13.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی زهرای عزیزم😍
مخاطب فعال و خوش ذوقم😍
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت205 📝
༊────────୨୧────────༊
چند روز از آن ماجرا میگذرد، فرزاد هنوز در پی به دست آوردن دل مهتاب است، مهتاب اما فراری و بیزار!...
هر چه به آخر ماه نزدیکتر میشویم احساس غریب تری سراغم می آید... این روزها برخلاف خواسته مادر و خانجون کمتر به خانه رفته ام... تا کمتر نگاهم به شهاب و هاله بیافتد.
باید دوری شان را از همین حالا بپذیرم، پروا که شماره موبایلم را از شهاب گرفته است هر از گاهی حالم را میپرسد، دختر فهمیدهایست، درک بالایی دارد، حرف زدن با او آرامم میکند، از حالا او را برای مراسم عقد دعوت کردهام، شاید تنها کاری بود که در این شرایط ذره ای اختیارش را داشتم!
خاله نسترن هرازگاهی تماس میگیرد و جویای حالم میشود، جالب است مادر داماد این همه ذوق دارد و داماد انگار کلا غیب شده! اصلا عین خیالش نیست تا چند روز دیگر به عقد هم در میآییم!
خاله نسترن در تماس آخر آدرس سالن آرایشگاهی را داده تا روز مراسم برای آماده شدن به آنجا بروم، لباسم هم آماده شده و مادر تحویل گرفته است، از به به و چه چه مادر مشخص است خیاط کار خودش را به نحو احسنت انجام داده.
این ساعتها کنار مهتاب لحظه ها را قدر میدانیم، بیشتر صحبت میکنیم، بیشتر پیاده روی شبانه میرویم، بیشتر خاطره میسازیم، خوب میدانم مهتاب چقدر در دل ناراحت است اما بروی مان نمیآورد...
****
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت206 📝
༊────────୨୧────────༊
شب قبل از مراسم است، مهمانها دعوت شدهاند، ریسه ها سرتاسر باغ کشیده شده اند، حیاط چقدر با این ریسه ها رویایی تر شده!
خاله و مادر مشغول تدارک دیدن هستند، خانجون با اینکه نمیتواند کمک چندانی بدهد اما کنارمان است و نظر میدهد، کارهای نشستنی را انجام میدهد.
آقاجون و پدر در پی سفارش میوه و شیرینی و هماهنگی عاقد هستند.
شهاب را ندیدهام اما از خانجون شنیده ام منزل هاله هستند...
از سهراب بگویم؛ گل سر سبد و شازده داماد... خاله میگوید پی کارهایش است... اما میدانم بیخیال تر از این حرفهاست...
قدیم رسم بود عروس را تا روز عروسی نمیدیدند، حالا کار ما برعکس شده و قرار است ما روی شاه داماد را نبینیم!
عصر برای اصلاح به آرایشگاه رفته بودم و حالا مقابل آینه نگاهم روی صورت سرخ و سفید و ابروهای مرتبم است...
خاله نسترن برایم اسپند دود کرده و کلی ماشاالله خوانده... جای خوشحالیست که وظایف پسرش را هم به دوش میکشد... مثلا این روزها قربان صدقه ام میرود و مدام میپرسد به چیزی احتیاج دارم یا نه...
از مهتاب خواسته ام صبح فردا برای رفتن به سالن آرایشگاه همراهیام کند، عجیب است اما من حتی نمیدانم فردا سهراب به خودش زحمت میدهد به دنبال عروسش بیاید یا نه!
شب پر کابوسی را میگذرانم... مدام از خواب میپرم... مدام شهاب را میبینم... التماسش میکنم کنارم بماند، اما بعد سهراب را جای او میبینم... و باز از خواب میپرم... نمیدانم این شب پر تنش کی قرار است به صبح برسد...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت207 📝
༊────────୨୧────────༊
روز بعد مادر به آرامی بیدارم میکند، با سردرد روی تخت مینشینم، کاش امروز شب نشود...
دوش میگیرم و صبحانه مختصری میخورم، بی میل و اشتها هستم... پدر نگاهش مدام زوم من است، علتش را نمیدانم... شاید از حالا برای تنها فرزندش دلتنگی میکند...
آماده میشوم که مادر به اتاقم میآید، لباسی که داخل کاور است را روی تخت میگذارد:
-پریا عزیزم من نمیتونم برسونمت کلی کار دارم، سوئیچو بردار خودت برو...
ابرویی بالا میدهم:
-یعنی سهراب به خودش زحمت نمیده منو برسونه آرایشگاه؟
مادر لبخند هولی میزند:
-دیشب تا دیروقت مشغول کاراش بوده خالهات پیام داده خستس و هنوز خوابه... خیلی هم عذرخواهی کرد!
با سری کج شده به دروغ های مادر نگاه میکنم، لباس را از روی تخت چنگ میزنم:
-لزومی نداره فلسفه ببافی مامان... فقط دلم میسوزه که اینقدر خوش خیالی قربونت برم... فقط سفارش کنید لااقل خوب به خودش برسه... بشه یه دوماد واقعی... دیگه چیزی نمیخوام... فعلا خداحافظ.
سوئیچ را برمیدارم و از خانه بیرون میزنم...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت208 📝
༊────────୨୧────────༊
کمی جلو میروم و خانجون را میبینم که مقابل خانهشان روی صندلی ای نشسته و منتظر من است.
لبخند میزنم و جلو میروم:
-صبح بخیر خانجون، چرا تو این هوای سرد بیرون نشستی فدات شم؟
دستانش را باز میکند:
-قربونت برم مادر... خواستم قبل رفتنت از زیر قرآن ردت کنم!
گونه اش را محکم میبوسم:
-جیگر منی آخه!
قرآنش را بالا میگیرد، این در حالی است که لبانش از بغض میلرزد، از زیر قران رد میشوم و دوباره بغلش میکنم، کنار گوشش زمزمه میکنم:
-خانجون برام دعا میکنی؟
به سختی لب باز میکند:
-دعای هر روز و شبم شماهایین مادر...
سرش را میبوسم و از او دور میشوم، بغض خانجون واگیر داشت و گلوی مرا هم اسیر کرده... پشت فرمان جای میگیرم و نفس عمیقی میکشم... عجیب ترین عروس دنیا منم!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
از نبودنت حالم خوب نیست...!
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ رمان #عشق_غیر_مجاز
ارسالی ثمین عزیزم😍
مخاطب کانالم😍
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت209 📝
༊────────୨୧────────༊
پخش ماشین را روشن میکنم، بلوتوث موبایلم را مچ میکنم و موزیک مورد نظرم را پلی میکنم...
بغض هر لحظه بزرگتر میشود، چهره شهاب مقابل دیدگانم میرقصد و صدای خواننده به گوشم میرسد:
سفر کردم که از عشقت جدا شم
دلم میخواست دیگه عاشق نباشم
ولی عشقت تو قلبم مونده ای وای
دل دیوونمو سوزونده ای وای
هنوزم عاشقم هنوزم عاشقم دنیای دردم
مث پروانه ها دورت میگردم
مث پروانه ها دورت میگردم
اشک روی گونه ام سر میخورد، دستانم فرمان را میفشارد و هق میزنم...
سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه
آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمیشه
غم دور از تو بودن یه بی بال و پرم کرد
نرفت از یاد من عشق، سفر عاشق ترم کرد
هنوز پیش مرگتم من بمیرم تا نمیری
خوشم با خاطراتم اینو از من نگیری
صدای هق هقم فضای ماشین را پر کرده، بی توجه به هر چیزی گوش میکنم و اشک میریزم...
دلم از ابر و بارون بجز اسم تو نشنید
تو مهتاب شبونه فقط چشمام تو رو دید
نشو با من غریبه مث نامهربونا
بلا گردون چشمات زمین و آسمونا
میخوام برگردم اما میترسم
میترسم بگی حرفی نداری
بگی عشقی نمونده
میترسم بری تنهام بذاری
هنوز پیش مرگتم من بمیرم تا نمیری
خوشم با خاطراتم اینو از من نگیری
صدایش میزنم
شهاااااب... شهاااااب لعنتی... دلم دیگه طاقت نداره...
تو رو دیدم تو بارون دل دریا تو بودی
تو موج سبز سبزه تن صحرا تو بودی
مگه میشه ندیدت تو مهتاب شبونه
مگه میشه نخوندت تو شعر عاشقونه
...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع