عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت221 📝
༊────────୨୧────────༊
خانه از مهمان خالی شده، مادر و خاله نسترن با کمک دو کارگر مشغول تمیز کردن خانه و جابجایی صندلی و میزها میشوند.
هر چه به مهتاب اصرار میکنم شب را بماند قبول نمیکند و به خوابگاه میرود.
خانجون وآقاجون هم به منزل شان میروند، سهراب روی مبلی نشسته و مشغول موبالش است.
وارد اتاقم میشوم و در را قفل میکنم، خسته روی تختم مینشینم، دستانم بین سنجاق موهایم چرخ میخورد و آرام جدایشان میکنم.
چشمه اشکم میجوشد، هنوز آرام نشده ام، بیشتر از همه فکرم پیش شهابیست که حتی شام نخورد و با آن حال به منزل خانجون رفت.
آرام هق میزنم و سراغ در آوردن این لباس لعنتی میروم... یک دست لباس راحتی میپوشم، باید دوش بگیرم با اینکه هیچ حوصله ندارم اما حوله به دست از اتاقم بیرون میزنم.
خاله نسترن با دیدنم جلو میآید:
-پریا جون از سهراب میخواستی کمکت کنه عزیزم!
لبخند خسته ای میزنم:
-خودم انجام دادم خاله جون!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع