الهَویٰ؟ الشَّیْبُ قَدْ يُقَرِّبُ والعُمْرُ قَدْ یَفوت لب‌تشنگان آب گوارای زندگی از دست روزگار چه خوردند؟ زغنبوت! غابَ الحَبیبُ عَنْ نَظَري، أیْنَ مُقْلَتَیْه؟ إن کانَتِ الحَیاةُ حَیاتي فَلَو أموت پرسد اگر فرشته، چه آورده‌ای به گور؟ با سینه‌ای ستبر بگویم که آرزوت یَوْمٌ سَکَرْتُ مِنْ شَفَتَیْکَ بِقُبْلَةٍ اُمْضی الحَیاةَ بَعَدْکَ في سَکْرَةِ السُّکوت کردم شبی دعا که به دست آورم تو را دیدم که شد حجاب، همین دستِ در قنوت 🆔@halghe_rendan
موضوع: / / قالب شعر: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ... بعد از نبی ندیده به خود شیعه روز خوش دیده‌ست اگر، به ناله و اندوه و چشم تر تاریخ شاهدست که در این معادلات هرگز نمی‌کند علی و آل او ضرر پنداشتند شاخه طوبیٰ شکستنی‌ست دست که می‌‌رسد به بلندای این شجر؟ کار بشر گشوده نگردد به هیچ وجه جز با گشاده‌رویی مهدی منتظر آزادگان گدایی هر در نمی‌کنند الّا درِ نبی که بر آنیم مفتخر 📃گوشه‌ای از قصیدهٔ ودایع... 🆔@halghe_rendan
موضوع: گونه: / قالب: وزن: شاعر: ______________ تا آمدی کمی بنشینی کنارمان تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان از روی خاک تیره سحرگاه پا شدی رفتی وضو گرفتی از اشراق و بعد از آن هجده نفس کشیدی و رکعت به رکعتش نزدیک‌تر شدی به خودت، ذات بی‌نشان می‌خواستی که جلوه کنی بر زمین ولی توحید نردبان شد و بردت به آسمان از عصر جاهلیت آن‌ها تو را گرفت دادت به درک ناقص این آخرالزمان حالا هزار سال پس از تو رسیده‌اند اهل زمین به قسمت جذاب داستان جایی که آسمان به زمین رزق می‌دهد از سفرۀ نگاه تو بانوی مهربان در کوچه‌های ساکت و مرطوب شهر ما حس می‌شود حضور شما موقع اذان... این شعر را بگیر و برای فرشته‌ها با لهجۀ خدا و صدای خودت بخوان 🆔 @halghe_rendan
موضوع: / گونه: / / قالب: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مُردم به بوی رُؤیت گمگشته تُربتی کو شُد به شهر خویش به دهلیز غربتی یک زن کجا و خُطبۀ غَرّا به پیش خصم بر او خدای جَلّ و عَلا داد نُصرتی اصرار زآن نداشت به تشییع بعد مرگ کز هیچکس ندید به خوبی مُحبّتی در دل نَکاشت قدر جوی تخم کینه ای در سینه اش نبود به جز مهر و شفقتی بازو شکسته ،سقط جنین ،چهره نیلگون دل پُر ز خون ز خُدعه گری بی مُروّتی دردا که بعد ختم رُسل هادی سُبل یکدم ندید روی نشاط و مَسرّتی تنها نه اسوه بود به خوشخویی و وِداد بالنده بود و صاحب پاکی و عصمتی بخشنده بود و از کرمش بود بهره مند بود آنکه غرق مَسکنَت و فقر و عُسرتی زهرا که خواند اُمّ اَبیها پیمبرش از او نگه نداشت عدو پاس و حُرمتی گویاست چرخ پیر که چون خصم فاطمه دیده ندید پرده دری پَست فطرتی دریای رحمتِ نبوی بود حضرتش بوده چُنو نشانگر جُود و فُتوّتی در بود مصطفی و به تنهائی علی از بهر او نبود به جز رنج و زحمتی شب را سحر نکرد مگر با نیایشش روزش به سر نیامده بی شوق خدمتی دانندۀ تمام کمالات معنوی دارندۀ بزرگی و اِجلال و حشمتی منّت پذیر بود خدا را که از اَزل شامل عنایتش شده بی هیچ منّتی جز چار تن،علی،حسنین بود و زینبین دیگر کسی به کار نبرد است همّتی در حیرتم که چرخ نپاشد ز هم چرا ؟ ای وای من علی و چنین درد و محنتی هر جا عرب زبان زد ناموس و ننگ بود اکنون ز چیست یافت در او نیست غیرتی مولا کجا و رشتۀ در دست و گردنش در این زمینه مکن هیچ صحبتی داری به یاد گر سخنی ماندگار گوی کز بعد شصت سال کجا هست فرصتی گفتی سخن به چاه و به مسجد کشاندنش بود آن یکی به خلوت و آن یک به جلوتی او را به انزوای کشاندند ای دریغ غرقاب خون دلش شده از دست اُمّتی هر کس دلش ز تیغ جفا خَست بود و هست مادون دون و دون صفت و دیو سیرتی 🆔 @halghe_rendan
موضوع: / گونه: / قالب: وزن: شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عاشق شده است دانه به دانه هزار بار دل خون و سینه چاک و برافروخته انار فریاد بی صداست ترک های پیکرش از بس که خورده خونِ دل از دست روزگار پاشیده رنگ سرخ به پیراهنِ خزان بسته حنا به پینهء دستان شاخسار در سرزمین گرم،انار آتشین شود یاقوت را می آورد آتشفشان به بار با دست خود به حوصله پنهان نموده است یک دانه از بهشت در او آفریدگار آن میوه ای که ساخته تسبیحی از خودش شُکر است بر زبانش، فی الیل و النهار آن میوه ای که فاطمه آن را طلب نمود چون باب میل اوست شد این میوه تاجدار آن بانویی که نام خودش شعر مطلق است در وصفش استعاره نیاید به هیچ کار نامی که داده است به زن قیمتی دگر نامی که داده است به مردان هم اعتبار آن نام را می آورم ،اما نه بی وضو دل را به آب میزنم ،اما نه بی گدار جبر آن زمان که پشت در خانه اش نشست برخاست آن قیامت عظمی به اختیار رفت آنچنان که از نفس افتاد جبرئیل گویی محمد است به معراج رهسپار شد عرصه گاه تنگ ،ولی ماند پشت در چون ماندن علی به اُحد ماند، استوار برگشت زخم خورده ،ولی فاتح نبرد چون بازگشت حمزه از آشوب کارزار در خون خضاب شد تن یاران بعد از او آنها که نام "فاطمه" را میزنند جار من از کدام یک بنویسم که بوده اند حجاج ها به ورطه ء تاریخ بی شمار آنها که با غرور نوشتند ساختیم دریاچه های احمری از خونِ این تبار از کربلا به واقعه فَخ رسیده ایم از عمق ناگوار ترین ها به ناگوار محمود غزنوی به عداوت مگر نساخت از استخوان فاطمیان چوبه های دار بوسهل زوزنی به شرارت هنوز هم محکوم می کند حسنک را به سنگسار در لمعه الدمشقیه جاریست همچنان خون شهید اول و ثانی چون آبشار عثمانیان به مذهب ما بس که تاختند در سبزه زار چالدران سرخ شد غبار اما هنوز هم به تأسیِ فاطمه نام علیست روی لبِ شیعه آشکار بیت از هلالی جُغتایی نشسته است از آن شهید شیعه به ذهنم به یادگار "جان خواهم از خدا نه یکی،بلکه صد هزار تا صد هزار بار بمیرم برای یار" فرق است ،فرق فاحشی از حرف تا عمل راه است ،راه بی حدی از شعر تا شعار اینک مدافعان حرم شعله پرورند تا در بیاورند از آن دودمان دمار با تیغ آبدیده ای از نوع اعتقاد با اعتقاد محکمی از جنس ذوالفقار زهراست مادر من و من بی قرار او آن نام را می آورم آری به افتخار آن بانویی که وقت تشرف به رستخیز پیغمبران پیاده می آیند و او سوار فریاد می زنند که سر خم کنید ،هان تا از صراط بگذرد آیات سجده دار هرجا نگاه میکنم آنجا مزار اوست پنهان و آشکار چنان ذات کردگار‌ اینها که گفته ایم یکی بود از هزار اما هنوز شیعه مصمم،امیدوار... سیّد حمیدرضا برقعی 🆔@halghe_rendan