#قسمت_سی_و_هشتم
خیلی خوب بلد بود چطور دلم را ببرد. روز به روز بیشتر وابسته میشدم.نبودنش اذیتم میکرد. فردای روزی که حرکت کرده بود، هنوز از روی سجاده نمازم بلند نشده بودم که تماس گرفت«گفت اینجای بوته گل یاس تو محوطه اردوگاه آموزشی هست اومدم کنار اون زنگ زدم این گل بوی سجاده تو رو میده»تقریباً هر شب با هم صحبت میکردیم از کفش پوشیدن صبح و به دانشگاه رفتنم برایش تعریف میکردم تا لحظهای که به خانه برمیگشتم.یک ماه و نیم در نهایت سختی گذشت.برای چند روزی استراحت میان دوره داده بودند دوست داشتم زودتر حمید را ببینم صبر هر دوی ما تمام شده بود از مشهد که سوار اتوبوس شد لحظه به لحظه زنگ میزدم و گزارش میگرفتم که کجاست و چیکار میکند و کی میرسد؟ احساس میکردم این اتوبوس راه نمیرود. زمان خیلی دیر میگذشت و من صبر از کف داده بودم. اینطور جاها دوست داشتم به آدمهای عاشقانه سلیمان میدادند تا این همه انتظار نکشیم. باید تا قبل از آمدن حمید به کارهای عقب افتادن میرسیدم ۸ صبح با عجله از خانه بیرون زدم انقدر عجله کردم که حلقه ازدواج فراموشم شد. وقتی همدیگرو دیدیم فقط توانستیم دست هم را بگیریم و روی صندلی بنشینیم دوست داشتم یک دل سیر حمید را ببینم تا دست من را گرفت متوجه نبودن حلقه شد پرسید یعنی مدت که من نبودم حلقه نمیانداختی؟ حساب کتاب همه چیز را داشت میخواست من را همه جور برای خودش بداند. حتی به اندازه مالکیتی که بودنِ این حلقه در انگشت من برای حمید میساخت. با هزار ترفند متوجهش کردم که به خاطر ذوق و شوقِ دیدنش عجله کردم و عمدی نبوده است.
#داستان_دنباله_دار
#رمان_عاشقانه
🕊|@ham_kalam
عشق است این کهـ یک
نفر آغاز می کند هر روز
صبح را بهِ هوایِ سلامِ تو🍃✨
#اللّٰهُمَ_عجِّل_لِوَلیّکَ_الفَرَج
#سلام_یا_مهدی
🕊|@ham_kalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「🤍☆🕊 」
خودت، خودت را در آغوش بگیر
کسی برای تو نخواهد جنگید!
صبح جمعه ات بخیر قشنگ جااان 🤗
🕊|@ham_kalam
•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این انرژی مثبتی که برام میفرستید، کلی حالم رو خوب میکنه 🤩
سپااااااس🙏🏻😂
هَم کَلام🕊
http://eitaa.com/joinchat/3940876704Cbb4dd1abe1
⛈️بهت گفتم، این که قبل و بعد از امتحان
اضطراب داشته باشیم طبیعیه! چون
اضطراب و استرس این جور مواقع به
سراغ همه میرن 🤷🏻♀️
اما این وسط توجه به یه نکته خیلی مهمه 👇🏻👇🏻
.
هَم کَلام🕊️
. ❄️فکرشو بکن از داری از یه جنگل رد میشی 🌲🚶♂️ ❄️صدای داد و فریاد و کمک خواستن یه نفرو میشنوی😢 ❄
.
⛈️این مثال رو که در مورد ِ افکار منفی گفتم برات بخون تا متوجه منظورم بشی 👌🏻🌈
.
هدایت شده از هَم کَلام🕊️
🌈میگفت:«اگه درگیر افکار منفی بشی
مثه اینه که بخوای با یه دیو
مسابقه طناب کشی بذاری!! 👿
🪴اگه تو برنده بشی، طناب رو به سمت خودت می کشی و دیو تو رو می خوره 🤦🏻♀️
🪴و اگه دیو برنده بشه، بازم تو رو می خوره🙄
🪴پس بهتره اصلا با دیو مسابقه ندی!!!!!
#افکار_منفی
#اضطراب_امتحان
#حال_خوب
🕊|@ham_kalam
🌈پس اگه بخوای درگیر ِ افکار ِ منفی
بشی، کنترل کل زندگیت رو به دست می گیرن
و اون وقت بازنده ی قطعی تو هستی🚶♂️🚶♂️
#افکار_منفی
#اضطراب_امتحان
#حال_خوب
🕊|@ham_kalam
.
.
حالا که امتحانتو دادی، خوب یا بد، نمی
تونی نتیجه رو عوض کنی 📝🤷🏻♀️ اما اگه
درگیرش بشی امتحان بعدی رو هم خراب
می کنی 💔
#افکار_منفی
#اضطراب_امتحان
#حال_خوب
🕊|@ham_kalam
دلم برای همه چیز تنگ شده بود. برای پیاده راه رفتنهایمان. برای بستنی خوردنهایمان. برای شوخیهای حمید. دوست داشتم این چند روزی که وسط دوره مرخصی گرفته بود و تا قزوین آمده بود، لحظهای از هم جدا نباشیم. عمه با حمید تماس گرفت و گفت ناهار تدارک دیده منتظر ماست. ناهار را که خوردیم حمید چمدانش را باز کرد. کلی سوغاتی برایمان آورده بود برای من هم چند دست لباس خریده بود لباسها را داخل چمدان مرتب تا کرده بود وسط هر کدام گل گذاشته بود و بهشان عطر زده بود. عمه تا این همه خوش سلیقگی حمید را دید به شوخی گفت باورم نمیشه تو همون حمیدی باشی که دوره مجردی از خرید واینجور کارها فراری بودی. دست به سیاه و سفید نمیزدی! آخه حمید دختر باید لباساشو خودش بیاره خونه بخت تو که همه چی خریدی. تا عمه این را گفت همه زدیم زیر خنده. مشخص بود کلی وقت گذاشته و تمام ساعتهایی که کلاس نداشته دنبال این بوده که ببیند چطور میتواند من را خوشحال کند. با اینکه هوا به شدت گرم بود ولی تمام یک هفتهای که حمید قزوین بود را با هم گذراندیم جاهای مختلف قرار میگذاشتیم حتی وسط گرمای ظهر که همه دنبال خنکی کولر و سایه اتاقهای خلوت هستند ما دنبال آن بودیم که همه لحظات را کنار هم باشیم برخلاف روزهایی که دوره بود این یک هفته خیلی زود تموم شد. باید برای ادامه دوره به مشهد میرفت. جدایی بار دوم خیلی سختتر بود سعی کردم موقع خداحافظی پیش پیش خود حمید ناراحتی نکنم.چون میدانستم شغل حمید از این ماموریتها دورهها زیاد دارد اگر میخواستم برای هر خداحافظی آه و ناله سر دهم روی اراده حمید اثر منفی میگذاشت
#داستان_دنباله_دار
#رمان_عاشقانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مامانا بهترینن😁😁
#طنز
🕊|@ham_kalam