♥️🍃
🔸️شوهرتان را در جمع کوچک نکنید
فکر کنید در جمع دوستان یا خانواده تان نشسته اید و ناگهان شوهرتان یکی از ضعف های تان را در جمع مطرح کند و همه به شما بخندند! چه بر سرتان خواهد آمد؟ چقدر احساس کوچک شدن و سرشکستگی پیدا خواهید کرد؟ یادتان باشد هیچ وقت در جمع از ضعف های همسرتان و یا اشتباهاتش صحبت نکنید. مردان عملا شیفته زنانی می شوند که مورد تایید آنها باشند. همسرتان را در جمع و حتی در خلوت مورد ستایش قرار دهید. می توانید نکات منفی را که برایتان آزار دهنده است به او گوشزد کنید اما فقط هنگامی که تنهایید و آن هم با زبان خوش و راه خودش
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوری #پارت99 مرتضی هم بهتر از من نبود. خونمون شده بود عین قبرستون، بی روح و
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#سوری
#پارت100
اون خانم که از فائزه خداحافظی کرد و در بسته شد مرتضی گفت تو پیاده شو سر کوچه وایسا که جایی نره تا من سریع برم مامور بیارم.
تا مرتضی بره و برگرده چند بار هی میخواستم برم در بزنم و بچمو بگیرم ولی به سختی خودمو حفظ کردم. همون یه ربع نیم ساعت اندازه ی یه عمر برام گذشت تا مرتضی با دو تا مامور که یکیشون خانم بود برگشت و چهار تایی رفتیم در خونه و در زدیم. یه دقیقه بعد در باز شد و چهره ی فائزه مثل جن زده ها شد. تا ما رو دید میخواست درو ببنده ولی ماموره مانع شد و گفت شما بچه ی این خانم و آقا رو پیش خودت نگه داشتی؟
فائزه با رنگ پریده گفت نه بچه دست من نیست.
با عصبانیت سمتش حمله ور شدم و گفتم چرا دروغ میگی؟ بچمو پس بده.
به زور جلومو گرفتن و خانم ماموری که اونجا بود به فائزه گفت باید خونه رو بگردیم.
فائزه هم همچنان انکار میکرد و میخواست جلومون رو بگیره که همون لحظه صدای سرور به گوشم خورد که گفت خاله فائزه.
سریع فائزه رو هول دادم عقب و دویدم و از پله ها بالا رفتم. خودش بود. بچم با قیافه ی نزار و مغموم جلوم وایساده بود.
تا منو دید زد زیر گریه و پرید بغلم. بچمو که بغل کردم دیگه اون لحظه هیچی از خدا نمیخواستم. سرور محکم دستاشو دور گردنم انداخته بود و میگفت مامان تو نمردی. یه پنج دقیقه ای تو بغل هم بودیم و مامورا هم فائزه رو گرفتن و سوار ماشینشون کردن. رفتیم کلانتری و همه چیزو صورت جلسه کردیم و فائزه هم تو بازداشت موند تا کارای قانونی انجام بشه. وقتی علی خبردار شد اومد اونجا و با وجود اینکه خیلی از دست فائزه شاکی بود التماس میکرد که ببخشیمش. خودمم ته دلم یه جوری بود ولی اینقدر این مدت روزی هزار بار مرده و زنده شده بودم که نمیتونستم ببخشمش. بچم لاغر و کم حرف شده بود. فائزه بهش گفته بود مامان و بابا و داداشت مردن و مجبوری پیش من بمونی.
از وقتی سرور دوباره ما رو دیده بود یک ثانیه از بغلم جدا نمیشد. مدام اضطراب داشت و شب ادراری گرفته بود. باهاش خیلی صحبت کردم که ببینم فائزه اذیتشم کرده یا نه ولی میگفت خاله باهام مهربون بود ولی من دوس نداشتم دیگه پیشش بمونم دلم برای شما تنگ شده بود.
❤️هم دلی❤️
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃 قشنگه بخونید
تلنگر . . .
همیشه رو افکار مثبت تمرکز کنیم
چرا حرفی که ده سال پیش مادرشوهرت بهت زده رو دنبال خودت اینور و اون ور میکشونی و هر جا حرف مادر شوهر می شه با آب و تاب برای دیگران تعریف میکنی !؟ 🤔
یا آقای محترم چندین سال پیش یه تیکه جهیزیه خانومت کم آورده چرا هی تو سرش میکوبی و توهین میکنی
نکنید دیگه ،زشته ! 😕
✖ حالا اون مادرشوهر هزار دفعه از عروس تعریف و تمجید کرده خانم این همه لطف رو نمی بینه ،اِلا و بِلا چسبیده به ده سال پیش
✖ یا اون اقا ،مادر خانم و پدر خانومش چقدر وسیله تو این مدت خریدن و آوردن و کادو دادن. بازم داره سرکوفت اون یه تیکه رو میزنه
👈🏻 افرادی که این مدلین شبیه سطل زباله میمونن،چون دائم در حال جمع کردن زباله های فکری هستند و بوی ناخوشایند که همون انرژی منفی باشه از خودشون ساطع میکنن و این افراد غیر از اینکه خودشون رو آزار میدن و گاهی افراد نزدیک رو با حرفاشون آزرده میکنن چیز دیگه ای عایدشون نمیشه
بیایید همیشه رو افکار مثبت تمرکز کنیم و ذهن رو از زباله های تنفر و خشم رها کنیم
❤☘❤☘❤☘❤
☘
❤
☘
برای خوشبختی
راه درازی نروید ...
دنبال داشتن آدم خاصی ...
شغل خاصی ...
موقعیت و
مدرک و
قیافه ی خاصی نباشید ...!
خوشبختی یعنی که
از همین چیزهای مثلا معمولی و
دم دستی ، لذت ببرید ...!
از همین چیزهای ساده ای که یادتان رفته
روزی ...
شبی ...
وقتی ...
داشتنش آرزویتان بود ...!
خوشبختی را
با همین چیزهای معمولی
به خانه هایتان بیاورید .
☘
❤
☘
❤☘❤☘❤☘❤
❤️
📚#داستان_مرد_فاسق
📜(توبه،گناه ،رحمت )
مرد فاسقي در بني اسراييل بود كه اهل شهر از معصيت او ناراحت شدند و تضرع به خداي كردند ! خداوند به حضرت موسي وحي كرد : كه آن فاسق را از شهر اخراج كن ، تا آنكه به آتش او اهل شهر را صدمه اي نرسد .
حضرت موسي آن جوان گناهكار را از شهر تبعيد نمود؛ او به شهر ديگري رفت ، امر شد از آنجا هم او را بيرون كنند ، پس به غاري پناهنده شد و مريض گشت كسي نبود كه از او پرستاري نمايد .
پس روي در خاك و بدرگاه حق از گناه و غريبي ناله كرد كه اي خدا مرا بيامرز ، اگر عيالم بچه ام حاضر بودند بر بيچارگي من گريه مي كردند ، اي خدا كه ميان من و پدر و مادر و زوجه ام جدايي انداختي مرا به آتش خود به واسطه گناه مسوزان .
خداوند پس از اين مناجات ملايكه اي را به صورت پدر و مادر و زن و اولادش خلق كرده نزد وي فرستاد .
چون گناهكار اقوام خود را درون غار ديد ، شاد شد و از دنيا رفت . خداوند به حضرت موسي وحي كرد ، دوست ما در فلان جا فوت كرده او را غسل ده و دفن نما . چون موسي به آن موضوع رسيد خوب نگاه كرد ديد همان جوان است كه او را تبعيد كرد؛ عرض كرد خدايا آيا او همان جوان گناهكار است كه امر كردي او را از شهر اخراج كنم ؟ !
فرمود : اي موسي من به او رحم كردم و او به سبب ناله و مرضش و دوري از وطن و اقوام و اعتراف بگناه و طلب عفو او را آمرزيدم
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوری #پارت100 اون خانم که از فائزه خداحافظی کرد و در بسته شد مرتضی گفت تو
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#سوری
#پارت101
نصف شبا از خواب میپرید و اگه حتی روم اون ور بود میزد زیر گریه یا میگفت مامان تو رو خدا نمیر. اینقدر با دیدن این حالتاش هر بار خون به جگرم میشد که نمیتونستم هیچ جوره خودمو راضی کنم و فائزه رو ببخشم. دلم میخواست یکم از شکنجه ای که به من و بچم داده رو تجربه کنه.
چندین بار علی اومد و باهامون صحبت کرد که رضایت بدیم ولی حال بد سرور رو که میدیدم نمیتونستم.
مرتضی بهم میگفت هرجور خودت تصمیم بگیری حرف منم همونه ولی فائزه افسردس تا الانم ادب شده دیگه اگه میتونی رضایت بده که نره بیوفته بین یه مشت آدم خلافکار و خطرناک ولی من میگفتم نه باید مجازات بشه.
یه دفعه که علی اومده بود باهامون حرف بزنه اینقدر التماس کرد و اشکش درومد که دیگه نتونستم رو موضعم پافشاری کنم و گفتم میخوام با فائزه حرف بزنم و بعد رضایت میدم.
خلاصه رفتم دیدنش ولی فائزه حتی نگاهمم نمیکرد.
بهش گفتم چطوری تونستی باهام همچین کاری کنی؟ من به درک دلت برای سرور نسوخت؟ از اون بچه ی شاد و شنگول یه بچه ی ترسو ساختی که من اگه دستشویی هم بخوام برم هلاک میشه بسکه گریه میکنه.
فائزه نگاهی بهم انداخت و گفت تو که میخواستی بکشیش. من نذاشتم، از اولشم قرار شد من مادرش بشم. چرا اینقدر بخیلی؟ تو بازم بچه داری و بچه دار میشی ولی من نه!
واقعا حس میکردم عقلشو از دست داده. گفتم میفهمی چی میگی؟ یه زمانی میخواستم س..قط..ش کنم چون میترسیدم به دنیا بیاد و نتونم خوشبختش کنم. در حقم خواهری کردی و کمکم کردی که حالا با این کارت زنده زنده دق مرگم کنی؟
فائزه سرش پایین بود و گفت از کارم پشیمون نیستم. سرور جون منه. این چند روز که ندیدمش حالم بده.
_ حالا فکر کن من که مادرشم چه حالی بودم. یک ماه هر روز مردم و زنده شدم. بعد تو میگی پشیمونم نیستی؟ خودت بگو من چجوری رضایت بدم؟
همونطور که چشماش اشکی شده بود گفت خب رضایت نده. من که دیگه برام فرق نمیکنه کجا زندگی کنم.
وقتی دیدم اینجوری حرف میزنه دیگه نتونستم بیشتر از این صبر کنم و برگشتم خونه و گفتم من رضایت نمیدم.
دادگاه هم برگزار شد و با توجه به شرایط روحی فائزه و اینکه بچشو تازه از دست داده بود و افسردگی میتونسته باعث بشه دست به این کار
بزنه
♥️🍂💫🍁
🍁
💫
🍂
♥️
#انگیزشی
شکست خوردن و دوباره بلند شدن و ادامه دادن، کار آسونی نیست!
#حتی گفتن جمله های انگیزشی تاثیری نداره.
#وقتی با همهی وجود #احساس می کنی دیگه دلت نمیخواد ادامه بدی!
پس اگه بلند شدی، ادامه دادی، با زخم هایی که توی وجودت هست!
اگه هنوز مهربون بودی وقتی نامهربونی دیدی!
اگه باز تونستی لبخند بزنی به آدم هایی که سهمی داشتن تو شکست هایی که خوردی!
اگه باز بخشیدی،
باز بلند شدی،
باز جنگیدی
تو برنده ای!
#حتی اگه هیچکس نفهمه توی وجودت چقدر کلنجار رفتی که اونی نباشی که بد می شه، کم میاره و حتی می زاره می ره وقتی تمام قد حق داشته که بره و پشت سرش رو هم نگاه نکنه!
تو #سخت ترین اما زیباترین کار این دنیارو کردی، اونم امیدوار بودن تو اوج ناامیدیه..
دنیا به آدم هایی مثل تو مدیونه..
❤️هم دلی❤️
🌸🍃 #قشنگه_بخونید 🍃
✅چطور از زندگی لذت ببریم وقتی درد و رنج داریم؟
▪️همه میگن "لحظههات رو زندگی کن، از زندگی لذت ببر!" ولی مگه میشه وقتی دلت گرفته، سرت پر از فکرای سنگینه یا یه درد همیشگی رو با خودت حمل میکنی؟ بعضی روزا فقط دوست داری تموم بشن، چه برسه به اینکه بخوای ازشون لذت ببری!
▪️ولی شاید مفهوم "لذت بردن" رو اشتباه فهمیدیم. لذت همیشه یه خنده از ته دل یا یه روز بیدردسر نیست. گاهی لذت یعنی:
🌻یه جرعه چای گرم تو سکوت یه روز خستهکننده
🌻 یه نفس عمیق قبل از طلوع آفتاب، وقتی هنوز همهجا آرومه
🌻گوش دادن به یه آهنگ قدیمی که یه خاطره قشنگ رو زنده میکنه
🌻یه لحظه کوتاه که توش حس میکنی هنوز امیدی هست
قرار نیست همیشه تو اوج باشیم، قرار نیست هر لحظه شاد باشه. اما توی هر روز سخت، یه گوشه کوچیک از آرامش رو میشه پیدا کرد.