https://harfeto.timefriend.net/16797476788967
لینک ناشناس مون برای نظراتون😍👆
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
من در کاهش جمعیت این شهر دخیلم...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت54 📝
༊────────୨୧────────༊
دستم را گاز میگیرم و اشک میریزم، هیچوقت برای موضوعی اینطور اشک نریخته ام، نمیدانم چه مرگم شده!
شهاب قصد دارد هاله را مجاب کند به داخل برگردند، اما هاله درست در این وضعیت دلش یاد هندوستان کرده و تا مرا نکشد ول کن ماجرا نیست!
چشمانم را میبندم و دستم را روی گوشهایم میگذارم، بگذار نشنوم صدای زنی را که اینطور قربان صدقه شهاب من میرود!
نمیدانم چقدر گذشته، دستی روی مچ هایم مینشیند و از گوش هایم جدایشان میکند، چشم باز میکنم و با حالی افتضاح نگاهش میکنم، نفس میزنم در حوالی عطر تنش، میشد نگاهش کرد و مثل هاله دست به کار نشد؟ میشد؟ اما باید میشد، شهاب تمام شده بود!
با چشمان اشکی نگاهش میکنم هنوز مچ دستانم را در دست دارد که میگوید:
-متاسفم...
دستانم را میکشم و ضربه ای به س,ینهاش میزنم تا از مقابلم کنارش بزنم، دلم میخواهد از او فرار کنم و او مانعم شود، دوست دارم بروم و صدایم بزند، اما هر چه دور تر میشوم سکوت شهاب بیشتر به وجودم دهان کجی میکند!
با اوضاع نکبت باری وارد خانهمان میشوم، چراغ ها را روشن میکنم و سمت حمام پا تند میکنم، وان را پر از آب ولرم میکنم و داخلش میخزم، سِر و یخ زده به مقابل چشم میدوزم و زمزمه میکنم:
-شهاب تموم شد...
شهاب این بار برای همیشه صاحب دار شده بود، هاله از حالا مالک تن و روح او بود، با درد چشم میبندم، باید باورم میشد، باید باور کنم که شهاب دیگر برای من نیست، از اول هم نبود!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
میانبر پارت اول رمان فوق احساسی #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/11906399/13996
هدایت شده از
https://eitaa.com/joinchat/2908684469C980fdc5e37
لینک چنل همسر استاد🥰🥺
لینک چنلو ذخیره کنید لطفا
هر مشکلی پیش میاد
اگه پیاما بالا نمیاد یا کلا مشکلی داره
لفت بدید دوباره وارد شید تا اوکی شه
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
بیخیال شدن رو یاد بگیر...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
جمعه ها قرار نبود دو پارت داشته باشیما
اما خب دلم نیومد🙈😍
https://harfeto.timefriend.net/16797476788967
لینک ناشناس مون برای نظراتون😍👆
چقدددددر لذت بخشه خوندن پیاماتون
به قدری انرژی مثبت فرستادین که بهترین حال جهان را دارم😉😍
دلبری هاشون🙈😍
https://harfeto.timefriend.net/16797476788967
لینک ناشناس مون برای نظراتون😍👆
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت55 📝
༊────────୨୧────────༊
به اتاقم میروم و زیر پتویم میخزم، چشمان سوزناکم را روی هم می گذارم، صدای پچ پچ پدر و مادر می آید، وارد خانه شده و آرام در را میبندند، پدر می پرسد:
-پریا خوابیده؟
مادر کنار در اتاقم می ایستد، سایه اش روی تنم می افتد که آرام جواب میدهد:
-آره طفلی از صبح زود کنار دست خانجونه، میگم به نظرت هاله و شهاب نرمالن؟ چرا شهاب هیچی درمورد هاله به ما نگفته بود؟
صدای پدر از دور تر به گوشم میخورد:
-شیطنت پریا اونقدر تو مراسم خواستگاری های شهاب زیاد بود که همه شون بهم میخورد، شهابم ترسیده به ما بگه و باز روز از نو روزی از نو، بیخیال خانم حالا دیگه هاله عروس این خونه اس، مبادا بهشون خورده بگیری، بذار هر طور راحتن زندگی شونو بسازن!
-وا چه حرفا میزنی! من کی تو زندگی یکی دیگه دخالت کردم که این بار دومم باشه! درضمن پریا شیطنت نکرد، بچهم میخواست صاف و صادق باشه تو مراسما، وقتی خانجون به مادر دختره گفت شهاب کارش جور شده، خب دروغ بود، پریا گفت عمو شهابم بیکار و بیعاره خب حرف حق زد بچهم!
-باشه خانم حالا نمیخواد گند دخترتو ماست مالی کنی، بیا بخواب که صبح قبل رفتنم یه صبحونه به ما بدی!
مادر باز رو ترش میکند:
-وا یجوری حرف میزنی انگار روزای دیگه گشنه فرستادمت سرکار!
چشمانم را به هم میفشارم کاش میدانستم شهاب و هاله رفتهاند یا هنوز در منزل خانجون هستند!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
میانبر پارت اول رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/11906399/13996