eitaa logo
عشق غیر مجاز♡
24.5هزار دنبال‌کننده
523 عکس
230 ویدیو
8 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز) و (همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔⛔ آی دی نویسنده و مدیر چنل👇 @A_Fahimi تبلیغات👇 https://eitaa.com/Jazb_bartar
مشاهده در ایتا
دانلود
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ دستم را گاز می‌گیرم و اشک می‌ریزم، هیچوقت برای موضوعی اینطور اشک نریخته ام، نمی‌دانم چه مرگم شده! شهاب قصد دارد هاله را مجاب کند به داخل برگردند، اما هاله درست در این وضعیت دلش یاد هندوستان کرده و تا مرا نکشد ول کن ماجرا نیست! چشمانم را می‌بندم و دستم را روی گوش‌هایم می‌گذارم، بگذار نشنوم صدای زنی را که اینطور قربان صدقه شهاب من می‌رود! نمی‌دانم چقدر گذشته، دستی روی مچ هایم می‌نشیند و از گوش هایم جدایشان میکند، چشم باز می‌کنم و با حالی افتضاح نگاهش می‌کنم، نفس می‌زنم در حوالی عطر تنش، میشد نگاهش کرد و مثل هاله دست به کار نشد؟ میشد؟ اما باید می‌شد، شهاب تمام شده بود! با چشمان اشکی نگاهش می‌کنم هنوز مچ دستانم را در دست دارد که می‌گوید: -متاسفم... دستانم را می‌کشم و ضربه ای به س,ینه‌اش میزنم تا از مقابلم کنارش بزنم، دلم می‌خواهد از او فرار کنم و او مانعم شود، دوست دارم بروم و صدایم بزند، اما هر چه دور تر می‌شوم سکوت شهاب بیشتر به وجودم دهان کجی می‌کند! با اوضاع نکبت باری وارد خانه‌مان می‌شوم، چراغ ها را روشن می‌کنم و سمت حمام پا تند می‌کنم، وان را پر از آب ولرم می‌کنم و داخلش می‌خزم، سِر و یخ زده به مقابل چشم می‌دوزم و زمزمه می‌کنم: -شهاب تموم شد... شهاب این بار برای همیشه صاحب دار شده بود، هاله از حالا مالک تن و روح او بود، با درد چشم می‌بندم، باید باورم می‌شد، باید باور کنم که شهاب دیگر برای من نیست، از اول هم نبود! میانبر پارت اول رمان فوق احساسی 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ و به خودش اشاره زد که گفتم: -پارتی میخوام چکار؟ درس و کلاسام رو هواس، اگه این ترم پاس نشم... باز خواستم تهدید کنم که با آرامش توضیح داد: -پاس میشی... ببینم الناز تو واقعا اون خوابگاه فکستنی تو به این عمارت ترجیح میدی؟ بری خوابگاه بین ۴ تا دختر دیگه سرو کله بزنی که چی؟ اصلا جای خوابت هیچ... حتی غذای درست و حسابی هم بهتون نمیدن الناز... من واقعا متعجبم چرا از این موقعیتت استفاده نمیکنی! آراد درست میگفت... زمانی که به خوابگاه رفتم، تمام اتاقا ظرفیتش تکمیل بود و منو به اجبار به یکی از اتاقا فرستادن، هر ۴ تا تخت پر بود و من مجبور بودم روی زمین بخوابم... غذای دانشگاه و خوابگاهم تنها برای سیر شدنمون کافی بود نه لذت بردن ازش!