🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت663 📝
༊────────୨୧────────༊
با بغض سمت اتاقم میروم و در اتاق را رو هم میگذارم، درست وقتی که هاله از زندگی شهاب بیرون رفته است باید با مخالف ها و سرسختی های پدر مواجه شوم... لبه تخت مینشینم و سرم را درون دستانم میفشارم... بیچاره خانجون و آقاجون!
***
عصر شده که مادر در اتاقم را باز میکند:
-پریا بیا دوستت کارت داره!
با گیجی نگاهش میکنم که موبایلش را سمتم میگیرد، چشمانم گرد شده که میگوید:
-چیه چرا اینجوری نگاه میکنی؟ دارم میگم دوستت زنگ زده! مگه خودت شماره منو به همکلاسیت ندادی؟
متعجب موبایل را از دستش میگیرم و کنار گوشم میگذارم:
-الو؟
صدای دخترانه و غریبه ای به گوشم میرسد:
-سلام پریا جون!
با تعجب میگویم:
-سلام بفرمایید؟
لحنش را آهسته میکند:
-اگه تنها شدی بگو برات توضیح بدم که کی هستم...
به مادر نگاه میکنم، ایستاده و تماشایم میکند، نمیدانم این دختر چه کسیست اما برای اینکه کنجکاوی ام را سرکوب کنم میگویم:
-مامان شما برو من موبایلتو میارم!
مادر با کنجکاوی نگاهم میکند و بعد تنهایم میگذارد...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع