عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت803 📝
༊────────୨୧────────༊
کوروش برای اینکه دل پروا را به دست بیاورد فوری میگوید:
-من نمیدونستم همراه پریا خانمی، وگرنه تا این حد گند نمیزدیم... حالام اشکالی نداره الان زنگ میزنم شهاب زودتر بیاد، من و بهارم اینجارو جمع و جور میکنیم... راستی پریا خانم خیلی خوش اومدی، بهتم تبریک میگم!
لبخند میزنم:
-خیلی ممنون، منم کمکتون میکنم زودتر اینجا ها جمع شه!
پروا دستم را میگیرد:
-ولش کن بذار خودشون جمع کنن تا بدونن دفعه بعد از این خراب کاریا نکنن! بیا آشپزخونه بشین یه چای دم کنم بخوریم، منم فوری شامو بذارم.
به چهره مظلومانه کوروش نگاه میکنم و ناچار شانه ای بالا میدهم:
-ظاهرا امر امر خانم خونهاس!
کوروش سری تکان میدهد:
-بله چه میشه کرد هر چی اون جغله بگه دیگه!
میخندم و همراه پروا به آشپزخانه میرویم، شالش را از روی سر برمیدارد و میگوید:
-هنوز بعد این مدت جغله و فلفلی از دهنش نیفتاده!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع