عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت231 📝
༊────────୨୧────────༊
نفسم را با کلافگی فوت میکنم:
-نه مامان جون موضوع اینه که سهراب اگه دلش میخواست با من وقت بگذرونه اینقدر زود دنبال خاله راه نمی افتاد بره، منم خب آدمی نیستم که دنبالش برم و بشم یه موجود اضافی! حالام نگران نباش، شب برمیگردم خونه، فعلا...
سمت در خانه میروم، مادر همچنان غر میزند، اهمیتی نمیدهم و از خانه بیرون میزنم، تا منزل خانجون قدم میزنم، اتومبیل شهاب داخل حیاط نیست، پس میدانم که حضور ندارد.
از سه پله ی جلوی در بالا میروم، همین که میخواهم در را باز کنم از داخل باز میشود، نگاهم به شهاب می افتد که زیر بازوی خانجون را گرفته و او را بیرون می آورد.
نگاه نگرانم روی صورت رنگ پریده خانجون چرخ میخورد و تقریبا جیغ میزنم:
-چی شده خانجون؟
شهاب فوری میگوید:
-پریا حواست بهش باشه برم ماشینو بیارم داخل!
با عجله به کمک خانجون میروم و شهاب از خانه بیرون میدود.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع