عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت248 📝
༊────────୨୧────────༊
و بغض میکند که فوری میگویم:
-نه نگران نباش خاله هیچی نشده، منم بهش زنگ میزنم اگه خبری شد مطلعتون میکنم.
بعد از پایان تماسم مادر میپرسد:
-چرا سهراب گفته پیش توئه؟ نکنه اتفاقی افتاده پریا؟ اگه چیزی میدونی به من بگو...
کلافه نگاهش میکنم:
-نه مادر من! چی بدونم من؟ حالا شمام برو یه جوری خاله رو از نگرانی درار ببینم میتونم سهرابو بگیرم یا نه!
و شماره سهراب را میگیرم و منتظر می مانم، خاله نسترن درست میگفت سهراب به هیچ وجه در دسترس نبود.
پیامکی برایش با این متن مینویسم:
-سهراب هر جا که هستی به محض اینکه آنتنت برگشت یه تماس با خاله بگیر نگرانته!
لبم را میگزم و به گوشه ای خیره میمانم:
-آخه چرا پای منو میکشی وسط؟ چرا به دروغ باید بگی پیش منی؟
همین موقع مادر مجدد در اتاقم را باز میکند:
-پریا من میرم خونه خاله ات، طفلی داره از نگرانی پس میفته، تو هم ببین میتونی خبری از سهراب بگیری یا نه.
سر تکان میدهم و مادر میرود.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع