eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.8هزار دنبال‌کننده
622 عکس
274 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
از رمان هم پارت میذارم عزیزان، انشاالله فردا بنویسمش میذارم براتون❤️
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ **** برای چندمین بار شماره مادر را میگیرم تا بالاخره جواب میدهد: -الو پریا؟ صدایش میلرزد، میدانم بغض به گلو دارد، من هم فوری بغض میکنم: -مامان؟ خوبی؟ -خوب نیستم... تو چطوری؟ -نمیدونم... هم خوشحالم... هم دلگیر... مامان امروز برای آزمایش میریم... بعدم خرید... مامان تروخدا این روزا کنارم باش! کنایه میزند: -آره خب حق داری خوشحال باشی، بالاخره به خواسته ات رسیدی... شنیدم دیشب خواستگاریت بوده... خوبه دیگه دختر منو دارن پدرشوهر مادرشوهرم شوهر میدن! چشم میبندم: -مامان نگو اینطوری... شما نخواستین باشین... آقاجون که حتی دیشب تلفنی از بابا اجازه گرفته... کاش این لجبازی رو کنار بذارین... مگه چی ازتون خواستم؟ مامان من به خاطر تو و خاله نسترن حاضر شدم با سهراب ازدواج کنم و برم اون سر دنیا... ولی تو حتی حاضر نیستی به وظیفه مادریت عمل کنی؟!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ صدایش را بالا میبرد: -به خاطر من و خاله ات نبود پریا... به خاطر این بود که آقا شهاب با هاله خانم نامزد کرده بود... تو هم لج کردی... فکر کردی نمیفهمم اینارو؟ منم یه زمانی جوون بودم، خوب با این بازی ها آشنام! بیخودی سعی نکن با این حرفا نرمم کنی! درضمن مگه تا الان به وظیفه مادریم عمل نکردم؟ چی کم گذاشتم برات؟ آره خب اشتباه کردم برات سهرابو لقمه گرفتم... ولی تو هم میتونستی بگی نه... به هر روشی که شما جوونا بلدین میتونستی مخالفت کنی... مثل همین حالا که داری برای ازدواج با شهاب تلاش میکنی! پوفی میکشم... هیچ جوره کوتاه نمی‌آید و این حسابی کلافه ام کرده: -باشه مامان... همه حق‌های دنیا واسه تو... من خامم... من جوونم... من عقلم ناقصه... هر چی که تو بگی اصلا... ولی تو ببخش... تو مدارا کن... تو کوتاه بیا... بخدا شهاب آدم بدی نیست، اتفاقا خیلی احترام قائله برای شما... مامان من فقط شما و بابارو الان کم دارم تا خوشبختیم تکمیل بشه!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ نیشخندی میزند: -تو مارو به اون شهاب یه لاقبا فروختی پریا... به خانجونت و آقاجونت فروختی مارو... باباتو کارد بزنی خونش در نمیاد... الانم چون از خونه بیرون رفت تونستم جوابتو بدم... صدای گریه اش بلند میشود: -بعد مدتها به آرزوم که مستقل شدن بود رسیدم، ولی تنها دخترم کنارم نیست و مارو به یه مرد بی ارزش فروخت... تو لیاقتت شهاب نبود پریا! من برای تو کم نذاشتم که تو خانجونتو به من ترجیح دادی پریا... برو هر کاری که آرومت میکنه رو انجام بده، ولی اینو بدون ذره ای دل من و بابات راضی نیست. این را میگوید و تماس را قطع میکند، عصبی داد میزنم: -مامان... مامان... وای مامان... از دست تو... روی تختم مینشینم و های های سودای گریه سر میدهم که موبایلم زنگ میخورد، با چشمانی گریان به اسم شهاب نگاه میکنم.
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ فوری اشک هایم را پاک میکنم و گلویی صاف میکنم: -الو؟ -سلام عزیزم، خوبی؟ -سلام شهاب جان، مرسی تو چطوری؟ -صداتو شنیدم گرفته شدم! -عه چرا خب؟ -چون تو گرفته ای... چیزی شده؟ بینی ام را بالا میکشم: -مثلا قصد داشتم نفهمی! چیزی نیست قبل از تو با مامان حرف زدم... -همون موضوع همیشگی؟ -اوهوم... من دلم میخواد کنارم باشن ولی کوتاه نمیان... -پریا... اگه بخوای بازم میتونیم صبر کنیم عزیزم... شاید یه مدت دیگه باید بهشون زمان داد! -نه شهاب جان... میدونم حالا حالا ها مرغشون یه پا داره... -در هر حال هر طور که تو بگی من اوکی ام... حاضرم برای لبخند رو لبات هر کاری بکنم حتی صبر! که خودت میدونی چقدر سختمه.
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ لبخند میزنم: -طبق همون برنامه ای که داریم پیش میریم! امیدوارم یه روزی بتونن با این موضوع کنار بیان. -منم امیدوارم عزیزم، پس بیام دنبالت؟ -آره بیا، من اومدم خونه خودمون داشتم آماده میشدم. -باشه عشقم پس حالا که اینطوره درو باز کن من پشت درم! چشمانم گرد میشود: -واقعا! و بلند میشوم و سمت در میروم، آیفن را میزنم که میگوید: -تو راحت باش، حاضر شو بیا، منم یه سر به خانجون اینا میزنم. -باشه عزیزم. تماس را قطع میکنم و برای آماده شدن به اتاقم میروم.
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ مقابل منزل خانجون می ایستم و تقه ای میزنم، بلافاصله شهاب در را باز میکند و با لبخند جذابی براندازم میکند: -دیگه داشتم میومدم دنبالت، دیر کردی! -اولا سلام، دوما یکم به خودم رسیدم، بده مگه؟ چشمانش را با شیطنت ریز میکند و صورتم را رصد میکند: -اولا علیک بانو، دوما چرا بد بشی؟ ماه بودی، ماه تر شدی! لبخند میزنم و در را هل میدهم و خطاب به خان‌جون میگویم: -خان‌جون شما نمیای؟ با مهر نگاهم میکند: -نه مادر خودتون برید، الهی با خبرای خوش برگردید! زیر لب نجوا میکنم: -الهی آمین! خداحافظی میکنیم و سمت اتومبیل شهاب که بیرون پارک شده میرویم، در را برایم باز میکند که خجالتزده تشکر میکنم.
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ همین که اتومبیلش را به حرکت در می آورد میپرسد: -خب چه خبر؟ خوبی؟ امروز قرار نیست لبخند از لبانم دور شود، سمتش میچرخم: -خوبم، البته یکمم هیجان دارم! نگاهم میکند و با مهربانی میگوید: -اصلا مضطرب نباش، همه چی عالی پیش میره، وقتی من پیشتم نگران هیچی نباش. -نگران نیستم... میدونم همیشه حامی منی! تو هر شرایطی دلم بهت قرصه، ولی خب این هیجانا طبیعیه دیگه... بهم حق بده! -حق میدم عزیزدلم... زودتر این کارا پیش بره و خطبه عقد جاری بشه... دیگه هیچی از خدا نمیخوام! گوشه لبم را میگزم: -هیچی هیچی؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ چشمک بامزه ای میزند: -تو باور نکن! آرام میخندم و به رو به رو زل میزنم: -مثلا بعدش که همه چی خوب پیش رفت و ازدواج کردیم، چی از خدا میخوای؟ متوجه نگاهش به نیم رخم میشوم: -اول تو رو تا ابد... بعدم سلامتی، خوشبختی و خوشحالی مون، در آخرم خب... کنجکاو نگاهش میکنم که با شیطنت ادامه میدهد: -یه چند تا گوگولی مموشی هم خدا بهمون بده تا خوشبختی مون تکمیل بشه! گونه هایم رنگ میگیرد، اما متعجب میپرسم: -یه چند تا؟ چه خبره؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ -نه نه اصلا فکرشم نکن که فوری بچه بخواما... نه... باید یه مدت فقط واسه خودم باشی، به هیچ وجه اینقدر زود با بچه ها تقسیمت نمیکنم! دستانم را روی گونه هایم میفشارم: -آره خب اینقدر زودم خوب نیست صاحب بچه بشیم! میخندد و با شیطنت میپرسد: -حالا چرا دستاتو گذاشتی رو صورتت؟ آرام دستانم را پایین میبرم: -عادت ندارم به این حرفات... شیطون شدی امروز! بلند میخندد و چشمکی تحویل میدهد: -هر چی بریم جلوتر شیطون ترم میشم، کجاشو دیدی! با خجالت رو میگیرم و دور از چشمش آرام میخندم. آزمایش میدهیم و منتظر می مانیم، هر دو گرسنه ایم پس بیرون چیزی میخوریم و بعد برای تحویل جواب آزمایش میرویم، خوشبختانه مشکلی نیست و شهاب با خرید شیرینی و گل برایم خوشحالی اش را بروز میدهد.
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ به بازار میرویم و برای گرفتن حلقه‌ها حسابی حساسیت به خرج میدهیم تا درست باب میلمان باشد. بعد از کمی خرید سمت خانه برمیگردیم که میان راه موبایل شهاب زنگ میخورد، نگاهی به صفحه موبایلش میکند: -مامانمه! نگاهم میکند و موبایلش را درون دست تکان میدهد: -با اجازه! به ادب و متانتش لبخند تحویل میدهم که تماسش را وصل میکند: -سلام مامان، خوبین؟... قربون شما... اتفاقا الان کنارمه... بعد از آزمایش رفتیم خرید، الان داریم برمیگردیم... اوهوم... خب... اوهوم... آها باشه من با پریا جان صحبت کنم ببینم نظرش چیه... باشه پس فعلا... تماس را قطع میکند و نگاهم میکند: -مامان میخواد خودش برات چادر سر عقدو بدوزه، میگه ببرمت خونه یه دقیقه اندازه تو بگیره... نظرت چیه؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ شرمگین نگاهش میکنم، از اینکه سرخود کاری انجام نمیدهد و مدام نظرم را میپرسد برایم دلنشین است، لبخند میزنم: -باشه اشکالی نداره... بریم... چشمک و لبخند تحویل میدهد: -گفته باشم ببرمت خونه‌مون دیگه نمیذارم بری... ابروهایم بالا میپرد: -عجب آقا شهاب... زورگو هم تشریف داری! با سرخوشی میخندد: -نه عزیزدلم تا ابد حرف حرف توئه! فقط هرجا خواستی بری بذار کنارت باشم، هوم؟ با عشق خیره چشمانش زمزمه میکنم: -کنارتم... همیشه... دیگه ازت جدا نمیشم! چشمانش برق میزند و خیره در نگاه همیم که صدای بوق بلندی از هپروت بیرون مان میکشد، شهاب فوری به رانندگی اش مسلط میشود و چنگی به موهایش میکشد: -من جنبه شو ندارم پریا... تا خطبه خونده نشده با من مهربون نشو قربونت... با خجالت میخندم، صاف مینشینم و به مسیر زل میزنم، بهتر بود موقع رانندگی سر به سرش نگذارم.