🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت656 📝
༊────────୨୧────────༊
به خانه میرسیم، آقاجون داخل حیاط است و به درختان رسیدگی میکند که با دیدنم با خوشحالی میگوید:
-پریا بابا بیا ببینمت!
از گوشه چشم به مادر نگاه میکنم و از بین لبانم میگویم:
-مامان تروخدا بد قلقی نکن، میرم میبینم شون زود میام خونه، باباهم چیزی نمیفهمه... قول!
مادر پوفی میکشد و بعد از پارک ماشین دستی برای آقاجون تکان میدهد و سمت خانه میرود، به طرف آقاجون قدم برمیدارم که دستانش را از هم باز میکند، میان آغوشش میدوم و نفس راحتی میکشم، دلتنگش بوده ام، شانه هایش را دستی میکشم و میگویم:
-دلم تنگ شده بود آقاجون!
سر تکان میدهد و فاصله میگیرد:
-منم همینطور بابا، خوبی؟ همه چی روبراهه؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع