🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت684 📝
༊────────୨୧────────༊
قلبم با دیدن شهاب میکوبد، به چشمانم اطمینان نمیکنم و حیرت به او زل زده ام، کوروش سمت آشپزخانه میرود تا خریدهایش را با همسرش جا به جا کنند، شهاب با چهره ای که هم متعجب است و هم لبخند حیرت زده ای به لب دارد نزدیک می شود که با بُهت میپرسم:
-تو اینجا چکار میکنی شهاب؟
-اتفاقا منم میخواستم همین سوالو از تو بپرسم!
-میدونستم مهمونی جز من دارن اما فکرشم نمیکردم تو رو... اینجا ببینم!
-یعنی میگی خواستن غافلگیرمون کنن؟
و به آشپزخانه اشاره میزند که متعجب میپرسم:
-یعنی میگی از حس بین مون خبر دارن؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت685 📝
༊────────୨୧────────༊
-دیگه عزیز من اگه از جریانات شمال و شر و ورای هاله نفهمیده باشن باید خیلی خنگ باشن!
آرام تک خنده ای میکنم، دستانم سرد شده و هنوز بودنش را باور ندارم که پروا نزدیک مان میشود:
-ببخشید انگار غافلگیر شدید، راستش نقشه من بود! نمیدونم کار خوبی کردم یا نه!
شهاب با خوشحالی به پروا نگاه میکند:
-عالی پروا خانم! من اصلا فکرشم نمیکردم پدرش بذاره پریا پاشو از خونه بیرون بذاره!
با دلخوری نگاهش میکنم، چند روز است از او بی خبر بوده ام، نزدیکش میشوم و آهسته میپرسم:
-کجا بودی تو؟ چشام به اینور اونور خشک شد اما ندیدمت اطراف دانشگاه!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت686 📝
༊────────୨୧────────༊
با دلتنگی تماشایم میکند هنوز باورمان نشده از این فاصله یکدیگر را تماشا میکنیم:
-نشد بیام دورت بگردم، حال بابا خوش نبود، درگیر کارای بیمارستانش بودم، مامان و بچه ها تنها بودن... کارای خودمم عقب افتاده بود... ببخشید واقعا... خودمم کلی خودخوری کردم که نتونستم حتی صداتو بشنوم این روزا!
-مگه بابات چش شده؟
-دو سه تا از رگای قلبشو آنژیو کردیم، باز نشد، مجبور شد عمل قلب باز انجام بده!
ابروهایم بالا میپرد:
-الان بهتره؟
-خوبه قربونت بشم، تو خودت خوبی؟ تو خونه مشکلی نیست؟
تا میخواهم جواب دهم کوروش می آید و دیار را هم در آغوش دارد:
-بشینید بچه ها چرا ایستادید؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧#MUSIC
#موزیک_ویدئو 🎬
#استوری 💞
#کلیپ_عاشقانه ❤️🔥
شُّدِه دِلتَّنگ شَّوی چارِه نَّیابی جُّز اَّشک؟!
مَّن بِ این چارِه بی چارِه دُّچارَم هَّرشَب.!'❤️🩹
❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇
┅────────┅
𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell
┅────────┅
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#موزیک
🎙راغب
🎼 آه باران...
🦋باز باران می زند بر سنگفرش این خیابان...♥️
💖رازهای همسرداری💍
@Sargozasht_vagheii
💕💕💕💕
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت687 📝
༊────────୨୧────────༊
پروا با سینی شربت می آید و همه روی مبلمان مینشینیم، با تشکر به پروا نگاه میکنم و آرام می پرسم:
-از کجا فهمیدی بلا؟
چشمکی تحویل میدهد:
-خیلی وقته خبر دارم، خودمم این روزارو گذروندما، دیگه اگه از رفتارت نفهمم باید برم بمیرم!
با خجالت میخندم و زیر لب خدا نکندی زمزمه میکنم که کوروش میگوید:
-خب تعریف کن شهاب... چند وقته؟
شهاب بی رودربایستی میپرسد:
-چند وقته که چی؟ که میخوامش؟
با حیرت و خجالت تماشایش میکنم که پروا میخندد و کوروش میگوید:
-آ باریکلا... زدی تو خال!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت688 📝
༊────────୨୧────────༊
شهاب آرنج دستانش را به پاهایش تکیه میدهد و نگاهم میکند:
-نمیدونم چند وقته ولی از همون دوازده سالگیش براش می مردم!
دلم نمیخواهد دل از نگاه تند و آتشینش بکنم، اما شرمی که گونه هایم را حرارت بخشیده باعث میشود نگاهم به زیر کشیده شود، قلبم تند میکوبد و گرمم شده که پروا میگوید:
-آخ عزیزم... چقد شیرین! کوروش تو هم بگو... تو از کی دلت منو خواست؟
کوروش میخندد:
-پدرسوخته خودت میدونی دیگه...
پروا با شیطنت میگوید:
-بازم بگو، شنیدنش واسه یه هفته فول انرژیم میکنه!
کوروش دستش را دور شانه های همسرش قفل میکند و آهسته کنار گوشش میگوید:
-از همون پونزده سالگیت دیگه وروجک، جوری دلمو برده بودی که دلم میخواست با همون سن کمت عقدت کنم!
با لبخند نگاهشان میکنم اما داغی نگاه خیره ی شهاب سمت او میخکوبم میکند، وقتی سر کوروش و پروا را گرم میبیند کمی خودش را جلو میکشد:
-چطور شد اجازه دادن بیای؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع