عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت223 📝
༊────────୨୧────────༊
لبی کج میکنم:
-نه من کلا برعکسم... حالام پاشو خستم!
اخم بامزه ای میکند:
-زن آدم مگه همونی نیس که باید کنارش خوابید و ...
قبل از اینکه چرت و پرت دیگری تحویل دهد پشت هم میگویم:
-نکنه باورت شده زن و شوهریم؟ ما فقط محض رسیدن به خواستههامون این ازدواجو قبول کردیم... لطفا ادای مردی رو در نیار که دلش میخواد با زنش بخوابه! برو پایین بخواب!
-بعد اگه اداشو درارم چی میشه؟
اخم میکنم:
-کلاهمون میره تو هم! یالا برو سرجات بخواب...
نیشخندی میزند و از روی تختم بلند میشود، پیراهنش را در میاورد و کمربندش را باز میکند که فوری روی تخت دراز میکشم و پتو را روی سرم میکشم.
پشت به او میشوم و چشم میبندم...
هر لحظه یاد و خاطر نوجوانی در ذهنم جان میگیرد، لمس دستانش روی اندامم و آن حس مشمئز کننده...
چشمانم را محکم روی هم میفشارم، دست خودم نیست، اضطراب آن لحظات تمام جانم را درگیر کرده و حالا از حضور سهراب ترسیده ام...
شهاب درست میگفت؛ من فقط ادای یک دختر قوی را درمیآورم... همین!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع