eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.4هزار ویدیو
626 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏لطفا خانوادگی این کلیپ را ببینید! مشاهده کنید چگونه دین ما توسط خوراک ما به غارت می رود! 📛 آیا می دانید چگونه نوشابه و مرغ و حتی لوازم آرایشی می تواند ما را از خدا دور کند و حال عبادت را از ما بگیرد⁉️ دیدن این کلیپ برای هر مسلمانی که دغدغه دینش را دارد واجب است..
حرم
"رمان #پرواز_شاپرک‌ها #قسمت_دوم کلید را به دست گرفت و در را باز کرد. از صدای باز شدن ایلیا به سمت
"رمان آیه لبخند خسته ای زد و سرش را به تایید تکان داد: _میگفتن گذاشتمت آسایشگاه؛ تازه...انگار خواستگارم دارم! ارمیا اخم کرد: _خواستگار؟! آیه بلند خندید: _اخم نکن؛ دوست ندارم اخم کنیا! شایعه شده میخوام شوهر کنم، تو رو گذاشتم آسایشگاه، ایلیا هم قهر کرده و از خونه زده بیرون. شاهدشونم اینه که بعد از سیدمهدی با تو ازدواج کردم. ارمیا لبخندی به صورت جانانش زد: _پس پاشو منو از آسایشگاه ببر بیرون ببینم چه خبره. بعد صدایش را بلند کرد: _بچه ها بیایید بریم. زینب سادات سرش را از لای در اتاق داخل آورد: _دل و قلوه دادناتون تموم شد؟ آیه گفت: _دعواهای تو با ایلیا تموم شد؟ زینب از اتاق خارج شد و لب ور چید: _نخیر؛ این پسر شما لوسه! ایلیا که پشت سر زینب از اتاق بیرون آمده بود، گفت: _توئم قلدری! مهدی همه ش میگه وقتی بچه بودید به زور آبنباتاشو میگرفتی! زینب پشت چشمی برای برادرش نازک کرد: _اینا از زرنگیمه! ایلیا خواست حرفش را بیجواب نگذارد، اما مجبور به سکوت شد، چون آیه گفت: _بجنبید دیر شد! تو راه انقدر ادامه بدید تا خسته شید! کمک کنید بابا رو ببریم سوار ماشین کنیم! آیه ماشین را سر کوچه پارک کرد. زینب سادات و ایلیا از ماشین پیاده شدند. آیه چشم به ارمیا دوخت. این روز ها ضعیف تر از همیشه شده بود. دیگر از آن هیکل ورزیده چیزی نمانده بود. دلش غم داشت. اندازه تمام نداشته های ارمیایش غم داشت. ارمیا: غم چشمات برای چیه؟ آیه: برای تمام چیزایی که از دست دادم! ارمیا: منم جزء اونام؟ آیه: تو جزء اونایی هستن که برام موندن! ایلیا ضربه ای به شیشه زد. ارمیا در را باز کرد و به کمک پسر و دخترش روی صندلی چرخدار نشست. آیه و زینب در دو طرفش و ایلیا پشت سر، صندلی راهل میداد. حاج علی در کنار سیدمحمد ایستاده بود. هوا گرگ و میش بود. حاج علی چشمش به ارمیا و آیه افتاد. دستش را روی شانه سیدمحمد گذاشت و آنها را نشانش داد. هر دو به سمتشان رفتند. سیدمحمد مقابل ارمیا روی زمین نشست. اشک چشمانش را پر کرد: مادرم رفت ارمیا! سرش را روی پاهای برادرانه ی ارمیا گذاشت و هق هق کرد. ارمیا هم اشک چشمانش روان شد. آیه رو برگرداند و گریه ی بی صدایش فقط تکان خوردن شانه هایش را گواه داشت. زینب سادات به آغوش حاج علی رفت و ایلیا بغضش را مردانه نگه داشت. ارمیا نفس گرفت، شانه های سیدمحمد را دست کشید: باورم نمیشه رفته!باورم نمیشه بازم بی مادر شدم. برادارانه برای مادر اشک ریختند. کمی که سبک شدند سیدمحمد گفت: عمو اومده! این خبر اخم را مهمان چشمان خیس آیه کرد: بعد از این همه سال؟ سیدمحمد: بازم مثل همون وقتها طلب کار و با توپ پر اومده! ارمیا دست آیه را گرفت: قدم سر دو تاچشم چرا اینجوری میکنید؟ حاج علی: بالاخره زن برادرش از دنیا رفته. نمیشد راهش نداد که!بی احترامی نکنید بهش! ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_سوم آیه لبخند خسته ای زد و سرش را به تایید تکان داد: _میگفتن گذاشتمت آ
"رمان آیه: بعد از اون روز تو مسجد که معرکه گرفت... حاج علی حرف آیه را برید: خیلی سال از اون روزها گذشته. خیلی چیزا عوض شده. آیه به یاد آورد.... سیدمحمد: وسط مسجد جای این حرفا نیست! عمو: چرا؟ از خونه ی خدا خجالت میکشی؟ حاج علی: مردم دارن تماشا میکنن! حرمت این شهید رو نگهدارید. عمو: شما دخالت نکن حاجی! شما خودت ته بیغیرتی هستی! سید محمد: بس کن عمو! آیه خانوم زنداداشم بوده و هنوزم زنداداشمه... تا عمر دارم و عمر داره زن داداشم میمونه! با غریبه هم ازدواج نکرده، ارمیا برادر منه، از شما و پسرات به من نزدیکتره! عمو: اینجوری غیرتتو خواب کردی؟ سید محمد: بعضی چیزا گفتنی نیست! عمو: همه چیز گفتنیه؛ بگو چرا آبروی خانواده ما رو تو فامیل و دوست و آشنا بر باد دادی؟! سید محمد: چون مهدی قبل رفتنش گفت حق نداری چشمت دنبال آیه باشه؛ گفت اگه برنگشتم آیه تا ابد زن برادرته. ارمیا دست آیه را گرفت و افکارش را برید: به حرفاش فکر نکن. اینقدر خودتو بخاطر حرفای نابخرانه مردم سرزنش نکن. اون روزا تموم شد.هر کس هر چی میخواد بگه.از اون روزا پونزده سال گذشته. ِحاج علی بوسه ای به صورت زینب سادات و ایلیا زد، پشت ویلچر ارمیا قرار گرفت و گفت: خوب نیست این همه معطل میکنید اینجا! آیه به همراه زینبش به سمت داخل خانه رفت و ارمیا و ایلیا را در حیاط با مرد های فامیل و آشنا، تنها گذاشت. ادامه دارد... نویسنده:
4_5773740401621993833.mp3
859.2K
✦‍ ⁉️توصیه هایی جهت کار کردن برای امام زمان (عج)در منزل : 💡پاسخ:
✴️ دوشنبه 👈 10 خرداد / جوزا 1400 👈 19 شوال 1442👈 31 می 2021 🕌 مناسبت های دینی اسلامی . 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی . ❇️ روز مبارک و شایسته ای برای امور زیر است : ✅ آغاز نویسندگی . ✅ تعلیم و تعلم . ✅ شاگرد گرفتن . ✅ صید و شکار و دام گذاری . ✅ و ارسال نامه خوب است . 👶 زایمان مناسب و نوزاد مبارک و شایسته و روزی دار و از او خیر انتظار می رود . ان شاءالله 🤕 مریص ان خوب گردد . ان شاءالله ✈️ مسافرت : مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭 احکام نجوم . 🌓 امروز : قمر در برج دلو است و انجام امور زیر نیک است : ✳️ امور زراعی و کشاورزی . ✳️ تعمیر بنا و ساختمان . ✳️ پیمان گرفتن از رقیب . ✳️ به خانه نو رفتن . ✳️ جهاز بردن . ✳️ ختنه و نام گذاری کودک . ✳️ درختکاری . ✳️ معامله خانه و آپارتمان . ✳️ جابجایی و نقل و انتقال . ✳️ و شرکت زدن خوب است . 👩‍❤️‍👨 مباشرت و مجامعت امشب : مباشرت امشب برای سلامتی مفید و فرزند حاصل دارای دستانی سخاوتمند و دهانی خوشبو و مهربان است . ان شاءالله 💇‍♂ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث توانگری می شود . 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، موجب رفع درد بدن می شود . 🔵 دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد . 👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود . ✴️️ وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد . 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴تعبیر خواب شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند تعبیرش از آیه ی 20 سوره مبارکه " طه " است . فالقاها فاذا هی حیه تسعی ..... و از مفهوم ان استفاده می شود که دلیلی قوی تحت تصرف خواب بیننده در آید و کار خود را با آن پیش ببرد .ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید . 🌸زندگیتون مهدوی🌸
✅مرد ثروتمندی که زن و فرزند نداشت، تمام کارگرانش را برای صرف شام دعوت کرد. جلوی آن‌ها یک جلد قرآن مجید و مقداری پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آن‌ها پرسید قرآن را انتخاب می‌کنید یا پول را...؟! اول از نگهبان شروع کرد و گفت یکی را انتخاب کنید: نگهبان گفت آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم پس پول را می‌گیرم که فایده‌ی آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و پول را انتخاب کرد. سپس از کشاورزی که پیش او کار می‌کرد خواست یکی را انتخاب کند: کشاورز گفت زن من خیلی مریض است و نیاز به پول دارم تا او را معالجه کنم اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب می‌کردم ولی فعلا پول را انتخاب می‌کنم. سپس از آشپز پرسید که قرآن را انتخاب می‌کنید یا پول را؟ آشپز گفت من تلاوت قرآن را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته مشغول کار هستم ، وقتی برای قرائت قرآن ندارم بنابراین پول را بر می‌گزینم... نوبت رسید به پسری که مسئول حیوانات بود. این پسر خیلی فقیر بود. مرد ثروتمند گفت من یقین دارم که تو پول را انتخاب می‌کنی تا غذا بخری یا به جای این کفش پاره‌ی خود کفش جدیدی بخری پسر گفت: درست است که من نیاز دارم کفش نو بخرم یا اینکه مرغی بخرم و با مادرم میل کنم ؛ ولی من قرآن را انتخاب می‌کنم ، چرا که مادرم گفته است: *یک کلمه از جانب خداوند تبارک و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرین‌تر است* قرآن را برداشت ؛ بوسه‌ای بر آن زد و آن را گشود تا بخواند ؛ بین آن دو پاکت دید: در یکی از آن‌ها ده برابر آن مبلغی بود که بر میز غذا وجود داشت در دیگری وصیت‌نامه‌ای بود که ایشان را وارث تمام اموال و دارایی مرد ثروتمند قلمداد می‌کرد. مـــــــرد ثروتمند گفــــــت: *هر کسی گمانش نسبت به خداوند خوب باشد خدا او را ناامید نمی‌کند.* گمان شما نسبت به پروردگار جهانیان چگونه است؟!؟ آيه ۱۱۴ سوره مباركه «طه» رويگردانی و اعراض از ذكر و ياد خدا را عامل اصلی تنگ‌دستی و سختی در زندگی انسان معرفی می‌كند: *«وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى»* پس تلاش کنیم از خدا و قرآن فاصله نگیریم. 🙏 *سعی کن یه جوری زندگی کنی* *که خدا یادت کنه نه بنده‌ی خدا
*آقایون بخونن* ✍ *یک زن از همسرش چه می خواهد ؟* آقایان محترم توجه کنید اگر هزاران هزار ثروت و طلا و جواهرات به پای همسرتان بریزید اما کوچک ترین محبتی را به همسرتان نشان ندهید ارزنی ارزش نخواهد داشت . یک زن در زندگی به هیچ چیزی به اندازه ی محبت کردن نیاز ندارد ؛ محبتی که هم به زبان آورده شود و هم به آن عمل شود. این را مطمئن باشید که اگر شما کوچکترین محبتی را حتی با دادن یک شاخه ی گل به همسرتان اثبات کنید او چندین برابر بیشتر از آن پا جای پای شما خواهد گذاشت.
حرم
💞💞💍💍💞💞 #انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_دوم‌ 🔰هفت نکته درباره #مهریه ☑️ 3- اگر مهریه در عقدنامه ثبت
🔰هفت_نکته_درباره_مهریه ☑️ 6- بر قانون، برای تمام یا قسمتی از مهریه می‌توان مدت یا قرار داد. ☑️ 7- مهریه نشان مرد به همسرش است. اما مراقب باشید که این هدیه، با و اجبار و وحشت از زندان افتادن تقدیم خانم نشود! 🔰 شرایط مهریه در شرع 1- مالیت داشته باشد. 2- قابل تملك و نقل و انتقال باشد. 3- معلوم و معین باشد. 4- قدرت بر و تسلم داشته باشد. 👌 بنابراین اگر کسی مهریه خود را فقط حج عمره قرار دهد، مهریه از نظر شرعی پذیرفته شده نیست و برای آن مهر المثل قرار داده می شود. مگر آن که هزینه یک حج به عنوان مهریه قرار داده شود که در آن صورت متوسط سفر حج بر شوهر لازم می شود. 🔰 انواع مهریه بیشتر ما فکر می کنیم انواع مهریه فقط شامل و عندالاستطاعه است اما مهریه در نگاه شرع انواع مختلفی دارد که عبارتند از: ◀️ مهر المسمی: مهری كه در نكاح تعیین شده یا تعیین آن به عهده شخص ثالثی گذارده شده است. ◀️ مهر المِثل: مهری است كه در ذکر نشده اما شرع حق زن می داند و میزان آن بر مبنای شخصیت، اجتماعی، شرافت و اوضاع و احوال زن تعیین می شود. ◀️ مهر السُنه: مقدار آن 5/262 پول نقره مسكوك است. ‌‌‎‌‹⃟⃟⃟‌‌‎‌-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌
💐قصه ای به منظور کمک به ترک عادت ناخن جویدن در کودکان💐 روزی روزگاری ، باغی بود با گل ها و گیاهان زیبا. باغبان از کار و زحمتی که در باغ کشیده بود، خشنود و راضی بود. گیاهان باغ قشنگ بودند  و همه نوع رنگ و شکلی در آنها دیده می شد. برگ ها و شاخه ها به شکل طبیعی خود بودند. باغبان می دانست که چه موقع باید شاخه های کوچک خشکیده را بچیند. او آنها را هر هفته با یک قیچی باغبانی می چید تا ظاهر گیاهان هم سالم و بی نقص باشد. روزی خرگوش کوچولویی با دندان های بلند سفید به باغ آمد. خرگوش کوچولو خیلی کوچک بود و چیزی درباره ی باغبانی نمی دانست. نمی دانست که باید گل ها و گیاهان را به حال خودشان بگذارد تا درست رشد کنند. می دانید، او هنوز کوچکتر از آن بود که بداند بعضی از گیاهان را نباید گاز زد. بنابراین شروع کرد به گاز زدن و جویدن اولین شاخه ای که دید. ملچ ملوچ، ملچ ملوچ . جویدن برگ ها و شاخه ها به او احساس خوبی می داد. همین که یکی از گل ها را می جوید به سراغ دیگری می رفت. ملچ ملوچ ، ملچ ملوچ . دست کم ده ردیف از گیاهان باغ را جوید. روز بعد، باغبان از خانه بیرون آمد تا برود و باغ را ببیند. باغبان همیشه خوشحال بود ، زیرا باغ و گیاهان قشنگش را دوست می داشت. هر روز به آنها نگاه می کرد. آنها را تمیز نگه می داشت و می شست. این کار برای سالم و زیبا نگه داشتن گل ها لازم بود. علاوه بر این ، می دانست که هر کس به دیدن باغ بیاید ، مثل او از دیدن گیاهان زیبا لذت خواهد برد. اما آن روز، وقتی که باغبان به داخل باغ قدم گذاشت ، ناراحت شد چون دید که کسی هر ده تا ردیف گیاهان را جویده و خورده است. نوک آنها خیلی کوتاه شده بود و ظاهر گل ها و سبزه ها را زشت و ناقص کرده بود. وقتی که بازدید کنندگان هم برای دیدن گل ها به باغ امدند خیلی ناراحت شدند. آنها آمده بودند تا گیاهان زیبا را ببینند ، اما همه گیاهان زشت و جویده شده بودند. 🐰خرگوش کوچولو که همان اطراف بود متوجه شد که باغبان خوشحال نیست. رفت و در کنار او نشست و پرسید :” چرا ناراحتی؟ ” باغبان گفت : ” یک نفر گیاهان زیبای مرا جویده است.” 🐰خرگوش کوچولو سرش را پایین انداخت و به آهستگی گفت : ” متاسفم آقای باغبان. من بودم که گیاهان شما را جویدم.” باغبان با ناراحتی گفت :” اما آنها گل های زیبایی بودند. نگاه کن حالا چقدر زشت شده اند.” خرگوش کوچولو به نوک گیاهان آن ده ردیف نگاه کرد و دید که دیگر زیبا به نظر نمی رسند. خرگوش کوچولو گفت : ” متاسفم آقای باغبان. بعضی وقت ها نمی توانم جلوی خودم را بگیرم. حتما باید چیزی را بجوم و این ده ردیف گیاهان باغ دم دستم هستند. چکار می توانم بکنم ؟ “ باغبان بلند شد و خرگوش کوچولو را به گوشه ای از باغ برد و گفت : “نگاه کن، من این گوشه ی باغ هویج کاشته ام. هر وقت احساس کردی دلت می خواهد چیزی را گاز بزنی و بجوی، می توانی این هویج ها را بجوی.” 🐰خرگوش کوچولو سرش را تکان داد. باغبان گفت : ” اما آن گیاهان را به حال خودشان بگذار تا رشد کنند.” 🐰خرگوش کوچولو گفت : ” آیا می توانم برای آن سبزی های بیچاره ای که جویده ام کاری بکنم؟.” باغبان لبخندی زد و گفت : ” بله می توانی.تو می توانی مراقب آن ده ردیف گیاه باشی و هر وقت به اندازه کافی بزرگ شدند به من بگویی تا آنها را با قیچی باغبانی بچینم و مرتب کنم. تو به من نشانشان می دهی و من آنها را می چینم. بعدها که کمی بزرگتر شدی به تو یاد می دهم چگونه خودت این کار را انجام بدهی.” 🐰خرگوش کوچولو خیلی هیجان زده شد و باغبان را در آغوش گرفت. باغبان لبخندی زد و یک هویج آبدار به او داد. خرگوش کوچولو از باغبان تشکر کرد و با دندان های سفید بزرگش گاز بزرگی به هویج زد. ملچ ملوچ ، ملچ ملوچ 🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰🐰
4_5879764765995174527.mp3
7.71M
⁉️ اخلاق و رفتار و کردار رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه بود؟! قسمت 5 موضوعات این قسمت: 28 در کمال تواضع راه می رفتند / 29 از هیچ غذایی نه زیاد تعریف میکردند و نه بدگویی می کردند / 30 اهل بحث و نزاع و تندی نبودند / 31 چهره ایشان نورانی بود / 32 از کار در خانه فراری نبودند / 33 خودشان گوسفند خانه را می دوشیدند / 34 بر حصیر می نشستند و با غلامان غذا می خوردند / 35 راه و کوچه از عبور ایشان معطر میشد / 36 رنگ پوست و چهره ایشان روشن و درخشان بود / 37 دست ایشان چون حریر و ابریشم لطیف بود / 38 بر وعده و قراری که می گذاشتند دقیق بودند / 39 سفارش به تکریم نام محمّد / 40 بر فرزندان مدینه اسم میگذاشتند و دعاشان می کردند / 41 نسبت به طفل و نوزاد صبور و مهربان بودند / 42 برای نشستن دیگران جا باز می کردند / 43 دوست نداشتند کسی از روی غرور توقّع داشته باشد مردم برایش برخیزند و برابر پایش بلند شوند لطفا با انتشار این فایل 👉🏿 این خوبترین مخلوق خدا را 👉🏿 به دیگران بشناسانید 👉🏿 ✅ مخاطب اصلی مجموعه نوجوانان هستند، به آنان برسانید
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_چهارم آیه: بعد از اون روز تو مسجد که معرکه گرفت... حاج علی حرف آیه را
"رمان دلش پیش همسرش بود. همسرش که همیشه مظلوم بود و از آن روز که مهمان این ویلچر شده بود، مظلوم تر هم شده بود... بعد از نشستن کنار رها، آن روزها را به یاد آورد... _ آیه خانوم!درست شد. بالاخره این انتقالی گرفتم. دیگه خیالت راحت! آیه لبخندی زد و از آشپزخانه بیرون آمد: سلام!راست میگی؟درست شد؟ ارمیا به پهنای صورتش لبخند زد: سلام جانان!خسته نباشی!درست شد عزیزم! آیه: خداروشکر! ارمیا روی مبل نشست و آیه یک لیوان شربت بهارنارنج برایش آورد، کنارش نشست. ارمیا لیوان را گرفت و یک نفس سر کشید. آیه اعتراض کرد: یک نفس نخور! ارمیا چشمکی زد: اینجوری بیشترمیچسبه جانان! آیه به جانان گفتن ارمیا لبخند زد. چقدر خوب که مثل سیدمهدی صدایش نمیکرد. چقدر خوب بود که ارمیا بود... ارمیا: چند ماهی طول میکشه تا خونه سازمانی بدن. اینجا میمونی یا خونه اجاره کنم؟ آیه دستی به موهایش کشید و آنها را به پشت گوشش برد: رفت و آمد برات سخت نمیشه؟ ارمیا پشت گردنش دست کشید: خب چرا!خیلی سخته! آیه: پس میریم دنبال خونه؟ ارمیا: تو مشکلی نداری؟اگه بخوای من رفت و آمد میکنم. چشمم کور، دندم نرم، زن و بچم تو راحتی باشن! آیه: نگو اینجوری. بریم دنبال خونه؟ ارمیا: بعدظهر اگه کار نداری بریم! دختر بابا کجاست؟ آیه: نه کاری ندارم. با مهدی و زهرا پایین دارن بازی میکنن. صداش کن بیاد بالا نهار بخوریم! ارمیا: عجله نکن.بذار لباسامو عوض کنم، میرم دنبالش. ارمیا هنوز وارد اتاق نشده بود که صدای در آمد. دستهای کوچک زینب سادات بود و ارمیا پدرانه آن صدا را میشناخت. آمدم جان پدر ِدستهای کوچکت را این گونه به چوب سخت نکوب! ِقلب پدر از خیالِ درد دستانت درد میگیرد! ارمیا در را باز کرد. زینب سادات خود را به پاهای پدر چسباند. ارمیا خم شد و دخترکش را در آغوش گرفت و بوسید: دختر بابا کجا بود؟نمیگی باباتنهاست؟ زینب سادات صورتش را روی صورت پدر گذاشت: مامانی که بود!تنها نبودی باباجونم! آیه یک کمی حسادت کرد. اشکالی که ندارد؟ کمی حسادت چاشنی روابط شود تا رقابت بیافریند؟ از همان رقابت هایی که دخترها با مادر، سرعشق پدر دارند. همان غیرتی شدن های پسرانه، که پدر را عقب میراند!فروید چه گفته بود؟ عقده ی ادیپ؟ عقده ی الکترا؟ هر چه نامش را میخواهند بگذارند. من که میگویم خوب است که دوست داشتن را یاد میگیرند. خوب است که رقابت را یاد میگیرند. آیه هم کمی حسادت کرد. دلش میخواست. حال اینکه چه میخواست را خودش هم نمیدانست. در کش مکش بود با خودش که این کش مکش حسادت پنهانی شد در جمله اش:پدر و دختر برید دست و صورتتون رو بشورید بیاید کمک کنید سفره بندازید!چقدر شما لوسید! ارمیا حسادت زیر پوستی را در شناخت و بلند خندید. دل خوش همین هابود. دلش خوش بود که این حسادت شاید از عشق تازه جوانه زده در دل جانانش باشد... دل است دیگر، گاهی زود خوش میشود...صدای رها، آیه را از آن روزها بیرون آورد: چقدر دیر کردی!نمیدونی این آدما منتظرن برات حرف در بیارن؟ آیه: چی شده مگه؟ سایه کجاست؟ ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_پنجم دلش پیش همسرش بود. همسرش که همیشه مظلوم بود و از آن روز که مهمان ا
"رمان رها صدایش را پایین آورد: حالش بد شد، شوهر جانش بردش اتاق استراحت کنه. وضعش خوب نیست. میگفت بچه خیلی پایینه و نگران بودش! آیه: الان چطوره؟بهش سر زدی؟ رها: قبل از اومدنت پیشش بودم. تازه خوابش برده. آیه: وروجکاش کجان؟ رها: مهدی بردشون پارک سر خیابون. آیه: مامان زهرا رو ندیدم! رها: تو آشپزخونه داره حلوا درست میکنه. آیه: خیلی خسته شد این روزا! رها: این سالها خیلی با هم رفیق شده بودن. خیلی بهم ریخته. بابام که مرد، حس کردم راحت شد. اما الان که فخرالسادات رفت، خیلی تو روحیه اش تاثیر منفی گذاشت! آیه: باورم نمیشه که مامان فخری رفت! ارمیا خیلی داغون شد. صبح ازبیمارستان مرخصش کردیم. شوک بدی بود براش. رها: الان چطوره؟ آیه: بهتره خداروشکر. بیرونه. پیش بابا ایناست. رها: ایلیا چطوره؟ آیه: هنوز باهاش گرفتاریم! وابستگی زیادش به ارمیا و زمینگیر شدنش این چند ساله، روحیه ی ایلیا رو به هم ریخته. ارمیا هم با دیدن بهم ریختگی ایلیا، روز به روز سرخورده تر میشه. یادته اون روزا که میخواست بره؟ رها خوب به یاد داشت. اشک های آیه. دعواهای سید محمد و صدرا با ارمیا. سکوت و در خود خمودگی ارمیا. زینبی که چشمانش همیشه برق اشک داشت و از ارمیا جدا نمیشد.ایلیا و دعواهای هر روزه اش در مدرسه و افت تحصیلی. رها: بهتر نشده؟ آیه: بهتر شده!اما وقتی که با باباشه. ارمیا هر دوشونو آروم میکنه. رها: هر سه تونو! آیه خجالت زده لب گزید: ارمیا خیلی خوبه رها! وقتی یاد اون روزا و اذیتایی که کردم میوفتم، دلم براش میسوزه!چطور تحملم کرد؟ ِ گوش آیه برد: عاشقت بود!هنوزم عاشقته که بخاطرت میخواست بره آسایشگاه! باورم نمیشه میخواست از تو بگذره تا تو اذیت نشی! آیه: همین که هست راضیم!میدونی که دیگه طاقت از دست دادن ندارم! آیه به آن روزها رفت.... صدای تلفن همراهش بلند شد. مشغول نوشتن مقاله اش بود که حواسش پرت شد. نفسش را با شدت بیرون آورد و زینب سادات را صدا کرد: زینب جان مامان!گوشی منو بیار. فکر کنم تو آشپزخونه گذاشتمش. خانه جدیدشان که یک آپارتمان پنج طبقه ی بدون آسانسور بود. خانه ای که قدمتش هفتاد هشتاد سال بود. تازه ساکن این ساختمان شده بودند. قبال هیچ وقت در خانه های سازمانی زندگی نکرده بود. آن روز که ارمیا آمد و گفت انتقالی گرفته و به مرکز آموزش تکاور نیروی زمینی در پرندک خواهد رفت، آیه خوشحال بود. دوری از این همه هیاهو را نیاز داشت. یک سال مستاجری در حوالی شهریار و حالا در منازل سازمانی. آیه که قید کار را در مرکز صدر زد و خانه نشین شد و بیشتر روی تحقیقات تمرکز کرد. زینب که دوستان جدیدی در این شهرک پیدا کرد ولی هنوز بهانه ی مهدی و محسن و زهرا و محمدصادق را میگرفت. ادامه دارد... نویسنده:
4_6003524351708629072.mp3
2.54M
🔴 خلاصه ای از داستان فرایند ظهور پاسخ:
✴️ سه شنبه 👈 11 خرداد / جوزا 1400 👈 20 شوال 1442👈 1 ژوئن 2021 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . 🔘 دستگیری امام کاظم علیه السلام توسط هارون ملعون . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️ امروز روز مبارک و مختاری است برای امور زیر : ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن . ✅ خواستگاری و عقد و ازدواج . ✅ درو محصول . ✅ خرید و فروش . ✅ آغاز ریاضت ها و رژیم گرفتن . ✅ شروع به کسب و کار . ✅ جابجایی و نقل و انتقال . ✅ و دیدار با سیاسیون خوب است . 👶 زایمان خوب و نوزادش صبور ، فاضل ، دانشمند و عمری طولانی خواهد داشت . ان شاءالله 🤕 بیمار امروز نیز زود خوب شود . 🚘 مسافرت : سفر خوب و مفید و سودمند است . با جستجوی کلمه" تقویم همسران"درتلگرام و ایتا به کانال ما بپیوندید . 🔭 احکام نجوم . 🌓 امروز قمر در برج دلو است و برای امور زیر نیک است : ✳️ جابجایی و نقل و انتقال . ✳️ امور زراعی و کشاورزی . ✳️ درختکاری . ✳️ تعمیر بنا و ساختمان . ✳️ پیمان گرفتن از رقیب . ✳️ بردن جهیزیه عروس . ✳️ ورود به خانه نو . ✳️ ختنه و نام گذاری کودک . ✳️ شرکت زدن و مشارکت. ✳️ و معامله خانه و آپارتمان نیک است . 💑 حکم مباشرت امشب (شب چهارشنبه ) ، مباشرت و زفاف عروس مکروه است . 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث ایمنی از بلا می شود . 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن 🔴 یا در این روز از ماه قمری ، موجب صحت می شود . ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد . 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش کار را انجام دهند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب " چهار شنبه " دیده شود طبق ایه ی 21 سوره مبارکه " انبیاء" است . ام اتخذوا آلهه من الارض هم ینشرون .... و از معنای آن استفاده می شود که اگر کسی با خواب بیننده کدورت و مشکلی داشت برطرف می شود . ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
20 شوّال 1 ـ دستگیری امام کاظم علیه السلام در این روز هارون ملعون به مسجد النّبی صلّی الله علیه و آله به ظاهر برای زیارت و در حقیقت برای دستگیر نمودن حضرت موسی بن جعفر علیه السلام آمد و آن حضرت را از مدینه با خود به حجّ بُرد، سپس به سمت بصره حرکت کرد و آن وجود مبارک را نزد عیسی بن جعفر زندانی کرد و بعد از یک سال آن بزرگوار را به بغداد نزد سندی بن شاهک فرستاد. (1) 📚 منابع : 1. کافی : ج 1، ص 476. و ... .
هدایت شده از حرم
✅امام صادق علیه السلام درباره فرمودند: 🌸«هر کس با این دعای چهل صبح به سوی خدا دعا کند از یاوران قائم ما خواهد بود و اگر بمیرد خداوند او را از قبرش به سوی حضرت قائم عج خارج خواهد ساخت و حتی در مقابل هر کلمه ای هزار حسنه به او می دهد و هزار گناه از او محو می کند». 📚 بحار الانوار، جلد 83، ص284، حدیث 47 به نقل از کتاب امام مهدی عج،تنظیم:اکبر اسد علیزاده •┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
هدایت شده از حرم
3_453884580403872619.mp3
1.82M
 کجایى ...؟؟  اى همیشه پیدا از پس ابرهاى غیبت! 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
🍃🌼سلام_صبح_زیباتون_بخیر 🌷شروع صبحتون شـاد و پربرکت 🍃🌼امـروز از خــدا 🌷براتون  🍃🌼اینگونه آرزو کردم 🌷روزتـون پر ازخـوبی 🍃🌼لحظه هاتون پرازآرامش 🌷نگاهتون پراز مـهربانی 🍃🌼دوستی هاتون پرازصفا 🌷رزق وروزی تون پرازبرکت 🍃🌷زنـدگیتون پـر از محبت
*همه بخونن* *دخالت_اطرافیان* *یکی از موضوعاتی که تو روابط زوجین حائز اهمیته و عموما زوجینِ تازه ازدواج‌کرده، از مدیریتِ اون عاجز هستند:* *بحث روابط والدین هست* به طوری که بسیاری از تنش‌ها و چالش‌های زن و مرد مربوط به این بخش میشه، خب!! عموما این نوع درگیری‌ها بین زوجین وجود داره که: - مادرم... پدرت... - من دیگه از مادرت... - پدرت کاری میکنه که من دیگه ازش... و متاسفانه زوجین هم برای جلب رضایت و نظر والدین‌شون دارن برای همدیگه سایش و چالش درست میکنن؛ - این کار رو نکنی مادرم ... - اگه میخوای که پدرم ... 🔴و دائماً دارن برای همدیگه زحمت درست میکنن، اونم فقط برای تامین سفارشات، انتظارات، انتقادات و فرامین والدین‌شون!! طوری که تاثیرگذاری این مداخلاتِ والدین، در فروپاشی زندگی زوجین، سهم بالایی داره. مثلا چند سال پیش در مشهد اطلاعاتش رو دیدم، که عامل طلاق در مشهد، مداخله‌ی نابجای والدین بود... یعنی اینجور نبود که خود زوجین تمایلی به جدایی داشته باشن... نه!!! ⚠️بلکه این انتظارات و انتقادات والدین، به تدریج به حوزه‌ی زندگیِ زوجین منتقل شده بود؛ و زن و مرد رو از هم آزرده و شاکی کرده بود ... حتی در خیلی موارد در حالیکه داشتند از هم جدا می‌شدن؛ اما احساس‌شون، عاطفه‌‌شون، تمایل و تصمیم‌شون برای بقای زندگیِ مشترک‌شون، موجود بود ... 👈ولی احساس می‌کردند با این فاصله‌ای که بین دو خانواده افتاده، زندگی مشترک‌شون ممکن نیست. حتی اونهایی که برای حفظ زندگیِ مشترک‌شون مقاومت کرده بودند، اینطور بود که از پشتیبانی و حضور خانواده‌ها محروم شده بودند... مثلا والدینِ دختری گفته بودند که: تو دیگه دختر ما نیستی... یا مثلا پدر و مادرِ پسر گفته بودند: دیگه ازت حمایت نمی‌کنیم... نه فقط الان، بلکه بعدأ هم از ارث محروم هستی... و چیزهایی از این قبیل. 👇👇👇👇👇👇 *حالا سوال*: *آیا میشه در این موضوعات تقصیر رو از طرف والدین دید؟؟* مثلا اینکه اگه : - باباش درست عمل میکرد... - یا اینکه اگه مامانم اونکار رو نمی‌کرد... - اونا بودن زندگی ما رو بهم زدن، - مامانم نمی‌ذاره من زندگیم رو بکنم!!! - بابام اونقدر داره با کاراش آسیب درست میکنه که دیگه شوهرمو خسته کرده!! - شوهرم خیلی منو دوست داره ولی گفته بخاطر کارای بابات من دیگه پیشت نمیام... بهت سر نمیزنم!!! - خانومم خیلی منو دوست داره ولی اینقدر مامانم اونو رنجونده و آزارش داده که میگه: بیا جدا بشیم... با اینکه عشق و ارادت زیادی بهم داره اما میگه دیگه تحمل نیش و کنایه‌های مادرت رو ندارم! 🔸🔸🔷🔸🔸 🔰بریم ببینیم قصه کجاست؟؟ و سهم خود زوجین در مدیریت این روابط چقدره؟ آیا باید مسأله رو به تاثیرگذاری والدین نسبت داد یا نه؟؟ و یا اینکه عامل اصلی، زوجین هست؟ یعنی پدرُ مادرها دارن عادتِ کهنه‌ای که بهشون وابسته شدن رو انجام میدن... 👌✔️این ازدواج‌کرده‌ها و جوون‌ها هستند که باعث میشن اون تاثیرات، هم واقع بشن!! برای درک این واقعیت باید یک تبیین و تحلیل درستی از مساله داشت... من حتی دیده‌ام متاسفانه بیشتر کارشناس‌ها هم وقتی به این مرحله می‌رسن، گمان می‌کنن با یه سری توصیه‌ها و مهارت‌هایی حتی به شکل دروغ و برخورد، میشه مشکل رو حل کرد، مثلا : - اینو به مامانت نگی، - اینو پنهان کنی، - چراباید مامانت بدونه؟ یا دعوت کردند به تقابل با والدین: - خب جلوی مامانتو بگیر - جواب مامانتو بده و اگر هم اومدن مثلا به بقا و سلامت رابطه زوجین کمکی کنن، اون سابقه و رابطه‌ی عاطفیِ فرزند-والد رو مخدوش و تباه کردن!!! آیا اینجور هستش که برای حل این مساله باید یک طرف این مجادله، آسیب زد؟؟؟ قصه کجاست؟؟؟ *بهترین انتخاب اینه که در اینگونه موارد به مشاورومتخصص جهت زوج درمانی مراجعه کرد*
💑 *چه آدمی مناسب ازدواج نیست؟* ⛔️ اگه تو خانواده پدری و زندگی مجردی، مسئولیت کاری رو به عهده نمی‌گرفته یا تو مسئولیت محوله تعلل داشته. (تنبل و بی‌مسئولیت) ⛔️ اگه با پدر، مادر، برادر و خواهرش (که بنظر حتی غیرمنطقی بوده یا اخلاق دلخواه رو ندارن) ارتباط سازنده و راضی‌کننده نداره(عدم تعامل و ارتباط اجتماعی صحیح با دیگران) ⛔️ اگه تو زندگی،مرتب شغلش رو عوض کرده، با دوستای زیادی به خاطر مشکلاتی قطع رابطه کرده،رشته تحصیلیش رو تغییر داده یاترک تحصیل ‌کرده، علائقش رو نیمه‌کاره ول کرده و ثبات فکری، احساسی و رفتاری نداره. (عدم ثبات فکری، احساسی و رفتاری) ⛔️ اگه بیشتر به جای گوش کردن، صحبت می‌کنه و بیشتر از اینکه سعی کنه دیگران رو بفهمه سعی داره که دیگران اونو درک کنن.(عدم مدیریت رابطه) ⛔️ اگه خیلی هیجان‌طلبه و صرفاً، هیجاناتش اونو جلو می‌برن و نمی‌تونه خواسته‌هاشو عقب بندازه.(هوش هیجانی پائین) ⛔️ اگه از نگاه دیگران، اون فردی غرغرو، سرزنشگر،وابسته، احساساتی، بدبین، گوشه‌گیر، پرخاشگر، دمدمی مزاج، خودخواه، گوشت‌تلخ، غمگین یا تکانشی به نظر میاد.(اختلال شخصیت)
4_5882016565808859803.mp3
9.41M
در باب اخلاق پیامبر صلی الله علیه و آله قسمت 6 موضوعات این قسمت: 44 هنگام ورود به مکانی، در نزدیکترین جای خالی می نشستند / 45 رو به قبله می نشستند / 46 سلام هنگام خروج / 47 ترک کننده مجلس میتواند سر جای قبلش بنشیند / 48 حق مجالس را ادا می کردند / 49 موقع نشستن تکیه نمی دادند / 50 از هیچ غذایی بدشان نمی آمد / 51 با غلامان بر زمین می نشستند و غذا میخوردند / 52 از غذای غلامان می خوردند / 53 دوست داشتند با میهمان یا مردم دیگر غذا بخورند / 54 مقابل سفره دو زانو می نشستند / لطفا با انتشار این فایل 👉🏿 این خوبترین مخلوق خدا را 👉🏿 به دیگران بشناسانید 👉🏿 ✅ مخاطب اصلی مجموعه نوجوانان هستند به آنان برسانید!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥افشاگری جنجالی حکیم از پشت پرده ویروس کرونا 🔹در این کلیپ علاوه بر اظهارات روشنگرانه پدر طب ایرانی - اسلامی، روش های درمانی ایشان برای درمان کرونا نیز ارائه می شود.
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_ششم رها صدایش را پایین آورد: حالش بد شد، شوهر جانش بردش اتاق استراحت کن
"رمان زینب سادات تلفن را مقابلش گرفت و نگاه آیه را متوجه خود کرد: بابا جونه! آیه تلفن را زیر گوشش گذاشت: جانم؟ ارمیا: دارم میرم ماموریت! آیه ابرو در هم کشید: برای چند وقت؟ ارمیا: معلوم نیست. آیه: کجا میری؟ ارمیا: معلوم نیست! آیه: جمع کنم بریم قم؟ ارمیا: این جوری خیالم راحت تره! آیه: چقدر وقت دارم؟ ارمیا: فردا صبح میریم. آیه: فردا صبح ماهم میریم قم! ارمیا: میخوای امشب ببرمتون؟ آیه لبخند روی لبهایش نشست: نه!میتونم!نگران نباش. میرم وسایل رو جمع کنم. آیه چمدان خود و زینب سادات را برای مدت نامعلومی بست. کوله پشتی و وسایل ارمیا را آماده کرد. تمام تعطیلات عید را برای کمک به سیل زدگان در آق قال بودند. تازه دو روز بود که به خانه برگشته بودند و حالا دوباره از خانه میرفتند. صبح زود بود که ارمیا رفت. آیه نگاه غم بارش را بدرقه ی راهش کرد. چقدر دوست داشت ارمیا یک امروز را هم خانه بود. دو دل بود برای گفتن یا نگفتن. ساعت ده صبح بود که زینب سادات را روی صندلی عقب نشاند و استارت زد. حدود دو ساعت بعد زنگ خانه ی پدرش را زد و با استقبال گرم زهرا خانم مواجه شد. رها و صدرا به همراه مهدی و محسن پسرانشان آنجا بودند. ساعتی به خوش و بش گذشت تا آیه توانست با رها تنها شود. رها: پکری آیه بانو! آیه: بهش نگفتم هنوز. الانم که رفته ماموریت و معلوم نیست کی بیاد. ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_هفتم زینب سادات تلفن را مقابلش گرفت و نگاه آیه را متوجه خود کرد: بابا ج
"رمان رها: چرا دست دست میکنی آیه؟ تو الان سه ماهته!ارمیا هم حق داره بدونه!حق داره از این روزا لذت ببره! آیه: من خودم هنوز تو شوک هستم!هشت سال بچه دار نشدیم!کلی دوا و درمون کردیم. تو که میدونی چقدر دارو خوردیم و دکتر رفتیم تا خدا زینب رو بهمون داد! حالا الان یکهو. حقیقتا اصلا آمادگیشو ندارم. هنوز سر ازدواجم دوست و آشنا پشت سرم حرف میزنن، این بچه هم که دیگه هیچی. رها: نگران چی هستی؟ آیه: نگران زینب وقتی بفهمه. من اصلا نمیدونم ارمیا بچه میخواد یا نه!اگه ناراحت بشه؟ رها متعجب گفت: دیوونه شدی آیه؟چرا بچه نخواد؟اون عاشقته! شما بیشتر از دوساله ازدواج کردین و ارمیا‌مرد جا افتاده ایه!اگه حرفی نمیزنه واسه اینه که تو رو تحت فشار نذاره!اون عاشق زینبه. یادم نمیره روزی که دنیا اومد. برق خاصی با دیدن زینب تو چشماش نشست. وقتی هم محسن دنیا اومد، با یک حسرتی نگاهش میکرد. این روزا رو ازش دریغ نکن. اون حق داره لحظه لحظه رشد و شکوفایی بچشو حس کنه. آیه: این روزا بیشتر یاد سیدمهدی میوفتم. خودم تو برزخم. رها: نذار ارمیا بفهمه!اون بخاطر تو خیلی صبر کرده!حقش نیست این روزا همش نگران خاطرات تو هم باشه. حالا کجا رفت یکهویی؟ آیه: احتمالا مناطق سیل زده رفته! هیچی نگفت. گفتش هر وقت تونستم بهت زنگ میزنم میگم کجا هستم. رها: آیه!خوشحال باش. داری مادر میشی!به قول خودت، تو الان خودخودِ معجزه ی خدایی! آیه سرش را روی شانه ی رها گذاشت: دوسش دارم رها!این روزا خیلی عوض شدم. رها: کی رو دوست داری؟ بچتون رو؟ آیه: اونو که دوست دارم اما ارمیا! با اون چیزی که فکر میکردم فرق داره. با اینکه هیچ چیز شبیه زندگی با مهدی نیست اما انگار با این زندگی بیشتر عجین شدم! این روزها همش به حرف محمد فکر میکنم. اون روز که باهام دعوا کرد. یادته؟ گفت اگه ارمیا هم مثل مهدی بره و دیگه نیاد!دلم شور میزنه. من دیگه طاقت نمیارم! رها: هیچ اتفاقی برای ارمیا نمیوفته!چرا اینقدر میترسی؟ یک روزی خودت گفتی بهترین محافظ آدم عجلشه!نگران نباش. اگه روز پرواز شاپرک ها برسه، پرواز میکنن! آیه آهی کشید: من طاقت یک پرواز دیگه رو ندارم! رها: ارمیا هم نمیره. آیه: خدا کنه. این روزا بیشتر از همیشه دلتنگشم... رها: عاشق شدی بالاخره؟ آیه لبخند زد... غروب روز بعد بود که ارمیا زنگ زد. ارمیا: سلام! خوبی؟ آیه: سلام. خوبم. تو خوبی؟کجایی؟چرا دیر زنگ زدی؟ ارمیا خنده آرامی کرد: باور کنم که آیه خانوم دل نگران شده؟ آیه: باور کردنی نیست؟ ارمیا: خودت چی فکر میکنی خانومم؟ آیه: کجایی؟ ارمیا: پلدختر. آیه: اوضاع چطوره؟ ارمیا: افتضاحه آیه: بیایم؟ ارمیا: نه. نشنیدی میگن ((ارتش فدای ملت؟)) ما که هستیم، شما آسوده باشید! آیه: نگرانم. عادت ندارم به اینکه دور از حادثه باشم! ارمیا: عادت کن عزیزم!تا من هستم دیگه نمیذارم بری تو دل خطر! آیه: بالاخره که یکی باید بره کمک! ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم،موجیم که آسودگی ما عدم ماست میخوای منو به عدم برسونی؟ ارمیا: نه! میخوام آسایش داشته باشی. آیه: همه با هم کمک میکنیم تا همه با هم به آسایش برسیم. ارمیا: الان میخوای بگم بیا؟ آیه: هر جا،هر وقت به من نیازباشه،دوست دارم باشم!منو کنار نذار. ارمیا: شما نقطه ی پرگار ی!مگه میشه کنار گذاشته بشی؟ شرایط اینجا سخته. آیه: سخت تر از کرمانشاه؟سخت تر از آق قال؟ ارمیا: سختی اینجا خیلی فرق داره. آیه: بچه اونجا نیست؟ ارمیا: هست آیه: پس ما هم میتونیم تحمل کنیم! بیایم؟ ارمیا: نیروهای کمکی هست. اگه نیاز بود میگم بیا. آیه: تو کی میای؟ ارمیا: هر وقت تموم بشه. آیه: چکار میکنید اونجا؟ ارمیا: خونه ها تا سقف توی گِل هستن. تا ِگل ها خشک نشده باید خونه هارو تخلیه کنیم. آیه: چیزی از وسایل مردم سالم مونده؟ ارمیا: باید میدیدی اینجا رو. قابلمه،سماور، لپ تاپ، همه چیز مچاله شده از فشار گلها. یک فرش دوازده متری رو بیست، بیست و پنج نفره بلند میکنن میبرن بیرون. براشون هیچی نمونده جز همین چهار دیواری که اگه دست نجنبونیم و گل ها خشک بشه، همونم ندارن. آیه: خدا خیرتون بده...مواظب خودت باش. ارمیا:تو هم مواظب خودت و دخترم باش. آیه: باشه.خداحافظ ارمیا:خداحافظت عزیزم. ادامه دارد... نویسنده: