عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت199 📝
༊────────୨୧────────༊
شهاب هم این شعر را نجوا میکند و همین که سرش سمتم میچرخد نگاه خیره ام را میبیند که ادامه می دهیم:
«یه غرور یخی یه ستاره سرد یه شب از همه چی به خدا گله کرد
یه دفعه به خودش همه چی رو سپرد دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد
نگران منی به تو قرصه دلم تو کنار منی نمیترسه دلم
بغلم کن ازم همه چیمو بگیر بذار گریه کنم پیش تو دل سیر»
ناخوداگاه آغوش شهاب در ذهنم پررنگ میشود، گرم تر از آغوشش جایی را سراغ ندارم...
«مگه میشه باشی و تنها بمونم محاله بذاری محاله بتونم
دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره هنوزم به جز تو کسی رو نداره
عوض میکنی زندگیمو تو یادم دادی عاشقیمو
تورو تا ته خاطراتم کشیدم به زیبایی تو کسی رو ندیدم
نگو دیگه آب از سر من گذشته مگه جز تو کی سرنوشتو نوشته
تحمل نداره نباشی دلی که تو تنها خداشی»
هنوز خیره هم هستیم که صدای کف زدن پروا و کوروش باعث میشود به خودمان بیاییم، احساساتم به جنب و جوش آمده اند، پروا دستش را روی پایم میگذارد:
-چقدر احساسی هستی دختر!
و من تازه متوجه خیسی گونه هایم میشوم، لبخند هولی میزنم و فوری دستی زیر چشمانم میکشم، کوهیار و کوروش هم متوجه حالم شده اند و نگاه شهاب هنوز هم مات من است...
نفس عمیقی میکشم و فوری ظرف تخمه را برمیدارم و به بچه ها تعارف میکنم، شهاب هم وقتی میبیند آب کتری جوش آمده مشغول چای دم کردن میشود.
قلبم تند میکوبد، احساس قشنگی را تجربه کرده ام، همین نگاه خیره شهاب برای من کافی بود تا قلبم عاشقانه برایش بتپد...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع